به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از مشهد، سایهبانهای سبز موکب «شهدای روحانی» زیر آفتاب داغ مشهد، مثل یک پناهگاه امن قد کشیده بود، بوی چای تازهدم با صدای همهمه زائران، در هوا پیچیده بود، صدای مداحی و روضهخوانی برای شهادت امام رضا(علیهالسلام) به گوش میرسید که با سوز هر «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(علیهالسلام)» قلبها را میلرزاند، این صداها پسزمینهای بود برای صحنههایی که در آن رئیس و کارمند و خادم، در یک صف برای خدمت به زائران امام مهربانیها ایستاده بودند.
مشتاق بودم حال و هوای همه خادمان و زائران را بدانم، اما مشغولی خادمان و صفهای پذیرایی مجال نمیداد. هر بار که چشمم به لبخند خسته یک خادم یا نگاه پرشور یک زائر میافتاد، وسوسه گفتوگو بیشتر میشدم. با این حال، از میان شور و هیاهو، توانستم با چند نفر از خدمتگزاران این موکب همکلام شوم؛ روایتهایی که هرکدام، تکهای از پازل عشق و ارادت در آخرین روزهای صفر را کامل میکرد.
ابوالفضل صادقیفر؛ معجزهای که دیدم
ابوالفضل صادقیفر از خادمان این موکب با شور و شوق میگفت: اینجا سختی نیست، همهاش عشق است. وقتی کسی با لباس پاره یا کوله خسته به تو لبخند میزند، انگار همه دنیا رو گرفتی.
بعد با نگاهی که به دور دستی میدوید، ادامه داد: یک بچه گم شده بود؛ وقتی پدر و مادرش آمدند و او را تحویل گرفتند، اشکشان با ذکر «یا رضا» مخلوط شده بود. هیچوقت یادم نمیرود.
یکباره لحنش هیجانزده شد و یادآور شد: چرخ خیاطی موکب خراب شد، گفتیم دیگر درست نمیشود. یک بندهخدایی با همسرش آمد، گفت تعمیرکارند، همانجا نشستند و چرخ را تعمیر کردند. این، معجزه امام رضا بود!
سید علیاصغر موسوی؛ خادمی پدر و پسری
زیر آفتاب ایستاده بود، عرق صورتش را پوشانده بود و پسرش در جمع میچرخید، با آرامش گفت: همسایگی با امام مسئولیت بزرگی است، از صبح تا شب، چه پخت و چه کشیدن غذا، با دل و جان انجام میدهیم. این گرما و خستگی، وقتی به چهره زائر نگاه میکنم، محو میشود.
صدایش کمی بالا رفت، مثل اینکه بخواهد باورش را به گوش همه برساند: اینجا حوزه و مردم یک خانوادهاند. اگر امکانش باشد، همینجا شب میمانند. هیچ فاصلهای وجود ندارد؛ اینجا همه رفیقند، همه همراه.
سید محسن میرزاده؛ لبخندی که لابهلای تاریخ روایت شد
با همان خنده همیشگیاش شروع کرد، اما زود به روایتهای عمیق کشیده شد، همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند، امام رضا(علیهالسلام) ولینعمت معنوی، فکری و مادی ایران است. سفر حضرت هرچند با اجبار مأمون عباسی همراه بود، اما برای ایرانیان سرشار از برکت شد، هم علمی، هم فکری، هم معنوی.
ما مشهدیها افتخار داریم که همسایه ایشان هستیم. این روزها که آخر صفر است، زائرانی از راههای بسیار دور میآیند؛ بعضی شاید سالها است نیامدهاند، این فرصت میزبانی، بالاترین افتخار ما است.
موکب شهدای روحانی، یادآور خون پاک طلبهها و روحانیونی است که در راه خدا رفتند. امروز، با خدمت به زائران، ما همان مسیر را ادامه میدهیم؛ این کار نه فقط خدمت به مردم، بلکه خدمت به خود امام است. دعا میکنم به برکت همین ایام، خدا سلامت و عزت همه خدمتگزاران را حفظ کند.
هادی هدایتی؛ سکوت، بغض، و چشمانی که قرمز بود
وقتی به سراغش رفتم، از همان ابتدا گفت: اینها کار ما نیست؛ لطف امام است. اما چیزی در نگاهش بود که کلمات را قطع میکرد. چشمانش قرمز بود، نمیدانستم از بیخوابی چندروزه یا اشکی که فرو میخورد. سکوتش بار معنایی داشت، مثل کسی که نمیخواهد با گفتن همه چیز، حریم قلبش شکسته شود.
علی خرمینیا؛ از کاشمر تا کشیک حرم و خدمت در موکب
لباس رسمی خادمی حرم هنوز بر تن داشت؛ چند ساعت پیش، کشیک خادمیاش در صحن به پایان رسیده و تازه از سفر کاشمر برگشته بود، اما در همان حال، بیهیچ درنگی به موکب آمد و گفت: هر لحظه خدمت به زائران برایم عبادت است، برای من، این فقط مسئولیت اداری نیست؛ افتخار معنوی است که هیچ چیز با آن برابری نمیکند. وقتی لبخند یا دعای یک زائر را میشنوی، همه فشارها فراموش میشود.
جواد مددی؛ شیرینی خدمتی بیوقفه
وقتی به سراغش رفتم، با نگاهی آرام و ساده گفت: چه میخواهید بپرسید؟ و بعد با صدایی آرام اما پرشور ادامه داد: خدمت به زائران امام رضا(علیهالسلام) از جان و دل است. اینجا سختی معنا ندارد، هرچه هست شیرینی و افتخار خدمت است. از روز پنجشنبه تا امروز، پای کار بودهایم و حس و حالی را تجربه کردهایم که جز در جوار حضرت، جای دیگری یافت نمیشود.
این روزها، موکب شهدای روحانی بیش از آنکه یک ایستگاه خدمت باشد، مجمعی از دلهای دلداده بود؛ جایی که عطر چای و بوی غذای نذری با اشک چشم خادمان درهم آمیخته بود.
صدای مداحی، روضه و نوحههای سوزناک، همچون رشتهای نامرئی، خادم و زائر را به هم پیوند میداد. هر نگاه قدردان زائر، هر دعای زیر لب مادری خسته و هر سلام آرامی که همراه با اشک تقدیم حرم میشد، گواهی بود بر این حقیقت که خدمت به مسافر امام رضا(علیهالسلام)، خود زیارت است.
در این موکب، لباس سبز تنها یک نشانه نبود؛ پرچمی بود که بر سر نیزه دلها برافراشته شده بود. «پرچمی برای عشق، برای دلدادگی، برای همسایه بودن با امام مهربانیها»
انتهای پیام. /










نظر شما