جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ |۱۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 13, 2024
صافی گلپایگانی

حوزه/ در جلسه ای در یکی از رسانه ها خبر خانمی از قاریان قرآن را دیدند که در اردن از برگزارکننده مسابقات خواسته بودند مردان را از سالن بیرون کنند تا ایشان تلاوت داشته باشند و درخواستش اجرا شده بود. مرحوم‌ آیت الله العظمی صافی گلپایگانی وقتی این خبر را خواندند در همان لحظه فرمودند شماره ایشان را پیدا کنید تا از وی تشکر کنم. با پیگیری ها در عرض نیم ساعت شماره آن خانم پیدا شد و تماس گرفتیم و خود آقا مستقیم با ایشان صحبت کردند و از اقدام دینی وی بسیار تشکر و تجلیل کردند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، در آستانه چهلمین روز ارتحال فقیه عظیم الشان، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (قدس سره) قرار داریم و حجت الاسلام محسن اکبری شاهرودی در چهارده پرده به احوالات این مرجع فقید پرداخته که بدین شرح است:

سرآغاز حکایت:

قریب به پانزده سال بود که هر روز عصر، زانوی ادب در برابر فقیهی عظیم الشأن و مرجعی فانی در ولایت اهل بیت علیهم السلام می زدم و خود متوجه نبودم که چه درّ نایاب و گهر ارزشمندی را زیارت می‌ کردم.

یک قرن تاریخ، نزدیک به سی و هشت هزار روز بندگی و اطاعت از خداوند، بزرگمردی که جز اندیشه دفاع از ولایت در سر نمی پروراند و مردی الهی که یک قرن، روحش در ملکوت بود و جسمش در دنیای خاکی.

و اکنون بسیار دشوار است مرور خاطرات این سال‌ها که هر کلمه‌اش، بار اندوه و حسرتی است که تحمّل سنگینی آن برای مثل حقیری فوق العاده سخت است امّا از باب ادای وظیفه، چند کلمه‌ای را تقدیم می کنم به امید آن که روح ملکوتی آن مرد الهی، مدد کند و دعایش از سنگینی این فراق بکاهد:

* پرده اوّل:

روح ولایت و دفاع از مکتب از همان طفولیت در آن مرجع عظیم دمیده شده بود؛ آن هم از انفاس معنوی پدری فقیه و مجاهد و مادری فانی در ولایت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام. خاطراتی که ایشان از پنج سالگی در حافظه عجیبشان داشتند همه گویای این مطلب بود. همین‌طور که این شجره طیّبه رشد می‌کرد این روح ولایتمداری، قوی‌تر می‌شد و نمایان‌تر.

از بین آن همه خاطره و نوشته آن مرزبان حقیقت، نقل دل‌نوشته هفده سالگی ایشان در ابتدای یکی از نسخه‌های خطی پدر عزیزشان، این اصالت و هویت ولایی را آشکارتر می‌سازد که چگونه در آن سن و سال، غصه اوضاع خلاف شرع را دارد: «الیوم که یوم ۵ ذی حجه سنه ١٣۵۵ قمری هجری است و مطابق با ٢٨ بهمن ماه سنه ١٣١۵ هجری شمسی است، چون قلبم از پاره ای اوضاع بر خلاف شرع مقدس گرفته بود، تحریر شد تا خوانندگان معظم از دعا فراموشم نفرمایند. بدیهی است که هر کسی باید از این دار فانی بیرون رود که إنّک میّت و انّهم میّتون. پس خوشا به حال مردمانی که با توشه درخور رفتند و عمل صالح کردند و نام نیک خود را در صفحه روزگار باقی گذاشتند. حرّره أحقر العباد لطف الله صافی گلپایگانی. ۱۵/۱۱/۲۸»

* پرده دوم:

قلم روان و بیان شیوا، عطیه الهی بود که از همان ابتدای نوجوانی، نصیبشان شده بود. اولین نوشته های علمی و مطبوع ایشان، حاشیه بر کتاب «اشعار شیوا در رد باب و بهاء» مرحوم والدشان بود.

ایشان تا اواخر حیات با برکتشان هم می‌نوشتند و در دفاع از دین و مذهب، خستگی را، خسته نشاط و تلاش خود کرده بودند.

هر کسی آن حاشیه ها را بخواند خواهد فهمید که وسعت اطلاعات یک نوجوان آماده ورود به سن جوانی، چه میزان است. خدای رحمت کند مرحوم حاج آقا فخر را که از علما و مردان بزرگ آن روزگار بود. وقتی حاشیه‌های مرحوم آقا بر کتاب پدر مکرمشان را دیده بود قصیده ای در مدح آن سروه بود که چند بیتی از آن تقدیم می شود: «هدیه ات هدیه گرامی بود * مایه عیش و شادکامی بود * ورقی از کتاب مسطور است * رق منشور و آیه نور است * جمله اشعار آیت اللهی * هست نغز و لطیف و شیوایی * چقدر خوب کرده ای تفسیر * شعر شیوای نغز شیخ کبیر * یادگار خوشی در ایام است * می توان گفت وحی و الهام است ....»

* پرده سوم:

پس از آن که در قم شاگردی اعاظم آن عصر را کرد، راهی نجف اشرف شد. در نجف هم، مدّت اندکی که مشغول بود، دل و جان اساتید آن روز مثل مرحوم آیت الله حاج آقا جمال گلپایگانی و حاج شیخ محمد کاظم شیرازی و حاج شیخ محمد علی کاظمی خراسانی را شیفته و عاشق خود کرده بود به حدی که مرحوم کاظمی در بدرقه ایشان تقاضا می کند حتماً زود برگرد که نجف به تو احتیاج دارد و در نامه ای که بعدها می نویسد با این عبارت، قدر و منزلت ایشان در نجف آن روز را به همه نشان می دهد: «مفارقت امثال سر کار از نجف اشرف و خلوّ جامعه علمیه از آن موجب تأثر است، چون امروز جامعه علمیه حاجت به امثال سر کار دارد ...»

البته فراموشمان نشود که علّت اصلی این مراجعت به قم، نامه ای بود از طرف والد معظمشان که پیغام داده بودند مادر در فراق تو، بار سنگینی را تحمّل می کند و غم و غصه، امانش را بریده است. او هم که خود را مدیون الطاف و زحمات پدر و مادر بزرگوار خود می دید، آن مرتبه علمی نزد اساتید را رها کرد تا والده ‌اش را از خود راضی و خوشنود نماید و دست تقدیر الهی بود که عزم مراجعت به نجف فسخ شد و حکم خداوند به بقای ایشان در قم تعلّق گرفت.

* پرده چهارم:

در قم دومِ ایشان، آن گاه که خبر برقراری درس آیت الله العظمی آقای بروجردی را شنید، عزم رحیلش به بقا تبدیل شد و عمری قریب به پانزده سال را در خدمت آن مرد الهی بود.

عجیب بود جوانی در ابتدای دهه سی عمر خود، می شود از اعضای اصلی شورای استفتاء یگانه مرجع شیعه و از نویسندگان بیانیه های سیاسی آن بزرگ عالم سیاستمدار شیعه.

روزی هم آیت الله بروجردی چندین استفتاء را به ایشان می دهند که شخصاً جواب دهند. وقتی پاسخ ها را برایشان می آورند، آیت الله بروجردی با آن لهجه شیرین لُری به آقا می فرمایند: این طور می نماید که بهتر از شورایی بودن پیش می رود.

بسیاری از مجلّات و مطالبی که برای مرحوم آقای بروجردی می آمد، برای مطالعه و پاسخ و اظهار نظر به ایشان تحویل می دادند و مرحوم آقا هم به بهترین وجه از عهده این کار بر می آمد از جمله کتاب جرج جرداق مسیحی و مقاله بوداسف و بلوهر و مقالاتی از شیخ الازهر و ...

* پرده پنجم:

آن چیزی که مرحوم آقا را در بین مردم و حوزه ها و علما، مشار بالبنان کرده بود، احترام ویژه ایشان از امام زمان ارواحنا فداه بود.

خودشان بارها نقل می فرمودند در آن مجلس رسمی که برخی برای مطلبی قیام کردند ایشان چون حجت شرعی نداشت بلند نشدند ولی در همان جلسه چند باری که نام مبارک حضرت به هر عنوانی برده می شد، او به تنهایی قیام می کرد تا به همه بفهماند که همه ما ریزه‌خور خوان آن حضرت هستیم و باید مبلّغ او باشیم.

همین عشق و علاقه باعث شد تا انتخاب شود برای اثری ماندگار درباره حضرت به نام «منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر علیه السلام» آن هم به توصیه استاد بزرگوارش آیت الله بروجردی.

دوسال و اندی زحمات طاقت فرسای شبانه روزی به تنهایی و با عدم امکانات. خود آقا نقل می کردند که برای پیدا کردن یک حدیث، وقتی در قم آن کتاب مخصوص را نیافته بودند به تهران سفر کردند و پس از جست و جوی چند ساعته در کتاب فروشی ها، آن را در دکان پیرمردی کتاب فروش یافتند و چون هزینه خرید کتاب را نداشتند با اجازه او، آن حدیث و آدرس را یادداشت و به قم برگشتند. عنایات غیبی در تألیف و بازبینی منتخب الأثر به قدری زیاد است که نوشتن درباره آن در این مقال کوتاه نمی گنجد.

* پرده ششم:

انقلاب اسلامی که پیروز شد، امام امّت نیازمند یار و یاورانی بود تا بتواند در مهمترین ارکان نظام آنها را منصوب کند و اداره امور را بر پایه مبانی اسلام و عدالت بر عهده بگیرد.

یکی از مهمترین ارکان نظام در ابتدا، خبرگان قانون اساسی بود. باید افرادی متعهّد و متدین و با کیاست در آنجا حضور پیدا می کردند؛ لذا علیرغم خواست تندروها -که شرحش مفصل است- با تایید امام و رای مردم، مرحوم آقا وارد خبرگان قانون اساسی شدند و الحق بسیار خوش درخشیدند و منشا خدمات مهمی شدند که بیان آنها نیاز به روزها و ساعات بسیار دارد که گوشه‌ای از آن را در کتاب (جامع دیانت و سیاست) آورده‌ام.

پس از آن هم، در مهمترین نقطه وضع قوانین کشور یعنی شورای نگهبان، صالح‌ترین اشخاص یعنی مرحوم آقا از طرف امام منصوب شدند و واقعاً آن دوران سخت و دشوار و نقطه عطف، شاهد درخشش بی نظیر ایشان بود که اگر تمام مشروح مذاکرات آن دوره ها منتشر شود همه نخبگان و فرهیختگان، گفته این ناچیز را تصدیق خواهند کرد. خدای رحمت کند آیت الله مومن را که می‌فرمود: آیت الله صافی اسلام مجسم است. تا موقعی که ایشان در شورای نگهبان بودند، مراجع و علما و متدیّنین مطمئن بودند که هیچ قانونی خلاف شرع تصویب نخواهد شد.‌

* پرده هفتم:

آقا بارها نقل می کردند که استاد عزیزشان آیت الله العظمی بروجردی، می فرمودند: من برای این مقام(مرجعیت) یک قدم هم بر نداشتم.

و خود مرحوم آقا هم به معنای واقعی کلمه همین طور بودند. تا آخر حیات مبارکشان از قبول این مسئولیت سنگین و خطیر ابراز ناراحتی می‌کردند.

در همان ابتدا هم پس از فوت مرجع عالیقدر آیت الله العظمی گلپایگانی، از تصدّی این مقام سر باز می زدند تا آن که اراده خداوند بر این تعلّق گرفت و با اینکه برخی ایشان را جزو مراجع معرفی نکردند، ایشان از مراجع طراز اول شیعه و محبوبترین علما در بین امّت شدند.

ایشان بحمدالله در تمامی شئون مرجعیت از فقاهت و تقوا و زهد و عدالت‌ورزی و تواضع و آگاهی از زمان، نمونه بودند.

* پرده هشتم:

مرحوم آقا در دفاع از دین و مبارزه با بدعت‌ها بی نظیر بودند. هزار و دویست صفحه در رد و بررسی آراء شریعتی، کتاب شهید آگاه در رد کتاب صالحی نجف آبادی، کتاب ایران تسمع و تجیب در پاسخ به کتاب اسمعی یا ایران، کتاب مع الخطیب در رد کتاب محب الدین خطیب، و ده ها کتاب و رساله دیگر در پاسخ به شبهات، تنها نمونه ای از دفاع ایشان از مکتب بود.

در مقابله با بابی‌گری و بهایی‌گری از حاشیه بر اشعار شیوای پدر بزرگوارشان تا سخنرانی ها و پیام ها بسیار اهتمام داشتند. در همین اواخر هم در احیای قبر میرزا عبدالحسین آیتی صاحب کتاب ارزشمند کشف الحیل، این اقلّ الطلاب را مامور به پیدا کردن قبر که ایشان ده ها سال پیش در قبرستان نو قم دیده بودند و مصرعی از نوشته قبر در خاطرشان بود کردند: رخت بر بست از جهان عبدالحسین آیتی.

با چند روز فحص و با کمک برخی دوستان، قبر را پیدا کرده و با سنگ و تابلویی که ایشان فرمودند، آن را مشخص و احیا کردیم که اکنون مورد استقبال مردم و متدینین است.

* پرده نهم:

یکی از امتیازات ایشان، تشویق اشخاصی بود که به دین و مذهب خدمت می‌کردند. اگر قصد شمارش و احصای آن را داشته باشم بیش از صدها مورد خواهد شد. از جمله در جلسه ای در یکی از رسانه ها خبر خانمی از قاریان قرآن را دیدند که در اردن از برگزارکننده مسابقات خواسته بودند مردان را از سالن بیرون کنند تا ایشان تلاوت داشته باشند و درخواستش اجرا شده بود.

مرحوم‌ آقا وقتی این خبر را خواندند در همان لحظه فرمودند شماره ایشان را پیدا کنید تا از وی تشکر کنم. با پیگیری ها در عرض نیم ساعت شماره آن خانم پیدا شد و تماس گرفتیم و خود آقا مستقیم با ایشان صحبت کردند و از اقدام دینی وی بسیار تشکر و تجلیل کردند.

آن خانم هم بسیار شگفت زده شده بود که یک مرجع تقلید اینقدر بر اخبار اشراف دارد و کارش را تحسین می کند.

همین تشویق مرحوم آقا سبب شد در سال‌های آینده، چنین درخواستی از سوی بانوان بیشتری در اردن انجام شد و الحمدلله همان‌طور که می خواستند تلاوت در حضور نامحرم انجام نشد.

* پرده دهم:

آنچه مرحوم آقا را علاوه بر علم و تقوا، نزد مردم محبوب کرده بود، مردم دوستی ایشان بود.

در هیچ جلسه و ملاقاتی نبود که ایشان سفارش مردم مخصوصاً محرومان را نکنند.

مردم هم خوب این را درک می‌کردند که ایشان جز خدا و دین به هیچ چیز دیگر فکر نمی کنند و همه جا از حقوق آنها دفاع می‌کند.

هرگز خودبرتربینی نسبت به مردم نداشتند و احترام کامل برای همه آنها قائل بودند. از خاطرم نمی رود روزی در خدمت ایشان که به حرم مطهّر امام رضا علیه السلام مشرّف می‌شدیم در رواق اصلی وقتی پیرمردی قصد نزدیک شدن به ایشان و مصافحه داشت توسط یکی از افراد کنار زده شد و رفت.

آقا که متوجه این کار شدند برگشتند و چند قدمی به سمت پیرمرد که در حال خارج شدن بود رفتند و صدایشان زدند و از ایشان معذرت خواهی کردند و فرمودند هر امری دارید بفرمایید.

‌ پیرمرد که شگفت زده شده بود با چشمانی اشکبار، دست آقا را گرفت و از ایشان التماس دعا کرد.

آری، همه مردم برای این مرجع صد و سه ساله، محترم بودند و به همه ابراز محبت و علاقه می کردند و مردم هم در تشییع قم و نجف و کربلا و مجالس فاتحه در کشورها و شهرهای مختلف، این‌ محبوبیت را به خوبی نشان دادند.

* پرده یازدهم:

فکر غم و اندوه محرومان و ضعفا، لحظه ای مرحوم آقا را رها نمی ‌کرد.

در حوادث غیر مترقبه مانند سیل و زلزله و ...، اولین مرجعی که بیانیه صادر می کرد و به مومنین اجازه می داد خودشان از خمس مال، به آسیب دیدگان کمک کنند ایشان بود.

در همین بیماری منحوس کرونا، اجازه آقا بسیار کارساز بود. چه بسیار دستگاه ها و تجهیزات پزشکی و داروها که با همین اجازه، در خدمت مناطق محروم کشور در آمد و چه فراوان مبتلایانی که همین اجازه، بار سنگینی را از نظر اقتصادی از دوششان برداشت.

احداث درمانگاه‌ها و جاده ها و مساجد و ... و اهدای جهیزیه به هزاران هزار خانواده محروم و ضعیف و خدمات اجتماعی فراوان، فقط گوشه ای از برکات مرجعیت مرحوم آقا بود که اطلاع از اینها، دل مومنین را در پرداخت وجوه و تبرعات، قرص و محکم کرده بود.

لبخند کودکان مناطق محروم در ایام عید و شروع سال تحصیلی و اول زمستان پر سوز و در مشکلات و سختی‌ها، شاید کمی از غم و غصه این مرد بزرگ مردم دوست می‌کاهید.

* پرده دوازدهم:

فکر بلند آقا در ارتباط با همه دنیا بخصوص ارتباط علمی و بخصوص با اندیشمندان جهان اسلام، مدیون مکتب استاد بزرگوارشان آیت الله العظمی بروجردی ره بود.

در همان عنفوان جوانی در خدمت مرحوم استادشان، با بسیاری از فرهیختگان جهان اسلام مرتبط بودند مخصوصاً اساتید و اندیشمندان الازهر مصر و الزیتونه تونس.

یادم نمی رود زمانی که دکتر هشام قریسه رئیس وقت دانشگاه بزرگ الزیتونه تونس خدمت ایشان رسیده بود، وقتی آقا از مکاتبات خود با ابن عاشور فرمود؛ اشک در چشمان رئیس الزیتونه حلقه زد و مشتاقانه تا مدت ها بعد، به دنبال متن و محتوای آن نامه ها بود.

آری! فکر و اندیشه انسان مرز نشناس حقیقت جو، غیر از این نیست.

به مصر هم علاقه بسیاری داشتند از دو جهت: اوّل مرکزیت علمی مهم اهل سنت در الازهر و دوم حبّ و اشتیاق مردم مصر به اهل بیت علیهم السلام و وجود مشاهد مشرّفه در آن دیار.

لذا تا همین ماه اخیر هم ایشان امر می فرمودند با امام جماعت مسجد سیّده نفیسه مصر دکتر علی الله الجمال و برخی اساتید الازهر تماس می گرفتیم و ایشان از اشتیاق خودشان به زیارت مشاهد مقدسه مصر و برقراری روابط می فرمودند و آنها هم این فکر را ارج می‌نهادند و بسیار خوشحال از وجود چنین اندیشه های والایی. تقریباً در هیچ دیداری با مسئولان هم نمی شد که ایشان سخن از لزوم رابطه با مصر بر زبان نیاورند.

* پرده سیزدهم:

ارادت و محبت آقا به ارباب و مولایش اباعبدالله الحسین علیه السلام بی حد و حصر بود.

تسبیح تربت سیدالشهدا علیه السلام را که به دستشان می دادید سر از پا نمی شناختند؛ می بوییدند و می بوسیدند و بر سر می گذاشتند.

پرچم گنبد مطهر را که برایشان هدیه می آو ردند بلند می شدند، می بوسیدند و خود را به آن متبرک می کردند.

حالت بکاء ایشان در مجالس عزای حضرت مثال زدنی بود. صحنه بوسه آقا بر طوق و علمات عزاداری از ذهن‌ها فراموش نخواهد شد.

بارها خود ایشان با حسرت می فرمودند که فلان شخص مهم را در چند مَن تربت دفن کرده اند و هر وقت برای فاتحه به آنجا می رفتند نزدیک قبر نمی شدند مبادا زیر پا قرار بگیرد و بی احترامی شود.

شهید آگاه، پرتوی از عظمت امام حسین علیه السلام، نیایش در عرفات، آفتاب مشرقین، صبح عاشورا و آن همه سروده حاصل قریحه ولایی از دیگر ابعاد اظهار ارادت و ولایتمداری ایشان به اربابش سیدالشهدا علیه السلام بود.

رویای صادقه ایشان در دفاع از اهل بیت علیهم السلام تا مرز تسلیم جان، شنیدنی است؛ حضور در مجلس ملعونی که وقتی عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها خطبه می خوانند، آن خدانشناس، حضرت را مورد اهانت قرار می دهند، و آقا در جبهه حق، بلند می شوند و جانانه از دختر امیرالمومنین -جان عالمیان به فدایش باد- دفاع می‌کنند.

* پرده چهاردهم:

همان اظهار ارادت های نزدیک یک قرن بود که خداوند متعال اینگونه اراده کرد تا شب جمعه اول ماه رجب که لیله الرغائب بود ایشان میهمان حریم ملائک پاسبان اربابش شود؛ آن هم پس از طواف آستان ملکوتی کریمه اهل بیت علیهاالسلام و مولی الموحدین امیرالمومنین سلام الله علیه و عتبه مقدسه عباسیه ارواحنا له الفداء.

اما از کدام باب و کدام سو؟!

آری، آن که عمری امیدوارانه به الطاف این خاندان سپری کرده و رطب اللسانش این اشعار بود که (لطفی از عاقبت کار مکن قطع امید * که به الطاف حسین بن علی میمون است) و همیشه امید داشت به الطاف و عنایات حضرت، باید هم در آن حریم ملکوتی، در جوار باب امید یا همان (باب الرجا) در سمت قبله در مَن‌ها تربت مطهّر که حسرتش را می‌خورد مأوا گزیند و بیارامد و امید داشته باشد که از آن خاک پاک به برکت دعایی که همیشه بر لب داشت: (مَوْلایَ فَإِنْ أَدْرَکَنِی الْمَوْتُ قَبْلَ ظُهُورِکَ فَإِنِّی أَتَوَسَّلُ بِکَ وَبِآبائِکَ الطَّاهِرِینَ إِلَی اللّٰهِ تَعالیٰ، وَأَسْأَلُهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ یَجْعَلَ لِی کَرَّةً فِی ظُهُورِکَ، وَرَجْعَةً فِی أَیَّامِکَ، لِأَبْلُغَ مِنْ طاعَتِکَ مُرادِی، وَأَشْفِیَ مِنْ أَعْدَائِکَ فُؤَادِی؛ مولای من اگر مرگ پیش از ظهور تو مرا دریابد، من به تو و پدران پاک تو به خدا متوسل می‌شوم و از او می‌خواهم که بر محمّد و خاندان محمد درود فرستد و برای من بازگشت دوباره به دنیا در زمان ظهورت و رجوعی در دورانت منت فرماید تا به خاطر طاعتت به مقصودم برسم و زخم قلبم را از دشمنانت شفا دهم) برخیزد و در رکاب سید و مولایش ولی عصر ارواح العالمین له الفداء، جان و هستی فدا کند.

و ما جاماندگان بی زاد و توشه هم که از باب الرجاء وارد بهشت دنیا یعنی حریم امن حسینی علیه السلام می‌شویم سخت رجا و امید داریم به شفاعت ایشان نزد مولایمان حضرت سیدالشهدا علیه السلام تا دستمان را در امواج فتن و بلایای آخر الزمانی، رها نکنند.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha