یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۹ شوال ۱۴۴۵ | Apr 28, 2024
قبور شهدای حادثه کرمان

حوزه/ حالا هفت روز از خاکسپاری شهدای حادثه تروریستی می‌گذرد. می‌گویند خاک سرد است و مهر را با خود می‌برد اما چرا هنوز اینجا دختری با ناله و شیون پدرش را صدا می‌زند و هنوز مادری در غم از دست دادن فرزندش گریه و زاری می‌کند؟ نه! این داغ به این راحتی‌ها سرد نمی‌شود.

به گزارش خبرگزاری حوزه از کرمان، خیابان منتهی به گلزار شهدا و اطرافش دیگر برای کرمانی‌ها یک خیابان معمولی نخواهد بود. آسفالتش زخمی است و دردی از واقعه‌ای دردناک دارد. خیابان‌ها را می‌شود بارها و بارها آسفالت کرد، اما دردی که انفجار روی قلب‌هایمان گذاشته درست نمی‌شود.

به تابلویی که برای راهنمایی به سمت مرقد سردار شهید سلیمانی نصب شده و نیمی از آن در انفجار افتاده است نگاه می‌کنم. رنگش سیاه شده و دیگر انگار جانی برای راهنمایی ندارد. تابلو را هم می‌توان رنگ کرد اما دنیای آدم‌هایی را که با این انفجار و از دست دادن‌ها سیاه شده چه؟

این روزها از کنار پارک‌های شهر که می‌گذرم به این فکر می‌کنم دنیا چند چیزی برای گفتن نداریم جز اینکه دنیایمان لجن شده و ما ماندیم با هزار ردپای غم روی دلمان. چه به خدا بگوییم؟ دنیای غریبی است؛ بچه‌ها با بمب می‌میرند و ما هنوز امیدواریم همه چیز بهتر شود. فرض کنیم بهتر شد، فرض کنیم دنیا گلستان شد؛ خون‌های ریخته و دل‌های داغدیده را چه کنیم؟ غبار کمرنگ غم روی آیینه را چه کنیم؟ نمی‌رود، نشسته و من در آینه‌ی (غبارآلود) زنی از سالیان دورم که خودش را تماشا می‌کند. به راستی آدمی بعد از این همه جای گلوله هنوز سر پا ایستاده؟ چه جان سخت. به ریحانه، امیرعلی، امیرحسین و باقی کودکان قربانی در این واقعه فرصت داد روی تاب‌ و سرسره‌ها بازی کنند و صدای خنده‌ از ته دلشان دل از هر رهگذری هم ببرد.

حالا هفت روز از خاکسپاری شهدای حادثه تروریستی می‌گذرد. می‌گویند خاک سرد است و مهر را با خود می‌برد اما چرا هنوز اینجا دختری با ناله و شیون پدرش را صدا می‌زند و هنوز مادری در غم از دست دادن فرزندش گریه و زاری می‌کند؟ نه! این داغ به این راحتی‌ها سرد نمی‌شود.

خانواده‌های شهدا اینجا صاحب عزا هستند. هرکس جایی نشسته و قاب عکسی دست گرفته. مردی به گوشه‌ای زل زده و گاه‌گاهی آهی می‌کشد. زنی گوشه دیگر سر روی شانه زن دیگری گذاشته و می‌گرید. کودکی در خود فرورفته و زانوهایش را بغل گرفته. باور نمی کنم فقط هفت روز گذشته، یک سال نوری است که عزاداریم و تازه می‌گویند هفتم شهداست.

چیزی برای گفتن نداریم جز اینکه دنیایمان بی‌رحم شده و ما ماندیم با هزار ردپای غم روی دلمان. چه به خدا بگوییم؟ دنیای غریبی است؛ دنیای کودک‌کشی است. بچه‌ها با بمب می‌میرند و ما هنوز امیدواریم همه چیز بهتر شود. فرض کنیم بهتر شد، فرض کنیم دنیا گلستان شد؛ خون‌های ریخته و دل‌های داغدیده را چه کنیم؟ غبار کمرنگ غم روی آیینه را چه کنیم؟ نمی‌رود، نشسته و من در آینه‌ی (غبارآلود) زنی از سالیان دورم که خودش را تماشا می‌کند. به راستی آدمی بعد از این همه جای گلوله هنوز سر پا ایستاده؟ چه جان سخت.

هزاران مفهوم علمی وجود دارد؛ بگذارید سوگواری کنند تا وقتی که نیاز دارند. هزاران حرف خرافی شنیدم؛ خاک، خاک سردی می‌آورد. ولی چیزی که من امروز می‌بینم این‌ها نیست، اشک‌های بازماندگان تمامی ندارد، هفت روز است خشک نشده. سوگواری و خاک فایده‌ای به حال این زخم ندارد. انتقام هم تمامش نمی‌کند. پس چه چیزی دل بازماندگان را آرام می‌کند؟ و چگونه این غم‌ها چگونه از قلبشان رها کند؟

ما بازمانده تمام کسانی هستیم که از زندگی‌مان گذر کردند. هر کس رفته تکه‌ای از ما را با خودش برده، ما مجموع تکه‌های باقی‌مانده‌ایم. تکه‌هایی که دیر یا زود به دست دیگری سپرده می‌شود تا از ما دور شوند. خودمان می‌خواهیم مثل مثلا شویم، همان وقتی که مهر کسی در جانمان خانه می‌کند. انسان موجودی عجیبی است، با همه از دست دادن‌ها، جنگ‌ها، مرگ‌ها و رفتن‌ها باز هم دل می‌بندیم، عشق می‌ورزیم و دوست می‌داریم. آدمی به این دنیا آمده تا به هر بهانه دلش ترک بخورد. اصلا آدم را از گل ساختند که راحت ترک بردارد. دنیا هم نگذاشته، یک روز حاج قاسم می‌رود، سه سال بعد کسانی که به دیدنش آمدند. یک روز بیمارستانی در فلسطین نابود می‌شود و یک روز لب مرز محشر می‌شود. دنیای عجیبی است و ما چه جان سختیم!!

حرفی برای گفتن نداریم جز اینکه دنیایمان بی‌رحانه شده و ما ماندیم با هزار ردپای غم روی دلمان. دنیای غریبی است؛ بچه‌ها با بمب می‌میرند و ما هنوز امیدواریم همه چیز بهتر شود. فرض کنیم بهتر شد، فرض کنیم دنیا گلستان شد؛ خون‌های ریخته و دل‌های داغدیده را چه کنیم؟ غبار کمرنگ غم روی آیینه را چه کنیم؟ نمی‌رود، نشسته و من در آینه‌ی (غبارآلود) زنی از سالیان دورم که خودش را تماشا می‌کند. به راستی آدمی بعد از این همه جای گلوله هنوز سر پا ایستاده؟ چه جان سخت.

سیستانی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha