جمعه ۲۷ تیر ۱۴۰۴ - ۰۶:۳۰
نقش علوم انسانی اسلامی در وحدت ملی و شکست صهیونیست‌ها

حوزه/ انسان ایرانی «واجد مکان» و «واجد جغرافیا» است و به‌واسطه این هستی‌شناسی، وحدتی معنوی دارد که ریشه در جمع عقل و قلب اوست، وحدتی که امکان بازتولید معنا و انسجام اجتماعی را فراهم می‌کند. در مقابل، انسان صهیونیستی بلامکان است و به‌دلیل فقدان بازتولید معنا در مکان، وحدت برای او ممتنع است. بنابراین، علوم انسانی اسلامی با تأکید بر این هستی‌شناسی انسانی، نقش مهمی در حفظ وحدت ملی و شکست صهیونیسم دارد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، محتوای زیر حاصل سلسله نشست‌های مجازی «آنِ ما شدن؛ چگونگی پیوند سرزمین، ملت و دین در همبستگی ملی ایرانیان» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم (علیه‌السلام) است.

در این نشست به موضوع «بررسی نقش علوم انسانی در وحدت اجتماعی ایرانیان در مقابل جامعه صهیونیست» توسط حجت الاسلام مهدی سلطانی، معاون آموزشی و فرهنگی دانشگاه باقرالعلوم پرداخته شده است که حوزه‌نیوز به انتشار متن این نشست خواهد پرداخت:

* محورهای اصلی نشست

۱. تقابل هستی‌شناختی انسان ایرانی و انسان اسرائیلی (و انسان آمریکایی)

۲. نسبت مکان و زمان در شکل‌گیری هویت

۳. بحران نیهیلیسم در انسان بلامکان(انسان اسرائیلی)

لحظه‌ی آستانه‌ای جنگ (مرگ و زندگی) به‌عنوان خاستگاه معنا

۵. جمع عقل و قلب در انسان ایرانی

6. ضرورت نهادسازی برای تداوم تجربه‌های هستی‌شناختی

۷. نقش علوم انسانی اسلامی در صیانت از معنای تاریخی

۸. تجربه‌ی روزمره به‌عنوان میدان تداوم معنای مقاومت

نقش علوم انسانی اسلامی در وحدت ملی و شکست صهونیست‌ها

برای ورود به بحث وحدت اجتماعی و نحوه حضور انسان ایرانی در دوران جنگ، نخست مسئله‌ای را مطرح کنم و از خلال آن به موضوع مورد نظر بپردازم.

این مسئله، تقابل دو گونه از علوم انسانی است که در نسبت و تفاوت میان هستی انسان ایرانی و هستی انسان اسرائیلی نمود می‌یابد.

انسان اسرائیلی یا همان انسان صهیونی، در وضعیتی قرار دارد که می‌توان از او به عنوان «انسان بدون مکان» یا «بلامکان» یاد کرد.

* ماهیت انسان ایرانی در مقایسه با انسان صهیونی(اسرائیلی و آمریکایی)

به باور من، در مواجهه با هستی انسان اسرائیلی، باید توجه خاصی به مفهوم «مکان» داشت و سپس نسبت آن را با «زمان» بررسی کرد. این انسان اسرائیلی، به دلیل بلامکانی، در تمنای احاطه بر مکان، از طریق زمان است و مکان را از معنا تهی می‌کند، چرا که امکان بازتولید معنا در مکان برایش فراهم نیست.

در نتیجه، می‌توان گفت که تکنولوژیک‌ترین کشور دنیا نیز هست، چرا که تکنولوژی تبلور خواست انسان مدرن برای ریاضی‌وار و هندسی ساختن مکان است، تا از این طریق آن را از معنا خالی سازد.

اما باید دانست که «مکان» خود ظرفیتی منحصر به‌فرد برای بازتولید معنا دارد. انسان اسرائیلی، که بلامکان است، از این ظرفیت محروم است و از این رو، جغرافیای سیاسی خاصی برای اسرائیل شکل می‌گیرد؛ جغرافیایی که امکان بازتولید معنا را در خود ندارد.

به همین دلیل، نمی‌توان درباره هستی انسان اسرائیلی از منظر «جغرافیای فرهنگی» یا همان «ژئوکالچر» سخن گفت، چرا که امکان بازتولید معنای فرهنگی از منطق مکان و جغرافیا برای او فراهم نیست.

انسان آمریکایی نیز، به دلیل مهاجرت از اروپا به قاره جدید، انسان بلامکان محسوب می‌شود.

این انسان نیز با تمسک به تکنولوژی و از طریق ریاضی‌وار ساختن مکان، تلاش کرده از وضعیت بلامکانی خود عبور کند.

اما همین تلاش، او را بیش از پیش درگیر بحران بلامکانی ساخته است. علوم انسانی‌ای که در این فضا شکل گرفته‌اند، بازتاب نحوه وجودی این نوع انسان هستند.

به همین سبب، نوع خاصی از تکنولوژی نیز از دل همین نوع خاص از انسان برآمده است.

* ملت صهیون ملیتی بدون سرزمین و بدون جغرافیای مکانی و تاریخی

اگر در این میان به سخن مارکس در رساله «سؤال یهود» توجه کنیم، که می‌گوید سرمایه‌داری، نوعی یهودی‌سازی مسیحیت است، می‌توان نتیجه گرفت که انسان سرمایه‌دار نیز انسانی است که مکان را به شیوه‌ای ریاضی‌وار تجربه می‌کند؛ انسانی است بلامکان.

ملت و سرزمین در تقاطع جغرافیا و مکان با زمان و تاریخ شکل می‌گیرند. بر همین اساس، انسان ایرانی در قیاس با انسان اسرائیلی، انسانی است که «واجد مکان» و «واجد جغرافیا» است، حال آن‌که انسان اسرائیلی فاقد مکان است.

این تفاوت در تقاطع‌گیری میان زمان و مکان، نحوه‌ای متفاوت از هستی را برای این دو نوع انسان رقم می‌زند.

انسان بلامکان اسرائیلی، دائماً در تلاش برای برساخت مکان است. اما انسان ایرانی، چون واجد مکان است، به خودی خود از معنا برخوردار است و نیازی به برساخت معنا از طریق ریاضی‌وار کردن مکان ندارد.

برای انسان اسرائیلی، به دلیل بلامکانی، تشکیل ملت که محصول تقاطع زمان و مکان است، امری دشوار و پیچیده خواهد بود. چنین دشواری‌ای برای انسان آمریکایی نیز صادق است.

در مقابل، انسان ایرانی صاحب جغرافیاست، فرهنگی کهن و دیرینه دارد و نیازی به دیالکتیک هگلی برای برساخت مکان ندارد و در تجربه تاریخی‌اش، ملت از طریق زوجیت خاصی از مکان و زمان برای او ممکن و محسوس می‌شود.

هگل در تلاش بود تا مکان ریاضی‌شده را از طریق زمان به اَژه تبدیل کند، به این معنا که جزئیات مکان را در پس‌زمینه قرار دهد و امکانی برای جغرافیای فرهنگی باقی نگذارد.

نتیجه این کار، شکل‌گیری انسان‌هایی بدون جغرافیا، خاصه در اروپا و آمریکا بود.

* وقتی انسان اسرائیلی بدون مکان و تاریخ باشد، وحدت برای او معنا ندارد

از آنجا که هستی مکان برای انسان ایرانی امری برساختی نیست، امکان وحدت برای او فراهم است.

وحدتی که برآمده از مکان و زمان واجد معناست. این در حالی است که برای انسان اسرائیلی، به دلیل بلامکانی، چنین وحدتی ممتنع است.

از همین رو، مهاجرت برای این انسان، اولین راهکار در مواجهه با بحران سرزمینی و جنگ است؛ اما انسان واجد مکان، نیازی به مهاجرت ندارد. مهاجرت تنها برای کسی ممکن می‌شود که مکان و جغرافیا برایش انتزاعی و ریاضی‌وار شده باشد، نه برای انسانی که مکان را به صورت انضمامی تجربه می‌کند.

برای انسان ایرانی، جغرافیا و مکان بستری برای بازتولید معنا فراهم می‌آورد. در برابر، انسانی که مکان و زمان را ریاضی‌شده تجربه می‌کند، دچار نیهیلیسم می‌شود.

این همان بحران هستی‌شناختی است که انسان اسرائیلی با آن مواجه است. نیهیلیسم به معنای نفی زندگی است، امری که در نسبت مکان و زمان قابل تحلیل است.

در جنگ، و به‌ویژه در لحظات آستانه‌ایِ مرگ و زندگی، فرم‌های خاصی از معنا ظهور می‌یابند. در چنین لحظاتی، معنا در همان آنِ رویارویی با مرگ و زندگی شکل می‌گیرد.

به عنوان نمونه، می‌توان به آن بانوی مجری شجاع ایرانی (خانم امامی) اشاره کرد که در لحظه‌ای خاص، تنها با اشاره انگشت خود، معنایی عمیق از حیات و مقاومت را رقم زد؛ چرا که آن انگشت، در همان «آن» از رویارویی با مرگ و زندگی سربرآورد و در همان لحظه معنا گرفت.

برای انسان ایرانی، سلحشوری و فتوت در این لحظه آستانه‌ای ظهور می‌کند. همان‌گونه که ماکس وبر در صفحه ۲۹۱ جامعه‌شناسی دین اشاره می‌کند، انسان در این نحوه از هستی، خدا را امری متعالی می‌داند که نمی‌توان او را به‌تمامی به چنگ آورد.

غایت زندگی خیر نیست، بلکه «دست خدا شدن» است، یعنی سرشار شدن روح انسان از الوهیت.

در چنین وضعیتی، زندگی روزمره نیز دگرگون می‌شود و انسان با فرمی تازه از هستی نسبت می‌یابد.

این مواجهه‌ی آستانه‌ای، امکان شکل‌گیری نوعی جدید از فرم زندگی را فراهم می‌کند؛ فرمی که سلحشوری با فتوت عجین می‌شود و از درون آن، مجاهدی فرهنگی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی زاده می‌شود.

* وحدت انسان ایرانی وحدتی معنوی است که ریشه در هستی‌شناسی دارد

این لحظه به تعبیر وبر، تعالی امیال و عواطف طبیعی انسان را ممکن می‌سازد. انسان ایرانی، به واسطه ایرانیت و روح شیعی‌اش، نوعی خاص از فرمدهی به نشانه‌های طبیعی مانند ترس، ترحم، خودخواهی و شهوت‌رانی را در قالب «شرافت فردی» رقم می‌زند. در اینجا، او در نسبت جدیدی با گذشته و آینده قرار می‌گیرد.

در این وضعیت، انسان مقهور تکنولوژی نیست، چرا که مکان و زمان برای انسانی که واجد آن‌هاست، امکان عبور فراهم می‌آورند.

انسان ایرانی به دلیل ایستادن در جمع عقل و قلب، به امکانی نوین از مکان و زمان دست می‌یابد؛ مفهومی که در حکمت اشراقی و نزد ملاصدرا بازسازی شده است.

این جمع عقل و قلب، حتی مفهومی خاص از حقوق بشر را نیز برای انسان ایرانی پدید می‌آورد. از همین منظر، انسان ایرانی از بمب اتم ـ که تضادی عمیق با مکان و جغرافیا دارد ـ فاصله می‌گیرد.

قلب، امکان نوعی «توجه» را فراهم می‌آورد که عقل به‌تنهایی قادر به آن نیست. وحدتی که غرب از آن سخن می‌گوید، در انسان اسرائیلی به دلایلی که ملاصدرا در تفسیر قرآن بدان اشاره کرده، وجود ندارد.

اما در انسان ایرانی، این انسجام و وحدت از تکوین قلب و اشراق ناشی می‌شود و عقلانیتی خاص را ممکن می‌سازد که در انسان اروپایی یا آمریکایی فراهم نیست.

قلب و اشراق، امکان تفکیک‌های اجتماعی مبتنی بر تفاوت را ـ به‌ویژه در زمان جنگ ـ کمرنگ می‌سازند، و از دل آن، مجاهدی فرهنگی، نظامی و اقتصادی ظهور می‌یابد که ستیزهای اجتماعی برخاسته از جنگ را در خود حل می‌کند. این نحوه از حرکت جوهری انسان ایرانی، امکان‌های تازه‌ای از اتحاد اجتماعی را فراهم می‌آورد.

قلب در انسان ایرانی، نیرویی نوظهور فراهم کرده که نه به جنگ تحمیلی، و نه به صلح تحمیلی تن می‌دهد. او مکان و زمان را در قالبی نوین می‌فهمد. ملت، در اینجا معنایی خاص می‌یابد؛ معنایی که از فارابی تاکنون تلاش شده آن را تبیین کنند. چنین معنایی از ملت، اتحادی ویژه را اقتضا می‌کند.

قلب، امکان مواجهه مادرانه را در کنش‌های انسانی ممکن می‌سازد. در این مواجهه، تلاش می‌شود امور متفاوت در کنار هم قرار گیرند. عقل مردانه یا پدرانه کارکردی دیگر دارد، اما در انسان ایرانی، این عقل و قلب در کنار یکدیگر نگریسته شده‌اند. زوجیتی از امر زنانه یا مادرانه با امر مردانه یا پدرانه ممکن شده است.

این نوع از یافتگی درونی، انسان ایرانی را به ساحتی نوین از اتحاد و همبستگی وارد کرده است. جایی که سلحشوری با فتوت درآمیخته است. قوتی که از درون قلب انسان جاری می‌شود، نحوه‌ای دیگر از مواجهه با دیگری را ممکن می‌سازد؛ حتی مواجهه با انسان اسرائیلی. مواجهه‌ای که چه‌بسا انسان اسرائیلی تاکنون تجربه نکرده باشد.

* آیا آن وحدت و زندگی الهی انسان ایرانی در شرایط بعد از جنگ هم می‌تواند ادامه پیدا کند؟ و اگر قرار است این حالت پایدار بماند، چه چیزهایی برای تداوم آن لازم است؟ آیا می‌توان از این تجربه، پایه‌ای برای حرکت به‌سوی عقلانیت و معنویت عمیق‌تر در جامعه ساخت؟

یکی از مواردی که ما، به‌ویژه در دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، تجربه‌اش کردیم و توانستیم آن را به یک ساختار رسمی تبدیل کنیم، نهادی بود که در آن جمع عقل و قلب در وجود انسان ایرانی به‌نحوی خاص متجلی شد و آن «جهاد سازندگی» است.

* نهاد برآمده از بحران، نیازمند نگهبانی با دانش است

این نهاد نه‌تنها در مقطع جنگ بلکه تا حدود یک دهه پس از آن نیز با ساختار منحصربه‌فرد خود به‌خوبی عمل کرد و نقش مهمی در تحقق همان نحوه بودن خاص انسان ایرانی ایفا نمود.

بااین‌حال، در جریان برخی ادغام‌های سازمانی و تحولات اداری، این تجربه و نهاد به حاشیه رفت و تا حدی از آن ظرفیت اولیه فاصله گرفت.

نکته مهم و اساسی این است که من نمی‌توانم در شرایط فعلی پیش‌بینی مشخصی از شکل‌گیری نحوه خاصی از مواجهه با موقعیت‌های جدید داشته باشم؛ چراکه این امر وابسته به شرایط پیچیده و سیال تاریخی و اجتماعی است.

اما مسئله‌ای که باید برای ما به تجربه‌ای تثبیت‌شده تبدیل شود، آن است که ساختارهایی که در دل آستانه مرگ و زندگی شکل می‌گیرند، نباید پس از عبور از آن لحظات، صرفاً با عقلانیت‌های متعارف و رویه‌ای بازتولید شوند؛ بلکه باید جوهره و بن‌مایه هستی‌شناختی آن‌ها را پاس داشت و حراست کرد.

این حراست، مستلزم تأسیس و استقرار یک نهاد دانش و به‌ویژه نظام دانشی منسجم است که بتواند با دقت و استمرار، این نوع مواجهه را رصد، پایش و بازخوانی نماید.

اگر این نظام دانش شکل نگیرد یا به درستی عمل نکند، این خطر وجود دارد که تجارب زیسته در آن لحظات آستانه‌ای، به حافظه تاریخی ما ورود پیدا نکنند و از چرخه تولید معنا خارج شوند.

* امروز، برخلاف دهه ۶۰، علوم انسانی در متن جنگ است

امروز، در جنگ نابرابر و تمام‌عیاری که علیه ایران جریان دارد، یکی از تفاوت‌های مهم نسبت به دوران دفاع مقدس در دهه شصت آن است که اکنون «علوم انسانی» به‌شکل جدی وارد میدان شده است.

در دوران جنگ هشت‌ساله، حضور رسمی و مؤثر علوم انسانی در فضای جنگ، بسیار کم‌رنگ بود؛ اما امروز در این موقعیت نوین، ما با یک ورود تمام‌عیار از سوی علوم انسانی مواجه‌ایم.

از همین‌رو بود که من بحث را با مفهوم «رویارویی علوم انسانی» آغاز کردم؛ چراکه اکنون ما با نحوی خاص از بلوغ در ساحت تفکر و معنا در انسان ایرانی مواجه‌ایم.

از نظر من، آن موج عقلانیتی که در دهه شصت تجربه شد و بعدها در دهه هفتاد با عنوان‌هایی نظیر «توسعه» به‌نوعی مورد بی‌مهری و تعلیق قرار گرفت، دیگر در شرایط کنونی تهدید محسوب نمی‌شود.

به‌بیان دیگر، ما امروز با آن مشکل سابق روبه‌رو نیستیم. اکنون اگر بتوانیم به‌درستی و با دقت مفهومی، فرم‌دهی و صورت‌بندی نظری مناسبی از این موقعیت‌ها داشته باشیم ـ‌که خوشبختانه دانشگاه‌ها با جدیت وارد این میدان شده‌اندـ به‌تدریج این توانمندی را خواهیم یافت که همان تجربه تاریخی را نه‌تنها از نو احیا کنیم، بلکه آن را به سطحی بالاتر از عقلانیت و معنویت در افق آینده‌ای روشن‌تر برسانیم و از تکرار خطاهای گذشته نیز جلوگیری کنیم.

* اگر از منظر زندگی روزمره و عینی نگاه کنیم، و با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری که گفتند «به زندگی خودتان ادامه دهید»، پرسش این است که چگونه می‌توان این نحوه خاص بودن، که ریشه در ساحت دانش دارد، را به لایه‌های زندگی روزمره آورد و به یک سبک زندگی تبدیل کرد؟ به عبارت دیگر، برای این‌که این شناخت و وجود معرفتی از سطح نظری فراتر رفته و به زندگی واقعی انسان‌ها منتقل شود، چه شرایط و الزامات مهمی لازم است؟

در واقع، هم‌اکنون نیز ما شاهد آن هستیم که نوعی مجاهدت اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در لایه‌های مختلف زیست انسان ایرانی آغاز شده است. امتداد این حرکت را در تعریف و تمجید آن دکتر از ایثار فرد به فرد هموطن‌های حاضر در صف نانوانی که در بخشیدن قرص نان از همدیگر سبقت می‌گرفتند دانست و ما همچنین ملتی داریم.

این رفتارها، به‌رغم سادگی ظاهری، برخاسته از یک نحوه خاص زیستن‌اند که از طریق حضور قلبی انسان ایرانی در این وضعیت پدیدار شده‌اند.

این حضور قلب، زمینه‌ای فراهم کرده است برای نوعی «فرم‌دهی» تازه به زندگی؛ فرمی که درون‌مایه آن با همان معنا و تجربه خاصی گره خورده که از دل بحران‌های تاریخی و موقعیت‌های استثنایی سربرآورده است.

از نظر بنده، اگر این فرم‌دهی در زندگی استمرار پیدا کند، شاید ما برای مدت طولانی اجازه ندهیم که آن عقلانیت سکولار و تکنوکراتیک اروپایی ـ که در دهه‌های گذشته در تلاش برای تسلط بر سبک زندگی ما بوده است ـ بار دیگر بتواند این ساحت را سرکوب کند یا به حاشیه براند.

آنچه اکنون تفاوت‌ساز است، «قدرت جدیدی» است که از حضور پررنگ‌تر و سازمان‌یافته‌ترِ «نظام دانشیِ علوم انسانی اسلامی» در این ساحت نشأت می‌گیرد.

این حضور می‌تواند مانعی جدی در برابر آن عقلانیت وارداتی باشد و ما را یاری دهد تا این مسیر جدیدِ زیستن، که از دل قلب و عقل جمعی انسان ایرانی برخاسته است، با قدرت و پایداری بیشتری پس از جنگ ادامه یابد؛ ان‌شاءالله.

* از نظر شما، آیا ظرفیت‌های فعلی علوم انسانی در کشور توانایی دارند که این تجربه زیست انسانی را به یک الگوی نظری و روشمند عملی تبدیل کند که برای آینده نیز قابل تداوم باشد؟

واقعیت این است که در چنین وضعیت آستانه‌ای ـ که مرز میان مرگ و زندگی به‌شدت باریک و ملموس می‌شود ـ بسیاری از فرم‌ها و صورت‌بندی‌های پیشین به‌سادگی کنار می‌روند و عملاً قابلیت استمرار خود را از دست می‌دهند.

این نکته بسیار مهمی است؛ چرا که عقلانیت‌هایی که پیش‌تر در لایه‌های مختلف زیست روزمره ما جا خوش کرده بودند، در چنین وضعیت‌های بحرانی به راحتی قابلیت عبور و گذار پیدا می‌کنند.

در واقع، این خود یکی از مزایای بزرگ چنین مواجهه‌ای است؛ به‌ویژه در بستر جنگ یا دفاع، که ما را وارد وضعیت‌هایی می‌کند که در آن‌ها امکان بازنگری عمیق و جدی در عقلانیت مسلط فراهم می‌شود.

این فضا نوعی فرصت فراهم می‌آورد برای بازآفرینی آن سرمایه‌های انسانی که سال‌ها پیش ایجاد شده‌اند؛ به‌ویژه نسل جوانی که حالا می‌توان این پویایی و انرژی را در آن‌ها بارورتر و پُرتوان‌تر ساخت.

اگر این مسیر به‌درستی دنبال شود، ما در دهه‌های آینده می‌توانیم شاهد شکل‌گیری و تثبیت نسلی باشیم که حضورش در صحنه حیات اجتماعی، فرهنگی و معرفتی ایران نه‌تنها پُررونق‌تر، بلکه دارای عمق و صلابت بیشتری خواهد بود.

این همان جایی است که «خون شهید»، به‌مثابه عاملی حیات‌بخش، قلب‌ها را آبیاری می‌کند و جوانه‌های این زیست نوین را پرورش می‌دهد.

این تجربه مواجهه زیستیِ انسان ایرانی با مرگ، به شکلی استثنایی، امکانی را فراهم کرده است که بتواند بیش از پیش قدر این نحوه بودن را بداند و در مسیر تداوم آن بکوشد؛ حال آن‌که در شرایط عادی زندگی روزمره، معمولاً چنین ساحت‌هایی به حاشیه رانده می‌شوند یا اساساً امکان بروز پیدا نمی‌کنند.

بنابراین، این وضعیت مرزی میان مرگ و زندگی است که ما را مدام با امکان «عبور» مواجه می‌سازد؛ عبوری که به‌خودی‌خود واجد نوعی لطف و موهبت است و ظرفیت بازسازی عقلانیت، سبک زندگی و معنای بودن را در اختیار انسان ایرانی قرار می‌دهد.

* از منظر سلبی، چه عواملی می‌توانند مانع تداوم این نحوه از تجربه زندگی و این نوع از مواجهه انسانی را شوند؟

باز هم، نقطه کانونی ماجرا به «رویارویی با علوم انسانی» بازمی‌گردد. به این معنا که هرچه علوم انسانی متعارف ـ آن‌گونه که در ساختارهای مسلط جهانی تعریف شده ـ بیشتر تلاش کند تا این وضعیت را از خلال چارچوب‌های نظری خود بازنمایی کند، خطر انحراف از آن نحوه خاص زیست انسانی بیشتر خواهد شد.

علوم انسانی رایج معمولاً با استفاده از توجیهات خاص خود، تلاش می‌کند تا این تجربه را در منظومه مفهومی خودش جای دهد و آن را صورت‌بندی مجدد کند؛ آن‌هم به شکلی که با مبانی و منطق درونی خودش هم‌ساز باشد.

این یعنی به‌تدریج معناها و فرم‌های اصیل این تجربه دگرگون شده و در قالب‌های جدیدی جذب و تحلیل می‌شوند؛ قالب‌هایی که ممکن است اساساً ناسازگار با زمینه فرهنگی، معنوی و تاریخی انسان ایرانی باشند.

در این میان، نقش علوم انسانی اسلامی بسیار کلیدی است. حضور جدی و فعال این دستگاه معرفتی می‌تواند مانعی مؤثر در برابر آن صورت‌بندی‌های دیگر باشد و مسیر خودبسنده‌ای را برای صورت‌بندی این تجربه پیشنهاد دهد.

در واقع، اگر این حضور نباشد و ما دچار غفلت شویم، علوم انسانی رایج به‌راحتی می‌تواند این فضا را در اختیار بگیرد و با نگاهی بیرونی و بعضاً تقلیل‌گرایانه، مسیر فهم، تبیین و بازتولید این تجربه را منحرف سازد.

در آن صورت، همان جوانه‌هایی که امروز در دل این وضعیت روئیده‌اند، به‌تدریج در فضای نظری و مفهومی آن علوم انسانی منحل می‌شوند.

بنابراین، شرط تداوم این نحوه خاص زیست انسانی آن است که ما در حوزه معرفت، به‌ویژه در حوزه علوم انسانی، دچار انفعال یا تعارف نباشیم و بتوانیم با حفظ اصالت این تجربه، آن را به نحوی مستقل و منطبق با زیست‌بوم فکری خودمان صورت‌بندی کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha