یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۸
یادداشت | شهیدی که سیاست‌ساز بود؛ نه سیاست‌باز

حوزه/ از کوچه‌های مشهد امام رضا تا پاستور تهران، هرگز در قامتش خمیدگی نیامد. قلم‌های عدالتش در هیأت یک قاضی جوان، غبار فساد را می‌زدود و قلبش، بی‌آن‌که بداند روزی بر سینه‌ی تاریخ می‌تپد، تنها برای محرومان آهنگ ضربان داشت. او نه سیاست‌باز که سیاست‌ساز بود؛ سیاستی بی­‌خبر از تاج‌ورزی، و تنها در فکر تیشه‌کشی به ریشه‌های فقر و تبعیض.

خبرگزاری حوزه | پروازش ناگهانی بود؛ همان‌گونه که همیشه در سکوت قدم برمی‌داشت، این بار نیز بی‌هیاهو بال گشود و به یاران آسمانیش پیوست، شهید خدمت را می گویم.

شهید سید ابراهیم رئیسی نه یک نام، که قصه‌ای شد از خاکی‌ترین لبخندها تا بلندترین قله‌های ایثار.

مردی که ردایش همیشه بوی محرومیت داشت و دستانش، گرم از دست‌فشانی‌های بی‌منت، چهره‌ای شد از آن‌چه خدمت بی‌ریا می‌نامندش.

از کوچه‌های مشهد امام رضا تا پاستور تهران، هرگز در قامتش خمیدگی نیامد.

قلم‌های عدالتش در هیأت یک قاضی جوان، غبار فساد را می‌زدود و قلبش، بی‌آن‌که بداند روزی بر سینه‌ی تاریخ می‌تپد، تنها برای محرومان آهنگ ضربان داشت.

او نه سیاست‌باز که سیاست‌ساز بود؛ سیاستی بی‌خبر از تاج‌ورزی، و تنها در فکر تیشه‌کشی به ریشه‌های فقر و تبعیض.

ساده زیستنش، شعر ناتمامی بود که هر بیتش حسرت دنیاپرستان را بر دل می‌نشاند. در کاخ ریاست، همان‌گونه زندگی می‌کرد که در حجره‌ی مدرسه‌ی علمیه؛ گویی برایش فرقی نداشت دیوارهای اطرافش از خشت باشد یا مرمر، آن‌چه می‌درخشید، روح بی‌آلایش سید ابراهیم بود. سفره‌اش همیشه کوچک، اما دستانش بی‌کران بود.

و عدالت... واژه‌ای که با خون در رگ‌هایش جاری بود. چه در قامت یک قاضی و چه در مقام ریاست قوه‌ی قهریه. او عدالت را نه در کتاب‌ها که در نفس‌های ‌دردآلود مردم جست‌وجو می‌کرد. عدالت برایش عبادت بود؛ عبادتی بی‌ریا و بیردا.

و سپس ریاست‌جمهوری؛ نه مقامی برای جلال، که بارانی برای سیراب کردن زمین‌های تشنه‌ی مردم. در چشمانش همیشه سوالی بود: «برای محرومان چه کرده‌ام؟» معیشت مردم برایش درد بود؛ دردی که به دنبال درمانش بود. تحریم‌ها بر قامتش خمیدگی نیاورد، که او خود تندیسی بود از کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی ایران.

یادش بخیر! تاریخ به یادماندنی از دیپلماسی ایران، که شهید رئیسی با حرکتی نمادین، تریبون سازمان ملل را به محراب عشق و مقاومت بدل ساخت.

آنگاه که عکس سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی را با حرمتی بی‌نظیر برافراشت، گویی تمامی خون‌های پاکی که در راه عزت ایران اسلامی ریخته شده بود در آن قاب مقدس تجلی یافت و لرزه بر اندام سیاست‌بازانی انداخت که هرگز چنین پیوندی میان یک چهره و یک ملت را ندیده بودند. تا آنروز که قرآن را بر دست گرفت، همان مصحفی که اینبار کلام الله را چون پرچمی الهی به نمایش گذاشت. اینبار، حلقه‌ای کامل از معنا ساخت؛ گویی می‌خواست بگوید: "شهدا از قرآن زاده شدند و به قرآن بازمی‌گردند".

و آه از آن ساعتهای سرنوشت ساز که خبر مفقود شدن بالگرد حامل یار دیرین انقلاب در آسمان ابهام فرو رفته بود، قامت استوار رهبر فرزانه و حکیم انقلاب چون کوهی در برابر توفان های زمانه ایستادگی میکرد. چشمان ژرف اندیش ایشان که همیشه مأمن امید امت بود، این بار نیز با سکونی آمیخته به حکمت، موج های اضطراب را به آرامش بدل ساخت. خطوط چهره اش که گویی نقشه ی راهی از تجربه های سخت گذرگاه های انقلاب بود، نه تنها ذرهای ترک برنداشت، که چون آیینه ای روشنگر، ثبات و اطمینان را به قلب ملت تاباند.

و شهادت... پرواز ناگهانی‌اش در مه آلودِ آن روز اردیبهشت، گویی تکمیل شد آن‌چه ناتمام مانده بود. او که همیشه در سکوت می‌زیست، این بار در سکوتی ابدی آرمید، اما خونش فریاد شد؛ فریادی که از دل تاریخ می‌گوید: «راهی که شهیدان رفته اند، پایانی ندارد.»

حالا او «سید الشهدای خدمت» است؛ نه فقط چون در راه خدمت جان باخت، بلکه چون جانش را با عشق به مردم عجین کرده بود. یادش نه در سنگ مزار که در قدم‌های مردمی زنده است که هر صبح به امید فردایی بهتر برای اهتزاز پرچم خوشرنگ ایران اسلامی، از خواب برمی‌خیزند. رئیسی رفت، اما پرنده‌ی عدالتش هنوز بر آسمان ایران پرواز می کند.

مجید لاهیجانی

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha