دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۲۷ شوال ۱۴۴۵ | May 6, 2024
حسنعلی شبان

حوزه/ خادم حرم مطهر بانوی کرامت که ۵۴ ماه در اسارت رژیم بعثی بوده، می‌گوید: با وجود اینکه نیروهای بعثی با هر نوع تجمع ما مخالف بودند و حتی نماز جماعت هم برای ما ممنوع بود اما در دوران اسارت عزاداری امام حسین علیه السلام را حتما برگزار می‌کردیم به این صورت که چند نفر از پنجره ها نگهبانی می دادند تا اگر نگهبانان عراقی نزدیک شوند جلسه را تعطیل کنیم.

 خبرگزاری حوزه، ۲۶ مردادماه سالروز بازگشت اولین گروه از اسرای ایران در جنگ تحمیلی با عراق در سال ۱۳۶۹ است که در تقویم جمهوری اسلامی ایران به ثبت رسیده است.

از این رو ما نیز به منظور گرامی داشت یاد آزادگانی که به خاطر دفاع از اسلام و میهن سال‌ها رنج اسارت را تحمل کردند به سراغ  آقای حسنعلی شبان یکی از آزادگان دفاع مقدس که سال‌هاست در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها خدمت افتخاری می‌کند رفتیم و گفت و گویی را با وی داشتیم که در ادامه می‌خوانیم:

با عرض سلام و تسلیت ایام شهادت اباعبدالله(ع) لطفا خودتان را برای مخاطبین ما معرفی کنید؟

با سلام و تسلیت ایام تاسوعا و عاشورای حسینی بنده حسنعلی شبان، متولد ۱۳۴۳ در شهر مقدس قم هستم که سالها لباس پاسداری به تن داشتم و با همین لباس پاسداری اسیر دشمن شدم و بعد از آزادی هم پاسدار بودم و در کنار آن خادم افتخاری حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها شدم و تا الان که سه فرزند دارم و بازنشسته شده ام نیز افتخار خدمت به حضرت معصومه سلام الله علیها را دارم و به این خدمت افتخار می‌کنم.

از زمانی بگویید که قصد جبهه رفتن داشتید و چطور شد که مسیر زندگی شما به این سمت رفت؟

بنده اوایلی که می‌خواستم به جبهه بروم سن کمی داشتم و رضایت پدر شرط بود و پدرم اجازه نمی‌داد؛ من هم به خاطر شوق زیادی که داشتم دو بار اقدام به فرار کردم که به جبهه بروم که یک بار در ایستگاه راه آهن قم من را برگرداندند و یک بار هم در اهواز.

بعد از این دو مرتبه که موفق به جبهه رفتن نشدم فعالیت خود در بسیج را ادامه دادم و کارهای جهادی و فرهنگی می‌کردیم تا اینکه به خاطر علاقه ای که به جبهه رفتن و جهاد در راه خدا داشتم بعد از این که به سن قانونی رسیدم در اواخر سال ۱۳۶۲ استخدام رسمی سپاه پاسداران شدم و بعد آموزش دیدم و به جبهه اعزام شدم.

اولین اعزام من ۱۰ ماه طول کشید و بعد که به مرخصی آمدم در مدتی که در قم بودم ازدواج کردم و بعد از ازدواج هم به جبهه اعزام شدم؛ آخرین بار که به جبهه اعزام شدم ۶ ماه در جبهه بودم که درست ۱۵ ماه بعد از ازدواجم در منطقه عملیاتی والفجر ۸ در ۳ اسفند ۱۳۶۴ اسیر شدم و تا ۳ شهریور ۱۳۶۹ به مدت ۵۴ ماه در بند اسارت بودم و چون با لباس پاسداری به اسارت گرفته شدم شرایط سختی را در اسارت تجربه کردم.

با توجه به اینکه در ایام شهادت اباعبدالله(ع) قرار داریم خاطره ای از عزاداری های دوران اسارت دارید؟

با وجود اینکه نیروهای بعثی با هر نوع تجمع ما مخالف بودند و حتی نماز جماعت هم برای ما ممنوع بود ولی ما در دوران اسارت عزاداری امام حسین علیه السلام را حتما برگزار می‌کردیم به این صورت که چند نفر از پنجره ها نگهبانی می دادند تا اگر نگهبانان عراقی نزدیک شوند جلسه را تعطیل کنیم ولی همین که از کنار آسایشگاه دور می شدند ما جلسه برگزار می کردیم و حتی دعای توسل و زیارت عاشورا می خواندیم و اگر به هر نحوی نیروهای عراقی از این جلسات ما با خبر می شدند ما را تنبیه می کردند.

یکی از کارهایی که من در اسارت انجام می دادم این بود که یک دینار و نیم حقوقی که هر ماه به ما می دادند را جمع می کردم و نصف آن را خرج وسایل مورد نیازی که داشتیم می کردم و نصف آن را هم خوردنی می خریدم تا در مراسم جشن و عزا در جلسات بین بچه ها تقسیم کنم تا جلسات اهل بیت خوب برگزار شود. من هر سال سوم شعبان روز ولادت امام حسین علیه السلام بیسکویت و شکلات می خریدم بین بچه ها تقسیم می کردم.

به خاطر عزاداری امام حسین علیه السلام تنبیه هم شدید؟

بله جنگ که تمام شده بود ما در حین عزاداری شعار می‌دادیم که سربازان بعثی آمدند و ما را گرفتند و حسابی با کابل و لگد و کتک زدند و چند تا از بچه‌ها را که مسئول نماز جماعت و عزاداری‌ها بودند را انفرادی بردند و وقتی کسی انفرادی می‌رفت تا یک هفته علاوه بر تنهایی آب و غذای مناسبی هم نداشت.

ماجرای آزادی شما چگونه بود و وقتی آزاد شدید چه احساسی داشتید؟

وقتی جنگ تمام شد ما از اولین گروه هایی بودیم که آزاد شدیم یک هفته بعد به ایران آمدیم که دو روز در یکی از پادگان های اطراف شهر قرنطینه بودیم و سپس در میان استقبال مردم ما را به داخل شهر آوردند. چیزی که از آن روزهای در خاطرم هست این است که به هیچ وجه پشیمان نبودیم و اگر همان وقت می گفتند که دوباره آماده جنگ شوید ما آماده بودیم تا باز هم برای کشور و ولایت جان فشانی کنیم.

وقتی اولین بار چشمتان به در و دیوار شهر قم و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد چه احساسی داشتید؟

همین که وارد شهر شدیم و چشمم به گنبد و بارگاه حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد یک احساس امنیت و آرامش خاصی پیدا کردم و اولین جایی که آمدیم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بود و پشت سر آیت الله مرعشی نجفی نماز جماعت را خواندیم و یک قرآن جیبی هم به ما هدیه دادند.

حضرت معصومه سلام الله علیها ولی نعمت ما هستند و حضور در کنار این حرم مطهر آرامش و سکینه برای همه ما است و افتخار می کنم که خادم حرم شدم و حضرت معصومه سلام الله علیها هم هرچیزی که خواستم به من داده است و من خانه، زندگی، فرزند و هر چیزی که دارم را از حضرت معصومه سلام الله علیها دارم.

گفتید هرچه دارم از حضرت معصومه سلام الله علیها دارم؛ می‌توانید بیشتر توضیح دهید؟

من بعد از اینکه از اسارت آزاد شدم در سپاه مشغول انجام وظیفه شدم و به خاطر صدماتی که در دوران اسارت به من خورده بود و شکنجه‌هایی که با شوک الکتریکی و انواع دیگر شکنجه‌ها به ما می دادند برای فرزنددار شدن دچار مشکل شده بودم و نیاز به عمل جراحی داشتم؛ من در روز عاشورای سال ۱۳۷۰ از طرف سپاه برای برقراری نظم عزاداران در داخل حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم و همانجا از امام حسین علیه السلام خواستم که این مشکل من را برطرف کنند و من صاحب فرزند شوم و نذر کردم که اگر صاحب پسر شوم اسمش را علی اصغر بگذارم که چند روز بعد از عاشورا عمل کردم و عمل نتیجه داشت و در سال ۱۳۷۱ اولین فرزندم که پسر بود به دنیا آمد و اسمش را هم علی اصغر گذاشتم.

چه شد که خادم حضرت معصومه سلام الله علیها شدید؟

همانطور که گفتم من از کودکی در این شهر بزرگ شدم و ارادت ویژه ای به حضرت معصومه سلام الله علیها داشتم به همین خاطر بعد از این که از اسارت آمدم و در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها حاجت گرفتم به دنبال این بودم که هرطور شده خادم این آستان مقدس باشم.

یکی از دوستان من که جانباز هم بود خادم کفشداری حرم بود و من را معرفی و راهنمایی کرد و من اوایل به صورت غیر رسمی در گوشه و کنار حرم خدمت می کردم تا این که در فروردین سال ۱۳۸۰ به عنوان خادم افتخاری در حرم اسمم ثبت شد و خادم انتظامات مسجد اعظم بودم و با ساخته شدن صحن صاحب الزمان(عج) خادم افتخاری انتظامات این صحن شدم و تا امروز هم در همین صحن هر هفته یک شیفت مشغول خدمت هستم.

 در این مدت خاطره ای از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها دارید؟

من هر چه دارم از حضرت معصومه سلام الله علیها دارم و از فرزند گرفته تا خانه و ماشین و هر چیز دیگری که دارم از حضرت معصومه دارم و در مدت این بیست و چند سالی که خادم افتخاری این حرم بودم هرجور شده هر هفته خودم را برای خدمت رساندم و برکات این خدمت را هم در زندگی خود دیده ام.

هر وقت که در زندگی مشکلی داشتم و یا پولی کم آوردم حضرت معصومه سلام الله علیها جبران کردند مثلا خانه کوچکی داشتم که فروختم بعد از یک هفته با اینکه پول نداشتم ولی به برکت حضرت معصومه سلام الله علیها از جایی که فکرش را هم نمی کردم پول جور شد و توانستم خانه بخرم.

انگیزه ای که باعث شد بیست سال این خدمت ادامه داشته باشد چه بوده و چه خواسته‌ای از حضرت دارید؟

انگیزه من  این هست که آن دنیا حضرت دستمان را بگیرند؛ ما دو ولی نعمت در ایران داریم که یکی امام رضا علیه السلام هستند و یکی هم حضرت معصومه سلام الله علیها در قم و من دنبال این هستم که این خواهر و برادر در قیامت دستم را بگیرند و کمکم کنند و ان شاء الله عاقبت به خیر شوم و فرزندانم هم عاقبت به خیر شوند.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha