پنجشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۶:۳۵
محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

حوزه/ مرکز مشاوره اسلامی سماح قم در نشست تخصصی، پروتکل ترکیبی «درمان شناختی-رفتاری و معنوی» برای وسواس را ارائه کرد. این روش با اصلاح باورهای نادرست مذهبی و استفاده از تکنیک‌های مواجهه، به درمان وسواس در ۲۰ جلسه می‌پردازد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، سلسله نشست‌های علمی «روان درمانگری وسواس بر اساس رویکرد اسلامی» با موضوع: «درمان شناختی رفتاری یکپارچه شده با درمان معنوی خداسو برای وسواس» با ارائه حجت الاسلام والمسلمین حسن انصاری از سوی مرکز مشاوره اسلامی سماح قم برگزار شد که متن این نشست تقدیم شما فرهیختگان خواهد شد:

مقدمه‌ای بر مفهوم و جنبه‌های بالینی وسواس (OCD)

نکاتی که در این گفت‌وگو به عنوان مقدمه خدمتتان عرض می‌کنم، ابتدا با تعریف اختلال وسواس فکری–عملی (Obsessive-Compulsive Disorder یا به اختصار OCD) آغاز می‌شود.

واژه‌ی «ابسیشن» (obsession) در این اختلال به افکار، تمایلات و تصاویر ذهنی مزاحمی اطلاق می‌شود که به‌صورت مکرر و ناخواسته وارد ذهن فرد می‌شوند.

باید تأکید کرد که ابسیشن تنها به فکر محدود نیست؛ بلکه شامل تمایلات و تصاویر ذهنی نیز می‌شود.

در برابر این محتواهای ذهنی، فرد برای کاهش اضطراب یا پریشانی ناشی از آن‌ها، دست به «کمپالشن» (compulsion) می‌زند؛ یعنی رفتارها یا اعمال ذهنی تکرارشونده‌ای که به‌منظور خنثی‌سازی، پیشگیری یا کاهش ناراحتی ناشی از ابسیشن‌ها صورت می‌گیرند.

در فارسی گاهی این اختلال را با عنوان «وسواس جبری» یا «وسواس بی‌اختیاری» نیز ترجمه کرده‌اند.

حال، انواع رایج وسواس‌ها چه هستند؟ بر اساس دسته‌بندی ارائه‌شده در «DSM-۵»، انواع شایع این اختلال شامل وسواس شست‌وشو، وسواس آسیب‌رسانی، افکار ممنوعه (جنسی یا مذهبی)، و وسواس‌های مرتبط با نظم و تقارن هستند.

نکاتی که در ادامه مطرح خواهم کرد، نکاتی است از جنس بالینی؛ یعنی مسائلی که در حیطه‌ی کار بالینی و درمان باید به آن‌ها توجه جدی داشت.

یکی از نکات بسیار مهم در کار با مراجع مبتلا به وسواس، مسئله‌ی «هم‌ابتلایی» یا «کوموربیدیتی» (comorbidity) است.

باید بدانیم که به‌ندرت مراجع تنها با یک اختلال وسواس خالص مراجعه می‌کند، بلکه اغلب به‌طور هم‌زمان با اختلالات دیگری نیز دست‌وپنجه نرم می‌کند.

برای مثال، طبق آمار، حدود ۷۶٪ از افراد مبتلا به وسواس، هم‌زمان با مشکلات اضطرابی مواجه هستند؛ به‌عبارتی از هر چهار نفر، سه نفر با نوعی از اختلالات اضطرابی مانند اضطراب فراگیر (GAD)، پنیک یا سایر اختلالات اضطرابی همراه هستند.

همچنین ۶۳٪ از مبتلایان به OCD با اختلالات خلقی مانند افسردگی یا اختلال دوقطبی همراه هستند.

به‌طور مشخص‌تر، ۴۱٪ از آن‌ها افسرده‌اند؛ یعنی تقریباً از هر دو نفر، یک نفر.

حال اگر فردی هم افسرده باشد و هم دچار وسواس، در روند درمان باید ابتدا سراغ کدام برویم؟ پاسخ این است که ابتدا باید به درمان افسردگی پرداخت. این مسئله بسیار حائز اهمیت است.

همچنین، شواهد پژوهشی نشان می‌دهد که تا ۶۶٪ از افراد مبتلا به وسواس، به‌طور هم‌زمان دچار اختلالات شخصیت نیز هستند. این هم‌ابتلایی درمان را دشوارتر می‌کند، زیرا مقاومت‌های روانی مراجع در این موارد بیشتر خواهد بود.

محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

نکته‌ی مهم دیگر، مسئله‌ی عزت نفس در این افراد است. تقریباً می‌توان گفت که در حدود ۹۰٪ از مبتلایان به OCD، عزت نفس پایین است.

این افراد باورهای بنیادین منفی درباره‌ی خود و توانمندی‌هایشان دارند. در فرآیند درمان، باید توجه ویژه‌ای به این روان‌بَنه‌ها داشت. چرا که در بسیاری از موارد، وقتی فرد نمی‌تواند با موقعیت اضطراب‌زا مواجه شود یا در مواجهه، گیر می‌افتد و آن را تکرار می‌کند، ممکن است ناشی از باورهای ناهشیار درباره‌ی ناتوانی در خود باشد.

چنین روان‌بن‌ه‌هایی مانع از فعال شدن اراده‌ی فرد در مسیر درمان می‌شوند.

بنابراین، به هم‌ابتلایی‌ها باید در برنامه‌ریزی درمان توجه جدی داشت.

نکته‌ی مهم دیگر، «بینش» فرد نسبت به اختلال است. همه‌ی مراجعان وسواسی، بینش یکسانی نسبت به افکار و رفتارهای وسواسی خود ندارند.

برخی افراد دارای بینش خوب هستند؛ به این معنا که می‌گویند: «من می‌دانم این افکار و به‌تبع آن، رفتارهایم یا قطعاً یا با احتمال بالا نادرست‌اند، ولی درگیرشان شده‌ام». چنین بینشی در فرآیند درمان کمک‌کننده است.

اما برخی افراد بینش ضعیف دارند؛ یعنی به‌جای شک‌کردن، باور دارند که این افکار درست‌اند. برای مثال، فردی باور دارد که «حتماً باید صد بار این دعا را بخوانم، وگرنه اتفاق بدی می‌افتد» و بر درستی این باور تأکید دارد. در این‌گونه موارد، درمان دشوارتر خواهد بود.

دسته‌ی سوم، افرادی هستند که «فقدان بینش» دارند؛ یعنی به‌طور کامل و قطعی باور دارند که افکار و رفتارهایشان صحیح و واقع‌گرایانه‌اند. البته باید توجه داشت که بینش می‌تواند موضوع‌محور باشد؛ به این معنا که ممکن است فرد درباره‌ی یک موضوع وسواسی، بینش خوبی داشته باشد و درباره‌ی موضوع دیگر، چنین نباشد.

بنابراین، بینش را باید از ابتدای درمان، به‌دقت بررسی و در نظر گرفت.

تشخیص افتراقی نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. برای مثال، وسواس ممکن است با «اختلال اضطراب فراگیر» یا با «شخصیت وسواسی» اشتباه گرفته شود. بارها پیش آمده که فرد دارای شخصیت وسواسی به اشتباه به‌عنوان مبتلا به وسواس فکری تشخیص داده شده است. باید در تشخیص دقت کرد و عجولانه برچسب نزد.

تفاوت مهم اینجاست: فردی که دارای شخصیت وسواسی است، باور دارد که باید دقیق، کامل و بی‌نقص باشد تا موفق شود. او با افکار خود مشکلی ندارد؛ اما فردی که دچار وسواس است و بینش خوبی دارد، اذعان می‌کند که افکارش نادرست‌اند، اما درگیر آن‌هاست و بدون اجرای رفتارهای وسواسی، آرام نمی‌گیرد. بنابراین، تمایز بین این دو بسیار حیاتی است.

درباره‌ی علل وسواس، به‌دلیل محدودیت زمانی، صرفاً به موضوع «ژنتیک» اشاره می‌کنم. دلیل این انتخاب، باور نادرستی است که در میان برخی مراجعان رایج است؛ اینکه «وسواس ژنتیکی است و کاری از دست من برنمی‌آید». حتی گاه خود مشاوران چنین باوری را به‌طور ناخودآگاه منتقل می‌کنند. مثلاً می‌گویند: «خب پدرت وسواس دارد، تو هم داری، پس درمان‌پذیر نیستی». اما یافته‌های علمی نشان می‌دهد که حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد از عوامل مؤثر در OCD ژنتیکی‌اند و ۵۰ تا ۷۰ درصد دیگر مربوط به عوامل محیطی است.

وقتی این اطلاعات به‌درستی و مستند برای مراجع تشریح شود، باور او نسبت به امکان درمان تغییر خواهد کرد. در نتیجه، فرد به نقش اراده و تلاش خود پی می‌برد.

در بخش درمان، ما از رویکرد تلفیقی «درمان شناختی-رفتاری» (CBT) همراه با «درمان معنوی» بهره می‌گیریم. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که بسیاری از افراد وسواسی، باورهای نادرستی درباره‌ی خدا دارند. آبراموویچ حتی آزمونی برای سنجش «وسواس مذهبی–اخلاقی» طراحی کرده است که در آن، ترس افراطی از خدا و گناه سنجیده می‌شود.

بر اساس یافته‌های تجربی، افراد وسواسی اغلب تصویری از خدا در ذهن دارند که «سخت‌گیر»، «خشمگین» و «طردکننده» است. همچنین نسبت به آخرت، نگاهی همراه با ترس شدید دارند و درک نادرستی از خود دارند که منجر به احساس گناه و بی‌ارزشی می‌شود. این سه مؤلفه، همگی به شکل احساس گناه خود را نشان می‌دهند. بنابراین، در درمان وسواس، اگر به احساس گناه نپردازیم، احتمال بازگشت وسواس بسیار بالاست.

این احساس گناه ممکن است نسبت به خود، خدا یا آخرت شکل گرفته باشد که در پروتکل درمانی به آن‌ها پرداخته می‌شود.

پروتکل درمانی ما که با همکاری بنده و جناب آقای دکتر جهان‌بزرگی تدوین شده است، شامل ۲۰ جلسه‌ است، البته «به شرط‌ها و شروط‌ها». یعنی اگر فرد صرفاً مبتلا به وسواس خالص (pure OCD) باشد، همین تعداد جلسه کافی‌ست.

اما اگر اختلال شخصیت همراه داشته باشد، جلسات بیشتری لازم خواهد بود؛ البته به این معنا نیست که باید ابتدا ۳۰ جلسه صرف اختلال شخصیت شود و سپس درمان OCD آغاز گردد؛ بلکه می‌توان پس از کاهش نسبی مقاومت‌ها، وارد درمان وسواس شد.

اگر فرد با اختلال افسردگی اساسی (MDD) یا دوقطبی (Bipolar) همراه باشد، لازم است ابتدا دارودرمانی آغاز شود. در صورت بینش نسبت به افکار وسواسی – یعنی اینکه فرد بپذیرد که این افکار غلط یا احتمالاً غلط‌اند – درمان در قالب همین ۲۰ جلسه قابل اجراست.

در این پروتکل، استفاده از ابزارهای سنجش ضروری‌ست. مهم‌ترین آزمون‌ها عبارت‌اند از:

آزمون دلوران وسواس(Delis–Kaplan Executive Function System – Obsessive-Compulsive Scale (D-KEFS OCD Scale)).

برای انواع وسواس‌ها؛ که کار با آن را باید به‌خوبی بلد باشید.

آزمون اضطراب کتل(Cattell’s Anxiety Scale (IPAT Anxiety Scale)):

به دلیل شیوع بالای اختلالات اضطرابی در این افراد (۷۶٪)

آزمون افسردگی بک(Beck Depression Inventory – II (BDI-II)):

چرا که ۴۱٪ از مراجعان دچار افسردگی‌اند.

آزمون میلون(Millon Clinical Multiaxial Inventory – IV (MCMI-IV)):

برای ارزیابی اختلالات شخصیت؛ البته باید در تفسیر آن با احتیاط عمل کرد، چرا که گاهی با وجود اختلال شخصیت، آزمون نتیجه‌ی منفی کاذب نشان می‌دهد.

تست طرحواره یا روان‌بن‌ه‌ی یانگ(Young Schema Questionnaire – Short Form ۳ (YSQ-S۳)):

با هدف شناسایی طرحواره‌های ناسازگار اولیه طراحی شده است.

تست وسواس مذهبی–اخلاقی پن(Penn Inventory of Scrupulosity (PIOS)):

که به بررسی ترس افراطی از خدا و گناه می‌پردازد.

محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

* ورود به فرآیند درمان وسواس: شناخت چرخه، باورها، و مراحل آغازین درمان

زمانی که وارد موقعیت‌های وسواسی می‌شویم، نخستین چیزی که بروز می‌کند «فکر مزاحم اولیه» است.

به این فکر، در ادبیات علمی «Intrusion» گفته می‌شود؛ یعنی فکری ناخواسته و مزاحم که تقریباً ۹۹ درصد افراد در طول زندگی ممکن است تجربه‌اش کنند.

برای مثال، ممکن است فرد به‌صورت ناگهانی با این فکر مواجه شود که: «آیا بدنم نجس شده یا نه؟» این فکر، با یک پرسش همراه است: «آیا واقعاً نجس شده‌ام یا نه؟» این‌گونه خطورات ذهنی، اغلب به‌صورت خودکار و بدون اراده وارد ذهن می‌شوند، به‌ویژه در موقعیت‌هایی که محرک‌های خاصی وجود دارد.

اما آنچه آسیب‌زا و نگران‌کننده است، نه خود «فکر مزاحم اولیه»، بلکه «تعبیر و تفسیر» این فکر است. اینجاست که مشکل آغاز می‌شود. ما این فکر مزاحم را با نگاهی مذهبی، اخلاقی یا وسواسی تفسیر می‌کنیم و از دل این تفسیرها، باورهای وسواسی فعال می‌شوند. این باورها عبارت‌اند از:

۱. مسئولیت‌پذیری افراطی و اغراق در ارزیابی تهدید: فرد رویدادهای معمول را بزرگ‌نمایی می‌کند و خود را به‌طور افراطی مسئول پیامدهای احتمالی آن می‌داند.

۲. کمال‌گرایی، نیاز به اطمینان، و عدم تحمل ابهام: فرد نمی‌تواند ابهام را تحمل کند و نیاز دارد همه چیز به‌طور کامل و قطعی روشن باشد.

۳. اهمیت بیش از حد به افکار و تلاش برای کنترل ذهن: فرد به خود می‌گوید «اگر این فکر به ذهنم آمد، پس حتماً باید معنای مهمی داشته باشد» یا «باید این فکر را از ذهنم بیرون کنم».

این سه دسته باور، در تفسیرهای وسواسی فرد نقش ایفا می‌کنند و به‌طور مستقیم باعث افزایش اضطراب می‌شوند.

بنابراین، آنچه اضطراب‌آور است، فکر مزاحم اولیه نیست، بلکه تفسیرهای شناختی فرد نسبت به آن فکر است. ما در درمان، تمرکز را بر همین تعبیر و تفسیرها قرار می‌دهیم. فرد باید آگاه شود که منشأ اضطراب کجاست.

اگرچه فکر مزاحم اولیه به‌طور ناخودآگاه و خودکار ظاهر می‌شود، اما تعبیر و تفسیر آن در ابتدا ساختاری ارادی‌تر دارد. البته با گذشت زمان، این دو فرآیند (یعنی هم ورود فکر و هم تفسیر آن) به‌تدریج خودکار و غیرارادی می‌شوند، اما در مراحل اولیه، تفاسیر را می‌توان آگاهانه تشخیص داد.

براساس این تفسیرها، اضطراب افزایش می‌یابد و فرد برای کاهش اضطراب، به سراغ «تشریفات خنثی‌کننده» می‌رود؛ یعنی رفتارهایی وسواسی و تکراری که با هدف کاهش فشار روانی انجام می‌دهد.

نکته‌ی مهم اینجاست که این رفتارهای خنثی‌کننده، گرچه به‌صورت موقتی اضطراب را کاهش می‌دهند، اما در بلندمدت فرد را نسبت به آن موقعیت حساس‌تر می‌کنند. مراجعین اغلب وقتی این نکته را در جلسات درک می‌کنند، واکنش نشان می‌دهند که: «آره، دقیقاً همین‌طوره. هر چی می‌گذره، حساس‌تر می‌شم.»

این فرآیند باعث می‌شود که شدت و گستره‌ی وسواس افزایش یابد. یعنی هم افکار مزاحم اولیه سریع‌تر ظاهر می‌شوند و هم دامنه‌ی موضوعاتی که فرد به آن‌ها حساس است، گسترده‌تر می‌شود. این چرخه را «چرخه‌ی شناختی–رفتاری وسواس» می‌نامیم.

در درمان، باید این چرخه را از چند نقطه بشکنیم. معمولاً مداخلات اولیه ما بر دو محور متمرکز است:

۱. تفسیرهای شناختی نادرست

۲. رفتارهای خنثی‌کننده‌ی وسواسی

با آگاه‌سازی فرد نسبت به این دو عامل، شروع به شکستن چرخه‌ی وسواس می‌کنیم. البته در رابطه با خود فکر مزاحم اولیه نیز تکنیک‌هایی وجود دارد که در جلسات بعدی به آن‌ها خواهیم پرداخت.

در همین راستا، کتابی نیز با همکاری جناب آقای دکتر جهان‌بزرگی و بنده در حال نگارش است که بر پایه‌ی همین پروتکل تدوین شده و مراحل درمان را به‌صورت دقیق ارائه کرده‌ایم.

این کتاب اکنون در حال ارزیابی است و ان‌شاءالله تا پایان سال منتشر خواهد شد.

قبل از ورود به شرح جلسات درمانی، لازم است نکاتی درباره‌ی فرآیند آموزش درمانگر وسواس ذکر شود. در پکیج آموزشی بنده، درمان وسواس آخرین بخش دوره است. یعنی درمانگر باید پیش از آن، به مهارت‌های پایه در حوزه‌های زیر مسلط شده باشد:

درمان شناختی–رفتاری (CBT)

تکنیک‌های تحلیل شناختی (ازجمله تحلیل ABC)

اصول پایه‌ای درمان معنوی یا چندبعدی

درمان وسواس، به‌لحاظ پیچیدگی و ظرافت‌های بالینی، از آن دسته درمان‌هایی است که اگر بدون آمادگی وارد آن شوید، احتمال مواجهه با مقاومت‌های سخت و کاهش انگیزه‌ی درمانگر بالاست.

محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

و اما در خصوص جلسات درمانی:

جلسه اول و دوم: افزایش بینش و انگیزه

در این دو جلسه، تمرکز اصلی بر ایجاد بینش و بالا بردن انگیزه‌ی فرد برای درمان است. در کتابی که نگاشته‌ام، بخش مستقلی به «مصاحبه‌ی انگیزشی» برای درمان وسواس اختصاص یافته است. به‌ویژه در افرادی که با انگیزه‌ی پایین یا بینش ضعیف مراجعه می‌کنند، اجرای مصاحبه‌ی انگیزشی ضروری است.

نکته‌ی مهم این است که این پروتکل درمانی، برای مواردی اجرا می‌شود که فرد مبتلا به وسواس خالص باشد (Pure OCD)، بینش نسبی داشته باشد و اختلال شخصیت غالب یا مشکلات شدید اضطرابی در کار نباشد. اگر اختلال شخصیت در سطح خفیف باشد و وسواس غالب باشد، درمان قابل اجرا خواهد بود.

اولین گام درمانی، بررسی تعریف وسواس از نگاه مُراجع است. اینکه او وسواس را چگونه می‌فهمد؟ در باور او وسواس چیست؟ باید بدانیم که طبق «DSM-۵»، وسواس فکری–عملی به این معناست که افکاری ناخواسته و مزاحم وارد ذهن فرد می‌شوند و او را وادار به انجام رفتارهای خنثی‌کننده می‌کنند. اگر فرد بگوید که این افکار را خودش می‌خواهد یا مایل به آن‌هاست، باید به تشخیص‌های افتراقی مانند شخصیت وسواسی، اضطراب فراگیر (GAD) یا پارافیلیاها توجه داشت.

گام دوم: بررسی سود–زیان وسواس و مقاومت‌های درمانی

در این مرحله، بررسی می‌کنیم که مراجع چقدر تمایل دارد درمان شود؟ آیا خودش آمده یا او را فرستاده‌اند؟ آمارها نشان می‌دهد که افراد مبتلا به OCD به‌طور میانگین حدود ۷ سال طول می‌دهد تا برای درمان مراجعه کنند. پس احتمال وجود مقاومت‌های درمانی بالاست.

باید در این مرحله، مقاومت‌ها و همچنین سودهای ثانویه‌ی وسواس را بررسی کرد. برای مثال، ممکن است فرد از طریق وسواس، توجه بیشتری از خانواده دریافت کند یا به‌نوعی از مسئولیت‌های روزمره شانه خالی کند. این نکته‌ها باید با دقت، بدون قضاوت و با ذهنیت درمانی بررسی شوند.

گام سوم: آشنایی با طرح درمان و تغییر سبک زندگی

در ادامه، درمانگر باید به‌صورت اجمالی طرح درمان را برای مراجع توضیح دهد. هم‌زمان، اگر مراجع آمادگی داشته باشد، توصیه‌هایی در زمینه‌ی سبک زندگی نیز مطرح می‌شود. این موارد شامل:

تنظیم خواب

افزایش تحرک بدنی

بهبود تغذیه

اگرچه اجرای این موارد به‌طور کامل ممکن است در همه‌ی مراجعان صورت نگیرد، اما ارائه‌ی آن‌ها بسیار مؤثر است. برخی مراجعین، تنها با تنظیم خواب یا ورزش روزانه، مقاومت‌های شدیدی را در جلسات بعدی کاهش می‌دهند.

ادامه جلسه دوم: پذیرش وسواس به‌عنوان یک اختلال

در این مرحله، تلاش می‌شود تا فرد وسواس را به‌عنوان یک «اختلال روانی» بپذیرد. البته برخی مراجعان نسبت به واژه‌ی «بیماری» حساس‌اند.

در این موارد، از تعبیراتی مثل «رفتارهای غیرمتعارف» استفاده می‌کنیم. مثلاً می‌پرسیم: «آیا دیگران هم مثل شما این کارها را انجام می‌دهند؟» و معمولاً پاسخ می‌دهند: «نه». از اینجا می‌توان وارد بحث پذیرش شد.

در این مسیر، بخشی از تمرکز ما بر کاهش احساس گناه نیز خواهد بود. مراجعان وسواسی معمولاً خود را «گناهکار»، «ضعیف»، یا «دیوانه» می‌دانند.

در جلسات ابتدایی، حتی اگر نتوانیم این احساس گناه را به‌طور کامل برطرف کنیم، تلاش می‌کنیم آن را تضعیف کنیم تا به پذیرش نسبی برسد.

اگر احساس گناه بسیار شدید باشد و تغییری نکند، احتمال وجود اختلال شخصیت باید در نظر گرفته شود.

جلسه سوم و چهارم: شناخت چرخه و باورهای وسواسی

در این مرحله، وارد آموزش چرخه‌ی شناختی–رفتاری می‌شویم. چرخه‌ای که شامل:

فکر مزاحم اولیه

تفسیر وسواسی

افزایش اضطراب

اجرای رفتار وسواسی برای خنثی‌سازی

تقویت چرخه با افزایش حساسیت و گسترش دامنه‌ی وسواس

سپس از مراجع خواسته می‌شود که همین چرخه را برای وسواس‌های خاص خود ترسیم کند.

در جلسه‌ی چهارم، باورهای وسواسی بررسی می‌شوند. برای نمونه، اگر فکر مزاحم این باشد که: «نکند نجس شده باشم»، تفسیر آن ممکن است چنین باشد: «اگر نجس باشم، همه جا را نجس می‌کنم، نمازهایم باطل می‌شود» و ... این‌ها تفاسیری مذهبی‌اند و در فرهنگ ما بسیار رایج هستند.

سه دسته باور وسواسی که پیش‌تر ذکر شد، به‌صورت مشروح تحلیل می‌شوند و باید برای فرد جا بیفتند. این باورها:

الف. مسئولیت‌پذیری افراطی و بزرگ‌نمایی تهدید

ب. کمال‌گرایی، نیاز به اطمینان، و عدم تحمل ابهام

ج. اهمیت بیش از حد به افکار و کنترل ذهن

نباید آموزش این باورها به‌صورت نظری و خشک باشد. بهترین روش، تحلیل نمونه‌های واقعی خود فرد است تا بتواند از دل تجربه‌های خودش متوجه شود که کدام یک از این باورها در او فعال‌تر است. برخی افراد یک یا دو مورد از این سه دسته باور را دارند و برخی دیگر، هر سه دسته را با شدت تجربه می‌کنند.

حالا که ما در مرحله‌ی شناختی، باورهای وسواسی فرد را به شیوه‌ای اکتشافی برایش روشن کردیم و او یاد گرفت که چگونه تفسیرهای اشتباهش را بشناسد، وارد بخش مداخلات می‌شویم. اینجا لازم است دو دسته فنون را مدنظر داشته باشیم: فنون عام و فنون خاص.

محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

فنون عام همان فنون شناخت‌درمانی (CPT) هستند. در این مرحله، مراجع باید با سه پرسش بنیادین در شناخت‌درمانی آشنا شود:

۱. این فکر چه دلایل دینی و غیردینی دارد که آن را درست می‌دانی؟

۲. این فکر چقدر با واقعیت بیرونی منطبق است؟

۳. این فکر چقدر به تو کمک می‌کند به اهداف و ارزش‌هایت نزدیک شوی؟

این سه چالش اساسی، یعنی اعتبار منبع، واقع‌گرایی، و پیامدگرایی، اساس فنون شناخت‌درمانی در این مرحله‌اند. ما به کمک همین پرسش‌ها، کارآمدی افکار وسواسی را به چالش می‌کشیم. این بخش به‌تنهایی می‌تواند بسیار مؤثر باشد.

در کنار فنون عام، فنون خاص نیز به مراجع آموزش داده می‌شود. برای مثال، اگر فرد اهمیت افراطی برای افکارش قائل است، تکنیک‌های ویژه‌ای برای کاهش این نوع حساسیت فکری داریم. این تکنیک‌ها می‌توانند رنگ‌وبوی مذهبی یا غیردینی داشته باشند و بسته به بافت ارزشی فرد، انتخاب می‌شوند.

توجه داشته باشید که ما قرار نیست ذهن مراجع را با انبوهی از اطلاعات و مفاهیم شلوغ کنیم. بلکه هر باوری که فرد در سه محور شناختی مطرح می‌کند، به‌طور هدفمند انتخاب می‌شود و فقط روی همان کار می‌کنیم. پس از دو یا سه جلسه کار فشرده روی این باورها، وارد مرحله‌ی بعدی می‌شویم.

نکته‌ی مهم اینجاست که نباید خودمان دچار وسواس در فرآیند درمان شویم. اگر فرد بخشی از این باورها را می‌پذیرد و با ما همراهی می‌کند، همین میزان پذیرش نسبی برای ادامه‌ی درمان کافی‌ست. کافی‌ست که مراجع فی‌الجمله بپذیرد که «این باور خاص، عامل تشدید وسواس من است».

بعد از این آمادگی نسبی، وارد مرحله‌ی ERP می‌شویم. ERP مخفف «Exposure and Response Prevention» است، یعنی «مواجهه و جلوگیری از پاسخ». در این مرحله، فرد را به‌تدریج با محرک‌های وسواسی، از ضعیف‌ترین شروع کرده و با تکنیک‌های خاص آموزش می‌دهیم که پاسخ وسواسی خود را سرکوب کند یا انجام ندهد.

ERP اصول خاصی دارد که در منابع تخصصی درمان آمده است، از جمله اینکه روند آموزش چگونه باشد، چه نکاتی را باید برای فرد توضیح دهیم، و چگونه او را آماده‌ی مواجهه کنیم. در همین مرحله است که وارد کار عمیق بر روی روان‌گناه‌های مربوط به خود می‌شویم؛ همان روان‌گناه‌هایی که پیش‌تر گفتیم در سه دسته‌ی کلی قرار دارند: «خودپنداره»، «خداپنداره»، و «آخرت‌پنداره». هر سه‌ی این‌ها احساس گناه تولید می‌کنند.

بنابراین، انتظار نداشته باشید که در مراحل ابتدایی درمان، احساس گناه مراجع به‌طور کامل برطرف شود. کاهش آن نسبی است و به‌مرور زمان صورت می‌گیرد.

در همین مرحله، آزمون طرحواره‌های یانگ (YSQ) را اجرا می‌کنیم. همچنین، از ابزار شناخت‌درمانی مثل پیکان عمودی (Vertical Arrow Technique) نیز استفاده می‌کنیم تا بفهمیم در موقعیت‌های وسواسی، فرد در اعماق ذهن خود چه طرحواره‌هایی نسبت به خویشتن دارد، مثلاً باورهایی از این جنس: «من بی‌ارزشم»، «من ناتوانم»، «من ضعیفم»، «من گناهکارم»، و مانند آن.

یافتن و کار روی این باورها ضروری‌ست، چون تا احساس گناه کاهش پیدا نکند، نیروی اراده‌ی فرد هم بالا نمی‌آید.

در جلسه‌ی هشتم، همچنان به ERP ادامه می‌دهیم، اما این بار با تمرکز ویژه‌ بر «خودپنداره». این مرحله بر اساس الگوی درمان معنوی چندبعدی دکتر جهان‌بزرگی پیش می‌رود. بسیاری از مراجعان وسواسی خودپنداره‌هایی نادرست دارند، که ما به کمک شواهد دینی یا غیرمذهبی آن‌ها را اصلاح می‌کنیم. البته برخی مراجعان ممکن است نسبت به شواهد دینی مقاومت نشان دهند. در این موارد، اصرار نکنید. همین که فرد بتواند باور نادرستی مانند «من شیطان‌صفت هستم» را کنار بگذارد، موفقیت بزرگی‌ست.

درمان را با پذیرش نسبی آغاز می‌کنیم، چرا که همین پذیرش نسبی، به‌تدریج می‌تواند کامل شود. در اینجا، هدف ایجاد «خودپنداره‌ی واقعی» است. در این زمینه، بر دو مؤلفه‌ی اصلی کار می‌کنیم: «احساس ارزشمندی» و «احساس توانمندی». باید روی هر دوی این ابعاد کار شود، چرا که اگر یکی از این دو به‌شدت کاهش یا افزایش یابد، تعادل روانی فرد را مختل می‌کند.

در جلسه‌ی نهم، کار بر روی «احساس توانمندی» را آغاز می‌کنیم و آن را در قالب بازسازی خودپنداره تعریف می‌کنیم. در این مرحله، ERP نیز ادامه می‌یابد. مواجهه‌ها از شدت پایین (سطح ۱) آغاز می‌شوند و به‌تدریج وارد شدت‌های بالاتر (سطوح ۲ و ۳) می‌شویم.

البته شدت ۳ و ۴ در مواردی که وسواس فرد شدیدتر و آزاردهنده‌تر است، ممکن است چند جلسه به‌طول انجامد (پنج یا حتی شش جلسه). بنابراین، آنچه در پروتکل ارائه شده، براساس یک «کیس ایده‌آل» طراحی شده است. اما اگر با مراجع سخت‌گیر یا بدقلق مواجه شدید، روند باید آهسته‌تر و با صبر بیشتری پیش برود، تا خود فرد آمادگی لازم برای مواجهه و مقاومت را به‌دست آورد.

در جلسه‌ی دهم، وارد بحث «خداپنداره» می‌شویم. بر اساس روایت «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» یا برعکس، ابتدا خودپنداره را کار می‌کنیم، سپس سراغ خداپنداره می‌رویم. البته در درمان معنوی چندبعدی دکتر جهان‌بزرگی، ابتدا بر خداپنداره تأکید شده است.

اما در مقاله‌ای مشترک با ایشان، توضیح داده‌ایم که در چه مواردی ابتدا باید بر «خودپنداره» تمرکز کرد و در چه مواردی «خداپنداره» را مقدم دانست.

اگر فردی دچار اختلال در رابطه با خویشتن شده باشد، یعنی احساس ارزشمندی و توانمندی‌اش به‌شدت آسیب دیده باشد، بهتر است ابتدا بر خودپنداره کار شود. اما اگر روان‌گناه‌های او منشأ شخصیت‌های ناسازگار مثل خودشیفته یا وابسته باشد، بهتر است ابتدا بر خداپنداره کار کنیم.

اسکیماها همه‌چیز را فیلتر می‌کنند. اگر باور ناسازگار قوی باشد، حتی دین، خدا یا واقعیت‌های بیرونی را هم مطابق فیلتر خودش درک می‌کند. پس اگر فرد گرفتار فیلترهای ناسازگار باشد، خدا را هم آن‌طور می‌بیند که خودش باور دارد؛ نه آن‌طور که هست. بنابراین، در این موارد، ابتدا باید اسکیما را تضعیف کنیم تا فیلترها کنار برود و فرد آمادگی پذیرش باورهای سالم‌تری را پیدا کند.

پس اگر کسی با مدل درمان دکتر جهان‌بزرگی آشنایی داشت و برایش سؤال پیش آمد که چرا اینجا ابتدا خودپنداره کار می‌شود، این توضیح، پاسخ آن سؤال است.

در ادامه، پس از خودپنداره، وارد کار روی «خداپنداره» می‌شویم. بیشتر مراجعان وسواسی در عمق ذهن خود تصویری از خدا دارند، گرچه ممکن است این تصویر منفی یا تحریف‌شده باشد. در ظاهر ممکن است بگویند «خدای مهربان» یا «خدای رئوف»، اما در دل وسواس، با باورهایی مثل «خدای عذاب‌دهنده»، «خدای سخت‌گیر» یا «خدای انتقام‌جو» مواجه می‌شویم.

این تفاوت، ناشی از شرطی‌سازی ذهنی است. فرد در مواجهه با موقعیت‌های وسواسی، به‌صورت ناخودآگاه دچار تداعی‌های هیجانی و شناختی خاصی می‌شود. بنابراین، باید دقیقاً در دل وسواس، «خداپنداره‌های ناهشیار» فرد را شناسایی کنیم و آن‌ها را به «خداپنداشت»‌های سالم‌تر و واقع‌گرایانه‌تر تبدیل کنیم.

در جلسه‌ی یازدهم، تحلیل خداپنداری را آغاز می‌کنیم. به مراجع کمک می‌کنیم تا بینش پیدا کند که چگونه تجارب هیجانی، تربیت والدین، و رفتارهای آنان در شکل‌گیری خداپنداری او نقش داشته‌اند. در مدل درمانی، به‌تفصیل بحث شده که خداپنداره‌ی بیشتر افراد، اکتسابی‌ست و از والدین و تجارب تربیتی‌شان به آن‌ها منتقل شده است. وقتی فرد این آگاهی را به‌دست می‌آورد، می‌تواند بفهمد که خداپنداره‌اش الزاماً بازتاب واقعیت نیست.

در جلسه دوازدهم، وارد مرحله‌ی «خداپنداشت» می‌شویم. در این مرحله، تلاش می‌کنیم تصویری واقعی از خداوند، آن‌گونه که در قرآن و متون دینی معرفی شده است، در ذهن مراجع تثبیت شود. این کار به‌صورت اکتشافی انجام می‌گیرد، نه صرفاً آموزشی. یعنی به جای این‌که مفاهیم را مستقیم به او منتقل کنیم، از مراجع می‌خواهیم که خودش تحقیق کند، به بررسی بپردازد، و سپس در گفت‌وگو با ما، به این درک برسد که آیا آن خدایی که در ذهنش وجود دارد، همان خدای واقعی دین است یا نه. آیا خداوندی که در ذهن اوست، خدایی است طردکننده، سخت‌گیر، غضب‌آلود و دور از دسترس؟ یا نه، خدای مهربان، بخشنده و نزدیک؟ مقالات متعددی وجود دارد که به انواع تصویرهای ذهنی انسان‌ها از خدا در اختلالات شخصیت و وسواس پرداخته‌اند، و ما نیز با بهره‌گیری از این منابع، مسیر بررسی را پیش می‌بریم.

در جلسه سیزدهم، کار با رفتارهای وسواسی شدیدتر ادامه پیدا می‌کند؛ مواجهه با وسواس‌های سطح سه و چهار که معمولاً محتوایی آزاردهنده‌تر دارند. این بخش نیازمند دقت و آگاهی عمیق است و مطالعه‌ی منابع تخصصی و بالینی در زمینه‌ی ERP (مواجهه و جلوگیری از پاسخ) ضروری است. با وجود آنکه ERP در بسیاری از کتاب‌های تخصصی شرح داده شده است، تلاش شده در نگارش این پروتکل، نکات کلینیکی کاربردی نیز با کسب اجازه از اساتید، گنجانده شود؛ چرا که در بسیاری از متون، شیوه‌ی تعامل صحیح با مراجع به‌ویژه در مواجهه‌های دشوار و نحوه‌ی جلب همکاری او، به‌صورت عملی توضیح داده نشده است.

پس از این جلسه، در جلسات بعد، وارد بخش «آخرت‌پنداره» می‌شویم. معمولاً وقتی بر «خودپنداره» و «خداپنداره» به‌خوبی کار شده باشد، تصویر فرد از آخرت نیز تا حد زیادی اصلاح می‌شود؛ اما برای اطمینان و تکمیل درمان، این بخش به‌صورت مستقل نیز بررسی می‌شود. گاهی ممکن است باوجود اصلاح خودپنداره و خداپنداره، تصویر فرد از آخرت همچنان مشوّش باقی بماند. در این مرحله، مجدداً آزمون‌هایی مانند پرسش‌نامه وسواس مذهبی–اخلاقی پن مورد استفاده قرار می‌گیرد تا سطح ترس افراطی از خداوند و گناه ارزیابی شود. این تست ممکن است در طول درمان، یک یا دو بار دیگر نیز تکرار شود تا تغییرات دقیق‌تر سنجیده شوند.

در بررسی آخرت‌پنداره، به دلایل باقی‌ماندن احساس گناه مرضی نیز توجه می‌کنیم. اگر تا این مرحله همچنان احساس گناه شدید در فرد وجود دارد، یکی از فرضیه‌های ما این است که فرد از نظر تحول روانی–معنوی، در سطح دوم قرار دارد. در رویکرد درمان چندبعدی معنوی، پنج سطح برای تحول روانی–معنوی تعریف شده است. افراد دارای وسواس مذهبی شدید، که دچار ترس عمیق از خداوند هستند و دائماً احساس گناه می‌کنند، اغلب در سطح دوم قرار می‌گیرند. بنابراین، اگر نشانه‌هایی از باقی‌ماندن احساس گناه مشاهده شود، لازم است به سطح دوم بازگردیم و پروتکل اختصاصی مربوط به آن را اجرا کنیم.

در ادامه، تلاش می‌شود تا «آخرت‌پنداره» نادرست به «آخرت‌پنداشت» صحیح تبدیل شود. با اتمام این مرحله، پروتکل مذهب‌محور درمان وسواس به پایان می‌رسد و وارد مرحله‌ی درمان وسواس‌های فکری می‌شویم. درمان وسواس‌های فکری به‌مراتب دشوارتر از وسواس‌های عملی است، به همین دلیل ابتدا از وسواس‌های عملی شروع می‌کنیم و بعد از تعدیل احساس گناه، به وسواس‌های فکری می‌پردازیم.

وسواس‌های فکری شامل افکاری با محتوای جنسی، مذهبی، یا آسیب‌رسان هستند که معمولاً با احساس گناه شدید همراه‌اند. اگر در مراحل قبل، بر احساس گناه به‌خوبی کار شده باشد، ورود به درمان وسواس‌های فکری آسان‌تر خواهد بود. از همان الگویی که در وسواس‌های عملی استفاده کردیم بهره می‌گیریم؛ یعنی از شدت یک فکری شروع می‌کنیم و به‌تدریج به سمت شدت‌های بالاتر می‌رویم. در اینجا نیز آموزش‌های اختصاصی لازم است.

در درمان وسواس‌های فکری، رویکرد ACT (درمان پذیرش و تعهد) بسیار مؤثر است؛ به‌ویژه اگر بخواهیم درمان را با جهت‌گیری مذهبی پیش ببریم. در این رویکرد، فرد یاد می‌گیرد که فکر مزاحم اولیه را به‌عنوان یک فکر صرفاً مزاحم شناسایی کرده و به آن برچسب نزند یا با آن درگیر نشود، بلکه اجازه دهد که بیاید و برود. در واقع، تلاش می‌شود تا حساسیت‌زدایی نسبت به این افکار صورت گیرد. پیش از این، بر تعبیر و تفسیر افکار کار شده بود، اما در این مرحله، روی همان فکر اولیه کار می‌شود، تا با استفاده از اصول ACT، اجتناب یا سرکوبگری‌های ذهنی کاهش یافته و تحمل روانی فرد نسبت به افکار مزاحم بالا برود.

در این بخش نیز مانند ERP، سطوح شدت از یک تا چهار به‌تدریج طی می‌شود.

محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

در جلسه‌ی پایانی، وارد فاز پیشگیری از عود می‌شویم. در این جلسه تأکید می‌شود که مواجهه باید ادامه پیدا کند. ضروری‌ست که مراجع در ارتباط درمانی باقی بماند. اگر این ارتباط قطع شود، احتمال بازگشت وسواس بسیار زیاد است؛ یعنی اگر فرد رها شود و پیگیری درمان صورت نگیرد، به‌سرعت افکار و رفتارهای وسواسی مجدداً فعال خواهند شد. باید این نکته برای مراجع روشن شود که برای حفظ دستاوردهای درمان، نیاز به «پرستاری روانی» وجود دارد.

درمانگر باید برنامه‌ی پیگیری را تنظیم کند. در ابتدا مثلاً ماهی یک‌بار، سپس هر دو ماه یک‌بار، و در مراحل بعد سه ماه یک‌بار. این روند تدریجی، موجب حفظ پیوستگی در درمان می‌شود. همچنین مرور مفاهیم کلیدی نظیر خودپنداره، خداپنداره و آخرت‌پنداره در جلسات پیگیری نیز اهمیت دارد، چرا که این ابعاد ممکن است با گذشت زمان دچار تزلزل شوند.

نکته‌ی پایانی این است که اشتغال به کار، خود یک نوع درمان برای وسواس محسوب می‌شود. مراجع باید فعال بماند. حتی اگر شغل او درآمدی نداشته باشد، همین فعالیت و مشغول بودن می‌تواند نقش مهمی در کاهش وسواس ایفا کند. بسیاری از مراجعان وقتی مشغول به کار می‌شوند، نشانه‌های وسواس‌شان به‌شدت کاهش می‌یابد. بنابراین اشتغال به هر نوع فعالیت هدفمند، چه اقتصادی چه داوطلبانه، در پروتکل درمان وسواس جایگاه مهمی دارد.

در اینجا، تلاش شد بخش مذهبی درمان وسواس، با تمرکز بر مراحل پیشرفته‌ی آن، به‌صورت دقیق و کامل ارائه شود. درباره‌ی ERP که پیش‌تر به‌تفصیل در کتاب‌های مختلف توضیح داده شده، به دلیل محدودیت زمان و تمرکز اصلی بحث، کمتر ورود شد.

* پرسش و پاسخ مخاطبین:

سؤال اول:

با توجه به این‌که بخش‌هایی مانند «جلسه حبس»، «مواجهه»، «بازسازی خودپنداره»، «خداپنداره» و «آخرت‌پنداره» همگی جنبه‌ای رفتاری دارند، آیا این کنار هم قرار گرفتنِ تکنیک‌های رفتاری و شناختی – به‌ویژه در خصوص اصلاح پنداشت‌ها – تعمدی و هدفمند بوده است؟ آیا دلیلی برای این تلفیق وجود دارد؟

پاسخ کارشناس:

بله، قطعاً. در فرآیند درمان، به‌ویژه در بخش تعبیر و تفسیر، بخشی از تفاسیر ما به موضوعات مذهبی برمی‌گردد؛ مثل ترس از خدا یا ترس از گناه. بنابراین، هنگامی که وارد فرآیند مواجهه می‌شویم، لازم است ابتدا روی همین پنداشت‌های بنیادی نظیر خودپنداره و خداپنداره کار کنیم. اگر این ابعاد اصلاح نشوند، فرد از نظر روانی برای ورود به مواجهه آمادگی نخواهد داشت. با این حال، زمان‌بندی این مداخلات نیز بر اساس اصول علمی تنظیم شده است و ناهم‌زمانی آن‌ها تعمدی و حساب‌شده است.

سؤال دوم:

آیا این امکان وجود دارد که نکات پیچیده‌ی مربوط به پنداشت‌ها و تکنیک‌های رفتاری مثل مواجهه، هم‌زمان و در یک جلسه بررسی شوند؟

پاسخ کارشناس:

این موضوع به شرایط مراجع، سطح همکاری او و میزان تسلط درمانگر بستگی دارد. اگر امکان اجرای هم‌زمان نباشد، می‌توان آن‌ها را در دو جلسه جداگانه نیز اجرا کرد و مشکلی ایجاد نمی‌شود. یعنی الزامی وجود ندارد که تمام مداخلات در یک جلسه اتفاق بیفتد. می‌توان ابتدا روی خودپنداره کار کرد و زمانی که فعال و مؤثر شد، به سراغ ERP رفت. از نظر اولویت‌بندی، اصلاح خودپنداره مقدم بر آغاز ERP است.

سؤال سوم:

با توجه به عمق محتوای جلسات، آیا این حجم از مطالب ممکن است باعث خستگی یا دلزدگی مراجع شود و حتی موجب رها کردن روند درمان گردد؟

پاسخ کارشناس:

خیر. اگر مراجع احساس کند که درمانگر توانمند است و درمان دارد پیشرفت می‌کند، معمولاً با انگیزه در جلسات باقی می‌ماند. بنابراین، جای تردید نیست که شرط ماندگاری در درمان، اثربخشی و حس پیش‌رفت در مراجع است.

سؤال چهارم:

این پروتکل برای من بیشتر به رویکرد CBT (درمان شناختی‌رفتاری) شبیه است. در حالی که شروع درمان با مؤلفه‌های معنوی است. با توجه به تفاوت این رویکردها، چطور این سبک‌ها در این پروتکل با هم جمع شده‌اند؟ من برای درمان پلاسکو نیاز به درک بهتر دارم.

پاسخ کارشناس:

این درمان به صورت یکپارچه طراحی شده است. شما هیچ‌گاه درمانی را نمی‌بینید که صرفاً به یکی از این رویکردها محدود باشد. برای مثال، اگر در درمان معنوی از شناخت‌درمانی (CBT) استفاده می‌شود، کاملاً طبیعی است. در فرآیندهایی مانند بررسی موانع عقلانی، یا خطاهای شناختی، ما ناچار به استفاده از تکنیک‌های شناختی هستیم. این تلفیقِ CBT با درمان چندبُعدی معنوی انجام شده است. حتی در مواردی که نیاز به پذیرش وجود دارد (مانند احساس گناه)، استفاده از ACT (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد) ضروری می‌شود. بنابراین، درمانگر باید در هر سه حوزه آگاهی کافی داشته باشد.

سؤال پنجم:

آیا این درمان فقط روی باورهای وسواسی دینی متمرکز است؟ تکانه‌های وسواسی، مثل تصاویر یا افکار مزاحم با محتوای غیراخلاقی چه جایگاهی دارند؟ آیا این رویکرد بر آن‌ها هم تأثیر دارد؟

پاسخ کارشناس:

بله، قطعاً. در واقع، وسواس فکری شامل سه نوع عمده است: افکار، تصاویر ذهنی و تکانه‌ها. زمانی که افکار وسواسی شدت می‌گیرند، گاهی به شکل تکانه بروز می‌کنند. در اکثر موارد، تکانه‌های وسواسی هم بر پایه یک باورِ عمیق و ریشه‌دار شکل می‌گیرند. به همین دلیل، درمان باورهای زیربنایی – حتی از دوران کودکی – نقش اساسی در کاهش تکانه‌ها دارد. بنابراین، پاسخ به این سؤال کاملاً مثبت است.

سؤال ششم:

در بسیاری از روایات مذهبی، تأکید بر دفع وسوسه‌ها شده است، نه بر درمان ریشه‌ای. مثلاً در روایتی آمده: «الوسوسة ما کان من خارج القلب، فأما إذا دخل القلب وتمکّن وصار اعتقادًا، فذلک هو الکفر». اما در درمان معنوی، ظاهراً رویکرد، بیشتر رفعی و تحلیلی است. آیا می‌توانید درباره این تفاوت بیشتر توضیح دهید؟

پاسخ کارشناس:

در درمان معنوی، ما با مفاهیمی مانند «صدر»، «عقل» و «قلب» مواجه هستیم. عقل وظیفه تشخیص درست از نادرست را دارد. صدر محل ورود وسوسه است و همان‌طور که در روایت اشاره شده، صدر جایگاهی است که وسوسه وارد آن می‌شود. اما وقتی که هیجانات شدید، خاطرات منفی یا ترس‌های عمیق به دلایل مختلف وارد قلب می‌شوند و قلب آن‌ها را تأیید می‌کند، دیگر با مقاومت‌های روانی بالاتری مواجه می‌شویم. در این مرحله، لازم است حتی روی خاطرات گذشته نیز کار شود. اما در اغلب موارد، قلب هنوز درگیر نشده است و تا زمانی که عقل فعال باشد، می‌توان روی صدر و افکار سطحی‌تر کار کرد. مقاله‌ای در این زمینه با عنوان «شخصیت از نگاه درمان چندبعدی» وجود دارد که توسط پژوهشگر آقای دانجو شاهد منتشر شده و به تفصیل به این مفاهیم پرداخته است.

سؤال هفتم:

در یکی از جلسات (احتمالاً جلسه هفتم) به قانون خاص مذهبی اشاره شد. من دقیق متوجه نشدم. آیا می‌شود دوباره درباره‌اش توضیح دهید؟ منظور از پنداشت خاص چه بوده؟

پاسخ کارشناس:

بله، منظور همان «پنداشت خاص» است. برای مثال، فردی ممکن است پنداشت افراطی درباره مسئولیت‌پذیری داشته باشد. او ممکن است معتقد باشد که به‌دلیل انجام ندادن کاری جزئی، در وقوع یک حادثه بزرگ مقصر است. این نوع باور، نشانه‌ای از مسئولیت‌پذیری افراطی است. ما دو نوع تکنیک برای اصلاح این‌گونه پنداشت‌ها داریم: یکی تکنیک‌های عام است که در قالب شناخت‌درمانی به‌کار می‌روند، مانند بررسی اعتبار افکار، تطابق با واقعیت، یا سنجش کارکرد آن فکر در رسیدن به اهداف انسانی یا الهی. اما تکنیک‌های خاص، شیوه‌ای جستجوگرانه دارند. برای مثال، فرد را تشویق می‌کنیم تا از افراد مورد اعتماد (که وسواسی یا کمال‌گرا نباشند) درباره برداشت دینی خود سؤال کند. هدف این است که فرد از طریق تحقیق و بررسی شخصی به یک درک دقیق و متعادل برسد. این همان معنای پنداشت خاص است.

محققان اختلال وسواس بخوانند: وسواس‌های فکری سخت‌ترند یا عملی؟/ چرا درمان وسواس گاهی سال‌ها طول می‌کشد؟

سؤال هشتم:

در مورد تکنیک‌های خاص مذهبی که جلسه قبل هم به آن‌ها اشاره شد، می‌فرمایید آن‌ها چه تفاوتی با روش‌های شناختی مثل دلایل معتبر، واقعیت‌سنجی یا احکام شرعی دارند؟

پاسخ کارشناس:

یکی از نمونه‌های تکنیک خاص مذهبی، مراجعه مستقیم به منابع دینی برای بررسی اعتبار باور است. یا تکنیکی مثل «قسم به مقدسات». فرض کنید فردی باور دارد اگر پس از تماس با شیء مشکوک، بدن خود را نشوید، حتماً حادثه‌ی بدی رخ می‌دهد. ما در مواجهه، از او می‌خواهیم که – اگر باورش را قطعی می‌داند – قسم بخورد به مقدسات که چنین اتفاقی خواهد افتاد. این کار یک «تکانه» ایجاد می‌کند و فرد معمولاً عقب‌نشینی می‌کند. این نوع مواجهه، شکل خاصی از درمان مذهبی است که با شناخت و باورهای دینی گره خورده و تأثیر عمیقی دارد.

سؤال نهم:

اگر فردی در یک گفت‌وگو از خودش دفاع کند، اما بعداً دچار احساس شدید گناه یا پشیمانی شود، به‌طوری‌که دچار به‌هم‌ریختگی روانی شود، آیا این هم می‌تواند شکلی از وسواس باشد؟

پاسخ کارشناس:

بله، این الگو می‌تواند نشانه‌ای از وسواسِ آسیب به دیگران باشد. فرد ممکن است جمله‌ای عادی بگوید، اما بلافاصله پس از آن بارها معذرت‌خواهی کند و نگران باشد که دیگران را آزرده است. این نوع واکنش، بخشی از طیف وسواس‌های فکری‌-عاطفی است که معمولاً با احساس گناه مفرط و شک مداوم درباره رفتارهای اجتماعی همراه است.

برای شنیدن و دانلود صوت این جلسه اینجا را کلیک نمایید.

تنظیم و پیاده سازی: حسین پاشایی

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha