به گزارش خبرگزاری حوزه از کرمانشاه، پنج شنبه ۲۱ فروردین، بیست و هفتمین سالگرد شهادت امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، گرامیداشت یاد و خاطره آن شهید که در راه حفظ این سرزمین مقدس و دفاع از ارزشهای اسلامی، جان خود را فدا کرد.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) ، در بخشی از پیامی که به مناسبت شهادت این شهید بزرگوار صادر نمودند چنین فرمودند:
«امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیاد شیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید او مانند دیگر مردان حق، از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا به روی دست داشتند، سرزمینهای داغ خوزستان و گردنههای برافراشته کردستان سالها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده است ...».
علی صیاد شیرازی (۱۳۲۳-۱۳۷۸ ه.ش)، از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران که بعد از انقلاب اسلامی ایران و در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نقش موثری ایفا نموده و فرماندهی عملیاتهای پیروزمندانه ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس در جنگ تحمیلی را بر عهده داشت.
وی سمتهای، فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی؛ عضو شورای عالی دفاع ملی؛ معاونت بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح را بر عهده داشت.
صیاد شیرازی در ۲۱ فروردین سال ۱۳۷۸ شمسی به دست منافقین، مقابل منزلاش، ترور شده و به شهادت رسید.
روایت کمتر دیده شده از شهید صیاد شیرازی؛ فرمانده عملیات مرصاد از روز عملیات!
منافقین میخواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلامآباد تا کرمانشاه با هر وسیلهای که داشتند -از تراکتور و ماشین- آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند، اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند.
ساعت ۵ صبح رفتیم. همهی خلبانها در پناهگاه آماده بودند، توجیهشان کردم که اوضاع در چه مرحلهای هست، دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر ۲۱۴ آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند، این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر ۲۱۴ جلو نشستیم، گفتم: همینجور سرپائین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند، همینطور از روی جاده میرفتیم، نگاه میکردیم، مردم سرگردان را میدیدیم، ۲۵ کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنهی «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشتهاند «گردنهی مرصاد».
یکدفعه نگاه کردم، مقابل آنور خاکریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همینجور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار میآورند تا از این خاکریز رد بشوند، به خلبانها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت. یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود ۳ تا ۴ کیلومتر طول این ستون است، من کلاه گوشی داشتم. میتوانستم صحبت کنم: به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند، خلبانهای دو تا کبریها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یکدفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودیاند. چیچی بزنیم اینها رو؟!
خوب اینها ایرانی بودند، دیگر مشخص بود که ظاهراً مثل خودیها بودند و من هرچه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند، گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان، آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین، او هم نشست زمین، دیدیم حدوداً ۵۰۰ متری ستون زرهی نشستهایم و ما هم پیاده شدیم و من هم بهخاطر اینکه درجههایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چهجوری به اینها بفهمانم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم، آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه. گفت: به خدا من میترسم؛ من اگر بزنم، اینها خودیاند، ما را میبرند دادگاه انقلاب.
حالا کار خدا را ببینید! منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم بزنیم آنها را، منافقین سر لولهی توپ را به طرف ما نشانه گرفتند، اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند، گلوله، ۵۰ متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند. گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچهی کرمانشاه بودند، با لهجهی کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الان حسابش را میرسیم. سوار هلیکوپتر شدند و رفتند.
اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهماتشان، خود ماشین منفجر شد، بعد هم این گلولهها که داخل بود، مثل آتشفشان میرفت بالا. بعد هم اینها را هرچه میزدند، از این طرف، جایشان سبز میشدند، باز میآمدند.
بعد از ۲۴ ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند.
بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند، میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من بهگوشم، التماس، درخواست، چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود.
به هرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیهی شریفه، عمل کرد که خداوند در آیهی شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهم.» و نقطهی آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیفترین و خبیثترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، یک پیروزی عظیمی بود.
منبع: کتاب رمز عبور، ۱، صفحهی










نظر شما