شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۱
بازنمایی خانواده در سینما و تلویزیون ایران؛ از آرمان‌گرایی تا بحران و فاصله با واقعیت

حوزه/ احسان آذرکمند گفت: بازنمایی خانواده در آثار نمایشی ایران پس از انقلاب دستخوش تغییرات و چالش‌های جدی شده است. در حالی که در دهه‌های نخست، هم‌راستایی میان تجربه واقعی خانواده‌ها و تصاویر رسانه‌ای بیشتر بود، امروزه شکافی عمیق میان واقعیت زندگی خانواده‌های ایرانی و بازنمایی رسانه‌ای آن‌ها به چشم می‌خورد. این فاصله که ناشی از تحول نگرش‌ها، کمبود ادبیات داستانی اصیل و ضعف در تبیین سبک زندگی ایرانی-اسلامی است، باعث شده است تصویر خانواده‌ها یا آرمانی و غیرواقعی باشد یا بحران‌زده و اغراق‌آمیز.

رسانه‌های جمعی به‌ویژه رسانه ملی، نقش بسیار مهمی در شکل‌دهی به افکار عمومی و فرهنگ جامعه ایفا می‌کنند. در دهه‌های اخیر، با گسترش فناوری‌های نوین و تغییر سبک زندگی مردم، تاثیرات رسانه‌ها بر باورها، ارزش‌ها و سبک‌های رفتاری بیش از پیش شده است. از این رو، تحلیل و رصد جریان‌های دینی و فرهنگی در رسانه‌ها اهمیت ویژه‌ای یافته و به عنوان یکی از مؤلفه‌های اصلی در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است.

در این میان، گروه‌ها و مراکز تخصصی که به بررسی و جریان‌شناسی مسائل دینی در رسانه‌ها می‌پردازند، نقش محوری دارند. این گروه‌ها با تحلیل محتوا، رصد عملکرد رسانه‌ها و شناسایی روندهای نوظهور، به ارتقای کیفیت تولیدات و همسو کردن آن‌ها با نیازهای جامعه کمک می‌کنند. همچنین، فهم دقیق‌تر از چگونگی انعکاس مسائل دینی و فرهنگی در قاب رسانه، زمینه‌ساز تعامل مؤثرتر میان رسانه‌ها و مخاطبان خواهد شد.

خبرگزاری حوزه در راستای آگاهی‌بخشی و نقد تحلیلی درباره موضوعات دینی و رسانه‌ای، گفت‌وگویی تخصصی با احسان آذرکمند، استاد دانشگاه و مدیر گروه رصد و جریان‌شناسی دینی رسانه ملی انجام داده است. در ادامه، با این مصاحبه همراه می‌شویم تا دیدگاه‌ها و تحلیل‌های ارزشمند وی را درباره چالش‌ها و فرصت‌های جریان دینی در رسانه ملی بشنویم.

با توجه به جایگاه بنیادین خانواده به عنوان مهم‌ترین نهاد اجتماعی، ارزیابی شما از بازنمایی جایگاه و کارکرد خانواده در آثار سینمایی و تلویزیونی کشورمان چیست؟ آیا می‌توان گفت که بازنمایی‌ها به شکل واقعی، متعادل و علمی انجام می‌شوند یا عمدتاً کلیشه‌ای و اغراق‌آمیز هستند؟ لطفاً درباره روند تحولات این بازنمایی‌ها نیز توضیح دهید.

برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید یادآور شد که ارائه‌ پاسخی جامع و دقیق، وابسته به بهره‌گیری از داده‌ها و آمارهای علمی معتبر است؛ به‌عبارت دیگر، به پژوهش‌های روشمند، چه در قالب مطالعات کمی و چه کیفی، نیاز داریم که تحلیل محتوای آثار نمایشی و رسانه‌ای را فراهم آورند. متأسفانه این‌گونه پژوهش‌ها به‌طور گسترده در دسترس نیستند و در غیاب آن‌ها، نمی‌توان با اطمینان و قطعیت سخن گفت. با این حال، می‌توان به‌صورت موردی به برخی نکات اشاره کرد.

بازنمایی خانواده در سینما و تلویزیون ایران پس از انقلاب اسلامی، در دهه‌های مختلف، دگرگونی‌های قابل‌توجهی را تجربه کرده است.

اگر به دهه‌ نخست پس از انقلاب بنگریم، درمی‌یابیم که در آن دوره، تعامل خانواده با رسانه‌های رسمی و نهادهای همسو نظیر مدرسه، گروه همسالان و محیط اجتماعی، تا حد زیادی هم‌راستا و هماهنگ بود. خانواده‌ها با رسانه‌ها و نظام آموزشی تعارض جدی نداشتند و در اغلب موارد، بازنمایی‌های رسمی با تجربه زیسته آن‌ها فاصله چندانی نداشت.

اما با گذر زمان، این هم‌راستایی کاهش یافت و شکاف میان گفتمان واقعی خانواده و بازنمایی رسانه‌ای آن عمیق‌تر شد؛ به‌گونه‌ای که امروزه در رسانه‌های رسمی، به‌ویژه در تلویزیون، نوعی ناهماهنگی میان واقعیت خانواده‌های ایرانی و تصویری که از آن‌ها ارائه می‌شود، قابل مشاهده است. این شکاف را می‌توان پیامد تحول نگرش‌ها، تنوع گفتمانی، و شکاف‌های نسلی دانست که در بستر تحولات اجتماعی شکل گرفته‌اند.

در نتیجه، بازنمایی خانواده در رسانه‌های تصویری ایران، به‌ویژه در قالب‌های نمایشی، غالباً به سوی تصاویری حرکت می‌کند که یا آرمانی و دور از دسترس‌اند، یا بحران‌زده و اغراق‌آمیز. در هر دو حالت، فاصله‌ای محسوس میان این تصاویر و واقعیت زندگی روزمره خانواده‌های ایرانی وجود دارد؛ فاصله‌ای که می‌تواند بر درک اجتماعی، انتظارات فرهنگی، و حتی سیاست‌گذاری‌های رسانه‌ای تأثیرگذار باشد

در بسیاری از آثار نمایشی شاهد بازنمایی دوگانه‌ای از خانواده هستیم؛ یا به شکل اقرارآمیز آرمانی و ایده‌آل به تصویر کشیده می‌شود یا درگیر فروپاشی و بحران است. چرا بازنمایی متعادل، واقع‌گرایانه و همراه با امید از خانواده در سینما و تلویزیون کشور بسیار کم دیده می‌شود؟ به نظر شما ریشه این مسئله کجاست؟

پاسخ به این پرسش، بنیادین و در عین حال پیچیده است و برای یافتن ریشه‌های آن باید به مبانی تولید ادبیات داستانی بازگشت. زمانی که در حوزه ادبیات و داستان‌نویسی، به‌ویژه در زمینه سبک زندگی و روابط خانوادگی، آثاری غنی، اصیل و متکی بر آموزه‌های دینی و فرهنگی ایرانی-اسلامی تولید نشود، نمی‌توان انتظار داشت که تولیدات نمایشی تصویرهایی مطلوب، متوازن و واقعی از نهاد خانواده ارائه دهند.

به‌عبارت دیگر، نخستین گام در فرآیند خلق آثار هنری مؤثر، تولید ادبیات پایه‌ای است که زیربنای نگارش فیلمنامه‌ها را شکل می‌دهد. اگر در مرحله داستان‌نویسی، شخصیت‌هایی چون پدر و مادر، فرزندان، و روابط میان آن‌ها با عمق، اصالت و در چارچوب فرهنگ بومی ترسیم نشوند، طبیعی است که فیلمنامه‌ها و به تبع آن، آثار نمایشی سینمایی و تلویزیونی نیز از انسجام، واقع‌گرایی و تأثیرگذاری لازم برخوردار نخواهند بود.

نمونه‌ای موفق از پیوند ادبیات با تولیدات نمایشی، سریال «قصه‌های مجید» است که بر اساس داستان‌های زنده‌یاد هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شد. این اثر به دلیل تکیه بر مؤلفه‌های فرهنگی ایرانی-اسلامی، روایتی واقع‌گرا، صمیمی و در عین حال عاطفی از روابط خانوادگی ارائه داد و همچنان، پس از گذشت سال‌ها، جایگاه خود را در حافظه مخاطب حفظ کرده است. موفقیت این سریال مرهون تسلط نویسنده و فیلمنامه‌نویس بر فرهنگ بومی، شناخت دقیق روابط تربیتی و اجتماعی، و توانایی خلق شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی ملموس و باورپذیر بود.

در نقطه مقابل، کمبود چنین آثار اصیلی در ادبیات معاصر، زمینه‌ساز آن است که بازنمایی‌های رسانه‌ای از خانواده، اغلب یا معدود و محدودند یا به سمت تصویرهایی افراطی و اغراق‌آمیز ـ خواه آرمانی و بی‌نقص، خواه فروپاشیده و بحرانی ـ گرایش دارند. این خلأ در مرحله تولید ادبیات پایه‌ای، یک کاستی راهبردی است که نیازمند توجه جدی، سیاست‌گذاری فرهنگی هدفمند و حمایت نهادهای مسئول در حوزه فرهنگ و رسانه است

در موضوع بازنمایی سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی در سینما و تلویزیون، به نظر شما چه نقاط قوت و ضعف عمده‌ای مشاهده می‌شود؟ آیا تعریف مشخص و روشنی از سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی وجود دارد که بر اساس آن تولیدات شکل گرفته باشند؟ و همچنین دلایل تفاوت این بازنمایی‌ها در میان اقشار مختلف اجتماعی چیست؟

یکی از مسائل اساسی در بازنمایی سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی، فقدان تعریفی دقیق، جامع و هماهنگ از این سبک زندگی است. بسیاری از تولیدات نمایشی با برداشت‌ها و تلقی‌های متنوع و گاه متعارض به این موضوع می‌پردازند؛ در حالی که این نگاه‌های متفاوت، در مواردی با واقعیت عینی جامعه فاصله‌ای محسوس دارند.

نکته‌ای مهم‌تر آن‌که بخش قابل‌توجهی از تولیدکنندگان آثار هنری و رسانه‌ای، یا فاقد درکی مشترک از مفهوم سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی هستند، یا آن را از زاویه‌ای محدود و خاص تفسیر می‌کنند.

برای نمونه، در برخی مصاحبه‌ها اشاره شده است که برخی مدیران و سازندگان آثار تلویزیونی، با نگاه برآمده از تجربه زیسته‌ اقشار خاص ـ مانند طبقات مرفه یا زندگی در ویلاهای حومه شهر ـ به موضوع می‌پردازند و سپس همان نگاه را به کل جامعه تعمیم می‌دهند. نتیجه چنین رویکردی، بازنمایی تک‌بعدی و ناقص از خانواده است که طیفی محدود از سبک‌های زندگی را به تصویر می‌کشد و تنوع فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی خانواده‌های ایرانی را نادیده می‌گیرد.

از سوی دیگر، فقدان ارتباط مستقیم و شناخت عمیق نویسندگان و هنرمندان از اقشار مختلف و لایه‌های گوناگون جامعه، منجر به آن می‌شود که بازنمایی‌های رسانه‌ای به تصویری کاریکاتوری، کلیشه‌ای و اغراق‌آمیز از خانواده و سبک زندگی بدل شوند؛ تصویری که نه با واقعیت‌های اجتماعی منطبق است و نه با زیست‌جهان مخاطب امروز هم‌خوانی دارد.

بر این اساس، یکی از مهم‌ترین چالش‌های این حوزه، تربیت و حمایت از نیروهای خلاق و متخصصی است که با تکیه بر آموزه‌های دینی، فرهنگی و اجتماعی، و با درک عمیق از فرهنگ ایرانی، بتوانند داستان‌هایی خلق کنند که با زندگی واقعی و نیازهای روزمره مخاطب پیوند داشته باشد. تنها در این صورت است که می‌توان انتظار داشت سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی به‌گونه‌ای ملموس، باورپذیر و جذاب در رسانه‌ها به تصویر کشیده شود.

یکی از مؤلفه‌های مهم سبک زندگی اسلامی، ارتباط سالم میان اعضای خانواده، رعایت تربیت دینی فرزندان و مدیریت صحیح خانواده است. به نظر شما این مولفه‌ها در آثار نمایشی به خوبی تبیین و تاثیرگذاری شده‌اند؟

در این زمینه باید گفت که متأسفانه آثار نمایشی ما تاکنون نتوانسته‌اند به‌صورت عمیق و کافی، مؤلفه‌های سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی را بازتاب دهند. علت اصلی این کاستی را باید در ساختارهای فکری و محتوایی حاکم بر فرآیند تولید این آثار جست‌وجو کرد.

تا زمانی که در فضای رسانه‌ای و سینمایی کشور، تولید محتوا بر مبنای آموزه‌های اصیل ایرانی ـ اسلامی شکل نگیرد و متنی غنی، مستدل و متقن به‌عنوان پایه فکری آثار هنری فراهم نشود، نمی‌توان انتظار داشت که این مؤلفه‌ها به‌درستی و با تأثیرگذاری لازم در آثار نمایشی نمود یابند. این کاستی، به خلأ فرهنگی و محتوایی منجر می‌شود که نهایتاً خود را در کمرنگ بودن یا تحریف نشانه‌ها و نمادهای سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی در فیلم‌ها و سریال‌ها نشان می‌دهد.

از سوی دیگر، تحولات اجتماعی و فرهنگی پرشتاب جامعه، نظیر افزایش فاصله طبقاتی، دگرگونی در سبک زندگی، و تأثیر فزاینده رسانه‌های متنوع، موجب شده است که بازنمایی واقع‌گرایانه و متوازن از خانواده ایرانی و سبک زندگی دینی، کمتر تحقق یابد. نهادهای تربیتی همچون خانواده، مدرسه و گروه همسالان، به‌شدت تحت تأثیر رسانه‌های دیداری، شنیداری و فضای مجازی قرار گرفته‌اند و در این میان، رسانه‌ها نقشی تعیین‌کننده در شکل‌گیری ذائقه، سلیقه و نگرش مخاطبان ایفا می‌کنند.

در نتیجه، اگر بخواهیم این مسائل بنیادین را حل‌وفصل کنیم، ضروری است که به تربیت نیروهای خلاق و متعهد، آموزش مبانی نظری و پژوهش‌های پایه در حوزه فرهنگ و رسانه، و همچنین تقویت پیوند میان تولید هنری و آموزه‌های دینی و فرهنگی، توجهی جدی و راهبردی داشته باشیم. تنها در این صورت است که می‌توان به خلق آثاری نمایشی امید بست که نقش مؤثری در ترویج سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی ایفا کنند.

با توجه به اینکه مبانی اعتقادی و فرهنگی ایرانی-اسلامی ما به درستی شکل نگرفته است، این موضوع چگونه باعث ایجاد پارادوکس میان آموزه‌های نهادهای رسمی و رسانه‌های رسمی از یک سو، و نهادهای غیررسمی مانند فضای مجازی که تأثیر تربیتی قابل توجهی بر جوانان و نوجوانان دارد، شده است؟ لطفاً توضیح دهید این تضاد چه پیامدهایی در حوزه تولیدات هنری و شکل‌دهی به سبک زندگی ایرانی-اسلامی بر جای گذاشته و چرا نمی‌توانیم به درستی این الگوها را به نسل جدید منتقل کنیم؟

بله، واقعیت آن است که یکی از مهم‌ترین چالش‌های فرهنگی و اعتقادی در جامعه ایرانی-اسلامی، فقدان شکل‌گیری منسجم و اصولی مبانی اعتقادی است. این مسئله مستقیماً به شکل‌گیری نوعی پارادوکس در فضای فرهنگی کشور منجر شده است.

از یک سو، نهادها و رسانه‌های رسمی در تلاش‌اند تا آموزه‌های دینی و ارزش‌های فرهنگ اسلامی را منتقل کنند، اما از سوی دیگر، نهادهای غیررسمی ـ به‌ویژه فضای مجازی ـ که بخش عمده‌ای از ذائقه، نگرش و رفتار نسل نوجوان و جوان را شکل می‌دهد، اغلب حامل سبک زندگی مدرن و غرب‌گرایانه هستند. این تضاد، شکافی عمیق میان محتوای رسمی و غیررسمی ایجاد کرده و سبب نوعی سردرگمی در انتخاب الگو و سبک زندگی، به‌ویژه در میان نسل جدید، شده است.

ورود رسانه‌های نوین و گسترش سبک زندگی مدرن، به‌ویژه در حوزه ارتباطات و رسانه، ذائقه مخاطب را چنان تغییر داده که تولیدات فرهنگی مبتنی بر فرهنگ ایرانی-اسلامی، نتوانسته‌اند جایگاه شایسته‌ای در ذهن و دل مخاطبان بیابند. این در حالی است که ما در جامعه اسلامی ـ ایرانی خود با کمبود الگو مواجه نیستیم. الگوهای دینی و تاریخی، نظیر ائمه معصومین (ع)، و نیز الگوهای معاصر، مانند خانواده‌های شهدا و دیگر چهره‌های برجسته، به‌وفور وجود دارند. اما چالش اصلی این است که این الگوها به‌نحو شایسته و متناسب با زبان، رسانه و نیازهای مخاطب امروز، معرفی و روایت نشده‌اند.

گرچه در این مسیر محدودیت‌هایی وجود دارد، اما حقیقت آن است که «الگوسازی» همچنان یکی از ظرفیت‌های جذاب در فرهنگ عمومی جامعه ماست. آنچه ضرورت دارد، درک صحیح از مفهوم «الگو» در چارچوب مبانی دینی و فرهنگی خودمان و تمایز آن با مفهوم «الگو» در نظام فکری غربی است. در منظومه فکری اسلامی، الگو شخصیتی است هدایتگر، راهنما و پیشوای جامعه در مسیر سعادت و کمال. در مقابل، در فضای فکری غرب، الگو معمولاً نمادی از یک سبک زندگی خاص است که الزامی برای هم‌راستایی با مسیر رشد و کمال ندارد.

یکی از ریشه‌های این تناقض، فقدان تفکیک دقیق و مفهومی میان الگوی دینی و الگوی سکولار در ساحت سبک زندگی است.

به‌عنوان نمونه، در همین عصر معاصر، ما شاهد الگوهای الهام‌بخش و واقعی بوده‌ایم؛ از جمله شهید حسین فهمیده که مقام معظم رهبری او را الگوی نوجوان مؤمن و انقلابی معرفی کردند. پرسش اینجاست که چرا امروز معرفی چنین الگوهایی کم‌رنگ شده و یا چرا احساس می‌شود که توان ارائه الگوهای جذاب و مؤثر را نداریم؟ پاسخ این است که چنین توانایی‌ای وجود دارد، اما سلطه رسانه‌های رقیب و سیطره گفتمان سبک زندگی غربی بر فضای عمومی جامعه، عرصه تأثیرگذاری نهادهای اصلی تربیت ـ از جمله خانواده، مدرسه و رسانه‌های رسمی ـ را به‌شدت محدود کرده است.

از این‌رو، نخستین گام ضروری، بازتعریف دقیق مفهوم «الگو» در نظام فکری دینی و فرهنگی ما و تمایزگذاری روشن میان آن با الگوهای غربی است.

گام بعدی، پاسخ به این پرسش کلیدی است که: ما از الگو چه انتظاری داریم؟ آیا انتظار ما همان است که رسانه‌های غربی از الگو دارند، یا آن‌که الگو را کسی می‌دانیم که وظیفه هدایتگری فرهنگی و اجتماعی را بر عهده دارد؟ اگر بر این نقش هدایتگری تأکید شود، می‌توان با اطمینان از نسل جدید، شخصیت‌هایی مانند شهید حججی را به عنوان الگوهایی موثر و الهام‌بخش معرفی کرد؛ شخصیت‌هایی که پیام روشنی برای جوان امروز دارند.

با این حال، نکته‌ای بنیادین آن است که نگاه به مقوله الگو نباید تک‌بعدی باشد. الگو صرفاً یک محصول رسانه‌ای یا چهره برجسته نیست، بلکه حاصل کنش هم‌افزای نهادهایی چون خانواده، رسانه، گروه همسالان و فضای اجتماعی است. از همین رو، در طراحی و بازنمایی الگوهای تربیتی باید همه این مؤلفه‌ها را به‌طور هم‌زمان مدنظر قرار داد و از تقلیل این فرایند پیچیده به یک عنصر یا نهاد خاص پرهیز کرد.

با توجه به گرایش قابل توجه تولیدات نمایشی در جامعه به موضوعات فردگرایی، بحران‌های اخلاقی و فروپاشی‌های اجتماعی، آیا این روند را یک آسیب فرهنگی می‌دانید یا ضرورتی دراماتیک که باید در نمایش‌های هنری لحاظ شود؟ از منظر شما ریشه این گرایش چیست و چه تأثیری بر الگوهای رفتاری و فرهنگی مخاطبان دارد؟

برای پاسخ به این پرسش، نخست باید تمایزی میان «فرم» و «محتوا» در تولیدات نمایشی قائل شویم. در حوزه فرم، یکی از چالش‌های اساسی آن است که تاکنون نتوانسته‌ایم ساختارها و زبان بیانی متناسب با مبانی فرهنگی و فکری خود را استخراج و بومی‌سازی کنیم. به‌عبارت دقیق‌تر، ما زبان تصویری و قواعد دراماتیک برگرفته از نظام‌های هنری غرب را بدون تطبیق با زیست‌جهان فرهنگی خود، به‌طور مستقیم و تقلیدی به‌کار گرفته‌ایم.

برای نمونه، در زبان جهانی تصویر گفته می‌شود که استفاده از نمای نیمرخ، حس صمیمیت را بیشتر منتقل می‌کند. حال آنکه در آموزه‌های دینی و فرهنگی ما، نگاه چهره‌به‌چهره و ارتباط مستقیم چشمی، نشانه‌ای از صداقت، صمیمیت و ارتباط واقعی است. چنین تفاوت‌هایی در زبان بصری، اگر نادیده گرفته شوند، می‌توانند در درک و دریافت مخاطب اختلال ایجاد کنند. با این‌ حال، این ظرایف معنایی و تأثیرگذار، کمتر مورد توجه تولیدکنندگان رسانه‌ای ما قرار گرفته‌اند.

در حوزه محتوا نیز چالش‌هایی مشابه وجود دارد. اگر ما بی‌هیچ پالایش و تحلیل، محتوایی را که در زمینه‌های فکری و رسانه‌ای غرب تولید شده و در فضای آن فرهنگ قابلیت ارتباط با مخاطب دارد، وارد نظام فرهنگی خود کنیم، بی‌تردید با ناهماهنگی‌ها و مشکلات بنیادین مواجه خواهیم شد. ضروری است که این محتواها از منظر سبک زندگی، نظام ارزشی و هنجارهای دینی خود مورد بررسی قرار گیرند تا مشخص شود چه بخش‌هایی قابل تطبیق‌اند و کدام عناصر نیازمند بازنگری یا حذف هستند.

بر این اساس، تولیدات نمایشی که بر بحران‌های اخلاقی یا فردگرایی مفرط تمرکز دارند، لزوماً صرفاً محصول تقلید از الگوهای غربی نیستند؛ بلکه نشان‌دهنده خلأ و ناتوانی در بازنمایی صحیح و هنرمندانه سبک زندگی ایرانی-اسلامی در دو سطح فرم و محتوا نیز هستند. این ناتوانی موجب شده است که بسیاری از آثار نمایشی، برای پاسخ به نیاز دراماتیک روایت، به سمت مضامین فردگرایانه، تنش‌های خانوادگی و فروپاشی‌های اخلاقی متمایل شوند؛ زیرا این مضامین در ساختارهای نمایشی امروز جذاب‌تر به‌نظر می‌رسند و واکنش حسی بیشتری از مخاطب برمی‌انگیزند.

با این حال، نباید این مسئله را صرفاً یک آسیب فرهنگی تلقی کرد. ذات درام و هنر نمایشی، به‌طور طبیعی گرایش به بحران، تعارض و چالش دارد. مسئله اصلی این است که ما باید بتوانیم بحران‌ها و تعارضات انسانی را از منظر فرهنگی خود تحلیل و بازسازی کنیم؛ سپس با بهره‌گیری از ابزارهای هنری و رسانه‌ای، آن‌ها را در قالبی عرضه کنیم که با ارزش‌ها، نیازها و سبک زندگی ایرانی-اسلامی همخوانی داشته باشد.

با توجه به آنچه گفته شد، برای دستیابی به یک بازنمایی دقیق، جذاب و اثرگذار از خانواده در چارچوب سبک زندگی ایرانی-اسلامی، چه گام‌هایی باید برداشته شود؟ نوع نگاه و روایتگری به خانواده در تولیدات رسانه‌ای و هنری چگونه باید باشد تا تأثیر مطلوبی بر مخاطب داشته باشد و این بازنمایی از سطح کلیشه‌ای و سطحی‌نگر فراتر رود؟

یکی از نگرانی‌های اساسی در حوزه فرهنگ و رسانه آن است که در برخی نظام‌های غربی، نه‌تنها نهاد خانواده تضعیف می‌شود، بلکه در مواردی حتی تلاش‌هایی برای حذف تدریجی آن نیز مشاهده می‌شود. این واقعیت باید همواره مدنظر ما باشد تا ضرورت حفظ و تقویت نهاد خانواده در جامعه ایرانی ـ اسلامی را بهتر درک کنیم.

برای آن‌که بتوان خانواده را به‌عنوان یکی از ارکان اساسی سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی به‌درستی بازنمایی کرد، نخست باید شناختی عمیق و جامع از ویژگی‌ها، مؤلفه‌ها و ارزش‌های فرهنگی، دینی و اجتماعی مرتبط با خانواده در بستر جامعه خود داشته باشیم. این شناخت صرفاً از مسیر مطالعات دقیق و بین‌رشته‌ای در حوزه‌های جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، دین‌پژوهی و فرهنگ‌پژوهی حاصل می‌شود.

در گام بعدی، ضروری است زبانی هنری و روایتی طراحی شود که بتواند این نهاد را به‌شکلی مؤثر، باورپذیر و معنادار در آثار نمایشی بازنمایی کند. این زبان باید متناسب با ذائقه و نیازهای مخاطب امروز باشد و در عین حال، هویت فرهنگی ما را حفظ کند. روایت‌گری خانواده در آثار نمایشی نباید در دام کلیشه‌ها گرفتار شود، بلکه باید با نگاهی چندلایه، ژرف و انسانی، پیچیدگی‌ها، ظرفیت‌ها و زیبایی‌های واقعی زندگی خانوادگی در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی را به تصویر بکشد.

در نهایت، تحقق این هدف مستلزم همکاری میان‌حوزه‌ای و هم‌افزایی میان متخصصان حوزه‌های فرهنگ، رسانه، دین، جامعه‌شناسی و هنر است. تنها از طریق این تعامل چندجانبه و هدفمند می‌توان به الگوها و فرم‌هایی نوین از بازنمایی خانواده دست یافت که علاوه بر جذابیت رسانه‌ای، جنبه‌های تربیتی و هویت‌ساز نیز داشته باشند.

با توجه به اهمیت خانواده در تربیت و شکل‌گیری شخصیت افراد، می‌خواستم بپرسم از نظر شما خانواده چه جایگاهی در فرآیند رشد، تعالی و سعادت انسان دارد؟ و چرا اساساً خانواده به‌عنوان پایه و اساس فضای تربیتی مطرح می‌شود؟

خانواده را به‌حق می‌توان اصل و بنیاد فضای تربیتی انسان دانست. این ادعا صرفاً برگرفته از نگاه شخصی یا نوآوری‌های معاصر نیست، بلکه ریشه در تعالیم روشن اسلام و آموزه‌های دینی ما دارد. شخصیت هر فرد، مسیر رشد، تعالی و در نهایت دستیابی او به سعادت، در پیوندی مستقیم با خانواده شکل می‌گیرد. چرا؟ زیرا خانواده نخستین و بنیادی‌ترین نهاد اجتماعی است که در آن، فرد هویت می‌یابد؛ هویتی که نه‌تنها شخصی، بلکه دینی، اجتماعی، فرهنگی و قومی نیز هست و همگی در بستر خانواده تکوین می‌یابند.

با این حال، متأسفانه در فضای فکری و فرهنگی امروز کشور، جریان‌هایی وجود دارند که به‌گونه‌ای نظام‌مند در پی تضعیف بنیان‌های خانواده هستند. این روند تخریبی، بیش از هر چیز از نقطه‌ای کلیدی آغاز می‌شود: نقش مادری. در واقع، یکی از اهداف اصلی این جریان‌ها، کاهش یا حذف نقش مادری از هویت زن ایرانی است. برای دستیابی به این هدف، از روش‌هایی بهره می‌گیرند که زن را صرفاً در کنار مرد، در نقش‌های اجتماعی و اقتصادی تعریف می‌کند و به‌تدریج نقش مادری او را به حاشیه می‌برد.

در مقابل، باید تأکید کرد که در منظومه دینی و معرفتی ما، نقش زن و به‌ویژه نقش مادری، جایگاهی بنیادین، جامع و ارزشمند دارد. یکی از مفاهیم کلیدی در این زمینه، «نقش مولوی» در تربیت فرزند و مدیریت خانواده است؛ نقشی که مقام معظم رهبری از آن با عنوان «الگوی سوم» یاد کرده‌اند. الگویی که نه تقلیدی از زن شرقی است و نه نسخه‌ای برگرفته از زن غربی، بلکه الگویی اصیل، برگرفته از مبانی دینی و فرهنگ ایرانی-اسلامی است.

چنانچه این «الگوی سوم» به‌درستی تبیین، معرفی و در جامعه پذیرفته شود، می‌تواند تصویری متعادل و چندبعدی از زن ارائه دهد؛ زنی که می‌تواند هم‌زمان نقش مادری، نقش همسری و نیز نقش اجتماعی و فرهنگی خود را ایفا کند. نمونه‌هایی مانند خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) که در دوران انقلاب، هم فرماندهی سپاه را بر عهده داشت و هم نقش مادری و تربیتی و خانوادگی را حفظ کرد، از مصادیق روشن این الگو هستند.

در نقطه مقابل، نظام‌های فرهنگی غربی تلاش دارند تا نقش مادری را تضعیف یا تخریب کنند؛ زیرا به‌خوبی آگاه‌اند که فروپاشی نقش مادری به فروپاشی نهاد خانواده می‌انجامد و در پی آن، جامعه‌ای منسجم، سالم و کارآمد نیز شکل نخواهد گرفت.

این مؤلفه‌ها به‌صورت زنجیروار به یکدیگر پیوسته‌اند: اگر خانواده به‌درستی شکل نگیرد، اجتماع فعالی نخواهیم داشت؛ و بدون اجتماعی پویا، امکان تحقق جامعه‌ای اثرگذار در عرصه‌های فرهنگی، علمی و سیاسی نیز وجود نخواهد داشت. از این منظر، مادر، نقش محوری در این زنجیره ایفا می‌کند. مادری که در چارچوب فرهنگی و فکری ما، می‌تواند هم‌زمان نقش تربیتی، همسری و اجتماعی داشته باشد و این نقش‌آفرینی نه‌تنها با تعالیم دینی ما ناسازگار نیست، بلکه به‌خوبی با آن هم‌راستا و سازگار است.

با توجه به صحبت‌های شما درباره الگوی زن در جامعه، به نظر می‌رسد این موضوع یک چالش جدی در فضای فرهنگی و اجتماعی کشور است. چگونه می‌توان این الگوی سوم زن را که رهبری مطرح کرده‌اند، در جامعه به‌طور مؤثر نهادینه کرد و چه موانعی در مسیر تحقق این الگو وجود دارد؟

برای نهادینه‌سازی «الگوی سوم زن» ـ الگویی که با مبانی دینی و فرهنگی ما هم‌راستا و هم‌خوان است ـ ضروری است برنامه‌ریزی‌ای دقیق، هدفمند و گسترده صورت گیرد؛ برنامه‌ای که بر محور فرهنگ‌سازی، آموزش و آگاهی‌بخشی استوار باشد. این فرآیند باید از نهاد خانواده آغاز شود و در ادامه، در سطوح مختلفی همچون مدارس، دانشگاه‌ها، رسانه‌ها و به‌ویژه در عرصه تولیدات فرهنگی و هنری، به‌درستی معرفی و ترویج شود.

با این‌حال، تحقق این هدف با موانع متعددی روبه‌روست. یکی از مهم‌ترین چالش‌ها، جریان‌های فکری و فرهنگی‌ای هستند که تحت تأثیر گفتمان‌های غربی، در پی تغییر یا کمرنگ‌ساختن نقش مادری و جایگاه واقعی زن در جامعه‌اند. این جریان‌ها تلاش می‌کنند زن را صرفاً در چارچوب نقش‌های شغلی و اجتماعی تعریف کنند و در نتیجه، نقش تربیتی و مادری او را به حاشیه برانند یا کم‌اهمیت جلوه دهند.

از سوی دیگر، برخی نگاه‌های سنتی و محافظه‌کارانه نیز ممکن است نقش اجتماعی زنان را محدود سازند و آنان را صرفاً به فضای خانه محدود کنند. چنین دیدگاه‌هایی نیز، هرچند از منظری متفاوت، مانع از بروز و شکوفایی «الگوی سوم» می‌شوند؛ الگویی که جامع، متعادل و مبتنی بر ارزش‌های دینی و نیازهای معاصر جامعه است.

بنابراین، ضروری است نگاهی متعادل، دینی و واقع‌بینانه به جایگاه زن در جامعه ترویج شود؛ نگاهی که در آن، نقش مادری، نقش همسری و نیز حضور فعال و مؤثر اجتماعی زنان به‌صورت توأمان مورد توجه و احترام قرار گیرد. این الگو نه‌تنها با فرهنگ اسلامی ـ ایرانی سازگار است، بلکه می‌تواند به‌عنوان راهکاری عملی، کارآمد و الهام‌بخش در فرآیند ارتقای جایگاه زنان در جامعه امروزی ایفای نقش کند.

شما اشاره کردید که با تخریب نقش مادری، اساس خانواده و به تبع آن اجتماع نیز دچار آسیب می‌شود. در این راستا نقش مادر به عنوان محور خانواده چه ویژگی‌ها و جایگاهی دارد که این‌قدر اهمیت پیدا کرده است؟ و چگونه می‌توان این نقش را در شرایط معاصر حفظ و تقویت کرد؟

نقش مادر به‌عنوان محور خانواده از آن‌رو اهمیت دارد که مادر نخستین مربی و تربیت‌کننده اصلی فرزندان است. در کنار نقش همسری و مدیریت امور خانه، مادر نقشی کلیدی در شکل‌گیری هویت دینی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی فرزندان ایفا می‌کند.

مادر در واقع حلقه اتصال میان نسل‌هاست؛ انتقال ارزش‌ها، باورها، سنت‌ها و کنش‌های اجتماعی عمدتاً از طریق مادر صورت می‌پذیرد. این نقش بنیادین، نه‌تنها در ساختار خانواده، بلکه در شکل‌گیری و سلامت اجتماع نیز تأثیری تعیین‌کننده دارد. زمانی‌که مادری توانمند، آگاه و فعال در خانواده حضور داشته باشد، بنیان خانواده نیز از سلامت روانی، فرهنگی و اجتماعی برخوردار خواهد بود و چنین خانواده‌هایی، اجتماعی پویا، سالم و اثربخش را شکل خواهند داد.

برای حفظ و تقویت این نقش اساسی، توجه به چند محور کلیدی ضروری است:

۱. آموزش و توانمندسازی مادران در حوزه‌های تربیتی، فرهنگی و اجتماعی به‌منظور ایفای مؤثر نقش خود در خانواده و جامعه؛

۲. فراهم‌سازی بسترهای مناسب برای حضور فعال مادران در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، بدون آن‌که نقش مادری آنان تضعیف یا به حاشیه رانده شود؛

۳. حمایت‌های قانونی، اجتماعی و فرهنگی از نهاد خانواده و از زنان به‌عنوان نقش‌آفرینان اصلی در فرآیند تربیت نسل آینده؛

۴. مقابله با گفتمان‌ها و جریان‌های مخربی که با تضعیف نقش مادری، به‌دنبال تخریب بنیاد خانواده‌اند؛

۵. ترویج الگوی زن جامع و متعادل ـ که پیش‌تر به آن اشاره شد ـ در سطح رسانه‌ها، نهادهای آموزشی و فرهنگی.

چنانچه این اقدامات به‌صورت هماهنگ و هدفمند انجام گیرد، می‌توان نقش مادر را به‌عنوان ستون اصلی خانواده حفظ کرد و از بسیاری آسیب‌های اجتماعی پیشگیری نمود. خانواده سالم، محصول مادری آگاه و الگوآفرین است؛ و جامعه سالم، بر پایه خانواده‌ای چنین استوار می‌شود.

شما به نقش شبکه‌های اجتماعی و فضای رسانه‌ای اشاره کردید؛ از دیدگاه شما این فضاها چه تأثیری بر هویت دینی و فرهنگی خانواده‌ها دارند و چگونه می‌توان در این شرایط، هویت خانواده را حفظ کرد؟

شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های نوین، ماهیتی دوگانه دارند؛ از یک سو، می‌توانند ابزارهایی قدرتمند برای انتقال، ترویج و تقویت هویت دینی و فرهنگی باشند، و از سوی دیگر، در صورت نبود مدیریت صحیح، زمینه‌ساز تضعیف، تحریف و حتی تخریب این هویت‌ها خواهند بود.

امروزه رسانه‌ها و فضای مجازی، با انتشار گسترده محتواهای متنوع ـ که در مواردی مغایر با ارزش‌ها و باورهای دینی و فرهنگی جامعه هستند ـ می‌توانند به‌سادگی جایگاه خانواده را دچار تزلزل کنند. در چنین شرایطی، خانواده‌ها با چالش‌هایی جدی روبه‌رو هستند؛ چرا که فرزندان به سرعت با فرهنگ‌ها، سبک‌های زندگی و هنجارهایی متفاوت از فرهنگ بومی آشنا می‌شوند، و این آشنایی می‌تواند به فاصله‌گیری تدریجی آنان از ارزش‌های خانوادگی و دینی بینجامد.

برای صیانت از هویت خانواده در این فضای پیچیده، ضروری است که والدین ـ به‌ویژه مادران ـ به دانش سواد رسانه‌ای و مهارت‌های مدیریت صحیح در فضای مجازی مجهز شوند. آموزش خانواده‌ها در زمینه شیوه‌های مواجهه با شبکه‌های اجتماعی و تحلیل انتقادی محتوای رسانه‌ای، امری حیاتی و اجتناب‌ناپذیر است.

افزون بر این، تولید و انتشار محتوای رسانه‌ای هدفمند که به تقویت هویت دینی و فرهنگی کمک کند و در عین حال، الگوهای صحیح و الهام‌بخش زندگی خانوادگی را معرفی نماید، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در این مسیر، نهادهای فرهنگی و آموزشی وظیفه دارند با برنامه‌ریزی منسجم و حمایت‌گرانه، خانواده‌ها را همراهی کنند و زمینه‌ ارتقاء آگاهی، اعتماد و پایداری فرهنگی آن‌ها را فراهم آورند.

انتهای پیام

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha