یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۹ شوال ۱۴۴۵ | Apr 28, 2024
آیت الله مصباح و آیت الله بهجت

حوزه/ آشنایی بنده با آیت‌الله بهجت، از سال‌های اوّلی که آمدم قم، شروع شد. همان زمان اطلاع پیدا کردیم که ایشان از نظر علمی و اخلاقی و معنوی بسیار برجسته هستند. آن سال‌ها، آشیخ­‌علی پهلوانی (مرحوم سعادت‌پرور) که در مدرسه­ حجتیه حجره داشتند، سحرها به حرم می‌رفتند و ما را هم بیدار می‌کردند و هر شب با هم به حرم می‌رفتیم.

به گزارش خبرگزاری حوزه، مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی(ره) روایتی از سابقه آشنایی و ارتباط با آیت‌الله‌العظمی بهجت (قدس سره الشریف) دارند که تقدیم می شود:

آشنایی بنده با آیت‌الله بهجت، از سال‌های اوّلی که آمدم قم، شروع شد. همان زمان اطلاع پیدا کردیم که ایشان از نظر علمی و اخلاقی و معنوی بسیار برجسته هستند.

آن سال‌ها، آشیخ‌علی پهلوانی (مرحوم سعادت‌پرور) که در مدرسه حجتیه حجره داشتند، سحرها به حرم می‌رفتند و ما را هم بیدار می‌کردند و هر شب با هم به حرم می‌رفتیم.

آن‌وقت‌ها غالباً‌ در راه به آقای بهجت هم برخورد می‌کردیم و همین رفتن و برگشتن، زمینه‌ای شد که رابطه ما با آقای بهجت بیشتر شد. تا این‌که فهمیدیم، ایشان از شاگردان آقای قاضی بوده و دارای مقامهای عالی هستند.

حتی آقامصطفی، آقازاده مرحوم امام، از پدرشان نقل می‏کردند که حضرت امام(قدس سره الشریف) تصدیق می‏کردند که آقای بهجت، این مقام ها را دارند.

قهراً ما هم دوست داشتیم از چنین شخصی استفاده کنیم؛ علاوه بر این‌که از نظر علمی هم شنیده بودیم، خیلی برجسته هستند؛ ولی کسی را به آسانی نمی‏‌پذیرفتند.

از سوی دیگر، ما برای تقویت بنیه فقهی خودمان دوست داشتیم با استادی سروکار داشته باشیم که بتوانیم از نزدیک تماس برقرار کنیم. این بود که تصمیم گرفتیم از آقای بهجت بخواهیم درس فقه شروع کنند و به این بهانه، بتوانیم از خصوصیات اخلاقی ایشان استفاده کنیم؛ لذا رفتیم خدمت ایشان و ایشان هم پذیرفتند و کتاب طهارت را شروع کردند.

ابتدا در یکی از حجرات مدرسه فیضیه بود. پس از مدتی، درس را به مدرسه خان یا همان مدرسه آقای بروجردی(قدس سره الشریف) منتقل کردیم و چند سال هم آنجا بود. بعد ایشان مبتلا شدند به کسالت و برایشان سخت بود، از پله‏‌ها بالا بیایند؛ لذا مجبور شدیم درس را در منزل مزاحم شویم. بنده‏ کتاب طهارت و کل مکاسب را در خدمت ایشان بودم که مجموعاً حدود پانزده سال طول کشید و از نظر علمی و دقت نظر، واقعاً ممتاز بودند.

ایشان غالباً پیش از درس، به مناسبت ـ گاهی هم مناسبتش را درک نمی‏‌کردیم ـ ابتدائاً یا ارتجالاً حدیثی می‏‌خواندند یا داستانی نقل می‏کردند و در ضمن آن، مطالب اخلاقی و دینیِ مورد نظرشان را به مخاطب می‏‌فهماندند.

عجیب این بود که مطالب ظاهراً بی‏‌ربط و بدون مناسبت به نظر می‏رسید؛ اما چیزهایی بود که سازندگی داشت؛ کانّه اشارتی داشت به مسائلی مربوط به افراد که خود آن‌ها درک می‏ کردند و گه‌گاه هم با خیره شدن در چشم طرف، به او می‏فهماندند که دارم به تو می‏گویم؛ ولی کلیّات را می‏‌گفتند. به هر حال، خیلی آموزنده و سازنده بود.

مثلاً بارها درباره امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) از جوانب مختلف بحث می‏کردند. آن‌ وقتها برایمان سؤال بود ما که شکی در خلافت امیرالمؤمنین(ع) نداریم؛ چرا این مطالب را ایشان طرح می‌کنند؛ ولی جریان‌هایی که آن زمان اتفاق افتاد، نشان داد که ایشان احساس می‏کردند باید این مسائل طرح شود و با ادله محکم و دلنشین جا بیفتد و شبهات رفع شود تا اگر ما در معرض این شبهات قرار گرفتیم، آماده باشیم برای پاسخ گفتن به این شبهات.

از ویژگی‌های جالب توجه ایشان، این بود که مسائل را خیلی ساده و در عین حال اثرگذار بیان می‌کردند.

مثلاً یادم هست، یک ‌بار گفتند: روزی بچه‌های همسایه ما، مقابل خانه ما بازی می‌کردند. بعد فقیری آمد و به بچه‌ها گفت: «بروید از داخل خانه چیزی بگیرید و برای من بیاورید.». بچه‌ها اعتنا نکردند و به بازی‌شان ادامه دادند. دوباره مرد فقیر گفت: «بچه‌جان! من گرسنه‌ام؛ برو نانی، چیزی بگیر، برای من بیاور.». این بار پسربچه گفت: «برو از مادرت بگیر.». این، یک مقدار تأمل کرد. دوباره گفت: «بچه‌جان! برو چیزی برای من بگیر و بیاور.» بچه باز هم جواب داد: «گفتم: برو از مادرت بگیر.» حالا این داستان را آقای بهجت برای ما نقل می‌کردند. بعد به ما گفتند: من از این بچه یاد گرفتم که ایکاش ما هم خدا را به‌اندازه مادرمان حساب می‌کردیم و هرچه را که می‌خواستیم، از مادرمان‌ می‌گرفتیم!

موعظه‌های آقای بهجت، این‌طور بود. قصه‌ای یا حدیثی نقل می‌کردند و آن‌وقت گریز می‌زدند، به مسائلی که مربوط به رفتار ما بود. افسوس که ما خدا را به اندازه مادرمان قبول نداریم!

همین‌طور گاهی در رابطه با یک مسئله سیاسی، جریانی را نقل می‏کردند؛ مخصوصا آن زمان‌ تأکید داشتند که اهتمام کنید به نوشتن مسائل؛ مخصوصاً قضایای مبارزه و کارهایی که دولت می‏کرد و حملاتی که به فیضیه می‏کرد. ایشان خیلی اصرار داشتند که باید اینها را نوشت و منتشر کرد. ما آن اوایل، از ایشان انتظار نداشتیم که این مسائل را طرح کنند. طرح این مسائل از طرف ایشان، انگیزه‏‌ای شد که ما هم بیشتر در این فعالیت‌ها مشارکت داشته باشیم.

باز یادم هست یک روز آقای بهجت، بعد از درس عصرشان به من و آقای مسعودی گفتند: «شما باشید.». ما ماندیم. چیز سابقه‌داری هم نبود. خلاصه، ایشان توسط ما به امام پیغامی دادند که «من فلان‌کس و فلان‌کس را می‌شناسم. این‌ها مورد اعتماد هستند. پیشنهادی دارند.» اصل پیشنهاد هم ترور شاه بود. پیشنهادکنندگان از فدائیان اسلام بودند؛ بعضی‌ها هم همشهری آقای بهجت بودند. وقتی به امام گفتیم، امام فرمودند: «صلاح نیست.» اگر چنین کاری شده بود، متهم می‌شدند به اینکه دستگاه تروریستی هستند.

منبع: ویژه نامه علامه مصباح هفته نامه افق حوزه

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha