جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ |۹ شوال ۱۴۴۵ | Apr 19, 2024
کد خبر: 953909
۲۸ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۷:۲۹
صفحه مجازی مجتبی نامخواه

حوزه/ دیشب سر سفره افطار و در میانه‌ سروصداهای پسرکم روح‌الله، گوش و دل سپرده بودم به روایت مستندِ "لشکر زینبی" و بریده بریده چیزهایی می شنیدم، که یک‌باره حضرت آقا یک استدلالِ وحیانی اما بدیع و عجیب رو کرد. لقمه افطار در دهانم خشکش زد وقتی شنیدم «شهدا پس از شهادت نطق‌شان باز می‌شود».

به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت‌الاسلام مجتبی نامخواه با انتشار تصویری از یک شهید در صفحه مجازی‌اش نوشته است:

نطقِ یوسف چلتوکیِ شهید

چند روز مانده به ماه مبارک، به فکر سحرهای این ماه افتادم و این امید و آرزو در دلم زنده شد که از سحرهایش، چیزی هم ما خوشه‌چین کنیم. فکر «سحر» اما مرا برد به آن غزل که این بود مطلعش: «ما درس سحر در ره میخانه نهادیم».

بعد به این فکر افتادم که این غزل، گزارش حالِ که می‌تواند باشد؟ و در جواب از لابلای بیت‌های لسان‌الغیب، صدای استاد ناظری و سه‌تار استاد ذوالفنون، ذهنم سُر خورد به سمت یک و عجیب بود که فقط یک نفر: محمد علی یوسف چلتوکی.

ایام سالگرد شهادتت نبود اما تصویرت و آن تنها تصویری که چندسال قبل از تو دیده بودم، یک دم از جلو چشمانم کنار نمی‌رفت. آن قدر بود که دیشب رفتم خانه پدری؛ سراغ بایگانیِ عکس‌های جبهه‌یِ بابا و خواستم برایم از خاطراتت بگوید و گفت. از لحظه‌ای گفت که آمده بود دنبالت. دنبال تو و سه نفر دیگر از بچه‌هایِ چهل شاهد. در یک تویوتا لندکروز، وسط جزیره مجنون بودید که یک راکت کاتیوشا میهمان‌تان شده بود و برده بودتان به میهمانی.

پدر گفت اصرار مسئول ستاد تبلیغات جنگ را نپذیرفته که خبر شهادتت را ببرد. گفت برای این‌کار دلایلی داشته؛ از جمله این‌که نمی‌توانسته خبر شهادت کسی را ببرد که هنوز مانده بود تا دهه دوم زندگی را کامل کند و دلایل دیگر؛ ختم دلایل اما این بود: ترکشی به موازات لب‌هایت! از میان‌شان گذشته بود.

چقدر خوب شد و چه خوب کاری کردی ترکش. ادبِ آقایِ یوسف چلتوکی را کامل کردی. چه خوب به آقای یوسف چلتوکی کمک کردی تا سر از پا نشناختن را معنی کند. بهتر و خیلی بهتر آن است که کسی با سر به آغوش امامِ بی‌سر نرود.

مانده بودم که آخر همچو مرا با چون تویی چه صنمی است که چند روز مانده به میهمانی خدا، در و دیوار خیالم همه‌ تصویرِ تو شده است؟

هیچ‌گاه تو را ندیده‌ام. اصلاً پایم را به دنیا نگذاشته بودم که تو سرت را پیشِ پایش به خاک انداختی؛ در روزی که از آن روز تا کنون، سال‌های زیادی می‌گذرد. حدود چهل سال. بیشتر از عمر من و بیشتر از دو برابر عمرِ تو. گیرم گهگاهی که با پدر گعده چهل‌شاهد می‌کنیم، چند کلامی هم درباره تو شنیده باشم؛ اما واقعا چه شده که بی‌هیچ مناسبتی یادم یک‌سره به دست تو افتاده؟ بد طور فکری بودم که دیشب سر سفره افطار و در میانه‌ سروصداهای پسرکم روح‌الله، گوش و دل سپرده بودم به روایت مستندِ "لشکر زینبی" و بریده بریده چیزهایی می شنیدم، که یک‌باره حضرت آقا یک استدلالِ وحیانی اما بدیع و عجیب رو کرد. لقمه افطار در دهانم خشکش زد وقتی شنیدم «شهدا پس از شهادت نطق‌شان باز می‌شود».

آقای یوسف چلتوکی!

درست است که چهل‌شاهدی بودی؛ اهل تصویر و سوپر هشت بودی نه سخنران. اما اگر سخنران هم بودی، نطقت هم خیلی خوب می‌شد. آن‌قدر خوب که تمام لحظات نخستین شب جمعه ماه رمضان، نتوانستم به نطقت فکر نکنم و تمام نخستین دقایق از نخستین جمعه ماه رمضان را نتوانستم ننویسمش.

آقای یوسف چلتوکی عجب نطقی داری!

آقای محمدعلی یوسف چلتوکی می‌دانستی حافظ در ادامه همان غزلش می‌گوید: «در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش/ این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم».

من که زاهد و عاقل نیستم و خرمن هم ندارم اما شماها چه دل دیوانه‌ای دارید که از داغِ آن یک‌سره آتش داریم، آتش؟

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha