یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024
جانباز

حوزه/ در عملیات نصر ۸ در جنگل ماهوت تیربارچی بودم، در این عملیات بود که به‌شدت مجروح شدم، تیربار از دستم افتاد و خودم هم به روی زمین افتادم، نمی‌توانستم بلند شوم، نگاه کردم دیدم پا دارم، ولی نمی‌توانم بلند شوم، بعد از آن من را به بیمارستان صحرایی بانه بردند، اگر آنجا پاهایم را عمل می‌کردند ...

به گزارش خبرگزاری «حوزه» از خراسان شمالی، در روزهای تاریخی دفاع مقدس در میادین جنگ و شهادت همچون شیران تیزپای به دشمن می‌تاختند و شب‌ها در سنگرهای وصال خاکی به مناجات و راز و نیاز می پرداختند و از قاضی الحاجات طلب عفو و رحمت می‌کردند و در آخر دعای "اللهم الرزقنا توفیق الشهادة سبیلک" را سر می‌دادند.

 رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران، آن‌چنان مقدس‌اند که بنیان‌گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرمودند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ‌وخم روزمره زندگی گرفتار شوند.

به مناسبت میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز با یکی از جانبازان 70 درصد دوران هشت سال دفاع مقدس که از قضا رئیس هیئت ورزش های جانبازان و معلولین خراسان شمالی نیز می باشد، به گفتگو نشستیم که شما را به خواندن آن دعوت می‌کنیم.

حاج برات ایمنی جانباز 70 درصد هشت سال دفاع مقدس

این جانباز 70 درصد در بیان خاطرات خود از آن سال‌ها گفت: در سال 1365 به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شدم که در آن زمان 18 سال سن داشتم. از سوی سپاه به پادگان شهید کلاهدوز سمنان برای آموزش اعزام شدم، پس از کسب آموزش‌های نظامی لازم، عازم دزفول شدم و در تیپ 12 قائم آل محمد (عج) مشغول به خدمت شدم.

در مسیر اعزام از سمنان به دزفول راه، بیابانی بود و  هوای  اهواز هم به شدت گرم بود .ما باید خودمان سنگر می‌ساختیم. در اولین بخش از  عملیات کربلای 5 کمک آر پیچی زن بودم. یکی از بچه‌های سمنانی هم با ما بود که شب‌ها در داخل سوله راز و نیاز می‌کرد که پیروز شویم. هر یک از رزمنده‌ها با خلوص خاصی با خداوند راز و نیاز می‌کردند.

روزی ساعت 3 صبح به گروهان ما اعلام شد که آماده باشند برای حرکت به سمت خط مقدم؛ ساعت 6 رسیدیم خط مقدم، رزمنده‌هایی که با تویوتا به منطقه اعزام شده بودند را در کانالی پیاده کردند به ما گفتند 3 تانک عراقی قرار است بیاید شما برای امنیت خودتان باید پشت خاکریز باشید که حتی ما دیدیم که در آنجا ما شاهد  حضور رزمنده‌ جوان 15 ساله بودیم. کنجکاو شدم و از او پرسیدم که چرا با این سن کم به جبهه آمده‌ای؟ پاسخ داد که شما چرا آمده‌ای؟ من در مقابل این سؤال پاسخی نداشتم.

فاصله جایی که ما بودیم با خاک عراق یک کیلومتر بود، می‌خواستیم به عقب برگردیم که به‌یک‌باره صدایی از مجید دوستم به گوشم رسید تا می‌خواستم برگردم و دوستم را ببینم تیری به کتف دست راستم خورد.

                          

بعد از اولین عملیات کربلا 5 یک ماه در بجنورد و بعد هم در بیمارستان امام خمینی تهران بستری شدم و در این ایام استراحت کردم و بعد از یک ماه مجدداً برگشتم. وقتی‌که برگشتم به من گفتند چون دستت آسیب‌دیده باید دژبان باشی، قبول کردم و دژبان شدم.

نحوه جانبازی

در عملیات نصر 8 در جنگل ماهوت تیربارچی بودم، در این عملیات بود که به‌شدت مجروح شدم، تیربار از دستم افتاد و خودم هم به روی زمین افتادم، نمی‌توانستم بلند شوم، نگاه کردم دیدم پا دارم، ولی نمی‌توانم بلند شوم، بعد از آن من را به بیمارستان صحرایی بانه بردند، اگر آنجا پاهایم را عمل می‌کردند، پاهایم از زانو قطع می‌شد، به همین دلیل گفتند برای مداوا به تبریز بروید، زمانی که به بیمارستان امام خمینی تبریز رسیدیم به دلیل خون زیادی که از بدنم رفته بود بی‌هوش شدم و بعد 3 روز به هوش آمدم، دیدم یک چشمم بسته است، دست به زیر پتو برده و به پای چپ و راستم دست زدم، دیدم پاهایم قطع شده، چشم چپم تخلیه شده، اما در همان حال هم خدا رو شکر می‌کردم که هنوز زنده‌ام. در همان حال هم روحیه‌ام قوی بود و خود را در آن حال نباختم و خدا رو شکر می‌کردم که هنوز هم با این حال می‌توانم از اسلام و کشور و میهنم دفاع کنم.

یک ماه در بیمارستان تبریز بستری بودم، یادگاری از آن سال‌ها ترکش در بدن و پایم دارم، اما حتی در بیمارستان با ویلچر می‌رفتم و به بقیه روحیه می‌دادم این‌قدر که روحیه‌ام بالا بود. پاها و چشمم را در راه خدا به فرمان امام راحل (ره) داده بودم، اما روحیه‌ام بالا بود.

کلام آخر هم اینکه «جانبازی 70 درصد هستم که اگر رهبر معظم انقلاب آن 30 درصد مابقی را قابل بدانند برای دفاع از دین اسلام و اهل‌بیت (ع) به سوریه به عنوان راننده آمبولانس می‌روم و جانم را فدای اسلام و میهن و ولایت خواهم کرد.

انتهای پیام/

 

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha