چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۴ شوال ۱۴۴۵ | Apr 24, 2024
ابوالحسنی منذر

حوزه/از نگاه استاد مُنذِر، اگر مجموعه روزهای بی‌شماری که بر آدمیان رفته و می‌رود را از صدر خلقت آدم ابوالبشر (ع) تا پایان تاریخ بشریّت بنگریم، یک روز در میان تمام روزگاران، بارزترینِ آنها است و آن، روزِ عاشوراست!

  خبرگزاری حوزه،/  محمدصادق ابوالحسنی ـ مقالتی که اینک پیش روی شماست، یکی از دل‌نوشته‌ها و سوگ سرشته‌های مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی مُنذِر دربارۀ عاشوراست که تقابل جبهه حق و باطل را در کمال ظرافت و اختصار به تصویر کشیده و با قلمی رشک برانگیز، فرهنگ و آهنگ نماز را در هر دو جبهه، باز می‌جوید. مع‌الوصف پیک اجل به آن عزیز مهلت نداد و این نوشتار در زمان حیات وی مجال انتشار نیافت.

بسم ربّ الحسین

این سو و آن سو! درنگی در «نماز عاشورا»

 درآمد (بینش عاشورایی استاد منذر)

نویسنده توانا و مورخ نام‌آشنا مرحوم استاد علی ابوالحسنی (مُنذِر) یکی از عالمانِ عاشورا نوایِ شیعه بود که همواره خود را نمک گیر سفره اباعبدالله الحسین (ارواحنا له الفداء) می‌دانست و از عمق جان به آموزه‌های اصیل عاشورا باور داشت. 

وی از رازآگاهانِ تاریخ اسلام و ایران و از تحلیل‌گران ژرف‌پویِ قیام عاشورا و شعائر حسینی (ع) به شمار می‌رفت که در این زمینه، آثار و مقالات گرانسنگی مثل «سیاهپوشی در سوگ ائمه نور (ع)»، «شعائرحسینی (ع)؛ مبانی نظری و برکات عملی»، «حضرت رقیه (س) در اوراق تاریخ»، «روح هند در التهاب عاشورا» و «راز جاودانگی قیام امام حسین (ع)» را به رشته تحریر درآورد.

او به جد معتقد بود که حادثه خونبار عاشورا، هزینه سنگینی است که خداوند از جان و آبروی عزیزترین عزیزانِ درگاه خویش، برای هدایت نوع انسان تا روز رستاخیز پرداخته است و سالار عاشوراییان نیز، «چراغ هدایت» و «کشتی نجات»ی است که در چارموجۀ دریای طوفانی تاریخ، دَمادَم پیش می‌تازد و نور می‌پاشد، تا بشریّتِ دربند را از هزارتویِ ظلم و فساد و فریب، به روشنایِ ساحل سبزِ امان برساند... إنّ الحُسَین مصباحُ الهُدی و سفینةُ النَّجاة.

از نگاه استاد مُنذِر: اگر مجموعه روزهای بی‌شماری که بر آدمیان رفته و می‌رود را از صدر خلقت آدم ابوالبشر (ع) تا پایان تاریخ بشریّت بنگریم، یک روز در میان تمام روزگاران، بارزترینِ آنها است و آن، روزِ عاشوراست!

ماجرای شگفتِ عاشورا به راستی، بازنمایِ عجیب خلقتِ آدمی است که سرشت و سرنوشتِ دوگانه انسان (برتر از فرشته / بدتر از حیوان) را در پهنه کربلا به تصویر می‌کشد و با خونهای پاکی که در جام نینوا می‌ریزد، علاوه بر آبیاری درخت اسلام، دست سقیفه را در آستینِ ددانِ «اموی فکرت» و «جاهلی سیرت» فاش ساخته و نقاب تزویر از چهره شیاطینِ انسان روی ْ و درنده خوی ْ بر می‌گیرد.

آری، عاشورا، رویدادی «محکوم به زوال و خاموشی» نیست؛ حقیقتی «زنده و ماندگار» است. چنانکه زمان نیز در آن سرخ روز، زمان خطّی تقویمی نیست؛ چرخه‌ای پویا و وقفه‌ناپذیر است: کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ أرضٍ کربلا...   پس بی‌جا نیست اگر در چرخه مستمرِّ هستی، این حادثه همچون محور آسیا، در نقطه ثقل تاریخ بنشیند و عالم و آدم را بر مدارِ خویش، بچرخاند و جوهرش هیچ‌گاه رنگ کهنگی نپذیرد: تُؤتی أُکُلَها کلَّ حینٍ بأذنِ ربِّها...».

از نظرگاه بلند مُنذِر: برترین میوه عاشورا و واپسین دستاوردِ خونهای پاکی که شطّّ سرخِ نینوا را سیراب ساخته، بهارِ بی‌خزانِ جهان است، در موکبِ آخرین پیشوای معصوم از تبار حسین: «مهدی» (عج)؛ آن رهایی‌بخشِ همیشه انسان از بَدان و دَدان...؛   چنانچه شعار سپاهیان آن حضرت، «یالثارات الحسین» است و پژواک داودی آوایِ بقیة الله نیز، اندوهیادی جانسوز در رثای شهید عاشوراست که: یا أهلَ العالم، إنَّ جدّیَ الحُسین قتلوه عطشاناً... «در معنی، می‌توان گفت: روز ظهور نیز، با همه عظمتی که دارد، بر گردِ روز عاشورا طواف می‌کند».

آن فرزانه فقید، علاوه بر اینکه در همه آثار خویش به کربلای حسین (ع) گریز زده است، از مجموعه شعائر پویای عاشورا همچون سنت سیاه‌پوشی در سوگ امامِ نور (ع) به دفاع برخاسته و مسخ و نسخ و تضعیف آنها را برنتافته است.

اگر مُنذرِ تاریخ، از فقهای قله‌پوی شیعه و خدا - ‌مردانِ راستینی، چون آیات عظام «میرزای شیرازی»، «ملا علی‌کنی»، «میرزای آشتیانی»، «شیخ فضل‌الله نوری»، «صاحب عروه»، «ملا قربانعلی زنجانی»، «میرزا حسن‌آقا مجتهد تبریزی»، «شهید مدرس»، «حاج‌آقا حسین قمی»، «شیخ حسین لنکرانی» و دیگرهایِ دیگر - که رضوان خداوند بر آنان باد - در جنبش‌های استعمارستیزی چون «نهضت تحریم تنباکو»، «مبارزه با قرارداد رویتر»، «ثوره عشرین عراق»، «مشروطه مشروعه»، «ستیز با قرارداد وثوق الدوله» و «مواجهه با کودتای رضاخانی» تجلیل می‌نمود، بدین‌جهت بود که آنان را در کسوت حماسه آفرینانی می‌دید که از چشمۀ جوشان عاشورا، جرعه‌ها نوشیده و کویر جانِ مردمان را سیراب ساخته و از منطقِ عاشورایی حسین بن علی (ع)، برای جنبش‌های خویش، رهنمودهایی ناب برگرفتند.

به باور استاد: عاشورا، پیش از طلوعِ بهار ظهور، در شب یلدای غیبت امام معصوم (ع) نیز ستاره‌هایی سرخ و فروزان دارد که فَلَق‌وار در جهان نور می‌افشانند و راه کسانی را که در دل شب، انتظار مَقدَمِ خورشید می‌برند، روشن ‌می‌سازند؛ همان خدا- مردانی که از چشمه نور، نوشیده و هادی خیل شب‌زدگان به سوی فجر صادق‌اند.

تا شد قدح‌کش از میِ عشق، آرزوی ما

بر دوش می‌کشند ملایک، سبوی ما

پس در منظومه فکری استاد، خط اصیل روحانیت و مرجعیت، از یک سو در امتداد خط سرخ عاشورا است و از سویه دیگر، زمینه‌سازِ فرج سبز مهدوی (عج) می‌باشد و بدین ترتیب، می‌توانیم حرکت کلان حرکت روحانیت اصیل را در پیوند با این دو نگرش «سرخ» و «سبز» و به دیگر تعبیر: خیزش «حسینی» و «مهدوی» تحلیل کنیم.

بر بنیاد اندیشه‌های استاد منذر: اصولاً «نه»ی بزرگِ عالمان شیعه، به سوداگرانِ زرو زور، خود، برقی از درخشش تیغِ «لا»یی است که پیمبر اسلام صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏ آله بر فراز کوه صفا، مولای متقیان علیه‏‌السلام در شورای شمشیری خلیفه دوم، و سالار شهیدان علیه‏السلام در سرخ روزِ عاشورا بر کشیدند؛ «اَلوَرَقَةُ مِن تِلکَ الشّجرة» و «اَلفَرعُ مِن هذا الأَصل». 

اگر آن فرزانۀ فقید، خروش سربدار مشروطه (شیخ فضل‌الله نوری) را در مواجهه با مشروطه‌بازانِ سکولار، حکایت می‌نمود، فوراً بانگ رسای شیخ را یادآور می‌شد که: «این همان داعیه کربلاست؛ آن روز فاش و فاش هجوم بر هلاکت امام مبین کردند و امروز هجوم بر اضمحلال کتاب و دین»؛ یا در شرح فجایع اعدام شیخ، آن زمان که لامذهبان، جنازه وی را به حیاط نظمیه آوردند و آن قدر، با قنداقۀ تفنگ و لگد به پیکر اطهرش زدند تا خونابه از صورت و دهانش به روی محاسن و گونه‌هایش فرو ریخت، به درد و دریغِ «مدیر نظام نوابی» اشاره می‌کرد که: «به همه مقدسات قسم، در این ساعت، گودال قتلگاه را به چشم خود دیدم»! و یا اگر از تندرکیا نقل می‌کرد که افراطیون، برای ربودنِ انگشترِ منقّش به «المُلک لله» در دست شیخ، انگشتش را بریده و با انگشترش به یغما بردند،  همه بدین منظور بود تا تابشِ آفتاب عالم‌تابِ عاشورا را بر آفاقِ جانِ عالمان غیور شیعه، به نمایش گذارد و آرمان سرخ آنان را در اقتد ا به سیرۀ خونبار مولایشان حسین (ع)، پیش ْ دیدِ تاریخ، قرار دهد.

و شگفت آنکه تاریخ، از همین سلسله، قیام رادمردی را به سینه خویش سپرد که آشکارا بانگ بر می‌داشت: «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگهداشته است» و بدین آهنگِ حماسی و عاشورایی، آخرین میخ را بر تابوتِ شاه و شاه‌بازی ‌فروکوفت و فرهنگ شهیدپروری و رشادت‌محوری را در مردم ایران نهادینه ساخت.

به گفتۀ استاد منذر: حتی در سالهای نخست انقلاب، که امواج سهمگینِ حوادث (آشوبگریِ چپی‌ها، سست عنصریِ دولت موقت، و...) آینده کشور و انقلاب را در ابهام فرو برده بود، در آن گیر و دار، روزی سخن از سختی و آشفتگی اوضاع به میان آمد و من، مضطربانه، از استادم، آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی پرسیدم: آینده چه خواهد شد؟! ایشان فرمودند:

اگر شعائر دینی و مذهبی ــ یعنی، همین حسین حسین(ع) گفتن‌ها و با دست و زنجیر بر سر و سینه کوفتن‌ها و... ــ باقی بماند خطرات و مشکلات تدریجاً رفع خواهد شد؛ و اگر نه، نه! باید، با قوّت، شعائر را حفظ کرد؛ چرا که با حفظ آن، آرام آرام، همه چیز درست می‏شود؛ و هیچ گاه نومید نشوید زیرا که ایران صاحبی دارد و این کشور از این گونه مشکلات، بلکه سخت‏تر از آن، بسیار دیده است...

بگذاریم و بگذریم که سخن در این زمینه فراوان است و امروزۀ روز نیز، مرهم اصلی زخم‌های ما، نور الحسین (ع) است.

این سو و آن سو!

«نماز عاشورا»

* پرواز دلها تا پهن‌دشتِ نینوا

چشم سر می‏بندیم و چشم دل می‏‌گشاییم، و دَمی... این سو و آن سو را می‌‏نگریم. دو سویِ این پهن‌دشتِ تفتیده را، که «نینوا» و «کربلا»یش خوانند...

آفتاب، گویی، چند صد گز پایین‏تر آمده و راست، چشم در چشمِ پیکاری شگرف دوخته است. هُرمِ نگاهش، چُنان سوزنده است که عَرَق در سینه شریعه فُرات، می‏خشکد...

این سو و آن سو، دو جبهه در برابر هم صف کشیده ‏اند؛ یک سو: جبهه‏ ای پُرشمار و صد رنگ، که تا بُنِ دندانْ مسلّح است و منشورِ حکومت ری را در جیب دارد؛ دستی بر شمشیر و دستی بر کیسه سکه‏ های زر سرخ. و سوی دیگر: جبهه‏ ای اندک شمار که «قلبها» را نه در زره ‏ها، که بر زره ‏ها بسته و مرگ را ـ صبور و مصمّم ـ به پیشواز رفته است. روزی شگفت است و، مردانی شگفت و، پیکاری شگفت...

گویی، تاریخ را قُرُق کرده ‏اند و لوحِ محفوظ را گشوده، و در رویدادی خونین، که از آغاز تا انجامِ آن یک روز بیشتر نیست، تقدیر انسان را تا پایان تاریخ، تا قیامت کبرا، رقم می‏زنند...

* فرهنگ و آهنگ نماز در صفوف عاشورا

در این سو ـ جبهه امام را می‏‌گویم ـ نماز، پروازِ روح است و معنیِ زندگی؛ جامی لبالب از شربتِ حیات، آینه اخلاص و افتادگی، و... منشورِ عصیان علیه هر چه و هر که بر خدا و خِرَد، عاصی است. و در آن سو ـ جبهه یزیدیان را می‏گویم ـ نماز، جسمی بی‏جان است، بازیچه زور و نیرنگ، و ابزارِ ریاکاری و تزویر... وصله‏ای سخت بیقواره بر دامن زندگی.

این سو: شب، روشن‌تر از روز است، و روزْ چراغی فروزان فراراه زندگی انسان. آن سو: روز، تاریک‌تر از شب است، و شب، بَرَهوتی که ساعت‌ها اندیشه در آن، سرانجام، دستیابی به مُلکِ دوروزه ری را از خونِ عزیزترین کسان پیمبر، فراتر می‏شمرَد! چه می‏گویم؟ اندیشه‏ای در کار نیست، و همه چیز تنها بر مدارِ هوس می‏چرخد. دَور بسته‏ای از خواب و خور و شهوت.

این سو: نماز، چونان چشمه، پاک و زلال است، و آن سو: نماز، تیره آبی عَفِن که... به فاضلاب کاخ سبز شام آلوده است.

این سو: نماز، محور است؛ ستون خیمه زندگی است، و آسیایی که همه چیز گِرد آن می‏چرخد، و آن سو: نماز، حاشیه است، حاشیه‏نشینِ زر و زور، و به متن زندگی راه ندارد، مگر آن زمان و آن سان که خودکامگان اجازه دهند...

این سو نماز، فلسفه زندگی است، و اُلگوی آن؛ مَسطوره‏ای است که با آن، و به آن، راستای زندگی به سوی قبله حقیقت، جهت می‏یابد. چه می‏گویم؟ خودِ زندگی است؛ زندگی، نماز است، هرچند نه همواره در رکوعِ رسمی و ظاهرین. و آن سو، نماز، فرعِ زندگی است، بل باری بر دوش خسته آن؛ پدیده‏ای نه چندان مأنوس بر سر راهِ زندگی، که گهگاه، رخ می‏نماید. مصداقِ این طنزِ گویایِ شاعر، که:

در رکوعی، یا که همچون یک کلاغ

می‏زنی بر خاک، منقار و دماغ؟!

این سو: نماز، پیشاهنگِ نیکی‌ها است؛ فرمانده سپاهی که افسران آن از این قرارند: پالایشِ جسم و روان (روزه و...)، پرداختِ حق محرومان (زکات و خمس...)، پاکسازیِ جهان از هرچه بد و بدخویی (جهاد، امر به معروف و نهی از منکر...)، پیرایشِ جان از چرکِ رذایل و آرایشِ آن به زینت فضایل (تخلیه و تحلیه)، و... . و آن سو: نماز، تماشاچیِ بی‌دردِ زندگی است؛ حاضرنمایی همواره غایب از صحنه...

* شب عاشورا؛ «شبِ تقدیر» و «سرنوشت»

عاشورا، از شبِ آن، منفک نیست، و جنگی که بین اردوی امام و شب پرستانِ کوفه و شام آغاز شد، نه از صبح عاشورا، که از عصر تاسوعا درگرفت. عاشورا یک روز نیست؛ یک شبانه روز است. و آنچه را که شب عاشورا، در خیامِ حرم گذشت، باید در طومار نبرد امام با یزیدیان نوشت. بیراه نیست اگر، بیشترینِ یارانِ جان بر کفِ امام در سرخ روز عاشورا (گذشته از بنی هاشم)، کسانی بودند که شب عاشورا به نقطه تصمیم (پیوستن به اردوی امام) رسیدند، و امام، در نیمه‏ های آن شبِ سرنوشت که تقدیر تاریخْ رقم می ‏خورد، با بانگ نماز و صوت قرآنش، چونان آفتاب، بر ظلمت زندگانیِ آنان تابید و راه را به ایشان نشان داد...

پس جهاد امام با گرگان و روبهان کربلا، از همان تاریکْ شبِ عاشورا آغاز گشت و پیام او  از زبانِ پرچمدار لشگرش «عباس» (که جانِ آزادگانْ برخیِ صفایش باد!) به یزیدیان، که:

ـ یک امشبی را به ما مهلت دهید تا نماز بگزاریم؛ که به خدا سوگند، من نماز و نیایش با معبود را دوست می‏دارم...

نخستین تیری بود که امام به اردوی باطل رها کرد.

* خدنگِ «نماز» بر چلۀ «اخلاص»!

چه کسی می‏گوید: جنگ را امام آغاز نکرد؟!

امام، چونان همه انبیا و اولیا، از اینکه در جنگِ «شمشیر و تن» پیشقدم باشد، پرهیز داشت، نه از جنگِ «اندیشه و روح». چه، آنان برای «آدم سازی» آمده‏اند و نه «آدم کُشی». و آنگاه نیز که دست به «داسِ» شمشیر می‏برند، «آدم» نمی‏کشند، «دیو» و «دَد» را ـ همچون علفهای هرزه باغ ـ از سرِ راهِ آدمیزادگان، درو می‏کنند...

ای خدا، بگمار قومی روحمند

تا ز صندوقِ بدنْمان وا خَرَند!

خیر! امام، آغازگر جنگ بود و نخستین ضربه را نیز، با آهنگ و فرهنگِ «نماز»، بر وجدانِ خفته خصم کوبید... 

در جنگِ تن به تن، ابن سعد، اولین کسی بود که به بویه خوشرقصی در برابر کاخ سبز شام، و دستیابی به وعده موهوم مُلکِ ری، در پگاه عاشورا، تیر از کمان رها ساخت و گفت:

-   نزد امیر، شهادت دهید که نخستین کس من بودم که تیر انداختم!

در جنگِ جان و روح، امّا، این امام بود که ساعتها پیش از تیرباران دشمن، در همان عصر تاسوعا، خدنگِ «نماز» و «نیایش» را بر چلّه «اخلاص» نهاد و تا آنجا که توانِ موسایی و دَمِ مسیحایی‏اش یاری می‏نمود، به آفاقِ جانها پرتاب کرد، و برای همیشه، مرز «نوریان» و «ناریان» را، در تاریخ، مشخّص ساخت.

مــوج‌هـــایِ تـیـزِ دریـاهــایِ روح

هست صد چندان که بُد طوفان نوح!

آرش کمانگیر، گو کجاست تا بر رکاب مروّتش بوسه زند!

پدرش: مولای متقیان، آنگاه که کسی ـ در تیربارانِ صفّین ـ از «توحید» پرسید، جنگ را رها کرد و چونان استادی که در محیطِ آرامِ! مدرسه بر کرسی تدریس نشسته است! به وصفِ یکتاییِ خداوند پرداخت! و خود نیز، در تیغ زارِ نینوا ـ که از منجنیقِ فلک، سنگ فتنه می‏بارید ـ بارها و بارها، چونان صیّادی ماهر، به «شکارِ جانها» رفت و وجدانِ خفته آن جماعت را ـ بل، وجدانِ آزادگانِ دیاران در تمامی اعصار را ـ هدف گرفت و با تِلنگُرهایی از جنسِ «صاعقه»، بر گوشِ جان آنان زد، و هرچه در عاشورا کرد، شُخمِ جانهای مستعد و پاشیدن بذر معرفت در آنها، بود.

و آنگاه، در میان آن همه تمهیدات ظریفی که عزیزِ زهرا به کار بست، جالب‌ترین صحنه، یا یکی از جالب‌ترین‌ها، نمازی بود که، ظهر عاشورا، در جمعِ سینه سرخانِ عاشق خواند ـ پیش چشمِ تیرهایی که زوزه کشان می‏آمد و بر چشم و قلبِ حافظانِ آن امامِ همام می‏نشست ـ و نشان داد که مرگ، حقیرتر از آن است که هیبتِ نماز را بشکند...

* «نیایشِ واپسین» بر «سجاده خونین»!

و مهمتر از آن نماز خونین، نماز دیگری بود که ساعتی بعد، امام در قتلگاه کربلا ـ و این بار، تک و تنها ـ خواند: الهی رضاً بقضائک، تسلیماً لامرک، لامعبود سواک ...

طنینِ خوشِ این کلمات که حسین با خدای خویش زمزمه کرده است، هنوز هم در گوش تاریخ می‏ پیچد و در نایِ زمان طنین انداز است.

امام، در طول زندگی، با خدا راز و نیازها داشت و چُنانکه نوشته‏اند، فرشتگان، نجوایِ عاشقانه وی را سخت دوست می‏داشتند. چندانکه، هر گاه امام، آهنگِ پایان دادن به مناجات با معبود را داشت، از عرش ندا می‏رسید که:

ـ حسینِ من! مناجات خویش را ادامه بده، که فرشتگان آسمان، آن را دوست می‏دارند!...

... و اینک، حسینِ فاطمه، و دُردانه رسول ـ آن که باید هزینه هدایتِ انسانِ «مختار» به سوی «کمالِ بی‏نهایت» را با خونِ قلبِ خود بپردازد و پرداخت ـ بر سجّاده خون، آخرین نماز و نیایش خویش را می‏گزارد.

خلاصه کنم: در عاشورا، این سو نماز بود، و آن سو...، نماز نبود!  

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha