پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ |۱۷ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 28, 2024
طاهری سازمان تبلیغات

دعوت به منبر شدم؛ بر فراز منبر، مسجد را پر از شور و شعف نوجوانان و زنان و مردان دیدم که برای جشن مولایشان مهیا شده بودند؛ همه بافته های فکری ام رشته شد و مطالعه و اندیشه و تفکرم در مقابل صفا و سادگی و خلوص مردم روستایی ساده شرمگین.

به گزارش خبرگزاری حوزه از چهارمحال و بختیاری، حجت‌الاسلام مهدی طاهری مدیر کل تبلیغات اسلامی چهارمحال و بختیاری ماجرای منبر خود در روز نیمه شعبان در یکی از روستاهای چهارمحال و بختیاری را به رشته تحریر درآورده است:

امروز، روز نیمه شعبان و روز تولد حضرت حجت بن الحسن(عج) است و من در روستای مرادان شهرستان خانمیرزا برای سخنرانی امروز کلی فکر کرده بودم و کمی مطالعه؛ دوستان عزیزم؛ پیش نویس مطالب منبر را از کتب مختلف جمع کرده بودم و حقیر که مدتی است فقط طول مسیر جاده ها برایم فرصت مطالعه و اندیشیدن و چندین کار دیگر است این بار هم کتاب الحجة از کافی شریف و بخشی از الغیبه شیخ طوسی را خواندم و با نگاهی به جلد پنجاه و یک بحارالانوار مرحوم مجلسی و بالاخره در امتداد جاده همه چارچوب منبر را نوشتم؛ همزمان با نماز به روستای مرادان رسیدم سید یعنی امام روستا منت را مضاعف نمود و حقیر را با محبت بیکران استقبال فرمود.

همه چیز خیلی عادی بود البته برای روستا و روستائیان نه برای من که خود را آماده یک منبر فنی با موضوع «زمینه سازی ظهور؛ عدالت طلبی یا عدالت پذیری» نموده بودم؛ دعوت به منبر شدم؛ بر فراز منبر، مسجد را پر از شور و شعف نوجوانان و زنان و مردان دیدم که برای جشن مولایشان مهیا شده بودند؛ همه بافته های فکری ام رشته شد و مطالعه و اندیشه و تفکرم در مقابل صفا و سادگی و خلوص مردم روستایی ساده شرمگین؛ اگر نبود توقیع اسحاق بن یعقوب و تشرف علامه بحرالعلوم نه کلینی مشایعت می نمود و نه مجلسی حمایت!. سادگی روستا بر وجودم مستولی بود و بر زبانم تسلط یافت؛ چرخید گفت مردم ائمه ما تلاش دادند تا تشنه وجودشان شویم؛ رهرو راهشان و مشتاق دیدارشان همین و بس؛.

از منبر که پایین آمدم حلقه محبت پیرمردان مو سپید روسفید به گونه ای اطرافم را پر کرد که جز بوسه بر دستان پر زحمتشان راهی برای رهایی نمی گذاشت؛ در کنار امام جمعه ای از جنس تواضع و فرمانداری به معنای واقعی از جنس مردم نشستم؛ همه مهمان روستائیان بودند و راحت و بی آلایش با فرماندارشان سخن می‌گفتند.

خود را در حلقه روستائیان ساده ای یافتم که یکی پس از دیگری بعد از اتمام مراسم و در جشن نور افشانی با اصرار به خانه هایشان دعوتم کردند و با صلابت می گفتند اسرائیل را باید نابود کنیم آن یکی با اقتدار و اعتماد تمام می‌گفت یازده فرزند دارم و بیست نوه همه را فدای رهبر می کنم و من با تمام خانواده ام پشت نظام ایستاده ام؛ یاد فرمایش پیر انقلاب خمینی کبیر افتادم که فرمود «مردم ما از مردم حجاز در عصر رسول الله و مردم کوفه در زمان امیرالمومنین بهترند»؛

دیگری آرام کنارم آمد به روحانی روستا اشاره کرد و گفت هرچه داریم از این سید است؛ سید امام جماعت مسجد نبود؛ امام محله بود؛ امام روستا؛ امام پیگیر کار مردم و پای کار انقلاب.

سید عزیزم خداقوت

به خادمی شما افتخار میکنم؛ امروز چقدر حالم خوب است حس میکنم چقدر حرف های ساده روستا شیرین و دلچسب است و چقدر دور میکند انسان را از حرف های آدم های هزار رنگ شهر...

انتهای پیام

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha