به گزارش خبرگزاری حوزه، احترام و عشق شهدا به مادرانشان در رفتارها و لحظات ساده روزمره مشهود بود؛ به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلامالله علیها و روز مادر، چند خاطره از این جلوهها را مرور میکنیم.
هیچ قراری برای مجید مهمتر از مادرش نبود
مجید فوق العاده هوای مادرش را داشت.
یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود.
وقتی مادرش را می دید، دست و پایش را می بوسید. موقع غذا خوردن، اول لقمه در دهان مادرش می گذاشت، سپس خودش غذا می خورد.
سر کلاس درس، تنها تماسی را که جواب می داد، تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد.
مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش میآمد، همه میدانستند که همه قرارهایش منحل میشود.
روزی قرار بود با فرد مهمی دیداری داشته باشیم، به خاطر کار مادرش زنگ زد و عذرخواهی کرد.
کتاب استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری
__________________________________________________________
علی و دلبستگی بیحدش به مادر
علی وقتی پیش مادرش بود خیلی برایش زبان می ریخت و می گفت مادر دورت بگردم.
گاهی می آمدیم دزفول و ایشان به مادرشان زنگ می زد و چه قربان صدقه ای می رفت. صدای مادر را که می شنید انگار روی زمین نبود.
گوشی را به من می داد و می گفت: تو هم به مادرم بگو که اینجا چقدر به ما خوش می گذرد. با اینکه مشغول آموزش غواصی در فصل سرما بودیم و همیشه سرما خورده و گریپ بودیم.
کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی
_______________________________________________________
بوسه حاج قاسم بر کف پای مادر
مادرش در بیمارستان بستری بود. از سوریه که آمد بی معطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند حتی برادر و خواهر هاش.
وقتی با مادرش تنها شد، پتو را کنار زد.دستش را می کشید روی پاهای خسته مادر.
حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشک های چشمش پای مادر را شستشو می داد.
کسی از حاج قاسم توصیه ای خواسته بود. دفتر را گرفت و چند بند نوشت که یکی اش احترام به پدر و مادر بود:
«به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد».
کتاب سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی
_____________________________________________________
احترام ویژه شهید سید مهدی اسلامی خواه برای مادر
برادرم، شهید سید مهدی اسلامی خواه احترام و علاقه زیادی برای مادرم قائل بود. برای نمونه هیچ وقت دیده نشد در جلوی مادرم پایش را دراز کند.
در حضور او دو زانو و مؤدب مینشست و صحبت میکرد. به عنوان طلبه به جبهه رفت. در عملیات طریق القدس به فیض شهادت نائل آمد.
وقتی پیکر مطهرش را به روستای « استیر » سبزوار آوردند، در غسّالخانه، مادرم را آوردند که با فرزندش وداع کند.
وقتی چشم مادرم به جسد سید مهدی که در تابوت افتاد با چشم گریان و بیانی بغض آلود به او گفت ک سیّد علی ( در خانه او را سیّد علی صدا میزدیم ) تو هیچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمیکردی، حالا چه شده من به پیش تو آمده ام و ...!؟
تا این جملات از زبان مادرم بیان شد، اقوام و آشنایان که اطراف جسد برادرم در غسّالخانه بودند، به چهره برادر شهیدم نگاه کردند، ناگهان همه مشاهده کردند چشمان سیّد مهدی برای لحظه ای باز شد و یک قطره اشک بر گونه هایش سرازیر شد.
برگرفته از کتاب« شهیدان زنده اند »










نظر شما