جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ |۱۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 13, 2024
آیت الله‌ تبریزی

حوزه/ دهمین جلسه درس خارج فقه مرحوم آیت الله ‌العظمی‌ شیخ جواد تبریزی به موضوع « بررسی آرای شیعه و سنی در تعیین وقت نماز مغرب » اختصاص دارد .

خبرگزاری «حوزه» تقریر کامل درس این مرجع فقید شیعه را به علاقه مندان مباحث فقهی تقدیم می‌کند.

 کلام در روایاتی بود که اکثر علما و اصحاب و یا مشهور اصحاب ما قدیماً و حدیثاً به آن روایات استدلال کرده‌اند؛ بر این‌که هنگامی وقت صلاة مغرب داخل می‌شود که حمره مشرقیه از قمة‌الرأس زایل بشود. قمة‌الرأس؛ یعنی جاهای بلند که وقتی خورشید غروب می‌کند، شعاع نور خورشید در کوه‌های بلند، پیدا می‌شود. به این قرمزی که در آن‌ قمه و کوه‌های بلند پدیدار می‌شود حمره مشرقیه می‌گویند، وقتی که شعاع نور خورشید در ناحیه شرق پیدا نشد، معلوم می‌شود که «فقد غابت‌الشمس من شرق‌الارض و غربها» (وسایل‌الشیعه/4/172) یعنی مرحله ثانیه غروب است. مدلول این روایات، این است. - مشهور اصحاب ملتزم شده‌اند که دخول وقت صلاة مغرب و وقت افطار صوم شهر رمضان، وقتی است که حمره‌ مشرقیه زایل بشود. این قول، مختص به علمای شیعه است، و اما علمای عامه ملتزم هستند وقتی غروب شمس، یعنی خفاء قرص وراءالافق شد، روز تمام شده و شب شروع می‌شود و افطار و صلاة مغرب واجب می‌شود - در نماز مغرب مثل بقیه صلواة عامه ملتزم هستند که هر صلاتی دو وقت دارد: یکی وقت وجوب و یکی وقت اضطراری، یعنی وقت وجوب در حال‌الاختیار و وقت وجوب در حال الاضطرار، مثلاً در صلاة ظهر وقت اختیاری وقتی است که ظل در شاخص به اندازه مثل بشود. وقتی که زوال شمس از دایره نصف‌النهار شد، نماز ظهر واجب می‌شود. وجوب اختیاری، وقتی است که ظل حادث به اندازه شاخص بشود، بعد وقت اختیاری در ظهر تمام می‌شود، وقت اختیاری عصر داخل می‌شود. و وقت اختیاری عصر که وقت وجوب اختیاری است، باقی است تا آن‌که فیء به اندازه مثلین بشود، دو مثل خودش بشود. آن‌وقت، وقت اختیاری نماز عصر تمام می‌شود و بعد از این وقت اضطراری است. کسی که مضطر شد و در وقت اول ترک کرده است، نماز ظهر و عصر واجب می‌شود «الی ان تغرب‌الشمس» تا پنج رکعت مانده به غروب، صلاتین واجب می‌شود و اگر کمتر از پنج رکعت وقت مانده فقط نماز عصر خوانده می‌شود.

منتها آن‌ها می‌گویند: اضطرار، فرقی ندارد که شخص مختار بود، نخواند، یا خودش را به اضطرار انداخت، او هم در این وقت باید نماز را بخواند، مراد از اضطرار، این نیست که شخصی كه نمی‌تواند در اول وقت بخواند، ولو مختار باشد و نخواند مضطر می‌شود، لذا وقتی مضطر شد نمازش را در وقت اضطرار باید بخواند ولو معصیت کرده است. مثل آن قولی است که ما می‌گوییم: اگر کسی نماز ظهر و عصرش را نخواند تا پنج رکعت به غروب شمس باقی بماند، در این‌صورت این نماز ظهر و عصرش را باید بخواند، در مدت این پنج رکعت، چهار رکعت از نماز ظهر و یک رکعت از نماز عصر را درک می‌کند «من ادرک من‌الوقت رکعة فقد ادرکها» ولو این‌که معاقب است، زیرا خودش را به اضطرار انداخته است. آن‌ها بعد از مثل و مثلین این حرف را می‌گویند. در نماز مغرب و هم عشاء مشهور آن‌ها بلکه مخالف آن در ذهن من نیست، متلزم‌اند وقتی غروب شمس یعنی خفاء قرص شمس شد، فقط وقتی اختیاری نماز مغرب داخل می‌شود.

نكته‌اي را تذکر بدهیم: این‌که می‌بینید عامه در نماز مغرب به مجرد این که اذان گفتند، ‌نماز مغرب را می‌خوانند، این فقط از قوت ایمان نیست،‌ به جهت این است که واجب معین می‌دانند که باید در آن وقت خوانده بشود، مثل شیعه نیست که می‌گوید: ‌شارع گفته است: «اذا غربت‌الشمس حتی ینتصف‌اللیل».

* انتهای وقت اختیاری نماز مغرب در نزد اهل‌سنت

وقت نماز اختیاری مغرب چه موقع تمام می‌شود؟ دو قول است: یکی این است که شفق، یعنی سرخی در طرف مغرب، بعد از غروب، زایل بشود. اگر زایل شد، وقت اختیاری نماز مغرب تمام شده است. قول دیگر این است: وقتی نماز مغرب تمام شد، وقت اختیاری تمام می‌شود ولو شفق هم موجود باشد. و وقتی که زوال شفق شد، وقت اختیاری نماز عشاء واجب می‌شود. وقت اختیاری نماز عشاء الی ثلث‌اللیل است. در ذهن من هست که قائل به وقت اختیاری عشاء تا نصف‌اللیل هم هست. وقتی که ثلث لیل گذشت، وقت اختیاری مغرب و عشاء گذشت، وقت اضطراری این‌ها شروع می‌شود. وقت اضطراری این‌ها الی طلوع‌الفجر است، تا پنج رکعت به طلوع فجر مانده مغرب و عشاء را باید اداء بخواند که وقت اضطراری است. منتها اگر از اول مضطر بود و نمی‌توانست بخواند، مثلاً در هواپیما نشسته بود، او معصیت نکرده است، ولی اگر عمداً تأخیر انداخت و خودش را به اضطرار انداخت، مرتکب معصیت شده است.

* راه‌حل تعارض روایات وقت نماز مغرب

آیا روایاتی که از معصومین ؟عهم؟ به ما نقل شده است و اکثر یا مشهور اصحاب ما قدیماً و حدیثاً ملتزم شده‌اند که دخول وقت نماز مغرب به ذهاب حمره مشرقیه است، نه مجرد استتارالقرص وراء الافق‌الغربی؟ آیا ما روایتی داریم که من حیث‌السند والدلاله بر این امر دلالت بکند؟ آن‌وقت با روایات «اذا غربت‌الشمس فقد وجبت‌المغرب و وجب‌الافطار» چه کار کنیم؟

یک راهش را صاحب حدایق گفت که آن‌ها مجمل هستند، این روایات، مفسر آن‌ها است. [الحدائق‌الناظره/6/173]

دو معنا در غروب محتمل است، 1. غروب حسی که قرص‌الشمس از انسان غایب بشود، وقتی که بدون مانع و حاجب، نگاه به افق غربی کند، می‌بیند قرص تمام شد و رفت این غروب حسی است؛ 2. غروب واقعی وقتی است که زوال حمره‌ای مشرقیه بشود؛ وقتی که زایل شد، معلوم می‌شود به آن مرحله ثانیه از غروب رسیده است.

از روایات، یکی مرسله ابن‌ابی‌عمیر بود که گفتیم: اگر دلالتش تمام بشود که تمام هم هست، با بیاناتی که عرض شد سندش اشکال دارد. آیا درست می‌شود به امری که فیمابعد خواهیم گفت یا نه؟ بعضی ادعا کرده‌اند که این روایات من حیث‌السند مناقشه‌ای ندارد. چرا؟ برای این‌که اصحاب حدیثاً و قدیماً به این روایات عمل و استناد کرده‌اند که ضعف را جبران می‌کند. این بماند فیما بعد. فی نفسه من حیث‌السند اشکال داشت.

اما روایت دیگری که مشهور استدلال کرده‌اند و بعضی‌ها مناقشه فرموده‌اند؛ من حیث‌الدلاله و من حیث‌السند تمام نیست. این روایت معتبره بریدبن معاویه [وسايل‌الشيعه/4/172/ح1] است که با اسناد متعدد نقل شده است. یک سند را محمدبن یعقوب کلینی نقل می‌کند از شیخش «محمدبن یحیی» العطار ؟ق؟ آن‌هم نقل می‌کند از«أحمدبن محمد»بن عیسی یا ابن‌خالد، ظاهرش احمدبن محمدبن عیسی است، چون ندارد عن ابیه كه محمدبن خالد برقي باشد، بعد می‌گوید: «عن محمدبن خالد والحسین‌بن سعید» از هردو نفر نقل می‌کند، «عن القاسم‌بن عروه عن بریدبن معاویه» العجلی که از اجلا است، «عن ابی‌جعفر ؟ع؟ اذا غابت‌الحمرة من هذاالجانب» وقتی که حمره از این‌جانب غایب شد، یعنی از مشرق زایل شد «فقد غابت‌الشمس من‌ شرق‌الارض و غربها» اگر زوال حمره مشرقیه شد، آفتاب از شرق و غرب ارض، غروب پیدا کرده است. این روایت می‌فرماید: «اذا غابت‌الحمرة» وقتی که حمره غایب شد «من هذاالجانب، یعنی من‌المشرق» یعنی حمره‌ای مشرقیه زایل شد آن‌وقت «فقد غابت‌الشمس» می‌توانی نماز مغرب بخوانی و افطار کنی.

*کلام در قاسم‌بن عروه و جواب استاد

در این روایت دو اشکال شده است: یکی من حیث‌السند، چون در سندش قاسم‌بن عروه است و قاسم‌بن عروه، توثیق خاصی ندارد، که مثلاً نجاشی یا شیخ یا یکی از قدمای و علمایی که توثیقاتشان از باب اخبار عدل به عدالت است ـ خبر واحد ثقه هم حجت است، چه اخبار از موضوع بدهد، چه از حکم ـ این‌چنین توثیقی نسبت به قاسم‌بن عروه بیان نکرده‌اند. چون قدما این‌طور بودند که مثل نجاشی، کشی و شیخ‌الطائفه، شیخ طوسی یا مرحوم کلینی و یا مرحوم صدوق علیهم‌الرحمةوالرضوان این‌ها به سند توثیق می‌کرده‌اند. نه‌تنها این‌طور توثیقی ثابت نشده، بلکه مطلق‌التوثیق هم ثابت نشده ولو در کتب متأخرین، لذا گفته‌اند: سند این روایت اشکال دارد. البته مسلکی که ما کراراً بیان کرده‌ایم، این روایت من حیث‌السند اشکال ندارد، چون قاسم‌بن عروه از معاریف روات است و روایات کثیره‌ای از اجلا فراگرفته است، راوی و مروی‌عنه‌اش هر دو از اجلا هستند. او از اجلا نقل کرده و اجلا هم از او نقل کرده‌اند، مثل حسین‌‌بن سعید و هکذا محمدبن خالد برقی و غیر ذلک از قاسم‌بن عروه نقل کرده‌اند كه حسين سعيد روایات کثیره‌ای از او دارد، خودش هم که از اجلا نقل می‌کند از بریدبن معاویه‌ العجلی. کثرت روایات نشانه این است که این شخص، شخص معروفی است که اشخاص از او روایت اخذ می‌کرده‌اند و چنین شخصی بین روات معروف می‌شود و اگر قدحی که برای این‌طور معاریف نقل نشود، مثل قدحی که در حق بعضی از روات هست مثلاً کذاب، ضعیف، یلعب بالنرد والشطرنج و امثال ذلک، اگر قدحی درباره‌اش نقل نشود، معلوم می‌شود که در زمان خود، حُسن ظاهر داشت، یعنی ساتراً لعیوبه بود. و شارع، این حسن ظاهر را در جایی که شخص مؤمن باشد طریق عدالت قرار داده است، ‌و در جایی که حسن ظاهر دارد ولکن مذهبش فاسد باشد و کارش نقل حدیث است، اگر از او خلافی نشنوند و کذب او محرز نشود، یعنی حسن ظاهر داشته و کاشف از ثقه بودن می‌شود.

* مراد از توثیق عام

گفتیم: این توثیق عام است؛ چون این‌طور اشخاص، حسن ظاهر دارند و اشخاصی که این‌طور معروف هستند، قدحی درباره‌ آن‌ها وارد نشده است مثل محمد سنان و يا سهل‌بن زیاد که مشهور است، اصحاب از او نقل کرده‌اند او هم از اجلا نقل کرده، از غیر اجلا هم خیلی نقل کرده، ولکن قدح درباره‌اش نقل کرده‌اند، ما او را نمی‌گوییم، بلکه کسی که مثل قاسم‌بن عروه باشد و قدحی درباره‌اش نقل نشد، معلوم می‌شود که زمان خودش حسن ظاهر داشته است. در این زمان هم همین‌طور است، اگر شخصی معروف بشود مابین اهل‌الایمان، اگر نقطه‌ای ضعف داشته باشد آن‌را در می‌آورند، مخفی نمی‌گذارند، نقل می‌کنند که فلان وقت فلان کار را کرده است، عادت بر این جاری است. این طریق عدالت است. علی هذاالاساس بخواهد این روایت را من ‌حیث‌السند بگویند اعتبار ندارد به‌خاطر عدم توثیق، نه این‌طور نیست. بله چه بسا گفته می‌شود که قاسم‌بن عروه گرچه معروف است ولکن قدحی درباره او رسیده است، گفته‌اند: او وزیر منصور بوده است در آن دستگاه بودن قدح است، لذا روایتش اعتباری ندارد. این کلام پیش ما درست نیست، چون یک وقت شخصی در دستگاه آن‌ها وارد می‌شود و کاری با ائمه(ع) ندارد، در روایات کتابی تألیف نکرده است، یک وقت این است که نه، این در آن دستگاه بود ولکن پیش ائمه(ع) بوده است، این قاسم‌بن عروه از امام صادق (ع) و از امام موسی‌بن جعفر (ع) روایت دارد و از اصحاب امام صادق و امام باقر(ع) روایت دارد، چنین شخصی که چنین کتابی دارد و از اصحاب ائمه(ع) حساب می‌شود، اگر این منصب را اشغال کند مثل علی‌بن یقطین که او هم همین‌طور بود، خود ائمه فرموده بودند: «کفارة عمل‌‌السلطان، قضاء حوائج‌الاخوان» [وسايل‌الشيعه/17/192/ح3]، لذا در مانحن فیه با این وصف که از اصحاب ائمه (ع) بوده است و این‌قدر روایات از اصحاب ائمه(ع) نقل کرده است و مردم هم از او گرفته‌اند، معلوم می‌شود که مورد توجه و اعتماد بوده و حسن ظاهر داشته است و این قدح نمی‌شود بلکه مدح می‌شود، با وجود این‌که وزارت در دستش بود اما در دستگاه ائمه (ع) بود، این خیلی ایمان می‌خواهد خیلی‌ها هستند که وقتی دستشان به جایی بند شد، دیگر قضایای سابق یادشان می‌رود، ۱۸۰ درجه تغییر پیدا می‌کنند، اگر شخصی همین‌طور بماند، این از قوت ایمان است. لذا این روایت من حیث‌السند مناقشه‌ای ندارد.

واما المناقشه من حیث‌الدلاله که فرموده‌اند: این روایت ولو سندش هم معتبر باشد اما من حیث‌الدلاله تمام نیست. چرا؟ چون فرموده‌اند: ظاهر مشرق در این روایت نقطه شروع‌الشمس است.

*منظور از مشرق

مشرق به دو معنا اطلاق می‌شود: یک‌بار اطلاق می‌شود به جانب شرقی، یک طرف مشرق است و یک طرف مغرب است و یک وقت مشرق، به افق شرقی اطلاق می‌شود افقی که مبدأ شروع‌الشمس است. فرموده‌اند: در این روایت، مشرق به معنای جانب نیست، بلکه به معنای نقطه‌الشروع است. می‌گوید: «اذا غابت‌الحمرة من هذاالجانب یعنی من‌المشرق» یعنی مراد آن نقطه شروع‌الشمس است، او وقتی که غایب شد «فقد غابت‌الشمس» در بحث قبل گفتیم: وقتی حمره از آن نقطه رفت، وقتی قرص بتمامه غروب کرد، در روايات قرني‌الشمس دارد یعنی حتی دو قرنش هم برود، ـ چون شمس دو قرن دارد، «قرن» این دو قوسی است که نصف دایره است که هر کدام را «قرن» می‌گویند، اول قرن ثانی‌اش بعد هم قرن اولش مخفی می‌شود ـ در روایات و در کلام علما و خصوصاً مخالفین دارد وقتی که قرن اول شمس، غروب پیدا کرد یعنی قرن بتمامه غایب شد، قهراً نقطه مشرق، نقطه شروع، محاذی نقطه غروب است، شمس در آن روز از هر نقطه‌ای که شروع کرده است در مقابل همان نقطه غروب می‌کند، وقتی که غروب کرد حمره از آن‌جا بلند شده و مرتفع می‌شود، چون حمره، شعاع شمس است چیزی دیگر نیست، وقتی شمس قرصش رفت شعاع از آن نقطه بیرون می‌رود، ولی در بالا شعاعش موجود است.

فرموده‌اند این حرف همانند مسلکی است که می‌گویند: «اذا غربت‌الشمس فقد دخل‌اللیل و وجبت‌الصلاة والافطار» ـ در بحث قبل عرض کردیم: این درست نیست. چرا؟ چون اگر این معنا مراد باشد، امام ؟ع؟ لازم نبود این‌طور بیان کند، بلکه می‌فرمود: نگاه کن وقتی که قرن ثانی شمس را ندیدی «فقد وجبت‌الصلاة و قد وجب‌الافطار» این‌طور باید باشد که واضح‌تر است و الا اکل از قفا می‌شود. مثلاً این‌که بگوییم اگر در افق، حاجب فرض نشود، وقتی که در افق نیست خصوصاً در مشرق هم حایل باشد، وقتی که نگاه به غرب کردیم و حایل هم نیست، و قرص محو شد «فقد وجبت‌الصلاة و وجب‌الافطار» این بیان، مانند اکل از قفا می‌شود! اگر در افق، حاجب فرض شود در افق شرقی هم حمره رویت نمی‌شود، چون حاجب، جلو شمس را گرفته است و شعاع نمی‌تواند به آن نقطه شرق بیفتد، این قضیه شرطیه کاللغو می‌شود کما بیّنا. در این روایت می‌فرماید «اذا غابت‌الحمرة من هذاالجانب يعني من‌المشرق فقد غابت من شرق‌الارض و غربها»، «من هذاالجانب» یعنی نقطه مشرق «فقد غابت» این را می‌گوید: «اذا خفی‌القرص فقد غاب‌الشمس من شرق‌الارض و غربها» این‌جانب ذکر کرده است «یعنی المشرق» تفسیر جانب است جانب يعني مشرق، بدان جهت اگر در مانحن فیه کسی بخواهد بگوید: احتمال دارد مشرق در این‌جا نقطه شروع باشد جواب می‌دهیم که قرینه قطعیه داریم که این مراد نیست و الا این قضیه شرطیه لغو می‌شود، اگر مراد نقطه مقابل مغرب باشد و آن حمره مراد باشد ذكر اين  لغو مي‌شود.

ظاهر نقل این است که راوی، آن‌را که شنیده، همان را نقل می‌کند. لذا اگر بخواهیم بگوییم: این تفسیر ـ یعنی ـ از راوی است، قرینه می‌خواهد لذا مقتضای روایت این است که زوال حمره مشرقیه بشود.

شیخ(ع) این روایت قاسم‌بن عروه را این‌طور نقل کرده است «وعنه» یعنی نقل کرده است محمدبن الحسن باسناده عن احمدبن محمدبن عیسی، روایت قبلی این است و عنه یعنی احمدبن محمدبن عیسی، «عن ابن‌ابی‌عمیر، عن القاسم‌بن عروه عن بریدبن معاویه العجلی» که همان روایت است «سمعت أباجعفر ؟ع؟ یقول: اذا غابت‌الحمرة من هذاالجانب، یعنی ناحیه‌المشرق»، نه نقطه شروع شمس، وقتی که از این ناحیه، غایب شد «فقد غابت‌الشمس في شرق‌الارض و من غربها» [وسايل‌الشيعه/4/175/ح7] که این روایت ظاهرش همان ذهاب حمره‌ای مشرقیه است.

منبع: هفته نامه افق حوزه

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha