یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024
کد خبر: 1150471
۲۷ فروردین ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۲
سعدی

حوزه/ شبی در خدمت پدر رحمة‌الله‌علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می‌خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده‌اند. پدر را گفتم: از اینان کسی سر برنمی‌دارد که ...

‌به گزارش خبرگزاری حوزه، سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می‌گوید:

«یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب‌ها برمی‌خواستم و نماز می‌گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.

شبی در خدمت پدر رحمة‌الله‌علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می‌خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده‌اند.

پدر را گفتم: از اینان کسی سر برنمی‌دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته‌اند، بلکه مرده‌اند.

پدر گفت: تو نیز اگر می‌خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!»

منبع: گلستان سعدی/ باب دوم در اخلاق درویشان/ حکایت هفتم

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha