به گزارش خبرگزاری حوزه، نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامی، متخلص به جامی، شاعر، ادیب نامدار قرن نهم در ۲۳ شعبان ۸۱۷ قمری در خرگِرد، واقع در منطقه تربتجام به دنیا آمد.
ایام کودکی و تحصیلات مقدماتی جامی در خرگرد جام در کنار پدرش، سپری شد و در حدود سیزده سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آنجا اقامت گزید و از آن زمان به جامی شهرت یافت.
هوش سرشار، حافظه قوی، وارستگی، عزت نفس، استغنا، ساده زیستی، خیرخواهی، ظرافت طبع و بذله گویی از صفات برجسته جامی بود.
تبحر جامی در علوم و فنون گوناگون، سبب کثرت و تنوع آثار منظوم و منثور او شد و باعث گردید که وی معروفترین شاعر قرن نهم و از جامعترین شخصیتهای حیطه ادب و علوم اسلامی این قرن به شمار آید.
بعضی مستشرقان، مرگ جامی را در محرم الحرام ۸۹۸ قمری، نقطه پایان عصر طلایی ادبیات کلاسیک فارسی دانستهاند و لقب خاتم الشعراء برای جامی هم از همین دیدگاه حکایت میکند.
از جامی بیش از چهل اثر و تألیف سودمند و گرانبها به جای مانده است. معروفترین آثار او عبارت از هفت مثنوی به نام «هفت اورنگ» است.
کتاب بهارستان یا روضة الاخیار و تحفة الابرار، یکی از مهمترین آثار عبدالرحمن جامی، کتابی است منثور، ساده و مسجع که به سبک گلستان سعدی نوشته شده است. جامی نوشتههای منثورش را که شامل نکات اخلاقی، نصیحتها و نکتههایی در باب زندگی است، در این کتاب با شعر و نظم درهم آمیخته و از آیات قرآن و احادیث مذهبی نیز برای انتقال مفاهیم بهره گرفته است که بسیاری از بزرگان شعر و ادب،آن را گلستان ثانی نامیدند.
حکایاتی از بهارستان
- یکی آواز میخواند و میدوید. پرسیدند که: «چرا میدوی؟» گفت: «میگویند که آواز من از دور خوش است. میدوم تا آواز خود را از دور بشنوم!»
- موری را دیدند به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند:”این مور را ببینید که با این ناتوانی باری به این گرانی چون می کشد؟” مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت:”مردان, بار را با نیروی همّت و بازوی حمیت کشند, نه به قوّت تن و ضخامت بدن”.
- روباهی با گرگی دم مصادقت می زد و قدم موافقت می نهاد، و با یکدیگر به باغی گذشتند، در استوار بود و دیوار پر خار، گرد آن گردیدند تا به سوراخی رسیدند، بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان.
انگورهای گوناگون دیدند و میوه های رنگارنگ یافتند روباه زیرک بود، حال بیرون رفتن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد، چوبدستی برداشت و روی بر ایشان نهاد.روباه باریک میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم کنده از آن تنگنای بیرون رفت.
زورمندی مکن ای خواجه به زر // کآخر کار زبون خواهی رفت
فربهت کرد بسی نعمت و ناز // زان بیندیش که چون خواهی رفت
با چنین جثه ندانم که چه سان // به در مرگ برون خواهی رفت؟
منابع:
بهارستان جامی
تارنمای ادبی گنجور
پایگاه کتابراه










نظر شما