به گزارش خبرگزاری حوزه از سمنان، محتوای ما در آشنایی و معرفی شهدا به جوانان بسیار غنی، عمیق و اثرگذار است و ما هرجا توانستیم باید با زبان روز که جوانان دوست دارند، با زبان هنر، بیان فرهنگ ایثار و شهادت و با نگاهی که در موضوعات هنری داریم معرفی شهدا و چگونگی سبک زندگی این عزیزان والامقام را ارائه دهیم. مطمنا اینگونه بهتر میتوانیم با مخاطب ارتباط بگیریم.
در همین راستا خبرنگار خبرگزاری حوزه در سمنان به سراغ خانم اقیان خواهر شهید و مادر شهید، رفته است و با آنها درباره سیره و زندگی این شهید عزیز به گفتگو پرداخته است که در ادامه آن را میخوانید:
ضمن معرفی خود شهید سهراب اقیان را معرفی بفرمایید.
مادر شهید هستم متولد سال ۱۳۱۷یک پسر یک دختر قبل شهید دارم؛ سهراب بچه سوم خانواده است.
سهراب اقیان دومین فرزند عباسعلی و فرخ، از شهدای دفاع مقدس مهدیشهر دارالمرحمه سمنان است که با هدف ادامه راه بنیانگذار انقلاب اسلامی و زنده نگهداشتن یاد شهدا به جبهه رفت و عاقبت در عملیات نصر هشت شهید شد.
شهید سهراب اقیان دوازدهم مهر ۱۳۴۴ در شهر مهدیشهر به دنیا آمد.
همگام با درس خواندن، برای کمک به خانواده در تامین مخارج زندگی به عنوان کارگر ساختمانی فعالیت میکرد، اما با توجه به درگیری کشور با رژیم بعثی عراق، به عنوان بسیجی از طرف سپاه مهدیشهر تیپ ۱۲ گردان موسی ابن جعفر(ع) به جبهه اعزام شد.
شهید بزرگوار اقیان ۳۳ ماه و چهار روز در میدان نبرد حق علیه باطل به عنوان آرپیجیزن نقشآفرینی کرد و سرانجام بیست و نهم آبان ۱۳۶۶ در عملیات نصر هشت در ماووت واقع در شمالغرب استان سلیمانیه عراق به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید اقیان پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدای مهدیشهر خاکسپاری شد.
خبر شهادت را چه کسی به شما داد و به چه صورت بود؟
سر نماز بودم و درحال خوانن قرآن که خبر شهادت سهراب را به من دادند. برادرم خبر را به من داد و اینطور گفت که اگر سهراب دستش قطع شده باشد یا پاهاش قطع شده است من گفتم به من بگویید من طاقتش را دارم. برادرم من را به منزل خودش برد،آن زمان قالی میبافتند وارد منزل که شدم دیدم دار قالی جمع شده خانه مرتب است و آماده پذیرایی از مهمان های غریبه به دلم افتاد که انگار خبری شده و خبر مربوط به سهراب هست.
شهید اقیان درچه سنی به شهادت رسیدند؟
چند ماهی مانده به ۲۲ سالگی به شهادت رسیدند.
شهید سهراب اقیان چه ویژگیهای بارزی داشت؟
وقتی در خیابان راه میرفت سر به زیر بود و به خانم ها نگاه نمی کرد. بسیار با حجب و حیا بود. با عفت بود. سهراب خیلی پسر مظلومی بود.
از دیگر ویژگی های بارز شهید مردم داری او بود به همسایه داری بسیار معتقد بود و همیشه مراقب بود برای کسی ایجاد مزاحمت نکند.
سهراب چند مرحله به جبهه اعزام شد؟ از جبهه برای شما تعریف میکرد؟
از ۱۴ سالگی به جبهه رفت. اول راهنمایی بود که قصد کرد به جبهه برود و درسش با شهادت به اتمام نرسید. هربار که به مرخصی می آمد ۲۰ روزی بود و مجدد راهی جبهه میشد.
پیش آمده بود که مانع رفتن شهید به جبهه شوید؟ چه پاسخی میداد؟
هربار که به مرخصی می آمد میگفتم پسر کفایت میکند شما تکلیف شرعی خود را انجام دادید اینبار نرو. شهید میگفت مادر من میروم برای حفظ جان شما و ناموس و ملت و کشورم.
خواهر شهید: مادر خیلی مظلوم بودند همین جواب کافی بود تا رضایت کامل داشته باشند برای رفتن سهراب به جبهه پدرم هم در جبهه بودند و مادر میدانست مخالفت کردن با نرفتن سهراب فایده ای ندارد.
از آنجا که فقط من بودم و دو خواهر دیگرم مادر دوست داشت سهراب عصای دستش باشد و به جبهه نرود.
سهراب راه رسالت خود را پیدا کرده بود در رفتن به جبهه و مخالفت با او فایده ای نداشت.
شما به عنوان خواهر شهید چیزی به خاطر دارید از جبهه رفتن برادرتان؟
سهراب خیلی سعی داشت مادر را راضی و خوشحال نگه دارد. همیشه میگفت مادرجان راضی باش خوشحال باش من برای دفاع از ملت و ناموسم دارم میرم جبهه؛
مادرم همیشه برای سلامتی پدر و برادرم دعا میکرد میگفت هرچی خدا بخواهد همان میشود. مادر بسیار صبوری میکردند در موضوع جبهه رفتن همسر و پسرش.
شما و شهید اختلاف سنی خیلی کمی داشتید از جبهه برای شما تعریف نمیکرد؟
بله تعریف میکرد؛ هربار که به مرخصی می آمد میگفت بیا از من چند تا عکس بگیر بعدا لازم میشود. اینبار بروم جبهه دیگر برنمیگردم. من هیچوقت ازش عکس نگرفتم فکر میکردم اگر از او عکس بگیرم شهید میشود و من این را نمیخواستم سهراب همبازی کودکی من بود و من نمیخواستم او را از دست بدهم.
هربار برای راضی کردن من کلی وسیله میخرید تا راضی شوم از او عکس بگیم بار آخری که میخواست به جبهه برود نمیدانم چطور شد که راضی شدم و از او و خودم یک عکس یادگاری گرفتم و همان شد دیدار آخر من با سهراب و شهید شد.
شهید اقیان به چه صورت شهید شدند؟
خواهر شهید: یکبار در عملیات در اهواز ترکش خورده بود و به کسی اطلاع نداده بود و مجدد در عملیات جزیره مجنون به شدت مجروح شد وقتی به مرخصی آمده بود از مجروحیتش حرفی نکرد ولی پشت او کامل زخم بود و دستگاهی به او وصل بود برای دفع عفونت هربار که میگفتیم پیراهنت را دربیار بشوریم قبول نمیکرد. با کلی اصرار پیراهن را از او گرفتم که بشورم و جای جرحتش را دیدم به من گفت لطفا به مادر چیزی نگو.
بسیار ناراحت شدم ولی باز هم خدارا شکر کردم که حداقل برادرم زنده بازگشته و خب جراحتش خوب میشود.
دفعه آخری که میخواست به جبهه برود گفت آبجی به مامان از زخم بدنم چیزی نگو مامان غصه میخورد، به او گفتم برو برگرد خودت بگو؛ شهید به من گفت بهم الهام شده دیگه اینبار برنمیگردم آبجی میدونم اینبار شهید میشوم.
از جبهه پدر چیزی به خاطر دارید؟
پدرم در جبهه مجروح و شیمیایی شد در اثر شیمیایی حنجره خود را از دست داد و در سال ۸۹ فوت کردند.
یادگاری ارزشمندی از شهید اقیان دارید؟
بله یک پیراهن از شهید باقی مانده که مادر گفته این یادگاری از سهرابم است با من در کفنم بگذارید.
نامه هایی که ارسال میکرد همه را به عنوان یادگار شهید نگه داشتیم.
قسمتی از وصینامه که به یاد دارید را برای ما میگویید.
شهید خط بسیار زیبا و خوانایی داشتند در بخشی از وصینامه شهید آمده است که:
ای مادرم. بعد من هرگز برایم گریه نکن زیرا خواست خودم بود که این راه را در پیش بگیرم چون طاقت این را نداشتم که ببینم دوستانم در جبههها چه غریبانه شهید میشوند و من بیخیال به فکر زندگی خویش باشم و از مرگ عزیزان و دوستانم بسیار غمگینم و بعد هم در آخر با برادرانش صحبت میکنه که حافظ دین و ناموس خودشون و کشور باشند و اجازه ندن که کشور بازیچه دست اجانب باشه.

فرازهایی از وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
با سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشریّت و نایب برحقش امام خمینی
هدف رفتن من به جبهه دلایل مختلفی دارد. اول آنکه بهخاطر عشق و علاقهای که به رهبر عزیزم و خاک وطنم داشتم.
دوم آنکه ادامهدهندة راه شهیدان از جمله شهید بختیاری و کسائینژاد باشم و من بیشترین از عمرم را در جبههها گذراندم تا نگذارم که ایران اسلامی به دست کافران و نامسلمانها بیفتد.
حالا از جوانان تقاضا دارم که صحنههای جنگ را هیچوقت خالی نگذارند و خود را در این امر الهی مسئول بدانند.
پدر و مادر عزیزم، حال که آخرین لحظههای زندگیام را میگذرانم، میخواهم بگویم که اگر فرزند خوبی برای شما نبودم و نتوانستم آنچنان که حق شما بود زحمات شما را جبران کنم و لیاقت آن را نداشتم، باید فرزند حقیر خود را با بزرگواری خودتان ببخشید و حال از شما خواهر و برادرم میخواهم که هیچوقت، چه در صحنة جنگ چه در پشت جبهه، صحنههای جنگ را خالی نگذارید و همچنین از شما میخواهم حجاب خود را حفظ کنید و از پدر و مادرم خوب مراقبت کنید و نگذارید که آنها از دوری من رنج ببرند و تا آخرین لحظه همدم روز و پرستار شبهایشان باشید و از همة همسن و سالهای خودم میخواهم که از مرز خود خارج نشوند و به ناموس و شرف دیگران خیانت نکنند تا به ناموس و شرفشان خیانت نشود.
به امید اینکه این جنگ هر چه سریعتر پایان یابد و انقلاب اسلامی ایران به پیروزی نهایی خود دست یابد. انشاءالله.
انتهای پیام/
گفتگو: فاطمه رحیم زاده











نظر شما