پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024
کد خبر: 920796
۸ مهر ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۱
تغسیل اموات کرونایی توسط طلاب جهادی استان فارس

حوزه/ پسر میت کمکمان می کند در گوشم به آرامی می گوید: می خواهید پرتش کنید داخل؟ این را با گریه و ترس می‌گوید. حق هم دارد قبل از اینکه طلبه های جهادی وارد کار شوند متأسفانه جنازه اموات را با طناب و یا لودر داخل قبر می انداختند و بدتر اینکه فیلمهایش هم پخش شده بود؛ گفتم نه عزیزم، نگران نباش و در همان حال پریدم داخل قبر. آهکی که برای ضد عفونی کردن ریخته بودیم به شدت پایم را سوزاند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام علی رستمی، یکی از طلاب جهادی است که خاطرات کرونایی خود را به رشته تحریر درآورده و رسانه رسمی حوزه این خاطرات را در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما خواهد کرد.

ببینید
خاطرات کرونایی طلبه جهادی (بخش اول)

خاطرات کرونایی طلبه جهادی (بخش دوم)

* فصل سوم

یکی از رفقا شروع کرد به سلام دادن به ابا عبدالله علیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

دیگه کم کم کار غسل و کفن کردن میت تموم شده بود دریچه رو باز کردیم و جنازه رو فرستادیم بیرون.

فقط کسایی که یک بار غسل دادن میدونن چه کار سختیه، اونم با اون لباسهای سنگین و فضای بسته غسالخانه که پر از بوی کافور هستش.

وقتی اومدیم بیرون بارون دیگه بند اومده بود و کم کم هوا صاف میشد. از تونل چادرها  خارج شدیم تا بریم اتاق استراحت و لباسهامون رو عوض کنیم.

حاج آقا نماز پدرمون رو کی میخونه؟

دختر میت بود، انقدر گریه کرده بود که صداش به زحمت شنیده می شد. زیر بارون حسابی خیس شده بودن. بیشتر از یک ساعت بود که منتظر بودند غیر از ما هم کسی نبود. باقی رفقا برای دفن یک میت دیگه رفته بودن و به این زودی ها بر نمی گشتن، پس چاره ای نبود.

گفتم چشم اجازه بدید لباسم رو عوض کنم بیام.

عمامه رو سرم کردم و اومدم بیرون. خانواده ها با فاصله از جنازه ایستاده بودند. دعوتشون کردم بیان جلو اما غیر دو سه نفر بقیه جلو نیومدن. رو به قبله ایستادم و نماز رو شروع کردم:

اللّهُ أَکْبَرُ، أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلهَ إِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لَاشَرِیکَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً بَیْنَ یَدَیِ السَّاعَةِ.

با کمک باقی رفقا جنازه رو تا کنار قبر بردیم.

بخاطر پروتکل های بهداشتی قبرهایی که برای فوتی های کرونایی کنده می شد حدود ۲ متر ارتفاع داشت همین عمق زیاد به خودی خود وحشت آور هست.

در روایات هست که قبر، میت را خطاب قرار می دهد: «انا بیت الغربة، انا بیت الوحشه، انا بیت الدود» منم خانه غربت، منم خانه وحشت، منم خانه کِرم» (بحار الانوار ج۶ ص ۲۶۷ ح ۱۱۵) الان که به قبر نگاه می کنم بهتر این روایت رو می فهمم.

براء بن عازب یکی از صحابه پیغمبر روایت کرده که ما خدمت حضرت رسول(ص) بودیم که ایشان متوجه جمعی شدند. پرسیدند اینها چرا اینجا جمع شده‌اند؟ گفتند: جمع شده‌ اند قبر می کنند.

حضرت وقتی اسم قبر را شنید به سرعت سمت قبر رفت و کنار آن زانو زد.

عازب نقل می کند که من رفتم مقابل حضرت تا تماشا کنم حضرت چه می کند؟

دیدم حضرت گریست به حدی که خاک را از اشک چشم خود تر کرد.

پس از آن رو کرد به ما و فرمود: «اخوانی لمثل هذا فاعدوا» برادران من! برای مثل این مکان آماده شوید» (مستدرک الوسائل ج۲ ص ۴۶۵ باب ۷۴ حدیث ۱۵)

لمثل هذا فاعدوا، لمثل هذا فاعدوا، لمثل هذا فاعدوا، لمثل هذا فاعدوا

این جمله حضرت توی ذهنم هی تکرار می شد و با خودم میگفتم من برای فردای قیامتم چه چیزی آماده کردم. قبل از شیوع کرونا هر وقت فرصت می شد سری به قبرستان می زدم و سعی می‌کردم کنار قبر های خالی بنشینم و با آن انس بگیرم و اگر می شد داخل قبر می رفتم کمی با خودم خلوت می کردم. برای اینکه جایگاه خودمون رو در دنیا پیدا کنیم و دل به این دنیای فانی نبندیم کار مفیدی هست.

الان بیش از یک ماه و نیم از شروع کار گروه ما می گذره اما وقتی بالای قبر میرسیم حال همه منقلب میشه، شاید زبان حال همه رفقا این شعر باشه:

گر من گنه جمله جهان کردستم  //  لطف تو امید است که گیرد دستم

گویی که به وقت عجز دست گیرم  //  عاجزتر از این مخواه که اکنون هستم

  

* فصل چهارم

کارمان اینجا تمام است. ساعت از یک گذشته، نماز را همانجا کنار قبر شهدا می خوانیم هوا سرد است اما دیگر باران نمی بارد هوا بهتر شده است. گوشیم زنگ میخورد. دخترم است ۴ سال بیشتر ندارد، احوالم را می‌پرسد و سفارشهایی می دهد که موقع خانه رفتن برایش بگیرم. بعد گوشی را به خانومم می دهد. نگران است با اینکه مدتها است مشغولیم اما هر روز با دلهره و نگرانی مرا راهی می کند، به رویم نمی آورد ولی از حالش معلوم است هر روز با دعای خیر او و مادرم راهی می شوم.

خدا خیرش بدهد قوت قلبم است اگر مخالفت می کرد و یا ابراز ناراحتی می کرد نمی توانستم این کار را انجام دهم اما با توکل بر خدا و کمک های او خدا را شکر تا اینجا آمده ایم. حالم را می پرسد و اینکه نهار خورده‌ایم یا نه؛ به دروغ می گویم خورده ام و نگران نباشد. دیروز که برای کمک به بیمارستان رفته بودیم از صبح تا شب فرصت نشده بود چیزی بخوریم و شب ضعف کرده بودم. بعد از خداحافظی با همسرم راهی قرارگاه میشویم تا کمی استراحت کنیم و نهار بخوریم.

بین راه گوشی امیر زنگ میخورد دو تا جنازه داریم؛ هر دو از بیرون شهر می‌آید و در روستاهای اطراف دفن می شوند. یکی را ما باید برویم. جای چانه زدن نیست. راه می افتیم وقتی میرسیم به مسجد محل هنوز جنازه نرسیده است. باران دوباره شروع به باریدن کرده البته شدیدتر؛ اهالی روستا بیرون حیات مسجد ایستاده‌اند و نزدیک نمی‌شوند چند نفر از خانواده میت داخل مسجد مشغول آماده کردن قبر هستند اما کار زیاد دارد.

بارانی پوشیده ایم با عمامه، دیگر این لباس ما در شهرستان معروف شده است. یک دست لباس بارانی زیتونی که با هزینه شخصی رفقا تهیه شده که البته الان بخاطر کار زیاد خاکی و کثیف شده  است.

چاره ای نیست بیل دست میگیرم و شروع به آماده کردن قبر می  شویم، نمی شود منتظر ماند کمکی هم قرار نیست برسد. نیم ساعتی زیر باران شدید شمال مشغول آماده کردن قبر بودیم تا بالاخره آمبولانس از راه میرسد. مسئولین بهداشت هم می آیند و پروتکل های لازم برای مراحل تدفین را یادآور می شوند البته این عزیزان هم خیلی زحمت می کشند گاهی بیل هم دست می گیرند و کمک می کنند.

نماز را امیر می خواند و جنازه را به سمت قبر حرکت می دهیم کنار قبر جنازه را روی زمین می گذاریم پسر میت کمکمان می کند در گوشم به آرامی می گوید: می خواهید پرتش کنید داخل؟ این را با گریه و ترس می‌گوید. حق هم دارد قبل از اینکه طلبه های جهادی وارد کار شوند متأسفانه جنازه اموات را با طناب و یا لودر داخل قبر می انداختند و بدتر اینکه فیلمهایش هم پخش شده بود؛ گفتم نه عزیزم، نگران نباش و در همان حال پریدم داخل قبر. آهکی که برای ضد عفونی کردن ریخته بودیم به شدت پایم را سوزاند. جنازه را گرفتم و با صلواتی به آرامی داخل قبر گذاشتم تلقین را هم خودم خواندم.

اِسْمَعْ اِفْهَمْ  اِسْمَعْ اِفْهَمْ  اِسْمَعْ اِفْهَمْ   یا فُلانَ بْنَ فُلان

هَلْ انْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذِی فَارَقْتَنا عَلَیهِ مِنْ شَهَادَةِ انْ لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَریکَ لَهُ وَ انَّ مُحَمَّداً صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ...

داخل قبر حال عجیبی دارد تنگ است آدم احساس تنگی نفس می کند با ارتفاع ۲ متر هم بیرون را به سختی می شود دید جنازه هم که کنارت باشد سخت تر، حال آدمی را داری که مرده است و اقوام بالای سرت جمع شده اند تا با تو وداع کنند.

اَللَّهُمَّ بَارِکْ لِی فِی اَلْمَوْتِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی اَلْمَوْتِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی سَکَرَاتِ اَلْمَوْتِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی غَمَرَاتِ اَلْمَوْتِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی ضِیقِ اَلْقَبْرِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی ظُلْمَةِ اَلْقَبْرِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی وَحْشَةِ اَلْقَبْرِ اَللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَی أَهْوَالِ یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ اَللَّهُمَّ بَارِکْ لِی فِی طُولِ یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ

ادامه دارد ...

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha