جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ |۱۸ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 29, 2024
حجت الاسلام مهدی هوشمند

حوزه/ عضو شورای پژوهشی مؤسسه دارالعرفان گفت: امتحان و ابتلاء خداوند یک قانون کلی و سنت دائمی پروردگار است که برای شکوفاکردن استعدادهای نهفته و از قوه به فعل رساندن آنها و پرورش دادن بندگان آنان را می‌آزماید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی هوشمند در سلسله سخنرانی‌های مذهبی دهه اول محرم که در مؤسسه دارالعرفان برگزار می‌شود، با اشاره به آیه دوم سوره ملک، اظهارکرد: خداوند می‌فرمایند: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ، آنکه مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید، و او توانای شکست‌ناپذیر و بسیار آمرزنده است».

وی افزود: همان‌گونه که فولاد را برای استحکام بیشتر در کوره می‌گذارند تا به اصطلاح آبدیده شود، آدمی را نیز در کوره حوادث سخت و آزمایشات محک می‌زنند و پرورش می‌دهند تا مقاوم گردد.

محقق و پژوهشگر حوزه علمیه قم ادامه داد: در انسان‌شناسی قرآن، سلسله قوانینی بر حیات انسان‌ها حکومت می‌کند که قرآن از آن‌ها به سنت‌های الهی تعبیر می‌کند؛ همان‌گونه که در عالم طبیعت، قوانینی حاکم است که تخلف از آن‌ها محال است مانند قانون جاذبه. بر حیات فردی و اجتماعی انسان‌ها نیز سلسله قوانینی حکومت می‌کند که تخلف‌ناپذیر است.

حجت‌الاسلام هوشمند افزود: شناخت این سنت‌ها برای انسان‌ها، هدایتگر و راه‌گشاست. چرا که اگر این امتحان و ابتلا نبود بهشت و جهنم چه معنی پیدا می‌کرد؟ اعمالی که انسان انجام می‌دهد، در عالم تأثیرگذار بوده و موجب عکس‌العمل‌هایی می‌شود. اگر اعمال انسان خوب و مثبت و از سر راستی و درستی باشد، موجب یک سلسله عکس‌العمل‌های خوب از ناحیه مبدأ هستی در زندگی افراد خواهد شد و اگر اعمال انسان منفی و ظلم و فساد و بی‌عدالتی و دروغ باشد، عامل هستی واکنش منفی از خود نشان خواهد داد. بنابراین این‌گونه نیست که فرد یا جامعه‌ای دست به فسق و فجور و یا تبهکاری و قساوت و سنگدلی بزند، اما از هجوم مصائب و بلیات در امان باشد یا فرد و جامعه‌ای متقی و پرهیزکار و خالص باشد و در عین حال از نعمت‌های الهی محروم باشد.

وی اظهارکرد: یکی از سنت‌های الهی که در قرآن کریم بر آن تأکید بسیار شده، امتحان و آزمایش است. قرآن از این سنت گاه به «ابتلا» تعبیر نموده و در مواردی با عنوان «امتحان» از آن یاد کرده است. آزمایش، از اهداف خلقت شمرده شده است: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ؛ آن‌کس که مرگ و حیات  را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می‌کنید و او شکست‌ناپذیر و بخشنده است».

حجت‌الاسلام هوشمند با بیان اینکه آزمایش الهی برای رفع جهل و ابهام است، ادامه داد: همه انسان‌ها در طول حیات خویش با وسایل مختلفی مورد امتحان و آزمایش قرار می‌گیرند: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَاْلأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرینَ؛ قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مال‌ها و جان‌ها و میوه‌ها، آزمایش می‌کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان» (بقره/۱۵۵).

وی با طرح این سؤال که برخی شاید سؤال کنند که پروردگار عالمیان چه لزومی برای شناخت انسان به وسیله امتحان دارد؟ پاسخ داد: مسلماً خیر؛ زیرا خداوند علم قبلی به همه موجودات و رویدادهای جهان داشته و هیچ پدیده‌ای از نظر او پنهان نیست تا بخواهد با آزمایش آن را آشکار کند. بنابراین هدف از آزمایش‌های الهی باید به انسان بازگردد، نه به خداوند. خداوند می‌خواهد با آزمایش از انسان‌ها، استعدادهای درونی آن‌ها را شکوفا و بارور سازد. امتحان موجب می‌شود انسان شایستگی‌های رشد و کمال خود را نشان دهد و شخصیت خود را خالص‌تر گرداند و به نقاط ضعف خود بیشتر پی ببرد و درصدد رفع آن‌ها برآید تا بتواند به سمت هدف اعلای حیات خویش گام بردارد، درست همانند فولادی که برای استحکام بیشتر آن را در کوره قرار می‌دهند تا آبدیده شود.

محقق و پژوهشگر حوزه علمیه قم ادامه داد: خداوند آدمی را در کوره حوادث سخت پرورش می‌دهد تا مقاوم گردد و مس وجودش به طلا تبدیل شود. «لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلیمٌ به ذاتِ الصُّدُورِ؛ خداوند، آنچه در سینه‌هایتان پنهان دارید، بیازماید و آنچه را در دل‌های شما (از ایمان) است، خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سینه‌هاست، با خبر است» (آل‌عمران ۱۵۴).

حجت‌الاسلام هوشمند با اشاره به دو نمونه تاریخی از آزمایش الهی در صدر اسلام به داستان دو شخصیت عبیدالله بن حر جعفی و وهب نصرانی در واقعه عاشورا اشاره کرد.

عبیدالله و واقعه کربلا

آورده‌اند، پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ هجری و تصمیم امام حسین(ع) برای آمدن به کوفه، عبیدالله از کوفه بیرون آمد تا با امام مواجه نشود. اما در نزدیکی کربلا با وی مواجه شد. نقل است که امام حسین(ع) وقتی به منزلگاهی به نام قصر بنی مقاتل یا به روایتی «قطقطانیه» در چند فرسخی کربلا رسید، خیمه‌ای دید و پرسید که آن از کیست؟ گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی. امام(ع) کسی را نزد او فرستاد (بیشتر کتب، نام این فرستاده را حجاج بن مسروق جعفی نوشته‌اند) تا او را به یاری اردوی امام(ع) دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: «من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین(ع) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم» فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام(ع) رساند.

پس از آن امام حسین(ع) خود نیز به خیمه عبیدالله رفت و نشست و خدا را سپاس گفت و فرمود: «ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می‌کند، آیا نمی‌خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جدّ من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟» گفت: یابن‌رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته می‌شوم، و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌ام. حسین(ع) از او روی برگرداند و فرمود: «نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو» و سپس این آیه از سوره کهف را خواندند؛ «وما کنت متخذ المضلین عضدا؛ ما گمراهان را به یاری خود نمی‌طلبیم. اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم می‌اندازد و هلاک می‌شود». آنگاه امام(ع) به خیمه خود بازگشت.

وهب جوان نصرانی که در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسید

در کتاب شهیدان جاوید نوشته مرضیه محمدزاده در معرفی این شهید عاشورا نوشته شده است: «عبدالله مکنی معروف به ابووهب از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) و نیز از یاران امام حسین(ع) بود. درباره پیوستن او به امام حسین(ع) نیز نوشته است: از شیعیانی که در روزهای آخر به سپاه امام حسین(ع) پیوستند می‌توان از عبدالله بن عمیر کلبی نام برد که مجاهد در جبهه‌های جنگ با کفار بود. او بسیار حریص بود که با مشرکین جهاد کند و سالها با کفار جنگیده بود. وقتی دید عده‌ای در نخیله آماده جنگ با امام حسین(ع) می‌شوند، گفت: من علاقه‌مند بودم در جهاد با مشرکان شرکت کنم، اما اکنون احساس می‌کنم نبرد با کسانی که به جنگ فرزند فاطمه(س) می‌روند اولی است. آن‌گاه این مطلب را با همسرش در میان گذاشت، همسرش تصمیم او را ستود، این دو شبانه از کوفه خارج شده و به امام حسین(ع) در کربلا ملحق شدند. گرچه برخی پیوستن او را به امام قبل از رسیدن کاروان به کربلا و در راه دانسته‌اند و بنا به نقلی مادر عبدالله نیز در این سفر همراه آنان بود.

در صبح عاشورا و پس از تیرباران خیمه‌گاه امام، عبدالله بن عمیر کلبی پس از اجازه از امام به میدان رفت. او کارزاری سخت کرد و پس از به هلاکت رساندن چند نفر، در اثر حمله گروهی سپاه پسر سعد بر خاک افتاد و شهید شد. قاتل او هانی‌بن ثبیت حضرمی بود. همسر ‌وهب خود را بر سر جسد شوهر رساند و چهره او را که خاک و خون پوشانده بود، با دست پاک می‌کرد و می‌گفت: «عبدالله بهشت بر تو گوارا باد. از خدایی که بهشت را بر تو ارزانی داشت، می‌خواهم مرا نیز در آنجا مصاحب تو گرداند». شمر به یکی از غلامانش به نام رستم دستور داد که این بانوی فداکار را بکشد و او با عمودی که بر سر همسر ‌وهب کوبید او را به شهادت رساند.

غلام شمر سر عبدالله را از تن جدا کرد و به سوی خیمه‌ها انداخت. مادرش سرش را برداشت، پاک کرد و بوسید. آنگاه سر را به طرف میدان پرتاب کرد و گفت: ما چیزی را که در راه خدا داده‌ایم، پس نمی‌گیریم. آن‌گاه عمودی به دست گرفت و به سوی دشمن حرکت کرد. امام حسین(ع) دستور داد تا او را به خیمه‌ها برگردانند و خطاب به او فرمود: «در راه حمایت از اهل‌بیت من به پاداش نیک نائل شوید. خداوند رحمتت کند، به سوی خیمه‌ها بازگرد که جهاد از تو برداشته شده است».

نویسنده در ادامه معرفی عبدالله‌بن‌عمیر، از شخصی به نام وهب‌بن‌عبدالله بن جناب کلبی نیز به عنوان یکی از شهدا یاد می‌کند که ماجرای شهادت او اشتراکات زیادی با عبدالله بن عمیر دارد، از همین روی، او در پایان می‌نویسد: به نظر می‌آید که عبدالله بن عمیر کلبی و وهب‌بن‌عبدالله کلبی یک شخص هستند (ص ۳۰۷ تا ۳۱۱ شهیدان جاوید، مرضیه محمدزاده).

انتهای پیام   ۳۱۳/۱۷

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha