به گزارش خبرگزاری حوزه از اصفهان، صبح هنوز در ابتدای راه بود و آسمان اصفهان با آن آبی ملایم و خنکای کوتاه پیش از گرمای مرداد، آرامآرام در برابر خورشید تسلیم میشد.
نسیمی نرم از سمت زایندهرود تشنه میوزید و پرچمهای سیاه و سرخ یا حسین را که از هر سوی خیابان آویخته بودند، به رقصی آرام واداشته بود، صدای پای مردم، نرم اما پیوسته، روی آسفالت خیابانها طنین داشت؛ صدایی که در همهمهاش میشد ذوق و شوق و بیقراری را شنید.
در چهارراه نورباران، جمعیت موج میزد، پیر و جوان، زن و مرد، کودک و نوجوان، همگی آمده بودند، بعضی با گامهای آهسته، بعضی تندتر، اما همه در یک جهت، به سمت یک مقصد، نگاهها پر از اشک و دلها پر از سلام بود؛ گویی هر قدم، بخشی از فاصله بین اصفهان و کربلا را کم میکرد.
موکبها از همان ابتدای مسیر به چشم میآمدند، چادرهایی ساده اما پر از زندگی؛ مردان و زنان با پیشبندهای ساده، چای تازهدم میریختند، خرما تعارف میکردند، شربت خنک میدادند، بوی دارچین و هل در هوا پخش بود.
اینجا، زمان رنگ دیگری داشت؛ همه چیز آهستهتر و عمیقتر میگذشت؛ در گوشهای، گروهی از آتشنشانها با شیلنگهای آب، ریزذرههایی از خنکا را بر سر زائران میپاشیدند، آن آبِ خنک، برای عابران چیزی فراتر از تسکین گرما بود؛ یادآور همان جرعههای نارسیدهای که لبهای تشنه فرات را در خاطرهها زنده میکرد.

چهل روز گذشته است از روز عاشورا، چهل روز اشک، روضه، نذر و خدمت، بعضی از این موکبها، از اول محرم چراغشان روشن بوده و حالا با گذشت این همه روز، همچنان بیوقفه پذیرای عاشقان حسین هستند؛ انگار خادمان اربعین حسینی، با هر لیوان آب، با هر کاسه شربت، با هر سینی خرما، بخشی از دل خود را تقدیم میکنند.
قدمهایم با مردم یکی شده بود، هر گامی که برمیداشتم، حس میکردم در کنار هزاران دل، به سمت مقصدی مقدس پیش میروم؛ امروز، هرچند خاک نجف و کربلا را نمیبوسیم، اما خیابانهای اصفهان هم بوی همان مسیر را میدهد.

از جاماندن تا همقدمی با زائران کربلا
کودکان با پرچمهای کوچک یا حسین در دست، در کنار پدر و مادرشان میدویدند و لبخند میزدند؛ پیرزنی بر ویلچر نشسته بود و دخترش او را آرام پیش میراند؛ چهرهاش خسته بود، اما لبهایش مدام ذکر میگفت.
هر جا که نگاه میکردم، حسرت و شوق با هم بود، حسرتِ جاماندگی از کربلا، شوقِ قدمزدن در راه حسین، در میان جمعیت پیرمردی را دیدم که عصا به دست، با گامهایی لرزان اما ارادهای آهنین پیش میرفت؛ از نگاهش میشد فهمید که مقصد او، نه فقط گلستان شهدا، که افق دوردست بینالحرمین است.
مسیر آرامآرام به سمت گلستان شهدا کشیده میشد. پرچمهای بلند، گاهی در نسیمی آرام تکان میخوردند و سایهشان روی چهرههای آفتابخورده مردم میافتاد. صدای نوحه از بلندگوهای موکبها، با قدمهای زائران هماهنگ شده بود؛ حسین حسین، که از دل میآمد و بر دل مینشست.
در میانه راه، برخی زائران کنار ایستاده بودند تا نفسی تازه کنند، جرعهای آب بنوشند، یا کفششان را محکمتر ببندند. اما همین توقفهای کوتاه هم پر از دیدارهای صمیمی بود؛ کسی برای غریبهای آب میآورد، دیگری با لبخند خرمایی در دستش میگذاشت و همه انگار یک خانواده بزرگ بودند که به سفری مشترک آمدهاند.
به گلستان شهدا که نزدیکتر میشدیم، ازدحام بیشتر میشد، از هر کوچه و خیابان فرعی، گروههای تازهای به جمع میپیوستند.

صدای کودکانی که سرود میخواندند، با زمزمه دعاهای پیران در هم میآمیخت.
هر قدم، سلامی به حرم سیدالشهدا
هر گام که برمیداشتیم، ذهنم به راههای نجف تا کربلا پر میکشید، همان مسیرهای خاکی، همان موکبهای ساده، همان چهرههای خسته اما امیدوار، امروز اصفهان به کربلا شباهت یافته بود حتی اگر فاصله جغرافیایی حفظ شده باشد، فاصله دلها از بین رفته بود.
گلستان شهدا از دور پیدا شد، پرچمهای برافراشته، مثل فانوسهایی بودند که پایان راه را نشان میدادند، اینجا مقصد جاماندگان اربعین بود، جایی که خاکش با خون شهیدان معطر شده و هر قطعهاش، یادآور کربلایی دیگر است.
مردم آرام وارد شدند، بعضی به زیارت قبور پرداختند، بعضی در سکوت نشستند و به یاد عزیزانشان اشک ریختند، صدای تلاوت قرآن از یک گوشه میآمد و از سوی دیگر، جوانی روضه میخواند؛ اینجا، پیوند اربعین حسینی با جبهههای دفاع مقدس در هم تنیده میشد؛ همانگونه که در عراق، راهپیمایی اربعین حسینی، زائران را به یاد شهدا و مدافعان حرم میاندازد، در ایران هم گلستان شهدا، نقطه تلاقی عشق به حسین و یاد شهیدان وطن است.
امروز، اصفهان با این اجتماع، به عراق سلام داد؛ سلامی از دلهای جامانده به دلهای زائر؛ اربعین حسینی، فقط یک روز در تقویم نیست رشتهای است که از کربلا آغاز میشود و همه سرزمینهای عاشق حسین(ع) را به هم پیوند میزند، این راهپیمایی، نماد همان وحدتی است که ملت ایران و عراق را کنار هم در مقابل ظلم و برای تحقق آرمانهای الهی قرار میدهد.
آفتاب حالا بالا آمده بود و گرما بر شانهها سنگینی میکرد، اما کسی خسته نبود، همه آمده بودند تا بگویند حتی اگر نتوانیم در مسیر نجف تا کربلا قدم بزنیم، دلهایمان هر لحظه در آن جاده است؛ هر سلامی که اینجا گفته میشود، مستقیم به حرم حسین(ع) میرسد، هر اشکی که اینجا میریزد، همان اشکی است که کنار ضریح ریخته میشود؛ اربعین حسینی، از اصفهان تا کربلا، یک جاده بیشتر ندارد و آن جادهای است که از دل میگذرد.
انتهای پیام. /










نظر شما