به گزارش خبرگزاری حوزه، یکی از وظایف طلاب و فضلا در ماه محرمالحرام، تبلیغ چهره به چهره در مساجد و هیئات مذهبی سراسر کشور است که در حوزهنیوز در این راستا به تولید و انتشار محتوای منبر و روضه برای مبلغان محترم پرداخته که به صورت روزانه منتشر خواهد شد.
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة وَ یَا بَابَ نِجَاتِ الاُمَة
من که گرفتار توأم یا حسین حُرِّ گنهکار توأم یا حسین
حُرّ اسیر آمده اعجاز کن گوشه چشمی به رویم باز کن
* امشب شب برگشت به سمت خداست، امشب شبی که با هرچقدر گناه و معصیت هم باشی، میشه جبران کرد. تا بشیم همراه امام زمانمون نه مقابل آقامون.
* «شهید محمد علی، علی پور» هجده ساله بود که کارش تولید و مصرف شراب بود، حتی مصرف شراب اکثر جوانهای شهر را هم او تامین میکرد. بعد کم کم بزرگان محل و بستگانش اونو پیش قاضی بردند و قاضی هم براش حکم شلاق صادر کرد، در یک روز جمعه بعد از نماز جماعت، اونو مقابل چشمان نمازگزاران و قاضی روی یک چهارپایه خواباندند و بهش شلاق زدند. سرش رو که بلند کرد، پدرش جلو آمد و گفت؛ آبروی من را پیش همه بردی.کاش خدا تو را به من نمی داد!
تو همین لحظه رو کرد سمت امامزادهای که اونجا بود، یکدفعه دیدند با پشیمانی سرش را بلند کرد و رو به امامزاده میگه؛ آبروی پدرم رابرگردان!
خیلی روزای سختی رو پشت سر گذاشت. خیلی تلاش کرد که جبران کنه اما هر کاری کرد مردم قبولش نداشتند. تقریبا دو هفته بعد بسیج اعلام کرد که برای جبهه نیرو میخواهند، برای رفتن به جبهه رفت بسیج تا ثبت نام کند، ولی چون پایگاه بسیج محله، اونو میشناختند، موافقت نکردند، از طریق یکی از دوستانش به پایگاه محله دیگری معرفی شد، اما اون پایگاه هم با پایگاه محله خودشان در ارتباط بود، اونها هم قبول نکردند، اما باز هم دست بردار نشد، از طریق دوستش، به صورت ناشناس در یکی از محله هایی که هیچ کس او را نمی شناخت، برای رفتن به جبهه در بسیج ثبت نام کرد.
قبل از رفتن به دوستش گفت تو زحمت کشیدی و من را برای رفتن به جبهه ثبت نام و راهنمایی کردی، بگذار این حرف را بگویم، من تا ۲۷ روز دیگر شهید می شوم، بعد از ۲۰ روز جنازهام را پیدا
می کنند، دقیقا ۴۷ روز دیگر جنازه ام را برمی گردانند، وصیتم این است که جنازه ام را در همان جایی که مرا شلاق زدن بگذارید، ببینید پدرم چه میگوید؟
او راهی جبهه شد و دقیقا بعد از ۴۷ روز جنازهاش به زادگاهش بازگردانده شد، بوی عطر عجیبی تمام مکان را پر کرده بود تمام مردم از همدیگر می پرسیدند: تو عطری زدی؟ بوی عجیبی تمام فضا را پر کرده بود، خیلی جای تعجب بود! همه میگفتند که فلانی شراب خور بود، بوی تعفن میداد، چگونه به این جایگاه رسید که اینگونه بوی عطر میدهد. وقتی پدرش این صحنه رو دید رو به پیکر پسرش کرد و با اشک شوقی که میریخت گفت: آبروی منو خریدی پسرم! خدا ازت راضی باشه پسرم.
_____________________________________________________________________________
شروع روضه
* امشب شبی که هر چقدر دل شکسته تر باشی آقا بیشتر نگات میکنه!
* حُر بن یزید ریاحی، مگه با امام حسین سر و سری داشت؟ نه، اصلاً اومده بود راه را بر امام حسین ببنده، امام حسین هر کاری کرد که حر کنار بره نرفت، گفت حر می خوام برم کوفه، گفت آقا نمیزارم بری، امام حسین نامهها را نشان حر داد و گفتند: شما منو دعوت کردید کوفه، حالا راه را بر من و خانواده ام بستید؟
گفت آقا من مامورم و معذور، آقا فرمود: پس ما برمیگردیم مدینه. روبروی امام ایستاد گفت: مدینه هم نمیذارم بری هر کاری کرد آقا، حُرگفت: نه باید همینجا بایستید.
اسبهاشون بلند میشدند شیهه می کشیدند این بچه های امام حسین ترس به جونشون افتاد، گفتند الان درگیری میشه جنگ میشه ترسیدند. امام حسین نگاهی به حر کرد گفت «ثَکَلتکَ اُمُک» مادرت به عزایت بنشیند. گفت: یا اباعبدالله به خدا قسم اگر کسی تو این عالم به من این حرف را میزد جوابشو میدادم میدونی چرا جواب نمیدم به خاطر اینکه مادر شما فاطمه است مادرت زهراست، دهان حر بشکنه اگر به مادر شما توهین بکنه. سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت، نمیدونیم اباعبدلله که خیلی مادری بود، بعد اینکه حر به حضرت زهرا احترام گذاشت چه کرد با دل حر که روز عاشورا دیدند بدن حر داره می لرزه، یکدفعه دیدند چکمه هاش رو بر گردنش انداخت، بعضی ها میگن لباس رزمش رو درآورد، خاک روی سرش ریخت به پسرش گفت: بیا من رو بکشون رو خاک، باید همه بدونن من زمین خورده حسینم! یه جوری اومد سمت خیمه اباعبدالله، که آقا سریع حضرت عباس رو فرستاد دنبالش تا آوردنش پیش ارباب، یه سوال کرد یه جواب شنید.
حر گفت: آقاجان «هَل لِی توبِه» آیا توبه منم قبوله؟ امام حسین گذشتش رو به یادش نیاورد،تا این جمله رو حر گفت آقا جواب داد: «إرفَع رَأسَک» سرت رو بالا بگیر حر! بعد آقا حر رو در آغوش گرفت، فرمودند: خوش اومدی حُر.
(امشب از امام زمان بخوایم بدون اینکه گذشتمون رو حساب کنه قبولمون کنه)
گفت: آقا من اومدم جانم رو فدا کنم، جناب حر، از اولین کسایی بود که به میدان رفت، موقع شهادتش ارباب اومد سرش رو بر بالین گرفت، میگن یکی از علت هایی که آقا این کار رو کرد برای این بود که نیان سر از بدن حر جدا کنند.
______________________________________________________________________
گریز روضه
* میخوایم اینو عرض کنیم یا اباعبدالله، شما خودت رو بالا سر حر رسوندی، نذاشتی سر از بدن حر جدا کنند، اما وقتی خودت تو گودال قتلگاه روی زمین افتاده بودی کی اومد سرت رو در آغوش بگیره؟
زینب کبری اومد بالای تل یک نگاه به گودال کرد، دید«والشمر جالسٌ عَلی صَدر الحُسین»
والشمر جالسُ همه جا زیر و رو شد خنجر به روی حنجر آقای ما گرفت
والشمر جالسُ سر او را گرفت و بعد زینب به روی تل، دم وا احمدا گرفت
۱۰:۳۶ - ۱۴۰۴/۰۴/۰۹










نظر شما