شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
گفتگو با نویسنده کتاب کام دادا؛ روایتی از دست نوشته های روحانی بسیجی

حوزه/ آن روز از منزل به قصد ثبت نام به بسیج محله رفته بودم و اتفاقا در همان روز، اعزام مجددی ها نیز به جبهه می رفتند. به قسمت مربوطه رفته و پرونده های اعزام مجددی ها و آموزشی ها روی میز بود و یک لحظه مسئول این پرونده ها به بیرون از اتاق رفت ...

خبرگزاری حوزه؛/ «کام دادا» روایتی از مشاهدات عینی روحانی بسیجی از حال و هوای جنگ تحمیلی و لبیک به ندای رهبر انقلاب اسلامی است که در قالب کتابی با موضوع دفاع مقدس، برای علاقه مندان به رشته تحریر در آمده است.

خبرگزاری «حوزه» به مناسبت هفته دفاع مقدس، به سراغ حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالفضل نورانی، نویسنده کتاب «کام دادا» رفته تا هم گذری بر حال هوای جبهه های حق علیه باطل داشته باشد و هم نکاتی را از این کتاب تقدیم علاقه مندان نماید.

سوالات ما اینگونه آغاز شد:

*از ابتدای ورود خود به جبهه های حق علیه باطل بفرمایید.

در زمان انقلاب 10 سال سن داشتم که این سن در ابتدای جنگ، اقتضای جبهه را نداشت؛ اما سه تن از برادرانم در جنگ تحمیلی حضور داشته و فضای دفاع مقدس در منزل ما حکم فرما بود.

سال 1363 پیش از عملیات بدر بود که در سن 14 سالگی با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سن به مدت دو سال، وارد جبهه شده و قرار بود یک بار به جبهه بروم؛ اما حسن دفاع از وطن سبب شد تا پایان بمانم.

کار بنده از تمام اشخاصی که با دست بردن در شناسنامه وارد جبهه می شدند، سخت تر بود. معمولا در اولین دفعه برای اعزام به جبهه، مشکلاتی پیش روی بسیجیان کم سن و سال بود و در دفعات بعد، مشکلی پیش نمی آمد؛ اما بنده در مرتبه سوم اعزام نیز با مشکل روبرو شده و اجازه حضور نمی دادند.گفتگو با نویسنده کتاب کام دادا؛ روایتی از دست نوشته های روحانی بسیجی

برای ورود به جبهه تلاش های بسیار و مراجعات زیادی داشتم، حتی گاهی ما را سینه خیز برده تا توان جسمی ما را بسنجند و باب شوخی را نیز باز می کردند که به نتیجه نمی رسید.

شبی در مسجد محله پای منبر یکی از مبلغین مشغول شنیدن سخنان او بودم که به مناسبتی، مطلبی را گفت که برایم جالب بود؛ ولی نمی دانم سندی داشت یا مسئله ای ذوقی بود.

آن روحانی در اواسط صحبت خود گفت: «اگر مشکل بزرگی دارید، سر را به سجده گذاشته و بعد از التجای الهی، امام زمان(عج) را به پهلوی مادرش زهرا(س) قسم دهید، در این صورت جواب می گیرید».

آن شب جرقه ای در ذهن من زده شد و چند هفته این دستورالعمل را انجام دادم.

عجیب بود؛ آن روزی که به سمت جبهه حرکت کردیم، در واقع قرار بود برای ثبت نام آموزش بروم؛ البته در گذشته دو بار اردوی نظامی رفته و چیزهایی از سلاح و ... بلد بودم.

آن روز از منزل به قصد ثبت نام به بسیج محله رفته بودم و اتفاقاً در همان روز، اعزام مجددی ها نیز به جبهه می رفتند. به قسمت مربوطه رفته و پرونده های اعزام مجددی ها و آموزشی ها روی میز بود و یک لحظه مسئول این پرونده ها به بیرون از اتاق رفت. در آن لحظه نکته ای به ذهنم آمد و پرونده خود را جابجا کرده و روی پرونده های اعزام مجددی ها قرار دادم و سوار ماشین اعزام شدم.

وقتی سوار ماشین شدم، به آخر اتوبوس رفته و در صندلی آخر، خود را مچاله و جمع کردم تا کسی متوجه حضور بنده نشود و اگر بگویم در آن لحظات، صدای ضربان قلب خود را می شنیدم، شاید اغراق نکرده باشم.

در آن وضعیت، مسئولین به بالای ماشین آمده تا بدانند چه اشخاصی برای اعزام مجدد به جبهه سوار ماشین شده اند؛ اما متوجه بنده نشده و از بابلسر (استان مازندران) به سمت چالوس حرکت کردیم. در چالوس تقریبا متوجه شده بودند؛ اما مجدد در آنجا متوسل شده و توانستیم به سمت جبهه حرکت کنیم که همان اعزام اول، مقدمه ای شد برای 40 ماه «یک هزار و 200 » روز حضور و شرکت در بیش از 10 عملیات در جبهه های حق علیه باطل.

*برای اعزام های بعد با مشکلی مواجه نشدید؟

برای اعزام سوم مشکل داشتیم و به دلیل کمی سن، نمی گذاشتند بنده بروم؛ اما پدر در مسجد جامع بابلسر حضور پیدا کرده و نزد حجت الاسلام والمسلمین عباسعلی سلیمانی، امام جمعه وقت شهرستان بابلسر و نماینده فعلی ولی فقیه در سیستان و بلوچستان وساطت کرد تا بتوانم برای مرتبه سوم اعزام شوم.

*آیا خانواده با توجه به سن کم جنابعالی، با رفتن شما به جبهه مشکلی نداشتند؟  

پدر حمایت می کرد؛ گاهی 4 برادر باهم در جبهه حضور داشتیم و أبوی ما گریه می کرد که چرا فرزند بیشتری ندارم تا به جبهه بفرستم؛ البته خود ایشان نیز دوستدار حضور در جبهه های حق علیه باطل بود؛ اما به دلیل شرایط خانواده و مشکلاتی که وجود داشت، نمی توانست حضور پیدا کند.

*از چه زمانی وارد حوزه شدید؟گفتگو با نویسنده کتاب کام دادا؛ روایتی از دست نوشته های روحانی بسیجی

تقریبا 7 ماه از حضور بنده در جبهه می گذشت که وارد مدرسه علمیه امام صادق(ع) شهرستان فریدونکنار (استان مازندران) شده و دروس خود را نزد آیت الله زین العابدین باکویی، آغاز کردم.

حدود دو ماه از تحصیل حوزوی می گذشت که اعزام عملیات والفجر هشت آغاز شد و ما نیز در این عملیات حضور پیدا کرده و دیگر برنگشتیم.

*ازجراحات خود برای ما بفرمایید.

تقریبا چهار مرتبه مجروح شدم که دو بار با ترکش و دو دفعه آن، شیمیایی در فاو و حلبچه بوده است.

در شیمیایی فاو، 7 روز نتوانستیم پوتین ها را در آورده و چهره بچه ها بر اثر شیمیایی تغییر کرده بود. بعد از بازگشت از جبهه نیز 11 ماه تحت درمان بوده و گاهی آمبولانس می آمد و ما را به بیمارستان منتقل می کرد.

*پس از اتمام جنگ، دروس حوزوی خود را در کدام مدرسه علمیه ادامه دادید؟

پس از بازگشت، به حوزه علمیه قم آمده و در مدرسه علمیه امام صادق(ع) نیروگاه، ثبت نام کردم. قاطبه طلاب این مدرسه علمیه از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بودند و به یاد دارم پس از رحلت امام(ره) و برای جلوگیری از حمله احتمالی عراق به ایران، جمعیت بسیاری از طلاب این مدرسه علمیه به مرزهای کشور اعزام شدند تا با حملات احتمالی مقابله نمایند.

*برگردیم به جبهه؛ از فعالیت های روحانیون در دفاع مقدس برای ما بفرمایید.

طلاب در کنار رزم، مباحثات طلبگی خود را داشته و دروس را باهم مباحثه می کردند. تقریبا هر اعزام، سه ماه به طول می انجامید و برای یک عملیات و برنامه های قبل و بعد از آن، حدود یک ماه زمان صرف می شد و رزمندگان، تقریبا دو ماه در جبهه به کلاس های آموزشی و بصیرتی می پرداختند و طلاب نیز از این فرصت ها استفاده نموده، درس و بحث خود را ادامه می دادند.

نکته دیگری که در رفتارها و فعالیت های روحانیون وجود داشت، آن است که این عزیزان با عنوان رزمی-تبلیغی وارد جبهه می شدند؛ اما رزم آنان بسیار پررنگ بود و در کنار سایر رزمندگان و پا به پای آنان، حضوری فعال داشتند.

اگر طلبه ای با نیت تبلیغ به تنهایی می آمد، طبیعتاً رزمندگان نمی پذیرفتند و اثر آنچنانی نداشت؛ اما وقتی می دیدند یک روحانی در کنار آنان فقط حرف نزده؛ عمل کرده و به رزم نیز می پردازد، شیفته و عاشق او می شدند.

بگذارید در اینجا به تفاوتی از سرداران ایرانی و فرماندهان عراقی اشاره کنم.

فرق سرداران ما و فرماندهان عراقی در این موضوع بود که سرداران ما به جلو رفته و رزمندگان در پشت سر آنان قرار داشتند؛ اما فرماندهان عراقی، سربازان خود را به جلو می فرستادند.

یکی از سرداران بزرگ جنگ ما، حاج حسین بصیر از شهدای شهرستان فریدونکنار است. ایشان در قله ای معروف به خمپاره 60 به شهادت رسید که نشان دهنده شجاعت و حضور مؤثر وی در مناطق حساس و پرخطر است.

طلاب و روحانیون ما نیز همین طور بودند؛ در خط مقدم حضور داشته و پا به پای رزمندگان می جنگیدند.

خاطرم هست در یکی از عملیات ها، خمپاره ای ساچمه ای در کنار دو نفر از طلاب که عمامه بر سر داشته و سربندی را بر روی آن بسته بودند، افتاد و حدود 40 ساچمه در بدن آنان فرو رفت. در حال برگشت، از هر محلی که ساچمه وارد شده بود، خون می آمد و انگار نقاشی شده بودند.

یا روحانی دیگری به نام کلبادی نژاد از اهالی گلوگاه مازندران را در جبهه های حق علیه باطل داشتیم که نقص مادرزادی پا داشت و حجت برای نیامدن به جبهه داشت؛ اما جالب است در جبهه حضور داشت و در عملیات ها با پای ناقص شرکت می کرد؛ وقتی رزمندگان چنین صحنه هایی را مشاهده می کردند، عاشق روحانیت می شدند.

یکی از نقش های روحانیت در جبهه، افزایش روحیه رزمندگان بود. پس از عملیات کربلای 4 که به نوعی با شکست روبرو شدیم، شهید و اسیر بالایی داده و عراق از آن به «حصاد الاکبر» (درو بزرگ) یاد می کرد و رزمندگان حال و هوای برگشت به خانه داشتند؛ اما آقای صمدی آملی که از طلاب جوان بود و از ابتدای جنگ در جبهه حضور داشت، آنچنان به روحیه دهی می پرداخت که تجدید روحیه ای برای رزمندگان بود؛ البته نقل قولی شفاهی نیز از امام راحل بیان شده بود که بچه ها در جبهه بمانند و روحانیت بود که این مطالب را با حال و هوای خاص به گوش رزمندگان رسانده؛ تبیین نموده و سبب شد عملیات کربلای پنج به فاصله 15 روز پس از عملیات کربلای چهار انجام و ایران به دستاوردهای مناسبی دست پیدا کند.

*از شهدای روحانی برای ما بفرمایید.گفتگو با نویسنده کتاب کام دادا؛ روایتی از دست نوشته های روحانی بسیجی

92 نفر از رفقای بنده در جبهه به شهادت رسیدند که تعداد زیادی از این عزیزان طلبه بودند. نکته ای که باید به آن توجه کرد، جمعیت شهدای روحانی است. طلاب نسبت به جمعیت خود بیشترین شهید را در طول دفاع مقدس داده و حتی بسیاری از طلاب همچون شهید حجت الاسلام والمسلمین مصطفی ردانی پور، در مقاطع گوناگون، فرماندهی جنگ را بر عهده داشتند.

*از کتاب «کام دادا» برای ما گفته و بفرمایید که چگونه به فکر نوشتن این کتاب افتادید؟

این کتاب، دست نوشته های بنده از دوران دفاع مقدس است که وقایع را به ریز در آن زمان نوشته و امروز در این کتاب گردآوری کرده ام.

از ویژگی های کتاب این که تلاش کردم آنچه را که با چشمان خود مشاهده کردم، در این جمع نمایم.

از دیگر ویژگی های این کتاب، جزئیات جنگ به صورت ساده و روان گردآوری شده؛ در آن زمان که خاطرات خود را می نوشتم، سیکل داشتم؛ اما در زمان تحریر آن، دانشجوی دکتری بودم؛ با این حال آن را تبدیل به رمان نکردم؛ بلکه همان روزنوشت های خود را گردآوری کرده و تقدیم مخاطبان نموده ام.

در این کتاب جزئیاتی همچون: حمام، غذا، دعا، شوخی، اوقات فراغت، گریه، بازی و ... رزمندگان آمده به نحوی که اگر مخاطب به مطالب شوخی آن رسید، با آن بخندد و با رسیدن به مطالب معنوی آن، دگرگون شود.

با مطالعه این کتاب، فرزند، همسر و اقوام شهید به راحتی می توانند متوجه شوند پدر و همسر آنان چه کارهایی در جنگ انجام می داده و فعالیت های روزمره او چه بوده است.

*چرا کتاب را به این سبک گردآوری کرده اید؟

بنده قائلم نباید شهید را انسانی هبوط کرده از بهشت معرفی کنیم؛ نباید شهدا به نحوی معرفی شوند که دیگران بگویند «آنها ز آب و خاک و شهر و دیار دگرند».

هر حرکت بزرگی که اتفاق می افتد، دشمنان در حال تحریف آن هستند و ما باید با ارائه اطلاعات درست، از تحریف آن جلوگیری نماییم.

متأسفانه برخی از نویسندگان ما نیز شهدا را به نحوی معرفی کرده اند که دسترسی به آن آسان نیست.

در این کتاب تلاش شده تمام مباحث را بیاوریم؛ به این معنا که شهید هم شوخی می کرده؛ گاهی نیز اشتباهاتی داشته و حتی شهدایی را داشته ایم که سوابق مناسبی نیز نداشته اند؛ اما نفس مسیحایی امام راحل آنان را تغییر داده است.

یکی از گروه هایی که در جبهه های حق علیه باطل حضور داشتند، سیاه جامگان از گلوگاه مازندران بوده اند که پیش از حضور در جبهه، قمه به کمر بسته و برای مردم ایجاد رعب و وحشت می کردند؛ اما توبه کرده؛ به جبهه آمده و در این راه به شهادت نیز رسیدند.

تقریبا از سومین اعزام و پیش ازحضور در عملیات والفجر هشت، دست نوشته های به روز دارم و از بسیاری از رزمندگان و شهدا نیز دست نوشته هایی جمع آوری کرده ام.

البته متأسفانه در یکی از نمایشگاه های دفاع مقدس و در خود عملیات والفجر هشت و بعد از مجروحیت، دو دفتر خاطرات بنده مفقود شد؛ اما در حال حاضر قریب به 600 صفحه از آن روزها برایم باقی مانده است.

*«کام دادا» در چند صفحه و فصل است و وجه تسمیه آن را بفرمایید.

این کتاب در 11 فصل و دارای550 صفحه است، تصاویر رزمندگان و شهدا و همچنین دست نوشته های آنان نیز به آن ضمیمه شده و از سوی انتشارات شهید احمد کاظمی به چاپ رسیده است.

دلیل نامگذاری این کتاب به «کام دادا» نیز به این نحو است که اسم بنده در حال حاضر سید ابوالفضل است؛ اما در زمان کودکی نام کاظم را بر روی بنده گذاشته بودند و به دلیل خواب های مکرری که ابوی ما دیده بود، نام مرا به ابوالفضل تغییر دادند.

از آن زمان برادران و خواهران ما، بنده را به نام «داداش کاظم» و به مازندرانی «کاظم داداش» صدا می زدند که این نام مخفف شده و «کام دادا» شده بود و در حال حاضر نیز برخی از اقوام سببی با همین نام بنده را صدا می زنند.

نام این کتاب نیز از همین اسم برداشت شده و پس از پیشنهادهای مختلف برای اسم کتاب، این نام انتخاب شده است.

*از تحریفاتی که در خاطرات دفاع مقدس به وجود آمده برای ما بفرمایید.

امروز دشمن در حال نوشتن دائره المعارف دفاع مقدس ماست. لذا اگر بیکار بنشینیم، آنان دست به کار شده و برای ما می نویسند. بنده در زمانی که باید پایان نامه دکترای خود را به اتمام می رساندم، به ندای رهبر انقلاب لبیک گفته و قریب به یک سال زمان گذاشتم و «کام دادا» را نوشتم؛ البته نقص هم دارد و دوست داریم از نظرات خوانندگان استفاده کرده و نواقص را برای چاپ های بعدی مرتفع نماییم.

امروز در مجامع دانشگاهی می گویند بعد از فتح خرمشهر نباید می جنگیدیم. شاید عده ای به راحتی از کنار آن عبور کرده و بگویند: «ثم ماذا؟ حالا نباید می جنگیدیم؛ ولی این کار را انجام دادیم؛ چه فرقی می کند؟ زیر و رو کردن این مباحث چه سودی دارد؟ چه چیزی تغییر پیدا می کند؟».

ما می توانیم اثبات کنیم که به هشت دلیل پس از فتح خرمشهر باید می جنگیدیم.

یک دلیل آن که قطعنامه ای مبنی بر تنبیه متجاوزان نداده بودند؛ بلکه دشمن به دنبال تجهیز قوا و تازه کردن نفس برای حمله ای دیگر بوده و این برنامه را داشته اند.

ثانیا هنوز برخی از شهرهای ما دست آنان بود و از دیار ما بیرون نرفته بودند؛ پس چه دلیلی داشت ما جنگ را ادامه ندهیم؟

دشمن از این شبهه دنبال این مطالب مذکور نیست؛ بلکه دنبال مطلب بالاتر می باشد؛ حال سوال اینجاست که آیا دشمن به همین مقدار اکتفا می کند؟ به نظر می آید دشمن جلوتر را دیده است.

می گوید وقتی کشوری جنگیده و نسل بعد می آید و می گوید اینها نباید می جنگیدند و یا باید می جنگیدند، در جنگ بعدی که اتفاق می افتد، جوان تا بخواهد چرتکه بیاندازد که بروم یا نروم، دشمن آمده؛ خاک او را به طور کامل تصرف کرده است.

ما باید مراقب باشیم. این شبهات، ظاهری دارند و یقیناً بواطنی نیز دارند که دشمن مرحله به مرحله از آن استفاده خواهد کرد.گفتگو با نویسنده کتاب کام دادا؛ روایتی از دست نوشته های روحانی بسیجی

* جنابعالی در مقدمه کتاب «کام دادا» تعبیری از هشت سال جنگ تحمیلی داشته اید؛ توضیحی از آن تعبیر برای ما بفرمایید.

در مقدمه این کتاب، تلاش کردم تا اثبات کنم جنگ جهانی سوم علیه ایران انجام شد؛ در جنگ جهانی دوم، سه کشور در یک سمت و تقریبا پنج کشور در طرف دیگر قرار داشتند. بنابر اسناد، در دفاع مقدس بیش از 30 کشور به عراق برای حمله به ایران کمک کرده و به غیر از کمک مالی و لجستیکی، نیرو فرستادند؛ حتی مصر، یک تیپ برای کمک به عراق فرستاد و ما از 18 کشور؛ حتی فلسطین و لبنان اسیر داشتیم؛ البته آزاد شدند. از برخی از کشورهای آفریقایی در کنار سفارت عراق در کشور خود صف می کشیدند تا ثبت نام کرده و خود را به این جنگ برسانند.

در بیان کمک های کشورهای مختلف به عراق همین بس که «وفیق سامرایی» از فرماندهان بعثی عراق می گوید: این کشور در پایان جنگ قریب به 600 هواپیمای نو داشت؛ در حالی که جنگ را با 400 هواپیما آغاز کرده بود و بنابر مدت زمان جنگ و استفاده هایی که از هواپیماهایش می کرد، باید این تعداد به نصف می رسید؛ اما کمک های فراوان کشورهای گوناگون سبب شده بود تا این کشور در پایان جنگ، این تعداد هواپیما داشته باشد.

اوج مظلومیت ایران آنجاست که کشور آلمان به عراق بمب شیمیایی می داد و از طرف مقابل، مجروح شیمیایی ایران را به کشور خود برای درمان می برد و متأسفانه نتایج آزمایشات خود بر روی مجروحان ایرانی را به عراق گزارش می داد که فلان درصد شیمیایی بر روی ایرانیان اثر گذاشته و اگر می خواهید اثر شیمیایی های شما بیشتر شود، فلان ترکیبات را به آن اضافه کنید.

باید گفت در کدام جنگ چنین اتفاقاتی افتاد؟  به همین دلیل تعبیر جنگ جهانی سوم را بیان می کنم.

تنها جنگی که در 200 سال گذشته انجام شد و شرق و غرب در کنار یکدیگر و علیه یک کشور دیگر همکاری کردند، دفاع مقدس بوده است.

در هشت سال جنگ تحمیلی، شرق و غرب با تمام اختلافات در کنار هم به عراق کمک کرده و به عراق سلاح و ادوات نظامی می دادند، و به ما حتی موتور قایق، پره قایق، سیم خاردار و ... نیز نمی دادند و می گفتند این وسایل کاربرد دوگانه داشته و شاید شما از آن در جنگ استفاده کنید.

ما در چنین وضعیتی جنگ را به پیش بردیم و برای سیاسیون کشور باید درس باشد که این گونه کشور را به پیش برده ایم. ما وسائل مورد نیاز خود را با 4 واسطه؛ به چند برابر قیمت و آن هم در کنار وسائل نامناسب دریافت می کردیم تا بتوانیم به وسایل اصلی و مورد نیاز دست پیدا کنیم.

مقام معظم رهبری در این رابطه می‏فرمایند: «ما غریبانه جنگیدیم. در دوره جنگ، ارتش ما غریب، سپاه ما غریب، بسیج ما غریب بود. کسانی که می‏خواستند حقیقتاً جانفشانی کنند، با غربت می‏جنگیدند. از چه جهت غریب؟ از این جهت که هیچ نقطه دنیا با ما موافق نبود… . همه کشورهای اروپای شرقی از عراق حمایت می‏کردند و به او سلاح و امکانات می‏دادند».

*کمی از حال و هوای پذیرش قطعنامه 598 بفرمایید.

در زمان پذیرش قطعنامه و آتش بس 598، دیدگاه های گوناگونی وجود داشت.

وقتی آتش بس قبول شد، ما در شلمچه بودیم. یادم هست لحظه ای که آتش بس اعلام شد، برخی بچه ها موافق و برخی مخالف آتش بس بودند.

نکته ای که باید توجه داشت، آن که شاخصه اصلی جبهه های ما معنویت، صفا، از خودگذشتگی و ایثار است؛ اما باید بپذیریم برداشت ها از این نوع وقایع، متفاوت است.

به عنوان مثال در یک سنگر، روحانی در حد اجتهاد، استاد دانشگاه، معلم، کارگر، پیرمرد 70 ساله و جوان 15 ساله در کنار هم حضور داشتند و نباید انتظار داشت که همه به یک اندازه دارای معرفت باشند؛ لذا ما در چنین فضایی حضور داشته و برداشت ها متفاوت بوده است.

*دوست دارم نظر جنابعالی را درباره این جمله سردار شهید حمید باکری، قائم مقام لشکر 31 عاشورا بدانم.

این شهید والامقام بیان کرده اند: «دعا كنيد كه خداوند شهادت را نصيب شما كند، در غير اين صورت زماني فرا مي‌رسد كه جنگ تمام مي‌شود و رزمندگان امروز سه دسته مي‌شوند:    1. دسته‌اي كه به مخالفت با گذشته خود برمي‌خيزند و از گذشته خود پشيمان مي‌شوند. 2. دسته‌اي كه راه بي‌تفاوت را بر مي‌گزينند و در زندگي مادي غرق مي‌شوند.   3. دسته‌اي كه به گذشته خود وفادار مي‌مانند و احساس مسئوليت مي‌كنند كه از شدت مصایب و غصه‌ها دق خواهند كرد. پس از خداوند بخواهيد با رسیدن به شهادت از عواقب زندگي پس از جنگ در امان بمانيد، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خير نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسيار سخت و دشوار خواهد بود».

به نظرم این تقسیم بندی ها اتفاق افتاده است؛ البته درصد آن را شهید باکری معین نکرده بودند و امروز هم گروهی که از گذشته خود پشیمان شدند، معدود هستند؛ اما وجود دارند.

اما از طرف مقابل، اگر امروز نزد برخی از رزمندگان برویم، آهی از ته دل بلند کرده و می گویند: ای کاش آن روزها برگردد.گفتگو با نویسنده کتاب کام دادا؛ روایتی از دست نوشته های روحانی بسیجی

امام راحل درباره وصیت نامه شهدا می فرمایند «هفتاد سال عبادت کردید، خدا قبول کند؛ اما یک بار هم وصیت نامه شهدا را مطالعه کنید».

شهدای ما لحظاتی را در جبهه های حق علیه باطل رقم زدند که بسیار درس آموز است. بنده در اوئل حضور در جبهه به منطقه تبور، ورودی منطق شط علی و حورالعظیم رفته و با سن کم، شناختی از حال و هوای جبهه نداشته و گاهی کارهای بچه گانه نیز انجام می دادیم.

در آن منطقه از خاکریز عبور کرده و به پشت خاکریز رسیدم که با تعداد زیادی از قبر مواجه شده و به یکی از رزمنده ها گفتم: «جا کم بود که ما رو کنار این قبرستان آوردن؟». آن شخص نگاهی به ما کرد و گفت: داداش؛ اینجا قبرستان نیست؛ بچه ها این قبرها رو کندن و شب ها در آن نمازشب می خوانند.

ما در چنین فضایی حضور داشتیم؛ بعدها رزمنده ها از جمله شهید حسین اسداللهی را دیدم که در نماز شب خود گریه های بسیاری می کرد و حتی گاهی فرماندهان به او تذکر می دادند که صدای گریه ات را عراقی ها می شوند؛ او همانند مادران جوان از دست داده، گریه می کرد و ناله می زد.

در آن فضا، بچه های 15، 16 ساله سر را در سجده گذاشته و دعا می خواندند و گریه می کردند و وقتی سر از سجده بر می داشتند، خاک جلوی صورت آنان خیس می شد. اینقدر فضای جبهه معنویت داشت که رزمنده ها را متحول می کرد.

*از دفاع مقدس فاصله گرفته و به دفاع از حرم اهل بیت(ع) بپردازیم. به نظر شما چه تفاوتی میان شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم وجود دارد؟

اصل، ان الاعمال بالنیات است؛ اما بنده با تمام احترامی که برای شهدای انقلاب و دفاع مقدس خودمان قائل هستم؛ اما به دلائلی قائلم که شهدای مدافع حرم فضائلی بالاتر از آنان دارند.

شاید یکی از دلائل آن باشد که آنان در غربت به شهادت رسیده اند. این عزیزان برای دفاع از مرز و بوم مسلمانان کشورهای دیگر به این جنگ رفته و به شهادت رسیده اند.

ما در دفاع مقدس برای خدا جنگیدیم؛ اما گوشه چشمی هم به وطن خود داشتیم و می گفتیم خاک و ناموس ما مورد تجاوز واقع شده؛ اما در سوریه این دو فاکتور وطن و ناموس با تقسیمات متداول جغرافیایی وجود ندارد.

عقیده ما این است تمام کسانی که در سوریه می جنگندند، با امضای حضرت ابوالفضل العباس(ع) و قبولی حضرت زینب(س) وارد این کشور می شوند.

*با توجه به اینکه جنابعالی برای حضور در سوریه اقداماتی انجام داده اید، به نظرتان استقبال مردم و جوانان ایرانی برای حضور در این کشور چگونه است؟

امروز نیروهای خاصی را برای حضور در سوریه با خود برده و همگان مجوز حضور ندارند؛ اما با توجه به رفت و آمدهایی که بنده در این مدت داشتم، اگر اعلان عمومی می کردند همه می توانند بروند و اگر بگویم بیش از 10 هزار نفر فقط از استان مازندران آماده حضور در سوریه بودند، اغراق نکرده ام.

یک بار برای آموزش در پادگانی در تهران حضور پیدا کردم؛ جوانی را از ایلام دیدم که گریه می کرد و می گفت: مرا به سوریه ببرید؛ اما مسئولین قبول نمی کردند. آن شخص مجدد برگشت و نامه ای از بسیج آورد که 10 سال عضو فعال بسیج بوده؛ از او سؤال کردم آیا والدینت، راضی به حضور شما در سوریه هستند، گفت: آنها خود اعلام کردند که برو و در جنگ سوریه شرکت کن و این فرصت را از دست نده.

به نظرم اگر فضا آماده شود و مردم همه بتوانند بروند، یقینا شاهد حضور میلیونی ایرانیان در کشور سوریه خواهیم بود و سخن گزافی نیست.

ما افرادی همچون شهید مصطفی صدرزاده را داریم که اجازه حضور در سوریه را به ایشان نمی دهند؛ او به مشهد مقدس رفته؛ زبان افغانی یاد گرفته و با مدارک افغانی راهی سوریه شده و در آنجا به شهادت می رسد.

از این شهید، پیش از شهادت سوال شد که چطور زن و دو بچه خود را تنها می گذاری و به سوریه می روی؟ که پاسخ داد: «من و زن و بچه هام و خانواده ام، فدای یک کاشی حرم بی بی زینب (س)».

یا روحانی شهید مدافع حرم، حجت الاسلام محمد امین کریمیان که بسیار کم سن بود و چند مرحله از طریق لبنان در سوریه حضور پیدا کرد؛ به شهادت رسید و هنوز جنازه او برنگشته است.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha