خاطرات طلبگی
-
در قالب کتاب "هفت خان شستن" صورت گرفت؛
انتشار خاطرات طلاب جهادی فعال در تغسیل و تدفین اموات کرونایی
کتاب "هفت خان شستن" شامل خاطرات جذاب و شنیدنی طلاب جهادی فعال در امر تغسیل و تدفین اموات کرونایی از سوی انتشارات "راه یار" چاپ شد.
-
خاطره غسل شهید سلامت یزد/ شهدا زنده اند ...
حوزه/ حاج آقای شمس، مدیر حوزه استان، دو تا از بچهها را صدا زد و آرام با آنها صحبت کرد. آنها وارد غسالخانه شدند و جنازه را تحویل گرفتند و مشغول شدند.
-
مستند میانه میدان
فیلم | خاطرات یک طلبه جهادی از همراهی با بیماران کرونایی
مستند میانه میدان روایتگر خاطرات طلاب جهادی است که در راستای مبارزه با ویروس منحوس کرونا مشغول خدمت رسانی به بیماران کرونایی هستند. حجت الاسلام مهدی کشاورز یکی از این طلاب جهادی است که در بیمارستان بهارلو تهران مشغول کمک رسانی به بیماران کرونایی میباشد.
-
پیامهای شما؛
یه فکری برای تسهیلات اربعین بشه / چرا از زیباکلام شکایت نمی کنید؟
حوزه / تمام پیامهایی که از طریق ارسال به ادمین خبرگزاری حوزه(در شبکه های اجتماعی) یا بخش «ارتباط با ما» در سایت حوزه نیوز و حتی کامنتهای که ذیل اخبار ارسال می کنید، مطالعه می شود و به تناوب، تعدادی از این پیامها را منتشر می کنیم. از اینکه با رسانه رسمی حوزه همراهید، خرسندیم.
-
همزمان با آغاز سال تحصیلی حوزه مطرح کنید؛
هر طلبه یک پیشنهاد!
حوزه / پیشنهادات ما در زمینه های مختلف همچون آموزش، تبلیغ، پژوهش، اخلاق، معیشت، فعالیتهای خودجوش طلبگی و... می تواند برای خیلی از مدیران، تصمیم گیران و ایده پردازان در نهادهای حوزوی و حتی فرد فرد طلبه ها و روحانیون موثر باشد...
-
خاطرات طلبگی (۳۹)؛
ماجرای خواندنی سیف الله و عباسعلی در ترکمنستان
حوزه/ ... هنوز چند قدمی دور نشده بود که صدای گرفته و کلفت مرد او را نگهداشت. - هی آقا... سیفالله برگشت. سرما دویده بود در تنش. میخواست از سرما بلرزد که فوری خودش را به دم هتل رساند. مرد بیآنکه چیزی بگوید، ساک را از دست سیفالله گرفت. «آردیمجا گل!» ...
-
خاطرات طلبگی (۳۸)؛
ماجراهای جالب از امتحان منبر تا جوانان چماق به دست
حوزه/ آقا شیخ! این ده یک روحانی داشت که همه ساله همین موقع و حتی زودتر هم میآمد؛ امّا انگار امسال از او خبری نیست؛ شما هم که تشریف آوردهاید خیلی خوش آمدهاید امّا ما باید منبر شما را ببینیم اگر پسندیدیم، در خدمت شما هستیم و اگر نه شرمنده شما هستیم و باید تشریف ببرید ...
-
خاطرات طلبگی (۳۷)؛
از جاماندن ساعت در وضوخانه ایستگاه قطار قم تا ذوق تهیه بلیط زیارت امام رضا(ع)
حوزه/ روز دوشنبهای بود که از سرکار آمدم منزل، ناهار خوردم و خوابیدم. از خواب که بیدار شدم، حدود ساعت پنج عصر بود. یادم آمد که شب تولد امام رضا ـ علیه السلام ـ است. در جهت مشهد و رو به امام رضا ـ علیه السلام ـ ایستادم و ...
-
خاطرات طلبگی (۳۵)؛
از غذا با طعم دعای سفره تا برخورد با سگ خشونت طلب داعشی
حوزه/ یک شب یکی از جوان های تریپ خفن آمد و آهسته گفت: «حاج آقا، به من میگن اگه با این تیپ و قیافه بری مسجد نمازت باطله، آره حاج آقا؟» گفتم: اون کسی که اینو بهت گفته برو بهش بگو حاج آقا سلام رسوند گفت نماز خودت باطله.
-
خاطرات طلبگی (۳۶)؛
یک روز در دانشگاه اف یو آلمان
حوزه/ ... مترجم ما که جوان بود و از دانشجویان ایرانی همان دانشگاه بود گاهی قاطی میکرد و به جای اینکه فارسی ترجمه کند آلمانی را آلمانی میگفت و گاهی که میبایست آلمانی ترجمه میکرد با پرفسور فارسی حرف میزد که چند باری باعث خنده ما و پرفسور شد.
-
خاطرات طلبگی (۳۴)؛
حاجی جان آروم آروم داری به راه راست منحرفم می کنی ها!
حوزه/ مثل همیشه با نعلین رفته بودم. اول مسیر را کمی پله کار کرده بودند. بقیه راه تا تپه نورالشهدا برخی قسمت های مسیر سنگلاخ و قسمت های دیگر خاکی بود. معمولا از پله ها بالا نمی رفتم. به قسمت سنگلاخ که رسیدم جوانی را دیدم که ...
-
خاطرات طلبگی (۳۳)؛
خاطره ای از یک بانوی طلبه: شرمنده خاتون اگر ...
حوزه/ ۱۲ نفر بودیم؛ سه زن و نُه مرد. به خانه که وارد شدیم از راه آشپزخانه رفتیم داخل ساختمان. چند زن و تعدادی بچه جلومان صف کشیده بودند و به زبان عربی خوشامد می گفتند. صاحبخانه از دوستان ...
-
خاطرات طلبگی (۳۲)؛
از «سلام آیت الله» یک دختر بچه تا مشتری لس آنجلسی
حوزه/ دختركي پنج-شش ساله در حالي كه سوار بر دوچرخه اش به سمتم مي آمد دستش را مثل رئيس جمهورهايي كه در جمع مردم اظهار ارادت مي كنند بالا آورد و بلند گفت: «سلام آيت الله!» و بعد هم دستش را دراز كرد به سمت ناني كه در دست داشتم. واقعاً خنديدم و ...
-
خاطرات طلبگی (۳۱)؛
از راهکار اجرای برنامه فرهنگی به جای تماشای فوتبال تا پاسخ مستدل به شبهه وهابیت در مسجدالحرام
حوزه/ در مسجدالحرام پشت مقام ابراهيم نماز جماعت مغرب را خوانديم و مشغول تعقيبات بودم. جوانى رو به من كرده پرسيد: اَنْت ايرانى؟ تو ايرانى هستى؟ جواب دادم: نَعم؛ انا ايرانى، بله من ايرانى هستم. پرسش دوم خود ...
-
خاطرات طلبگی (۳۰)؛
ماجرای خواندنی حضور تازه وارد ها در مسجد / جوان گیتار زن هم آمده بود
حوزه/ در ماشین را که به هم زدم یک نفر حرکت کرد. موهای بلندی داشت. آنقدر که توانسته بود از پشت موهایش را ببندد. از رنگ کاپشنش خوشم آمد. سرمه ای بود و با خط های نارنجی. همیشه ترکیب سرمه ای و نارنجی را دوست داشتم. روی شانه اش چیزی آویزان کرده بود. نزدیک تر که شد دیدمش. گیتار بود. توی یک کاور مشکی. بزرگ تر ...
-
خاطرات طلبگی (۲۹)؛
از صفای روستایی تا عزاداری در دَه فصل / تجلی عشق به امام حسین علیه السلام در کوره راههای گِلی
حوزه/ نزدیک غروب است که وارد خانه می شوم. تعجب از سرتاپایم می بارد. در و دیوار خانه، چشمان از حدقه بیرون زدهی مرا با حیرت تماشا می کنند. ثانیه ها به کندی می گذرد. در میان بهت زمین و زمان متوجه می شوم که شام امشب ...
-
خاطرات طلبگی (۲۸)
خاطرات و نکات همسر یک طلبه از سفر تبلیغی / یک جعبه سوهان و چند تکه نبات
حوزه / وقتی داشتم خوراکی هایی که با خودمان از قم آورده بودیم را توی آشپزخانه می گذاشتم؛ با دیدن در و دیوار آشپزخانه خشکم زد... یک لایه خاک چسبانک روی در کابینت های زهوار در رفته نشسته بود و از هر گوشه ای یک تار عنکبوت آویزان بود...
-
خاطرات طلبگی (۲۷)؛
ماجرای ماریای مسیحی و مشاهده حضرت مسیح با سربند "یا حسین"
حوزه/ مسئول خوابگاه چند بار ماریا را پیج می کند، اما جوابی نمی آید. بیشتر نگران می شوم از مسئول خوابگاه می خواهم کسی رو بفرستد به اتاقش، می گویم مثلاً باهاش کار واجبی دارم، البته که ندارم، می خواهم حالش را بپرسم، شاید ...
-
خاطرات طلبگی (۲۶)؛
از قم تا آب بیدِ گَتوند/ وقتی جوشش عشق به امام حسین علیه السلام ورق را برمی گرداند
حوزه/ شام را که خوردیم مشغول مطالعه شدم. دیدم یک صندلی لاکی؛ اما خاکی آوردند تو. حاج مرید فوتش کرد و آورد گذاشت نزدیک من و پتویی روی آن انداخت و گفت: شیخ! پاشو برو منبر، روضه بخوان! دهنم باز مانده بود که چه بگویم به این پیرمرد؟ ...
-
خاطرات طلبگی (۲۴)؛
از حضور طلبه ایرانی در آزادسازی بیجی تا شهادتی که ختم به زیارت حضرت عباس(ع) شد
حوزه/ برگشتم که برم توی اتاقم دیدم یک تویوتا زد روی ترمز و رانندش به سرعت رفت بهداری. یک سرباز عراقی عقب تویوتا نشسته بود و بهم اشاره کرد که شیخ ! بیا نگاه کن. رفتم جلو. دوتا جنازه عقب ماشین بود. کف ماشین خون راه افتاده بود. اصلا باورم نمی شد. حسام رو ...
-
خاطرات طلبگی (۲۳)؛
۱۰ روز تبلیغی همراه با اهالی روستای گلدشت
حوزه/ ظهر که به مسجد رفته بودیم، دستگاه صوت «فاراتل» مسجد خراب شده بود. خشم کیارش را هم دیدم. مردم میآمدند اموال مسجد را هفته هفته میبردند و اهمیتی به حفظ و نگهداری آن نمی دادند. جورِ همه بیمعرفتیها را کیارش باید میکشید. توی مسجد و هیأت دست روی ...
-
خاطرات طلبگی (۲۲)؛
تبلیغ در بند هشت زندان
حوزه/ انصافا نمازی که در مدت ۵۰ روز در بند هشت زندان به جماعت خواندم از حضور قلب بسیار بالایی برخوردار بود چون مصداق این روایت بود که نماز را طوری بخوانید که اخرین نماز شماست ، نمازی که اذان گوی نماز قاتل و مکبر قاتل ، کسی که جانماز را پهن می کرد قاتل و از همه مهمتر ۴۰ مأموم قاتل در پشت سر شما که هر لحظه امکان داشت که اگر از امام عصبانی بشوند او را هم به قتل برسانند!
-
خاطرات طلبگی (۲۱)؛
از تهدید به قتل چند وهابی در مسجد تا هم غذایی با گربه های روانشناس در تونس
حوزه/ وقتی نزدیک آنان که سر راهم ایستاده بودند، رسیدم بار دیگر دورهام کردند و پرسیدند: تو شیعه هستی؟ محکم جواب دادم: من مسلمان هستم و اینجا برای نماز آمدهام...با غضب گفت برو بیرون. ولی تا خواستم کفشهایم را پایم کنم، کشیدهای پشت گردنم زد و ناسزا گفت! با غضب تو صورتش نگاه کردم و گفتم برایت متأسفم که با یک مسلمانی که برای نماز بدینجا آمده اینگونه رفتار میکنید.
-
خاطرات طلبگی (۲۰)؛
تجربیات تبلیغی همسر یک طلبه (بخش پایانی)
حوزه/ "بی بی جان سلام! ممنونم به خاطر این که یک ماه عنایتتان را بدرقهی راهمان کردین، ما برگشتیم، گفته اند باید پای نامهی مان امضای شما باشد خانم! امضا کنید تا از ما قبول کنند و اجرتمان بدهند."
-
خاطرات طلبگی (۱۹)؛
تجربیات تبلیغی همسر یک طلبه (بخش نخست)
حوزه/ عذاب وجدان داشت مرا می کشت، همه رفته بودند و من در مدرسه تنها بودم، آرامش نداشتم و اعصابم خرد شده بود یک دفعه راه حلی به ذهنم رسید، یادم آمد که امام زمان (علیه السلام) فرموده اند که ما شما را فراموش نمی کنیم و از حال شما بی خبر نیستیم. رو به قبله نشستم و ...
-
خاطرات طلبگی (۱۸)؛
از ایران تا بولیوی همراه با هیأت اعزامی جنبش عدالت خواه (بخش پایانی)
حوزه/ چند دختر کارگر بولیویایی با لباسهای مندرس و سبز یک دست مرا دیدهاند. با ذوق و شوق- واکنش اکثریت مردم آنجا- مرا به همدیگر نشان میدهند. یکیشان از خانم مترجم همراهم میپرسد: «میشود بهش دست بزنیم.» لابد نگران بودند فقرشان به من سرایت کند! از طرز تفکر طبقاتی حاکم بر ذهنشان غمگین میشوم.
-
خاطرات طلبگی (۱۷)؛
از ایران تا بولیوی همراه با هیأت اعزامی جنبش عدالت خواه (بخش دوم)
حوزه/ بعدها که همه خاطراتم را مرور میکنم به این نتیجه میرسم که آمریکای لاتین تشنه عدالت توأم با معنویت تشیع است. بهائیت هرچند فرقه سیاسی است و ضاله؛ رنگ و بویی ناچیز از تشیع دارد و این است که مردم آمریکای لاتین در نبود تفکر اصیل و ناب محمدی، به تفکرات رنگ و بو گرفته از آن متوسل می شوند. به تفکر شیعی نیاز دارند، نمی شناسندش. شیعه تقلبی و ساخته دست غرب را باور می کنند.
-
فراخوان خاطرات مبلغان خراسان اعلام شد
حوزه/ فراخوان خاطرات برتر مبلّغان با موضوع «روابط خانواده و مهارت های زندگی همسران» منتشر شد.
-
خاطرات طلبگی (۱۶)؛
از ایران تا بولیوی همراه با هیأت اعزامی جنبش عدالت خواه (بخش نخست)
حوزه/ کارت پرواز را میگیریم و دوباره وارد سالن ترانزیت میشویم. فریشاپ فرودگاه مملو از جمعیت است. قیمتها عجیب بالاست. ساعتی را میبینم که نوشته دویست یورو، دارم قیمتش را به تومان حساب میکنم که صفر بعدیاش را هم میبینم. دوهزار یورو. از ساعت فروش تشکر کرده و سراغ اقلام بعدی میروم. قیمتها اکثرا همین طور است. این بار از کل فری شاپ خداحافظی کرده و آن را به توریستهای اروپایی و عرب میسپارم.
-
خاطرات طلبگی (۱۵)
از مسابقات پرس سینه تا جنگ با داعش همراه با هفت سامورایی و سه تفنگدار (بخش دوم)
حوزه/لباس های کُماندوییِ ویژه را پوشیدم. لباس هایی که هر کس آن را بر تنِ من می دید خوشش می آمد ، من در آن عملیّات، تنها رزمنده ای بودم که لباس کُماندویی داشتم. من هنوز هم آن لباس را که برایم بسیار عزیز است دارم، البته شلوارش را به عنوان سوغاتی و یادگاری به پسرم صادق اهداء کرده ام ...