به گزارش خبرگزاری حوزه، یک روز آقای ابوترابی برایمان از سیگار و از ضررهایش صحبت کرد. بعدش، از همه سیگاریها خواست، همت کنند و دیگه سیگار نکشند.
حرف های حاجی به گوش یکی از سیگاریها رسید، خیلی وقت بود سیگار میکشید، گفت: «یعنی چی، من الان میرم بهش میگم که من سیگار رو نمیخوام ترک کنم!»
همین الآن هم میرم، تو روش وامیستم و همین رو بهش میگم.
بلند شد و رفت پیش حاج آقا، تا حاجی رو دید، و خواست حرف بزنه، حاجی با خوشرویی فراوان دستش رو گرفت توی دستش، حالش را پرسید و با محبت گفت: «با من کاری داری؟»
با لکنت زبان گفت: نه حاج آقا، فقط اومدم بگم: «من اولین نفری هستم که دیگه سیگار نمیکشم!»
منبع: کتاب خاطراتی از حجتالاسلام سید علی اکبر ابوترابی










نظر شما