به گزارش خبرگزاری«حوزه»، حضرت آیت الله مکارم شیرازی به مسئله شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در منابع اهل سنت پرداخته اند که به این شرح است:
شرح حال و مصائب بانوى اسلام، حضرت زهرا، سيده نساء العالمين علیرغم کوتاهی زندگانی آن حضرت ؛ بسيار طولانى است.[1]
حوادث بسيار اسف انگيزى كه پس از مدت كوتاهى از رحلت پيامبر رخ داد؛ هجوم [2] به خانه زهرا عليها السلام، آتش زدن در خانه، اسقاط جنين آن حضرت و بردن امام به زور به سوى مسجد براى بيعت، همه این رویدادهای تلخ و دردناک حضرت زهرا سلام الله را به بستر بیماری کشاند و به شهادت ایشان منجر شد.[3]
حوادثى است كه نه تنها به صورت پررنگ در تاريخ شيعه آمده؛ بلكه در منابع اهل سنت هم، صريحا ذكر شده است.[4] لیکن با اين همه مدارك روشن ، باز بعضى از آنان تعبير «افسانه شهادت» را به كار مى برند و اين حادثه تلخ را ساختگى مى پندارند! لذا لازم است بر مبنای منابع اهل سنت به طور فشرده به گوشه هايى از آن اشاره شود.[5]
فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است ، كسی او را اذیت کند مرا اذیت کرده...
تقريباً تمام فضايل و مناقب و مقاماتى كه در كتب شيعه درباره فاطمه زهرا عليها السلام نقل شده در كتب معروف اهل سنّت نيز آمده است، و اين به راستى عجيب است، زيرا كمتر چيزى مى توان يافت كه در منابع معتبر شيعه باشد ولی در كتب آنها نيامده باشد.[6]
به عنوان نمونه احادیث مرتبط با حرمت آزار خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله مخصوصاً دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها در منابع اهل سنت به نحو تواتر ذکر شده است؛[7] که همگى حاكى از مقام بلند فاطمه زهرا عليها السلام در معرفت پروردگار و مقام عصمت و اخلاص و ايمان اوست، او به جايى رسيده كه خشنودى و غضب او، خشنودى خدا و رسول الله صلى الله عليه وآله شده است، و اين ارزشى است والا كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند.[8]
لذا در صحيح بخارى كه معروف ترين منابع حديث اهل سنّت است، چنين مى خوانيم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ اغْضَبَها فَقَدْ اغْضَبَنِي ؛[9] فاطمه پاره وجود من است، هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده».[10]
و نيز در همان كتاب مى خوانيم: پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود:«فَانَّما هِيَ فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي ما ارابَها وَ يُؤْذِينِي ما آذاها؛[11] فاطمه پاره وجود من است، هر چيز كه او را ناراحت مى كند مرا ناراحت مى كند، و هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد».[12]
این حديث در صحيح «مسلم» به اين صورت ذکر شده است:«ان فاطمة بضعة منى يؤذينى ما آذاها؛ فاطمه پاره اى از تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد».[13] ،[14]
اين نكته شايان دقت است كه معمولا جمله «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»را به معناى فاطمه پاره تن من است، تفسير و ترجمه مى كنند، در حالى كه در اين جمله سخنى از تن در ميان نيست، بلكه مفهوم حديث اين است كه فاطمه عليها السلام پاره اى ازوجود و هستى پيامبر صلى الله عليه وآله است، هم از نظر جسمى و هم روحى.[15]
بديهى است علاقه پدر و فرزندى هرگز نمى تواند چنين پديده اى را توجيه كند، زيرا پيغمبر به عنوان «رسول الله» چيزى را اراده نمى كند جز آنچه خدا اراده كند، و هماهنگى خشنودى و رضاى فاطمه با خشنودى و رضاى خدا و پيامبر دليلى جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد.[16]
لذادر روایتی ديگر، رضاى وى در گفتار پيامبر صلى الله عليه و اله مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرفى گرديده است، آن حضرت مى فرمايد:«يا فاطمة إن الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك [17]؛ دخترم فاطمه! خدا با خشم تو خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».[18]
هم چنین خشم رسول خدا صلى الله عليه و اله مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است: «و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم[19]؛ آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».[20]
اين بحث را با حديث ديگرى در اين زمينه از «صحيح ترمذى» پايان مى دهيم، آن جا كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود:«انَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي ما آذاها وَ يَنْصَبُنِي ما نَصَبَها؛[21] فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به زحمت افكند مرا به زحمت مى افكند».[22]
خانه پرنور و محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله
محدثان يادآور مى شوند، هنگامى كه آيه مباركه «في بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه؛[23] .( نور خدا) در خانه هايى است كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود.» بر پيامبر نازل شد، پيامبر اين آيه را در مسجد تلاوت كرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:اى رسول گرامى! مقصود از اين بيوت با اين اهميت كدام است؟پيامبر فرمود:خانه هاى پيامبران![24]
ابو بكر برخاست، در حالى كه به خانه على و فاطمه عليها السلام اشاره مى كرد، گفت:آيا اين خانه از همان خانه هاست؟پيامبر صلى الله عليه و اله در پاسخ فرمود:بلى از برجسته ترين آنهاست.[25]،[26]
پيامبر گرامى صلى الله عليه و اله مدت نه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد[27] و اين آيه را مى خواند: «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا»[28].خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار است.[29]
آری در مدینه منوره، شهر پیامبر ، تنها یک خانه بود که رسول الله صلی الله علیه و آله به آن عشق میورزید.این خانه روز و شب محل نزول و عروج فرشتگان الهی بود. پیامبر صلی الله علیه و آله آن قدر به این خانه احترام میگذاشت که بدون اجازه وارد آن نمیشد.[30]
خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.[31]
اما به راستی پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و اله تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟[32]
تهدید به آتش زدن خانه حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها در روایت« المصنف»
ابو بكر ابن ابى شيبه، محدث معروف اهل سنت و مؤلف كتاب المصنف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:إنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله صلى الله عليه و اله كان علي و الزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله، فيشاورونها و يرتجعون في أمرهم. فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج و دخل على فاطمة، فقال: يا بنت رسول الله صلى الله عليه و اله و الله ما أحد أحب إلينا من أبيك و ما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك، و أيم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت.[33]
قال: فلما خرج عمر جاؤوها، فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءني، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و أيم الله ليمضين لما حلف عليه.[34]
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوب ترين فرد براى ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستى؛ ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.[35]
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على عليه السلام و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به على عليه السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را هنگامى كه شما در آن هستيد آتش مى زنم، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد!».[36]،[37]
تكرار مى كنيم كه اين رويداد در كتاب المصنف با سند صحيح نقل شده است.[38]
روایت بلاذری درمورد تهدید به آتش زدن درب خانه
بلاذرى، محدث بزرگ اهل سنت، در كتاب «انساب الاشراف»اين رويداد تاريخى را اینچنین نقل می کند:«إن أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة! فتلقته فاطمة على الباب.فقالت فاطمة: يابن الخطاب، أتراك محرقا علي بابي؟ قال: نعم، و ذلك أقوى فيما جاء به أبوك ...[39]؛ ابو بكر به دنبال على عليه السلام فرستاد تا بيعت كند؛ ولى على عليه السلام از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتش زا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبه رو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!».[40]
اعتراف «ابن قتیبه دینوری» به هتک حرمت خانه فاطمه زهراسلام الله علیها
مورخ شهير عبد الله بن مسلم بن قتيبه دينورى از پيشوايان ادب و از جمله نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى و مؤلف كتاب تأويل مختلف الحديث، و ادب الكاتب و ... است.[41] وى در كتاب الامامة و السياسة چنين مى نويسد:[42]
«إن أبا بكر (رض) تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال:و الذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنها على من فيها، فقيل له: يا أبا حفص إن فيها فاطمة فقال، و إن!»[43]،[44]
ابو بكر از كسانى كه از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على عليه السلام آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را با شما آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى ابا حفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!».[45]
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناك تر و دردناك تر نوشته است، او مى گويد:[46]
«ثم قام عمر فمشى معه جماعة حتى أتوا فاطمة فدقوا الباب فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها يا أبتاه يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن أبي القحافة فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا عليا فمضوا به إلى أبي بكر فقالوا له بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ فقالوا:إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ...![47]،[48]
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسيد، افرادى كه همراه عمر بودند هنگامى كه صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند؛ ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند: بيعت كن، على عليه السلام گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم ...».[49]
اين بخش از تاريخ براى علاقه مندان به شيخين قطعا بسيار سنگين و ناگوار است، لذا برخى در صدد برآمدند در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ، اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است، درحالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.[50]
زركلى در كتاب الأعلام اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مى داند و مى افزايد:برخى از علما در اين نسبت نظرى دارند؛ يعنى شك و ترديد را به ديگران نسبت مى دهد؛ نه به خويش. الياس سركيس نيز اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مى شمارد.[51]،[52]
آتش زدن خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در تاریخ طبری
محمد بن جرير طبرى (م 310) در تاريخ خود رويداد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:«أتى عمر بن الخطاب منزل علي و فيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال و الله لأحرقن عليكم أو لتخرجن إلى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه».[53]
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد، شمشير از دستش افتاد و ديگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».[54]
اعتراف «ابن عبد ربه» به هتک حرمت خانه فاطمه زهراسلام الله علیها
شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسى مؤلف كتاب العقد الفريد در كتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده است. وى تحت عنوان كسانى كه از بيعت ابى بكر تخلف جستند، مى نويسد:[55]
«فأما علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعث إليهم أبو بكر، عمر بن الخطاب ليخرجهم من بيت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار أن يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقال: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة!.[56]،[57]
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابو بكر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، ناگاه با فاطمه روبه رو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى؟ او در پاسخ گفت: بلى مگر اينكه در آنچه امت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!».[58]
هجوم به خانه وحی از دیدگاه استاد عبد الفتاح عبد المقصود
عبدالفتاح عبدالمقصود، استاد دانشگاه اسكندریه , نویسنده و دانشمند مشهور مصری و مولف كتاب الامام علی بن ابیطالب ، هجوم به خانه وحى را در دو مورد از كتاب خود آورده است و ما به نقل يكى از آنها بسنده مى كنيم:
«عمر گفت: و الذي نفس عمر بيده، ليخرجن أو لأحرقنها على من فيها ...! قالت له طائفة خافت الله و رعت الرسول في عقبه: يا أبا حفص، إن فيها فاطمة ...»! فصاح لا يبالي: و إن ...! و اقترب و قرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه ... و بداله علي ... و رن حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار ... فإن هي إلا طنين استغاثة ...»[59]،[60]
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم.[61]
عده اى كه از خدا مى ترسيدند و پس از پيامبر صلى الله عليه و اله رعايت منزلت او را مى كردند، گفتند:ابا حفص، فاطمه در اين خانه است. بى پروا فرياد زد: باشد!. نزديك شد، در زد، سپس بر در كوبيد و وارد خانه شد.[62]
على عليه السلام پيدا شد ...طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد ... اين ناله استغاثه او بود ...!».[63]
اين بحث را با حديث ديگرى از مقاتل ابن عطيه در كتاب الامامة و الخلافة پايان مى دهيم هرچند هنوز ناگفته ها بسيار است!.[64]
او در اين كتاب چنين مى نويسد:«إن أبا بكر بعد ما أخذ البيعة لنفسه من الناس بالإرهاب و السيف و القوة أرسل عمر و قنفذا و جماعة إلى دار علي و فاطمة عليهما السلام و جمع عمر الحطب على دار فاطمة و أحرق باب الدار! ...؛ هنگامى كه ابو بكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه عليهما السلام فرستاد.عمر هيزم جمع كرد و در خانه را آتش زد ...».[65] در ذيل اين روايت، تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.[66]
اعتراف ابوبکر به هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها
منابع اهل سنت بعضاً به سوءنيت خليفه و ياران او اشاره كرده اند، لذا این تصور ایجاد می شود كه قصد آنها تنها ارعاب و تهديد بود تا على عليه السلام و يارانش را مجبور به بيعت كنند، و هدف عملى ساختن چنين تهديدى را نداشتند.[67]
لیکن حقیقت آن است که گروهى نخواستند و يا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعكس كنند، در حالى كه برخى ديگر به اصل فاجعه؛ يعنى يورش به خانه و هتك حرمت به حضرت فاطمه عليها السلام اشاره نموده اند.[68]
ابو عبيد، قاسم بن سلام در كتاب الأموال كه مورد اعتماد فقهاى اهل سنت است، مى نويسد:«عبد الرحمن بن عوف مى گويد: در بيمارى ابو بكر براى عيادتش به خانه او رفتم. پس از گفتگوى زياد گفت: اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم؛ يكى از آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم اى كاش انجام نمى دادم اين است كه: «وددت أني لم أكشف بيت فاطمة و تركته و إن أغلق على الحرب؛ اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم، هرچند براى جنگ بسته شده بود».[69]،[70]
ابو عبيد هنگامى كه به اينجا مى رسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته ...» مى گويد: «كذا و كذا» و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم![71]
ابو عبيد، هرچند روى تعصب مذهبى يا علت ديگر از نقل حقيقت سر برتافته؛ ولى محققان كتاب الأموال در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب ميزان الاعتدال به نحوى كه بيان گرديد وارد شده است، افزون بر آن، طبرانى در معجم خود و ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند. [72]
ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى كه ذهبى در ميزان الاعتدال وى را معتبر مى داند.[73] در كتاب المعجم الكبير ، آنجا كه درباره ابو بكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:ابو بكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد و گفت: اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم، سه چيز را انجام مى دادم و سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم:«أما الثلاث اللائي وددت أنى لم أفعلهن، فوددت أني لم أكن أكشف بيت فاطمة و تركته ...؛ آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم اى كاش حرمت خانه فاطمه را هتك نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!»[74]،[75]
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «آنگاه كه ابو بكر در حال احتضار بود چنين گفت:سه چيز انجام دادم و تمنا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم؛ يكى از آن سه چيز اين بود: فوددت أني لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاما كثيرا!؛ آرزو مى كردم كه اى كاش حرمت خانه زهرا را هتك نمى كردم. وى در اين مورد سخن زيادى گفته است!!».[76]،[77]
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر عملى شد و در خانه را به زور يا با آتش زدن گشودند.[78]
حضرت زهراسلام الله و ماجرای سقط حضرت محسن علیه السلام
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى كه به دليل زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظام معروف شده است در كتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه عليها السلام را نقل مى كند. او در كتاب «الوافى بالوفيات» مى گويد:«إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها؛ عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!».[79]،[80]
هم چنین ذهبى در كتاب ميزان الاعتدال از محمد بن احمد كوفى حافظ نقل مى كند كه در محضر احمد بن محمد معروف به ابن ابى دارم، محدث كوفى ، اين خبر خوانده شد:«إن عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن؛ عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!»[81]،[82]
سخن آخر:« شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها؛ واقعيتي انكار ناپذير»
به راستی با این همه مدارک روشن که از منابع اهل سنت نقل شده باز هم برخی متعصبان جاهل میگویند افسانه شهادت؟[83]
حال آنکه طرح این حقایق نشان می دهد حق نشناسان در زمان كوتاهى بعد از رحلت پيامبر چه مصائبى بر اهل بيت عليهم السلام او و عزيزترين عزيزانش وارد كرده و چه جناياتى را مرتکب شدند، به گونه ای که در هنگام یورش حاکمان غاصب به خانه وحی، حضرت زهرا سلام الله علیها به میان درب و دیوار آسیب دیدند که علاوه بر صدمههای سخت، جنین ایشان نیز سقط شد و تازیانه های بیشماری بر جان و روح او نشست. همه این رویدادهای تلخ و دردناک حضرت زهرا سلام الله علیها را به بستر بیماری کشاند و به شهادت ایشان منجر شد.[84]
اینچنین است که امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود: «و كان سبب فوتها أنّ قنفذ مولى عمر لكزها بنعل السّيف بأمره فأسقطت محسنا و مرضت من ذلك مرضا شديدا؛ سبب وفات آت حضرت اين بود كه قنفذ غلام عمر به دستور وى حضرت را به غلاف شمشير مضروب ساخت و به دنبال آن محسنش را سقط كرد و بيمارى شديد پيدا كرد و سرانجام به شهادت رسيد».[85]،[86]
حیرت آور این است که مدارك اين تهاجم بى رحمانه بر بيت وحى[87]، در كتب علمای اهل سنت به این صراحت و گستردگی مورد اشاره قرار گرفته است.[88]
لذا هر کس این بحث کوتاه و مستند به مدارک روشن را بخواند در می یابد بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله چه غوغائی برپا شد، و برای نیل به حکومت و خلافت چهها کردند.[89]
بی شک این اتمام حجّت الهیّه برای همه آزاداندیشان دور از تعصّب است، چرا که ما از خودمان چیزی ننوشتیم، هرچه نوشتیم از منابع مورد قبول اهل سنت است[90] تا ثابت شود شهادت بانوی اسلام یک واقعیّت انکارناپذیر تاریخی است.[91]
[1] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص40.
[2] همان ؛ ص37
[3] همان؛ ص 38.
[4] همان.
[5] همان؛ ص40.
[6] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص54.
[7] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 3 ؛ ص629.
[8] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص79.
[9] صحيح بخارى؛ كتاب بدأ الخلق( باب مناقب قرابة رسول الله).
[10] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص78.
[11] صحيح بخارى، كتاب النكاح( باب ذب الرجل عن ابنته). مضمون اين دو حديث در بسيارى از كتب معروف مانند خصائص نسائى، فيض الغدير، كنزالعمال، مسند احمد، صحيح ابى داود و حلية الاولياء آمده است.
[12] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص78.
[13] صحيح مسلم؛ ج 4؛ ص 1903،( باب فضائل فاطمة).
[14] تفسير نمونه ؛ ج 17 ؛ ص422.
[15] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص79.
[16] همان.
[17] مستدرك حاكم؛ ج 3؛ ص 154، مجمع الزوائد؛ ج 9؛ ص 203 (حاكم در كتاب مستدرك احاديثى مى آورد كه جامع شرايطى است كه بخارى و مسلم در صحت حديث، آنها را لازم دانسته اند).
[18] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص79.
[19] سورۀ توبه؛ آيه 61.
[20] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص40.
[21] صحيح ترمذى؛ ج 2؛ ص 319.
[22] زهرا (ع) برترين بانوى جهان ؛ ص79.
[23] سورۀ نور؛ آيه 36.
[24] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص41.
[25] قرأ رسول الله هذه الآية « في بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه»، فقام إليه رجل: فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله صلى الله عليه و اله؟ قال: بيوت الأنبياء، فقام إليه أبو بكر، فقال يا رسول الله صلى الله عليه و اله: أهذا البيت منها،مشيرا إلى بيت على و فاطمة عليهما السلام، قال: نعم، من أفاضلها،( در المنثور؛ ج 6؛ ص 203، تفسير سوره نور؛ روح المعانى؛ ج 18؛ ص 174).
[26] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص41.
[27] در المنثور؛ ج 6 ؛ ص 606.
[28] سورۀ احزاب؛ آيه 33.
[29] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص42.
[30] تفسير نمونه ؛ ج 17 ؛ ص399.
[31] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص42.
[32] همان.
[33] همان ؛ ص43.
[34] همان.
[35] همان.
[36]مصنف ابن ابى شيبه؛ ج 8؛ ص 572؛ كتاب المغازى.
[37] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص43.
[38] همان.
[39] انساب الأشراف؛ ج 1؛ ص 586.
[40] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص44.
[41] الاعلام زركلى؛ ج 4؛ ص 137.
[42] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص44.
[43] الامامة و السياسة ابن قتيبه؛ ص 12.
[44] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص44.
[45] همان؛ص45.
[46] همان.
[47] الامامة و السياسة ابن قتيبه؛ ص 13.
[48] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص45.
[49] همان.
[50] همان؛ص46.
[51] معجم المطبوعات العربية؛ ج 1؛ ص 212.
[52] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص46.
[53] تاريخ طبرى؛ ج 2؛ ص 443.
[54] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص46.
[55] همان؛ص47.
[56] عقد الفريد؛ ج 4؛ ص 93.
[57] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص47.
[58] همان.
[59] عبد الفتاح عبد المقصود؛ على بن ابى طالب؛ ج 4؛ ص 276- 277.
[60] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص52.
[61] همان.
[62] همان.
[63] همان.
[64] همان.
[65] الامامة و الخلافة؛ ص 160- 161.
[66] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص53.
[67] همان ؛ ص47.
[68] همان.
[69] الأموال؛ ص 144، عقد الفريد، ج 4، ص 93 .
[70] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص47.
[71] همان؛ص48.
[72] همان؛ص49.
[73] ميزان الاعتدال؛ ج 2؛ ص 195.
[74] معجم كبير طبرانى؛ ج 1؛ ص 62؛ ح 34.
[75] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص49.
[76] مروج الذهب؛ ج 2؛ ص 301.
[77] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص51.
[78] همان ؛ ص49.
[79] الوافى بالوفيات؛ ج 6؛ ص 17؛ ش 2444، ملل و نحل شهرستانى؛ ج 1؛ ص 57، ر.ک: حوث فى الملل و النحل؛ ج 3؛ ص 248- 255 .
[80] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص50.
[81] ميزان الاعتدال؛ ج 1؛ ص 139؛ ش 552.
[82] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص51.
[83] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص53.
[84] همان.
[85] بحار الانوار؛ ج 43؛ ص 170؛ ح 11.
[86] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص55.
[87] همان؛ ص38.
[88] همان ؛ ص39.
[89] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛1/3/1380.
[90] همان.
[91] همان.