به گزارش خبرگزاری حوزه، در عملیات مسلم بن عقیل در منطقهی سومار، در نیمههای شب بود که حسن مجروح شد.
ترکش به پشت گردنش خورده بود، لب و صورتش مجروح شده بود.
خون زیادی از او میرفت. خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد.
نفس کشیدن هر لحظه برایش مشکلتر میشد.
وقتی روی برانکارد گذاشتند او را، صبح شده بود.
با ایما و اشاره به آنهایی که سر برانکارد را گرفته بودند، فهماند که بایستند.
خون میجوشید و از گلویش بیرون میزد. همه نگرانش بودند.
ممکن بود هر لحظه از شدت خونریزی بلایی سرش بیاید.
نشست و تیمم کرد و با همان حالت نماز خواند.
منبع: کتاب آن روز سهشنبه بود.










نظر شما