شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۶:۵۳
شهادت در غربت؛ حکایت دلداده‌ای که در اسارت آرام گرفت

حوزه/ عباس ملک‌علائی می‌گوید: حسن حالش لحظه به لحظه بدتر می‌شد. گاز استریل‌هایی که در آنجا بود را برمی‌داشتم و خیس می‌کردم و روی پیشانی‌اش می‌گذاشتم. باور کنید آن‌قدر بدنش حرارت داشت که از روی گاز استریل بخار بلند می‌شد. حسن تقریبا چهار روز آنجا بود و بر اثر جراحت و عفونت زیاد در غربت به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری حوزه از سمنان، شهید «حسن قاضی‌نسب» بیست و پنجم شهریور ۱۳۴۲ در روستای پرور از توابع شهرستان مهدی‌شهر چشم به جهان گشود. به‌عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۷ در فاو عراق مجروح و به اسارت رژیم بعثی عراق درآمد و در اسارت به شهادت رسید. آزاده و جانباز دفاع مقدس «عباس مَلک‌علائی» هم‌رزم این شهید گران‌قدر در گفتگویی به این ویژگی های این شهید شاهد پرداخته است.

نماز اول وقت

من و شهید «حسن قاضی‌نسب» در سال ۱۳۶۵ به عنوان سرباز سپاه عازم جبهه‌ها شدیم. آن سال اولین دوره‌ای بود که سپاه سرباز جذب می‌کرد. با تعدادی از بچه‌های سمنان به نجف‌آباد اصفهان رفتیم و آنجا سه ماه آموزش دیدیم. همان موقع بود که تیپ ۱۲ قائم آل محمد (عج) استان سمنان از مشهد جدا شد و به طور مستقل تشکیل شد. در نجف‌آباد سه گروهان از بچه‌های سمنان در گردان پیاده یا مهدی حضور داشتیم. تیپ ۱۲ قائم که تشکیل شد، می‌خواستند ما را برگردانند به سمنان که فرماندهان لشکر هشت نجف اشرف قبول نکردند، چون ما آنجا آموزش دیده بودیم، قرار شد در همان لشکر خدمت کنیم. حسن اهل روستای پرور بود. چون پدر حسن و پدر من دامدار بودند، قبل از اعزام به جبهه همدیگر را کم و بیش می‌شناختیم. حسن بچه قبراق و شجاعی بود. اهل نماز اول وقت و بسیار خوش‌اخلاق بود، در یک جمله اگر بخواهم ایشان را وصف کنم، باید بگویم پسر گلی بود.

شهادت در غربت

در سال ۱۳۶۵ با هم در یک گروهان به جبهه اعزام شدیم. در سال ۱۳۶۷ در فاو بر اثر تک سنگین دشمن من، ایشان و تعدادی دیگر از هم‌رزمان‌مان به شدت مجروح شدیم و به اسارت دشمن درآمدیم. از آنجا ما را برای بازجویی بردند و اطلاعات اولیه را گرفتند و بعد به بیمارستان الرشید بغداد بردند. من از ناحیه دست راست، پهلو و صورت مورد اصابت ترکش قرار گرفتم و حسن هم ترکش و گلوله به کمر و شکمش اصابت کرده بود و جراحت بسیار شدیدی داشت. حال شهید قاضی‌نسب بسیار بد بود و تب بسیار شدیدی داشت. اصلا به ما رسیدگی نمی‌کردند و ایشان حالش لحظه به لحظه بدتر می‌شد. گاز استریل‌هایی که در آنجا بود را برمی‌داشتم و خیس می‌کردم و روی پیشانی‌اش می‌گذاشتم. باور کنید آن‌قدر بدنش حرارت داشت که از روی گاز استریل بخار بلند می‌شد. حسن تقریبا چهار روز آنجا بود و بر اثر جراحت و عفونت زیاد در غربت به شهادت رسید. بعد از مدتی آمدند او را بردند و پس از چند ساعت آن سربازی که او را برده بود، بازگشت نزد ما و وقتی از اوضاع حسن پرسیدیم، گفت از دنیا رفته است. از آن موقع تا به حال هیچ خبری از حسن نداشتم و الان هم نمی‌دانم که پیکرش بازگشت یا خیر. روحش شاد و یادش گرامی باد.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha