به گزارش خبرگزاری حوزه، محتوای زیر حاصل سلسله نشستهای مجازی «آنِ ما شدن؛ چگونگی پیوند سرزمین، ملت و دین در همبستگی ملی ایرانیان» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم (علیهالسلام) است.
در این نشست به موضوع «ریشههای همبستگی ملی ایرانیان در حوادث» توسط حجت الاسلام محمدرضا فلاح شیروانی موسس و مدیر موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی اجتماعی پرداخته شده است که حوزهنیوز به انتشار متن این نشست خواهد پرداخت:
* محورهای اصلی نشست
۱. انفعالناپذیری انسان موحد در مواجهه با بحرانها
۲. انسان بهمثابه موضوعی قابلمطالعه با ماهیتی مشترک و فرافردی
۳. نقد قرآنی بر نگاه مادی و تجربهگرایانه به انسان
۴. تحقیر هویت انسانی در پوشش مفاهیم اومانیستی مدرن
۵. رسالت انبیاء: بیدار کردن گنجینههای نهفته عقل در وجود انسان
۶. ضرورت بازگشت به عقل قدسی برای حرکت انقلابی و رشد ملی
۷. ضدیت نظام سلطه با الگوی انسان قرآنی در جمهوری اسلامی
۸. هویت معنوی و توحیدی؛ بنیان انسجام اجتماعی و هویت ملی ایران

بسماللهالرّحمنالرّحیم، یکی از نکات بسیار قابلتوجه ــ و در عین حال مورد انتظار ــ این است که انسان موحّد، وقتی با مصائبی روبهرو میشود، منفعل نمیماند.
این، از جمله ادعاهای اساسی دین است. دین میگوید: «اگر به سخنان من گوش سپرده باشید، اگر در مسیر من حرکت کرده باشید، و اگر به انضباطی که من برای شما مقرر کردهام، پایبند مانده باشید، یکی از کارهایی که با شما خواهم کرد این است که در برابر حوادث، منفعل نخواهید شد.»
این موضوع بسیار قابلتأمل است، چرا که بارها و بارها در عرصههای گوناگون، نمودهای واقعی و مصداقهای عینی آن را مشاهده کردهایم.
یکی از نمونههای شاخص آن، همین جنگ تحمیلی جهان غرب، بهویژه آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه جمهوری اسلامی ایران است.
* انسان متعالی و ایستادگی و ساخت فرصتهای پنهان در دل تهدیدها
در آن واقعه، آنها صرفاً به یک هدف نمیاندیشیدند، اما بیتردید آرزوی بزرگی در سر داشتند:
«اینکه با آغاز حمله، شاهد انفعال عمیق و گستردهای از سوی جامعه ایران باشند. اما چنین چیزی اتفاق نیفتاد؛ مردم ایران واکنش منفعلانهای از خود نشان ندادند.»
اکنون نیز، انشاءالله، این ظرفیت را در خود خواهیم یافت که با تکیه بر توانمندیهای درونی، از فرصتهایی که در بستر دشمنیها و خباثتهای خصمانه پدید آمده است، استفاده کنیم و خود را در مسیر رشد و تعالی، بهطرز چشمگیری به پیش ببریم.
همیشه همینگونه است؛ یعنی حوادث زندگی، اگر با نگاه صحیح به آنها نگریسته شود، میتوانند زمینهساز رشد و پیشرفت انسان شوند.
وقتی سخن از «انسان» به میان میآید، در واقع با موجودیتی مواجه هستیم که قابلیت مطالعه دارد.
گرچه افراد مختلف مانند زید و بَکر و عمرو با یکدیگر تفاوت دارند، اما در عین حال نقطهای مشترک در آنها وجود دارد که همان «انسانیت» است.
همه مواجهههای علمی نیز بر این اساس شکل گرفتهاند؛ یعنی بر مبنای وجود یک پدیده مشترک به نام انسانیت، امکان بررسی و تحلیل فراهم میشود.
همانطور که میتوان درباره گربهها یا گوزنها به شناخت رسید و قواعد و واقعیتهایی را کشف کرد و متناسب با آنها رفتار و مناسبات خویش را سامان داد، درباره انسان نیز چنین امکانی وجود دارد.
در همین راستا، انسان نیز همواره در حال مطالعه پیرامون خویش بوده است. او علاوه بر تلاش برای شناخت جهان پیرامون، درباره خودش نیز حساسیت و کنجکاوی زیادی داشته و کوشیده است از رهیافتهای مطالعاتی خود بهره بگیرد.
این تلاشها موجب شده که یافتههای او ثبت، مدوّن و مکتوب شود و به شکل کتابها و منابع علمی درآید؛ دانشی که اکنون بهعنوان یک سرمایه بزرگ انسانی، به اشتراک گذاشته شده است.
* قرآن و شناخت واقعی انسان که فراتر از تجربههای ظاهری و مادی است
از منظر تجربی، انسان توانسته به شناختهایی درباره خودش دست یابد. این شناخت، زاویهای مادی و دنیوی دارد و حتی با پیشفرضهایی همراه است که در آثار بهجامانده از مطالعات انسان بر خود نیز مشهود است.
انسان، حتی اگر اهل علم نباشد، در گذر عمر خویش، به شناختهایی درباره خودش دست مییابد؛ همانطور که از محیط اطراف نیز به برداشتهایی میرسد.
اما هنگامی که این نوع از شناخت و مطالعات تجربی را در پیشگاه قرآن کریم قرار میدهیم، نخستین واکنش آن، یک ارزیابی بنیادین است.
قرآن نوعی «وزنکشی» از این شناختها انجام میدهد و بیان میدارد که این مطالعات، در نهایت فقط به ظواهر امر دست یافتهاند.
قرآن میفرماید که با ابزار تجربه و بهویژه در چارچوب نگاه صرفاً مادی، نمیتوان به لایههای عمیقتر حقیقت انسان پی برد؛ لایههایی فراتر از آنچه در ظاهر حیات دنیوی و مظاهر محسوس اشیای این عالم دیده میشود.
در واقع، قرآن نوعی ارزشگذاری بر تمام این تحقیقات صورت میدهد و در مقابل، ادعای شناخت عمیقتری نسبت به انسان ارائه میکند. این شناخت عمیق، از همان آغاز خلقت انسان مورد اشاره قرار میگیرد؛ آنگاه که خداوند متعال میفرماید: «إنی جاعلٌ فی الأرضِ خلیفة»؛ من در زمین، جانشینی قرار خواهم داد.
در اینجا، فرشتگان عالم ــ یعنی عقول مدبّره هستی ــ متحیّر میشوند و پرسش در ذهن آنها شکل میگیرد:
آیا موجودی برتر از ما هم میتوان آفرید؟ چرا که فرشتهها عقلاند؛ یعنی شعورهای مدبّری که امور این جهان، از جمله همین نشئه مادّی، تحت تدبیر آنهاست.
* چگونه تحقیر انسان را بهنام کرامت و اومانیسم به او فروختند؟
پاسخ خداوند به این پرسش، بسیار تأملبرانگیز است. میفرماید: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید.» و آنگاه، چیزی که برای اثبات جایگاه انسان ارائه میشود، «علم» است؛ علمی به معنای عام، علمی جامع و ژرف.
خداوند اعلام میکند که «من اسما را به انسان آموختم»، سپس خطاب به انسان میفرماید: «اکنون علم خود را عرضه کن.»
در این لحظه است که فرشتگان به سجده فراخوانده میشوند. سجده در اینجا، به معنای نهایت فروتنی و تواضع است؛ فروتنی در برابر آن ظرفیتی که خداوند در انسان نهاده است.
این نگاه، کجا، و آن نگاهی که صرفاً به سطح ظاهر انسان بسنده میکند کجا؟
نگاهی که هیچ شأن قدسی برای انسان قائل نیست و او را صرفاً موجودی میداند که مثلاً «دو متر دم داشته که قطع شده» یا اینکه «پدر و مادرش اورانگوتان یا میمون بودهاند».
اینگونه سخنان، که در قالب نظریاتی علمی جلوه داده میشوند، در واقع نوعی فهرست تحقیرآمیز از توهینها به مقام انساناند.
بر پایه این دیدگاه مادیگرا، گفته میشود:
«هیچ هدفی در خلقت تو وجود ندارد»
«تو به جهانی وارد شدهای که سرشار از سردرگمی است»
«هیچ چیز معلوم نیست»
«هیچ رابطه و آشنایی در این عالم وجود ندارد»
«همهچیز بیهدف است»
«شعوری در این جهان دمیده نشده»
و «مهربانی، مطلقاً مفهومی بیمعناست».
اینها همه، اهانتهایی به انساناند که در عین ناباوری، تحت عنوانهایی همچون «کرامت» و «اومانیسم» (انسانگرایی) مطرح میشوند.
در برابر چنین جریانی، انسان واقعاً متعجب میماند: این چه فریبی است؟ چه کسی ما را فریب داده؟ چرا بشر از این فریبها استقبال میکند؟ چگونه است که با اینکه قبلاً فریب خوردهایم و تجربه شکست را داشتهایم، باز هم به سمت اینگونه فریبها حرکت میکنیم؟
بهراستی، ما روزگاری در بهشت بودیم، جایگاهمان در ملکوت و فردوس برین بود... اما از آن عبور کردیم و اکنون به دنیایی وارد شدهایم که نیازمند بازشناسی هویت خود هستیم.
* مأموریت انسان در این جهان؛ آشکار شدن گنجینههای پنهان اوست
نکتهای که میخواهم بر آن تأکید کنم این است که قرآن کریم نهتنها در برابر کسانی که صرفاً به فهم ظاهری از عالم بسنده میکنند، بلکه حتی در برابر «عقول عالم» ــ یعنی همان فرشتگانی که بر اساس متون دینی عقلهای مدبر و ادارهکننده امور عالم بهشمار میآیند ــ نیز ادعاهایی مطرح میکند.
این فرشتگان، بر خلاف انسانهای عادی که ادراکشان غالباً در سطح ظاهر متوقف میشود، فهم سطحی از جهان ندارند.
با این حال، خداوند متعال خطاب به همین عقول بلندمرتبه نیز میفرماید: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید». یعنی حتی این عقلهای برتر نیز به عمق آن چیزی که در انسان نهفته است، دست نیافتهاند.
قرآن در این موضع، ادعای شناخت ژرف انسان را مطرح میکند. به این معنا که اگر ما تمام دفترهایی را که در قالب علوم انسانی و دانشهای مربوط به انسانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی، علوم تربیتی و امثالهم تهیه کردهایم، در برابر قرآن قرار دهیم، قرآن همه اینها را کوچک میشمارد.
حتی اگر هیچیک از این علوم را بیارزش تلقی نکند، آنها را در جایگاهی بسیار پایینتر از معرفتی میداند که خود عرضه میکند.
حال، پرسش اصلی این است:
_ انسان در تجربه زیستهاش، بهویژه وقتی که تحت هدایت پیامبران الهی قرار میگیرد، چه واکنشی از خود نشان میدهد؟
_ وقتی تربیت انسان با الگوی انبیاء صورت گیرد، چه ویژگیهایی از او بروز پیدا میکند؟
در اینجاست که سخن امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بسیار معنا پیدا میکند. ایشان میفرمایند: «انسانها دفینه عقلاند»؛ یعنی انسان در درون خود گنجینهای از خرد و دانایی دارد.
این سخن دقیقاً بر همان آموزه قرآنی دلالت دارد که میفرماید: «و علّم آدم الاسماء کلها»؛ خداوند به انسان علم آموخت.
این علم در وجود انسان نهاده شده و به تعبیر دیگر، دانایی در فطرت انسان کاشته شده است.
این دانایی در بستر توحید شکل میگیرد. توحید در فرهنگ اسلامی، نهفقط به معنای شناخت خدا، بلکه بهمنزله شناخت کلیت هستی و همه موجودات در پرتو ارتباط آنها با خداوند است.
بنابراین، در جان انسان، شناخت و معرفت نهفقط نسبت به خداوند، بلکه نسبت به همه عرصههای وجود، بهگونهای فطری نهاده شده است. انسان بهطور کلی، خدا را میشناسد؛ هم بهصورت اجمالی، هم بهصورت متوسط و هم حتی در معانی دقیق و جزئی.
این شناخت، امری ذاتی و درونی است. منتها، این فطرت در بسیاری از انسانها پنهان شده یا پوشیده مانده است. کار پیامبران دقیقاً همین است که این گنجینه پنهان عقل را آشکار سازند.
* هرگاه ما تفکر انقلابی را کنار گذاشتیم، خاموش شدیم
در همان فرمایش امیرالمؤمنین آمده است: «لِیُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»؛ مأموریت پیامبران این است که دفینهها، یعنی گنجینههای خرد انسانها را استخراج و فعال کنند.
وقتی مسیر تربیتی انسان، تحت هدایت انبیاء یا تربیتیافتگان راستین آنان قرار گیرد، اتفاق شگفتانگیزی رخ میدهد. آنچه از درون انسان برمیجوشد، همان معرفت و دانایی حقیقی است. این دانایی از درون انسان میجوشد، بیآنکه از بیرون تحمیل شده باشد.
تجربههای متعددی از چنین بروز و ظهوری در طول تاریخ ثبت شده است.
زمانی که تربیت انسان بهدست پیامبر یا ولیّ خدا باشد، انسان جلوههایی از علم و بصیرت از خود نشان میدهد که حیرتانگیز است.
ما خود نیز این را تجربه کردهایم؛ بهویژه در دوران حضرت امام خمینی رحمهاللهعلیه که با تکیه بر همین نگاه به انسان، با مردم تعامل میکردند.
آنچنان با نگاه اعتماد به گنجینه عقل و فطرت انسانی وارد میشدند که نتایج شگفتآوری رقم خورد.
ایشان میفرمودند: «هرگاه ما تفکر انقلابی را کنار گذاشتیم، خاموش شدیم». یعنی در هر دورهای که از آن نگاه قدسی به انسان و هدایت او با عقل شریعتپذیر فاصله گرفتیم، جامعه دچار رکود شد.
جامعه به عقب رفت، کشور از حرکت ایستاد. ایشان با صراحت تأسف میخوردند که متأسفانه در برخی مقاطع این اتفاق افتاد.
امروز نیز اگر با عقل قدسی، با عقل تغذیهشده از وحی، با عقلی که همزمان شریعتپذیر و واقعگراست، با انسان تعامل کنیم، نتیجه، رشد، عزت و سعادت است؛ اما وقتی ما آنتن ذهن و فکرمان را به سمت نگاههای غربی تنظیم میکنیم، تجربیات زیسته خودمان را نیز نادیده میگیریم.
انگار اصلاً اهل تجربه نیستیم. بسیاری از پدیدهها را در کشور و جامعه خود تجربه میکنیم، اما چون تفسیر آنها را از بیرون دریافت نکردهایم، گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است.
با چنین عقلی، که مبتنی بر توحید و متکی به منابع اصیل دینی است، وقتی جلو میرویم، سراسر مسیر تبدیل به عرصهای از عزت، افتخار و سربلندی میشود.
بر خلاف تمام تبلیغاتی که دائماً سعی در تحقیر ما دارند، بر خلاف تمام دروغهایی که تاریخ و هویت ما را انکار میکنند، واقعیت چیز دیگری است.
* ضدیت نظام سلطه با نظام جمهوری اسلامی در انسان قرآنی
آنچه در طول یکصد و پنجاه تا دویست سال گذشته بر ما گذشته، نتیجه همین دروغهایی است که نظام سلطه به خورد ملتها داده است.
وقتی که ما گمان کردیم آنچه از غرب میآید علم است و آنان حقیقتاً برتر و دانا هستند، خود را کوچک شمردیم. خود را هیچ انگاشتیم، در حالی که واقعاً اینگونه نبود.
ما با تکیه بر داشتههای خود، هیچگاه بیچاره و تهیدست نبودیم؛ بلکه وقتی سرنوشت خود را به دست بیگانگان سپردیم، به این حال و روز افتادیم.
اما زمانی که با «دستفرمان» ولیّ فقیه پیش رفتیم ــ و این ولیّ، حقیقتاً ولیّ خداست که از عقل قدسی و وحیانی بهره میبرد ــ در آن صورت، نتایج کاملاً متفاوت بود.
ما به رهبری حضرت آیتالله العظمی خامنهای مدّظلّهالعالی در عرصههای بینالمللی اعتماد کردیم، تدبیر ایشان را پذیرفتیم و براساس آن حرکت کردیم.
نتیجه این بود که خبیثترین موجودات عالم، هیچ راهی جز درگیری با ما نیافتند. یعنی حتی آنها هم فهمیدند که در برابر چنین ملتی، اگر اقدامی نکنند، چیزی از سلطهشان باقی نخواهد ماند.
حال، در وضعیت فعلی و با توجه به شرایط خاصی که پیش آمده و موقعیتی که جامعه ما در آن قرار گرفته است، شاهد نوعی ظهور و بروز انسجام اجتماعی در میان مردم ایران هستیم. این پدیده، خود را بهگونهای چشمگیر نشان میدهد.
در جامعه ایران، بر اساس نوع انسانشناسیای که حضرت امام (رحمهاللهعلیه) ارائه کردهاند، حدود ده تا پانزده گزاره برجسته و قابلمطالعه تبلور پیدا کرده و بهصورت عینی قابل مشاهده است.
* انسجام و هویت ملّی ما بر اساس باطن توحیدی جامعه است
بر مبنای همین نگاه انسانشناختی، بررسی جامعه دیگر بر اساس پیشفرضهایی چون گسست، واگرایی یا دوری انسانها از یکدیگر صورت نمیگیرد؛ بلکه در این نگاه، انسانها برخوردار از «خمیرهای واحد» هستند.
یعنی آنچه انسانها را واقعاً به هم پیوند میدهد، نه شباهتهای سطحی، بلکه هویت قدسیای است که در باطن همه وجود دارد.
این هویت، همان «دفینه عقل» است؛ همان گنجینه پنهانی که در نهاد هر انسان کاشته شده و خاصیت اشتراکسازی دارد.
وقتی که این هویت قدسی بروز یابد، همه آن مؤلفههایی که موجب تفرقه و جدایی میشوند، کنار میروند.
در چنین شرایطی، خدا در مرکز توجه قرار میگیرد؛ آن هم نه بهعنوان یک مفهوم مجرد، بلکه بهعنوان «حقیقت وحدتآفرین» در عالم.
وقتی این نگاه در جامعه پررنگ میشود و مسیر حرکت جامعه تحت هدایت ولیّی همچون حضرت آقا یا حضرت امام شکل میگیرد، آن هویت انسانی و الهی در مردم بالا میآید. نه آن هویت نازلشده، دنیاطلب و منفعتمحور که تفرقهآفرین است.
برعکس، در این حالت شما یک انسجام بزرگ، یک همبستگی عمیق، در میان مردم مشاهده میکنید. حتی باید توجه داشت که انسجام اجتماعی در ایران از جنسی متفاوت با انسجامهایی است که در دیگر کشورها رخ میدهد. انسجام ما، انسجامی نیست که بر سر منافع شکل گرفته باشد.
پیشنهاد میشود این موضوع بهطور خاص مورد مطالعه قرار گیرد، چرا که نوع انسجامی که در جامعه ما دیده میشود، با انسجامهای متعارف در جوامع دیگر تفاوت کیفی دارد.
در جوامع دیگر، هنگامی که منافع مشترک گروهی ــ اعم از ده نفر، بیست نفر یا حتی یک میلیون نفر ــ در معرض تهدید قرار میگیرد، نوعی همگرایی مصلحتمحور بین آنها شکل میگیرد. اما در ایران، پیوند اجتماعی از یک ریشه عمیقتر برخاسته است.
ما به یک «باطن توحیدی» رجوع میکنیم؛ به یک ساحت معنوی و ملکوتی. و این باطن، نهتنها همچنان فعال است، بلکه روز به روز در حال گسترش نیز هست. این باطن، در حقیقت «هویت ملی» ماست. این همان چیزی است که باید آشکار شود، باید شکوفا شود. نه آنکه تحقیر شود یا به حاشیه رانده شود.
* هویت معنوی ما، رمز ماندگاری انسجام و شکوفایی جامعه است
در اینجا تناقض بزرگی به چشم میخورد. کسانی که خود را وطندوست مینامند، در عمل مدام به تحقیر ایران و ایرانی میپردازند. آنها از یکسو شعار وطندوستی میدهند، اما از سوی دیگر، در کردارشان جز بیارزش کردن فرهنگ ایرانی و تمجید از فرهنگ بیگانه چیزی دیده نمیشود.
نوعی پارادوکس آشکار که نیاز به تأمل جدی دارد. در عمل، آنچه از این طیف دیدهایم، بیشتر وابستگی به غرب و غربزدگی بوده تا عشق به میهن.
در مقابل، کسانی که هویت ما را تحقیر نمیکنند، بلکه آن را تکریم میکنند، کسانیاند که به هویت قدسی و الهی انسان ایرانی اشاره دارند.
این هویت الهی، بهویژه در زمان بروز بحرانها و حوادث، تحت هدایت ولیّ خدا به منصه ظهور میرسد.
در چنین فضایی، ادبیات معنوی در جامعه اوج میگیرد: دعوت به نیایش، یاد مصائب اهل بیت، تجلیل از فضائل اخلاقی و مفاهیم مشابه، فضای گفتمانی جامعه را شکل میدهد.
این ادبیات، فطرتی را که مدتی در غفلت فرو رفته بوده، بیدار میکند. فطرتی که اگر بیدار شود، زمینهساز اتحاد، انسجام، و حتی رشد ملی خواهد شد. چنین انسجامی از درون مردم میجوشد، نه از بیرون تحمیل میشود.
امیدواری وجود دارد که جنگ و بحران فعلی دامنهدار نشود و زودتر خاموش گردد. اما نکته اینجاست: تا زمانی که جامعه ما با همان «دستفرمان» قدسی و با همان هویت معنوی و با ادبیاتی مبتنی بر فطرت انسانی حرکت کند، انسجام و اتحاد تقویت خواهد شد.
نه آنگونه که در برخی گفتمانهای انحرافی دیدیم که به جای اتحاد، خشونت بهراه انداختند و «خرخره همدیگر را جویدند». گویی ریشه در فرهنگی غیر از فرهنگ اسلامی و ایرانی داشتند.
* زمینه وحدت اجتماعی آنجاست که انسانها را به یاد خداوند بیندازیم
ما ایرانیها، وقتی به حال خودمان واگذاشته شویم و از آن هویت اصلیمان دور نشویم، اساساً اختلافاتمان را به آن شیوهها حل نمیکنیم.
تفاوت اندیشهها را میپذیریم و آنها را در مسیر گفتوگو و خردورزی پیش میبریم. حضرت آقا نیز بهروشنی فرمودند:
«داعش فرزندان جهان اسلام نیستند». یعنی این گروههای افراطی، از متن دین اسلام برنخاستهاند.
اینها محصول فرهنگ غرباند. بر این اساس، هر کسی که در کشور ما این سطح از اختلاف، تفرقه و آشوب ایجاد میکند، باید دانست که او از دین اسلام و فرهنگ ایرانی تغذیه نکرده؛ بلکه تربیتشده جهانبینی غربی است.
از نگاه حضرت امام، زمینه وحدت اجتماعی آنجاست که انسانها را به یاد خداوند بیندازیم؛ به یاد همان هویت قدسیای که در نهادشان نهاده شده است.
یادآوری شخصیتهای برتری که سالهاست در جان جامعه ما حضور دارند، همچون ائمه اطهار علیهمالسلام، خود به خود موجب تقویت آن عقل خاصی میشود که قابلیت رشد دارد.
در این حالت، «هتلهای روحی» انسانها ــ یعنی ساختارهای درونیشان برای زیستن و اندیشیدن ــ به همدیگر بسیار نزدیک میشود. و این نزدیکی، همان راز انسجام و همدلی جامعه است.
برای دانلود صوت اینجا را کلیک کنید










نظر شما