سه‌شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۹ - ۰۵:۴۱
عارفی که تار ساز شکست و تار دل نواخت

13 رمضان؛ سال روز درگذشت میرزا جهانگیرخان قشقایی(ره) حکیم، عارف و فیلسوف بزرگ معاصر است.

13 رمضان؛ سال روز درگذشت میرزا جهانگیرخان قشقایی(ره) حکیم، عارف و فیلسوف بزرگ معاصر است. بزرگانی چون آیت‌الله‌العظمی بروجردی افتخار شاگردی او را داشتند، مرحوم جهانگیر خان از معدود افرادی است که دیر هنگام پای به عرصه تحصیل و تهذیب نهاد ولی مراحل تزکیه را به سرعت ‌پیمود و بر اوج بندگی و معرفت قرار گرفت.

مرحوم جهانگیرخان در سال 1243 ه . ق در بروجن به دنیا آمد. خانواده تحصیل کرده او در ایل قشقایی صاحب نام و مقام و از جایگاه اجتماعی مناسبی برخوردار بودند.

پدرش محمدخان نام داشت و مادرش اهل دهاقان بود. آنها در ایل کوچی زندگی می کردند. تمام بساط زندگی شان یک چادر بود که روی اسب می انداختند و ییلاق و قشلاق می کردند، و اگر جای خوبی پیدا می شد چادر را علم می کردند.

جهانگیرخان در کنار مادرش زندگی می کرد و از کوچ ایل محروم بود؛ زیرا اطفال و کودکان را تا زمانی که استخوان هایشان محکم نمی‌شد و تحمّل سردی و گرمی را پیدا نمی کردند، به کوچ نمی بردند. بزرگ‌تر که شد با ایل همراه گردید. شوق تحصیل در او زیاد بود. پدرش که علاقه او را دید، برایش معلم خصوصی گرفت تا در سفر به آموزش او بپردازد.

40 سال با ایل همراه بود و کوچ می کرد. به ساز علاقه داشت و برای اهل خودش تار می زد.

یکی از تابستان ها که ایل قشقایی به ییلاق آمده بود، جهانگیرخان مانند بقیه افراد ایل برای رفع حوایج خود به اصفهان رفت. تارش شکسته بود. دنبال تارساز می‌گشت که به همای شیرازی از عرفا و دانشمندان روزگار برخورد کرد.

جهانگیرخان از همای شیرازی نشانی تارساز را پرسید، او هم نشانی تارساز معروفی را به او داد، ولی هنگام صحبت فهمید که هوش و استعداد جهانگیر زیادتر از حد معمول است. به او گفت: «برو پی کار بهتری و علم بیاموز، از تار زدن بهتر است».

*حضور در جمع طلاب در 40 سالگی

در حالی که متأثر از گفته همای شیرازی بود، راه خویش را گرفت و در بازار مشاهده کرد جماعتی اطراف شخصی با خضوع و خشوع حرکت می کنند و به وی ادای احترام دارند. علت را جویا شد. گفتند: یکی از علمای اصفهان است. همان جا تصمیمش را گرفت. تارش را رها کرد و در چهل سالگی راهی مدرسه طلاب شد. در مدرسه صدر حجره ای گرفت و با عشق و علاقه زیاد پی تحصیل رفت.

اساتيد :

صاحب كتاب طبقات الفقهاء در معرفي اساتيد ايشان چنين آورده اند :مرحوم جهانگير خان قشقايي مقدمات را در اصفهان گذراند ؛ و در علوم عقليه در محضر آقا محمد رضا قمشه اي به تلمذ پرداخت و سپس براي ادامه تحصيلات به نجف هجرت نمود و در محفل درس مرحوم صاحب جواهر حاضر گرديد و از برجستگان وادي فقه و اصول گرديد.[1]

 شوق تحصیل

او بقیه عمر شریفش را به یادگیری علوم مختلف؛ به ویژه فلسفه، حکمت، عرفان، فقه، اصول، ریاضی و هیئت گذراند. هم مباحثه اش «آخوند کاشی» بود و هر دو از شاگردان آقا محمدرضا قمشه ای بودند. جهانگیرخان که سالها شاگرد حکیم قمشه ای بود، پس از هجرت استاد همراه او به تهران آمد. او درباره استادش می گوید:

«همان شب اول خود را به محضر او رساندم. وضع لباس هایش علمایی نبود، به کرباس فروش ها می ماند. حاجت خود را به او گفتم. گفت: میعاد من و تو فردا در خرابات. روز بعد اسفار ملاّصدرا را با خود بردم. او را در خلوت گاهی دیدم که بر حصیری نشسته است. اسفار را گشودم. استاد، آن را از بر می خواند و تفسیر و تحلیل می کرد. آن قدر به وجد آمدم که می خواستم دیوانه شوم. حالت مرا یافت و فرمود: آرى! "قوت مى، بشکند ابریق را".

جهانگیرخان هیچ وقت لباس طلبگی نپوشید. همیشه با همان پالتو پوست، ریش بلند و موهای کمی بلند ظاهر می شد. فقط هنگام نماز جماعت شال کمرش را باز می کرد و به سر می‌بست.

تدریس

وقتی در علوم نقلی و عقلی به ویژه در حکمت به اوج درک رسید؛ در همان مدرسه طلبگی مدرسه صدر به تدریس پرداخت. روزهای پنج شنبه و جمعه به تدریس ریاضی و هیئت می پرداخت و گاهی نهج البلاغه تدریس می کرد. شاگردان درس منظومه اش 130 نفر بودند. در سطوح عالی و درس خارج نیز بر مسند تدریس می نشست.

جهانگیر خان در کلام بزرگان

آیت‌الله العظمی بروجردی(ره)

آیةالله بروجردی(ره) درباره او می‌گوید: «ما در زمان جوانى، در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان، اسفار می خواندیم، ولی مخفیانه. چند نفر بودیم و خفیّه به درس ایشان می رفتیم».

آقا بزرگ تهرانی(ره)

آقا بزرگ تهرانی(ره) نیز می‌گوید: «جهانگیرخان چنان کوشید که به اعلی درجات علم دست یافت... از سایر بلاد به قصد استفاده از حوزه درسش شتافتند».

پس از ملاصدرا، مکتب فلسفی اصفهان با دو گروه تشکیل شد؛ مکتب موافقان فلسفه ملاصدرا که بیشتر اهل ذوق و عرفان بودند و مکتب مخالفان او. در آن روزگار کسانی که فلسفه می خواندند به کفر و الحاد متهم می شدند، اما جهانگیرخان کاری کرد که فلسفه از خطر کفر و نابودی نجات یافت. فقها و متشرعان نیز آشکارا به این علم روی آوردند و آن را مایه ی فضل شمردند. از طلوع آفتاب جهانگیرخان سه درس را تدریس می کرد. ابتدا لمعه، سپس شرح منظومه و درس سوم اخلاق بود. او فلسفه را به سبکی بسیار شیوا و شیرین تدریس می‌کرد‌. آن قدر اخلاقش نرم و زبانش شیرین بود که وقتی می‌خواستند فردی شراب خوار را تنبیه کنند، نزدش می‌بردند و او می‌کرد «حبسش کنید تا به هوش آید»؛ سپس برادرانه نصیحتش می کرد و آن قدر کلامش تأثیر می گذاشت که گناه کار توبه می کرد و شیفته اخلاق او می گشت.

جهانگیرخان هیچ گاه از سهم امام و شهریه استفاده نکرد، بلکه از مال الإجاره ی زمینی که داشت روزگار را می گذراند.

شهید مطهری(ره)

شهید مطهری(ره) در مورد ایشان می فرماید:«مرحوم جهانگیر خان علاوه بر مقام علمی و فلسفی در متانت و وقار و انضباط اخلاقی و تقوا نمونه بوده است. تا آخر عمر در همان لباس عادی اولی خود باقی بود و فوق العاده مورد ارادت شاگردان و آشنایان قرار داشت».

آیةالله حاج آقا رحیم ارباب(ره)

آیةالله حاج آقا رحیم ارباب(ره) نیز در مورد ایشان می فرماید:«مرحوم خان، در اتقان، مردی بود کم نظیر که من مثل او را ندیدم. جامع حکمت، معقول و منقول، بسیار خوش اخلاق، نسبت به طلاب بسیار مهربان و در تربیت آن ها کوشا بود. روز چهارشنبه درس ایشان به وعظ و اخلاق اختصاص می یافت. مردی بود منیع الطبع، از کسی پول قبول نمی کرد، حتی هنگامی که نیاز داشت، یا مقروض بود. از عرفان بهره های کافی و وافی داشت و خود عارفی وارسته بود».

آيت الله العظمي سبحاني :

آيت الله شيخ جعفر سبحاني در مورد ايشان آورده اند كه : كان فقيها إماميا، أصوليا، فيلسوفا متبحّرا [2]

دیوان شعر

میرزا جهانگیرخان به تألیف شرح نهج البلاغه پرداخت و دیوان شعری حکیمانه و عارفانه به یادگار گذاشت:

دوش عشقت برد آرام از دل و از چشــم خــواب**** یـاد رویــت بـود کـارم تـا بــرآمـد آفــتـاب

دل گـرفت از مـدرسـه یـاران کـجا کـوی حبـیـب**** جـان فـشرد از وسـوسه، ساقی بده جام شراب

جهانگير خان قشقايي و موسيقي

مرحوم مدرس به نقل از استادش شيخ محمود مفيد «ره» نقل مي‌فرمود که : جهانگير خان با چند نفر از شاگردانش وارد قيصريه شدند. در آنجا در يکي از اتاق‌ها سر و صداي ساز و آواز به گوششان خورد . يکي از شاگردان ايشان گفت: حضرت آقا ببينيد!!؟ اجازه بدهيد من الان مي‌روم واينها را به هم مي‌زنم. خان فرمود: قدري تأمل کنيد: اين طريق امر به معروف و نهي از منکر نيست. شما الان اگر برويد و اين کار را بکنيد اينها اتباع ظل السلطانند و بالاخره فردا مؤاخذه مي‌کنند. و اسباب توهين به اهل علم مي‌شوند و ممکن است شما را تحت فشار و ناراحتي قرار بدهند. حالا بيائيد همراه من که طريقه امر به معروف و نهي از منکر را نشانتان بدهم. آنگاه خان با شاگردانش به داخل آن حجره رفته و پرده را عقب زده و فرمود: آقايان سلامٌ عليکم! ميهمان مي‌خواهيد؟ چند نفر از افراد داخل حجره دست پاچه شدند و رنگ از رخسارشان پريد و نگران شدند. خان فرمود: نه من نيامده‌ام مزاحم شما بشوم... حالا طلبه‌ها و شاگردان خان هم همين طور مات و مبهوت ايستاده‌اند و تماشا مي‌کنند. جهانگير خان به افراد مذکور گفت: خوب آقايان داشتند فلان دستگاه موسيقي را مي‌زدند، بزنيد ببينم! آنها هم شروع کردند به نواختن. جهانگير خان شروع کرد به ايراد گرفتن و اينکه شما اين دستگاه را داريد اشتباه مي‌زنيد. رو به آن ديگري کرد و فرمود شما بزن ببينم و همين طور يک يک همه افراد داخل حجره آن دستگاه را زدند و خان هم يک يک ايرادشان را گفت. اهل حجره و آقايان طلاب همه مات و مبهوت گشتند و از مهارت و استادي خان در موسيقي شگفت زده شدند. آنگاه جناب خان رو به همه آنها کرد و فرمود: آقايان من هم مثل شما يک وقتي با اين آلات سروکار داشتم و چنگي مي‌نواختم و نسبت به همه انواع دستگاههاي موسيقي مسلط بودم. اما در نهايت به اين نتيجه رسيدم که عمر خود را تلف کرده‌ام. آيا حيف اين عمر نيست که آدم، خود را صرف اين هرزه‌گي‌ها و امور لغو و بيهوده نمايد و شروع کرد به خواندن آيه و حديث و آنقدر گفت و گفت تا اين که مجلس طرب و ساز و آواز، مبدل به مجلس توبه شد و همه سخت گريستند. آنگاه افراد داخل حجره، شيشه‌هاي شراب را شکستند و اساس ضرب و ساز و آواز را نيز درهم ريختند و مجلس، يک مجلس روحاني گشت. آنگاه جهانگيرخان در حقشان دعا کرد و فرمود: خداي شما را به توبه‌اي که کرديد، بخشيد و خدا ان شاء الله شما را موفق و مؤيد گرداند. همانگونه که من هم از گذشتة خود توبه کردم و به حمد الله مؤفق گشتم.

الحق که حق رفاقت را به جا آوردي

 چنانکه نقل است جهانگيرخان زودتر از آخوند کاشي درگذشت. در اين زمان آخوند کاشي به قدري مريض احوال بود که نمي‌توانست راه برود. اما وقتي جنازه‌ي مرحوم خان را داخل «مدرسه صدر» آوردند که بر او نماز بخوانند. آخوند کاشي بسيار بي‌تابي مي‌نمود. ايشان به شاگردانش اشاره مي‌کند که زير بغل‌هاي او را بگيرند تا وي نيز چند قدمي به مشايعت جنازه‌ي دوست عزيزش برود. اما بيشتر از چند قدم نتوانست جلوتر برود. سه شب از ماجرا نگذشته بود که يکي از شاگردان حکيم جهانگيرخان، او را در خواب مي‌بيند که به وي مي‌گويد: از آخوند تشکّر کن که به مشايعت جنازه‌ي من آمد. زيرا در چند قدمي که آمدند اذکاري را دنبال جنازه‌ام گفت که اين اذکار سبب شد من از برزخ نجات پيدا کنم. برو از او تشکّر کن و به او بگو : «الحق که حق رفاقت را بجا آوردي».

 کم کردن اثرات ملاقات با حاکم جابر

حاج آقا رحيم ارباب (ره) مي‌فرمودند: آقاي جهانگيرخان مايل نبود ارتباط يا ملاقاتي داشته باشد با شاهزاده‌هاي قاجار حاکم بر اصفهان و يا امثال ذلک ولي آنها در صدد بودند بروند ديدار خان، لکن جهانگيرخان کراهت داشت برود بازديد، با توجه به چند مرتبه ديدار آنها، خان نيز يکي دو مرتبه رفته بود بازديد اما وقتي برمي‌گشت به مدرسة صدر، مستقيم مي‌رفت در حجرة آخوند کاشي و هدفش اين بود که يک مقداري که در بازديد حکام قاجار وقت صرف شده بود با رفتن به حجرة آخوند و بودن در جوار وي جبران اثرات منفي آن بازديد باشد.

ارتحال:

میرزا جهانگیرخان شاگردان و دانشمندان زیادی را تربیت کرد. [3] او با گذشت 45 سال تحصیل و تدریس، در سن 85 سالگی در همان حجره قدیمی که سال های تحصیل را گذرانده بود، درگذشت درخواست کرد: «رخت خوابم را رو به قبله پهن کنید». و چون در آن آرمید و چشم بر هم گذاشت، دیگر هیچ کس فروغ آن چشم های مهربان را ندید. [4]

منابع:

گلشن ابرار، ج سوم.

سیمای فرزانگان، ج 3، ص 45 ـ 42.

مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 1. ( به نقل از حوزه نت )

نامه جامعه - شماره چهل و هشت ( به نقل از حوزه نت )

موسوعه طبقات الفقهاء



[1] - (موسوعةطبقات‏الفقهاء؛ شيخ جعفر سبحاني ، ج‏14قسم‏1، ص: 159)

درس المقدمات في أصفهان، و أخذ بها العلوم العقلية عن محمد رضا القمشه اي (المتوفّى 1306 ه).و قصد النجف الأشرف، فحضر في الفقه على محمد حسن بن باقر النجفي صاحب «جواهر الكلام».و برع في الفقه و الأصول، و أولع بالفلسفة و تعمّقها، و صار من المبرّزين فيها

[2] -(موسوعةطبقات‏الفقهاء؛ شي جعفر سبحاني ، ج‏14قسم‏1، ص: 159)

[3] - از جمله شاگردان ايشان مي توان از  ؛ آيات عظام ؛ مرحوم ميرزاي نائيني ؛ سيد حسين بروجردي طباطبايي ؛ اسد الله گلپايگاني ؛ سيد جمال گلپايگاني ؛ سيد يحيي يزي ؛ سيد حسين كاشاني وحاج آقا رحيم ارباب و... دهها تن از فرزانگان آسمان علم و دانش نام برد

(موسوعةطبقات‏الفقهاء؛ شي جعفر سبحاني ، ج‏14قسم‏1، ص: 159)

[4] - بیماری کبدی داشت. خادمش ـ محمدجعفر دهاقانی ـ رفت دنبال دکتر مخصوص ایشان، که میرزا مسیح‌خان بود. دکتر گفت: نمی‌آیم. «خان» آدم کوچکی نیست. برای عیادت می‌آیم. خان فهمید به محمدجعفر گفت: به دکتر بگو برای عیادتم بیاید...

دکتر آمد. خان، تبسمی کرد و گفت: هرچه تو می‌دانی، من هم می‌دانم. خوب‌شدنی نیستم. میرزا مسیح رفت دکتر شافتر مسیحی را آورد. دواها را از مریض‌خانه انگلیسی‌ها تهیه کردند. ولی خان نخورد...

سه یا چهار ساعت از شب می‌گذشت که جهانگیرخان گفت: رختخوابم را رو به قبله کنید... کمی آب خورد... ذکر می‌گفت، که دیگر کسی صدایش را نشنید؛ هیچ وقت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha