چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۶:۴۳
اندیشمندان اهل سنت درباره امام صادق (ع) چه می‌گویند؟

حوزه/ به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) به انتشار مقاله ای با موضوعاتی همچون دیدگاه اندیشمندان اهل‌سنت درباره امام صادق (ع) و کرامات آن حضرت می پردازیم.

خبرگزاری حوزه | جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌ طالب ملقب به صادق (ع) در هفدهم ربیع‌الاول سال ۸۳ قمری همزمان با بزرگداشت میلاد پیامبر اکرم (ص) در مدینه چشم به جهان گشود.

پدرش امام محمد باقر (ع) و مادرش ام فروه بود. ‌ام فروه بانوی معظمه‌ای بود. شیخ کلینی از عبدالاعلی نقل کرده است که: «ام فروه را دیدم که در اطراف خانه کعبه طواف می‌کرد و لباسی پوشیده بود که کسی او را نشناسد. هنگامی که خواست دست خود را روی حجرالاسود بگذارد، دست چپ را روی سنگ گذاشت.

مردی (که به نظر می‌رسد از عامه بوده) به او گفت: دست چپ را روی سنگ گذاشتی برخلاف سنت است و تو اشتباه کردی. ‌ام فروه گفت: لازم نیست تو چیزی به ما بیاموزی؛ چرا که ما از دانش شما بی‌نیاز هستیم».[۱] همچنین امام صادق (ع) درباره مقام مادر خود فرمودند: «مادرم از زنانی بود که ایمان داشت، تقوا پیشه کرده و نیکوکاری می‌نمود و خدا، نیکوکاران را دوست دارد».[۲]

امام صادق (ع) در ۲۵ شوال المکرم سال ۱۴۸ قمری توسط انگوری زهرآلوده توسط منصور دوانیقی مسموم و بر اثر آن، به شهادت رسید. سید بن طاووس از محمد بن عبدالله اسکندری در مورد نقشه‌هایی که خلیفه عباسی برای شهادت امام صادق (ع) می‌کشید چنین روایت کرده: «من از جمله ندیمان ابوجعفر دوانیقی و محرم اسرار او بودم روزی به نزد او رفتم، او را بسیار غمگین دیدم، که آه می‌کشید و اندوهناک بود. گفتم ای امیر، چرا در تفکر و اندوه به سر می‌بری؟ گفت: صد نفر از فرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سید و بزرگ ایشان باقی مانده است که درباره او چاره‌ای نمی‌توانم بکنم.

گفتم: کیست؟ گفت: جعفر بن محمد صادق (ع). گفتم: ای امیر او مردی است که عبادت بسیار او را ضعیف کرده و نزدیکی و محبت به خدا او را مشغول گردانیده و او را از فکر تصاحب حکومت و خلافت هم بازداشته. گفت: می‌دانم که تو به امامت او اعتقاد داری و او را به بزرگی می‌شناسی ولی حکومت و قدرت عقیم است و من سوگند یاد کرده‌ام که پیش از آنکه امروز شب شود، خود را از اندوهی که بخاطر وجود او بر من ایجاد شده است، رها کنم. راوی گفت: چون این سخن را از او شنیدم، زمین بر من تنگ شد و بسیار غمگین شدم. پس جلادی را طلبید و گفت: چون من ابوعبدالله صادق (ع) را خواستم و با او مشغول سخن گفتن شدم و کلاه خود را از سربرداشتم و بر زمین گذاردم، گردن او را بزن. این نشانه و علامتی میان من و تو باشد و در همان ساعت کسی را فرستاد و حضرت را طلبید. چون حضرت داخل قصر شد، دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که در میان دریای مواج مضطرب باشد و دیدم که منصور از جا برخاست و با سر و پای برهنه به استقبال آن حضرت دوید و درحالی‌که بندبند بدنش می‌لرزید و دندان‌هایش بر هم می‌خورد و رنگ رویش سرخ و زرد می‌شد، آن حضرت را با عزت و احترام بسیار آورد و بر روی تخت خود نشاند و دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده‌ای که در خدمت آقای خود بنشیند و گفت: یابن رسول برای چه در این وقت تشریف آوردی؟

حضرت فرمود: که برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمدم. گفت: من شما را نطلبیدم فرستاده من اشتباه کرده است و اکنون که تشریف آورده‌ای هر حاجت که داری بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آن است که مرا بی‌ضرورتی طلب ننمائی. گفت چنین خواهم کرد. حضرت برخاست و بیرون آمد و من خدا را بسیار ستایش کردم که آسیبی از منصور به آن حضرت نرسید. بعد از آنکه آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید، چون بیدار شد دید من بر بالین او نشسته‌ام. گفت بیرون مرو تا من نمازهای خود را قضا کنم و قصه‌ای برای تو نقل نمایم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد (ع) را به قصد کشتن احضار نمودم و او داخل قصر من شد، دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد و دهان خود را گشود و فک بالای خود را بر بالای قصر من گذاشت و فک پایین خود را در زیر قصر گذاشت و دُم خود را بر روی قصر و خانه من قرار داد و به زبان عربی فصیح به من گفت: اگر قصد و اراده بدی نسبت به او داشته باشی تو را و خانه و قصرت را فرو می‌برم و به این سبب عقل من پریشان شد و بدن من به لرزه آمد به حدی که دندان‌های من بر هم می‌خورد».[۳]

کرامات امام صادق (علیه السلام)

- محمد بن سنان می‌گوید: «منصور دوانیقی هفتاد مرد از شهر کابل را فراخواند و به آنها گفت: وای بر شما که ادعای ساحر بودن دارید و بین زن و شوهر او فاصله می‌اندازید. او با وعده‌های بسیار آنها را تحریک کرد تا با انجام سحرهای خود اباعبدالله را مبهوت و مقهور خود سازند. ساحران به مجلسی که منصور فراهم کرده بود رفتند و انواع صورت‌ها از جمله صورت‌های شیر را به تصویر کشیدند تا هر بیننده‌ای را سحر کنند. منصور بر تخت خود نشست و تاج خود را بر سرگذاشت و به دربان دستور داد که امام صادق (ع) را وارد سازند. وقتی امام ششم وارد شد، نگاهی به آنها کرد و دست به دعا برداشت و دعایی خواند که برخی از الفاظ آن شنیده می‌شد و قسمتی را هم به‌طور آهسته خواند، سپس فرمود: وای بر شما به خدا قسم سحر شما را باطل خواهم نمود. سپس با صدای بلند فرمود: ای شیرها آنها را ببلعید، پس هر شیری به ساحری که او را درست کرده بود حمله کرد و او را بلعید. منصور بهت زده از تخت خود بر زمین افتاد و با ترس می‌گفت: ای اباعبدالله! مرا ببخش دیگر چنین کاری نخواهم کرد، حضرت هم به او مهلت داد. بعد منصور دوانیقی از امام درخواست کرد، شیرها ساحرانی را که خورده بودند برگردانند. امام صادق (ع) فرمودند: اگر عصای موسی آنچه را بلعیده بود برمی‌گرداند، این شیرها نیز چنین می‌کردند».[۴]

- ابن شهر آشوب می‌نویسد: «در محضر سرور و مولایم امام صادق (ع) بودم، سهل بن حسن از شیعیان خراسان وارد شد و سلام کرد و نشست، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا کرامت و بزرگی از آن شماست، شما خاندان امامت، چرا بر این حق خود سکوت کرده و قیام نمی‌کنید و حال آنکه هزاران نفر از شیعیان شما آماده شمشیر زدن در رکاب شما هستند. امام فرمود: ای خراسانی! لحظه‌ای درنگ کن. پس امر فرمود که تنور را روشن کنند، هنگامی که آتش شعله‌ور شد، به سهل فرمود: داخل تنور شو، سهل گفت: ای پسر رسول خدا مرا از این کار معاف بدار، در این هنگام هارون مکی یکی از اصحاب با وفای امام وارد شد درحالی‌که کفش‌های خود را در دست گرفته بود، سلام کرد و جواب شنید، امام به او فرمود: کفش‌های خود را بر زمین بگذار و داخل تنور شو، او بدون هیچ درنگی وارد تنور شد و در میان شعله‌های آتش نشست. امام صادق (ع) رو به خراسانی کرد و از حوادث خراسان برای او گفت، انگار امام در آنجا حاضر بوده است، سپس فرمود: داخل تنور را نگاه کن. مامون رقی می‌گوید: من هم جلو رفتم و داخل تنور را مشاهده کردم، هارون مکی در میان آتش نشسته بود و برخاست و از تنور خارج شد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر مانند او می‌شناسی؟ عرض کرد: به خدا قسم احدی را نمی‌شناسم، امام حرف او را تأیید نمود و فرمود: در زمانی که ما حتی پنج نفر از این‌گونه یاران نداریم چگونه قیام کنیم؟».[۵]

- ابن شهر آشوب نقل می‌کند: «دو برادر به قصد رفتن به مزار از کوفه بیرون رفتند، در بین راه یکی از آن دو نفر را تشنگی سخت عارض شد به حدی که تاب نیاورده از حمار افتاد. برادر دیگر از حال او سرگشته و متحیر شد، پس به نماز ایستاد و نماز گزارد و خواند اللّه تعالی را و محمد (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و ائمه (ع) را یک‌یک تا رسید به امام زمانش امام جعفر صادق (ع). پس پیوسته آن حضرت را خوانده و به آن جناب التجاء برد که ناگاه دید مردی بالای سرش ایستاده می‌گوید: ای مرد! چیست قصه تو؟، پس او حال را برای او نقل کرد، آن مرد قطعه چوبی به او داد و گفت: بگذار این را ما بین لب‌های برادرت. چون آن چوب را گذاشت ما بین لب‌های او، برادرش به هوش آمده و چشم‌های خود را گشود و برخاست نشست و تشنگیش رفت. پس به زیارت قبر رفتند و چون برگشتند به کوفه آن برادری که دعا می‌کرده مدینه مشرف شد، پس خدمت حضرت صادق (ع) رسید حضرت فرمود به او: بنشین چگونه است حال برادرت، کجاست آن چوب؟، عرض کرد: ای آقا، من چون برادرم را به آن حال دیدم غصه و غمم برای اوسخت شد، پس چون حق تعالی روحش را به او برگردانید از بسیاری خوشحالی دیگر به چوب نپرداختم و از آن غفلت کرده و فراموشش نمودم. حضرت فرمود: همان ساعت که تو در غم برادر خود بودی، برادر من خضر (ع) آمد نزد من، من بر دست او فرستادم به‌سوی تو قطعه‌ای از چوب درخت طوبی پس رو کرد به خادم خود و فرمود: بیاور آن سبد را. چون سبد را آورد حضرت آن را گشود و از آن قطعه چوبی بیرون آورد به عین همان چوب و نشان او داد و شناخت آن را، آنگاه حضرت آن را در جای خود گذاشت».[۶]

امام صادق (ع) از دیدگاه اندیشمندان اهل‌سنت

- ابن‌تیمیه حرانی با آن حجم از عناد و دشمنی که نسبت به اهل‌بیت (ع) دارد، نسبت به امام صادق (ع) اینچنین می‌گوید: «فإن جعفر بن محمد لم یجیء بعد مثله و قد أخذ العلم عنه هؤلاء الأئمة؛ تاکنون مثل جعفر بن محمد (ع) به دنیا نیامده است و عده‌ای از ائمه اهل‌سنت از او استفاده علمی نموده‌اند».[۷]

- محی‌الدین نووی می‌نویسد: «واتفقوا علی إمامته، و جلالته، و سیادته. قال عمرو بن أبی المقدام: کنت إذا نظرت إلی جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبیین؛ همه علماء و محدثین در امامت و جایگاه رفیع و سروری امام صادق (ع) هم‌نظر هستند. عمرو بن ابی المقدام در مورد ایشان می‌گوید: هنگامی که به جعفر بن محمد نگاه می‌کنم یقین می‌کنم که او از نسل پیامبران است».[۸]

- ابو حنیفه می‌گوید: «ما رایت افقه من جعفر بن محمد و انه اعلم الامه؛ من فقیه‌تر و داناتر از جعفر بن محمد ندیده‌ام. او داناترین فرد این امت است».[۹]

- خیرالدین زرکلی می‌گوید: «امام جعفر صادق (ع) از بزرگان تابعین به شمار می‎رود و در علم و دانش دارای منزلت بلندی است و جماعت زیادی از او کسب علم کرده‎اند که از جمله آنها دو نفر از پیشوایان اهل‌سنت امام ابوحنیفه و امام مالک هستند و لقبشان صادق است بخاطر اینکه هرگز کسی از او دروغ نشنیده است و در خبرهای مربوط به او آمده است که وی برای اعتلاء حق پیوسته علیه خلفای بنی عباس در ستیز بوده و به مبارزه پرداخته است».[۱۰]

- محمد ابو زهره می‌نویسد: «امام صادق (ع) در طول مدت زندگی پُربرکتش همیشه در طلب حق بود و هرگز پرده‎ای از ریب و شک و تردید بر قلب او مشاهده نشد و کارهایش به مقتضیات کج‎اندیشی سیاستمداران زمانش رنگ نباخت و لذا هنگامی که رحلت فرمود عالم اسلامی فقدان او را کاملاً حس کرد؛ زیرا که یاد او هر زبانی را عطرآگین می‎ساخت و همه علماء و اندیشمندان بر فضل او اجماعاً معترفند. علماء اسلام در هیچ مسأله‎ای آن‌گونه که بر فضل امام صادق (ع) و دانش او اجماع نموده‎اند علی‌رغم اختلاف طوائفشان، به این شکل اجماع ننموده‎اند و تعداد زیادی از ائمه اهل‌سنت هستند که معاصر با ایشان بودند و هم‌عصر با ایشان زیسته و از محضر مبارکشان فیض برده‎اند و بدین‌سان وی به پیشوایی علمی زمانش کاملاً شایسته بوده همچنان‌که این شایستگی را قبل از او پدر و جدش و نیز عمویش زید رضی الله عنهم اجمعین داشته‎اند و همه پیشوایان راه هدایت به آنها اقتداء نموده و از حرف‎های آنها اقتباس نموده‎اند».[۱۱]

به قلم: حبیب عباسی

منابع و مآخذ

  1. قرآن کریم
  2. اربلی‏، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، قم، الشریف الرضی، ۱۳۷۹ش.
  3. پاکتچی، احمد، جعفر صادق (ع)، امام، تهران، دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۹ش.
  4. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، تهران، مبین اندیشه، ۱۳۹۰ش.
  5. بحرانی، سید هاشم، مدینه المعاجز، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، ۱۴۱۳ق.
  6. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، قم، دار الذخائر المطبوعات، ۱۳۸۳ق.
  7. محمد بن محمد بن نعمان، مفید، الاختصاص، قم، الموتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، ۱۴۱۳ق.
  8. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق.
  9. محمد بن علی، ابن شهر آشوب، المناقب آل ابی طالب، قم، نشر علامه، ۱۳۷۹ق.
  10. حرانی، ابن تیمیه، منهاج السنه، تحقیق: محمد رشاد سالم، جامعه الإمام محمد بن سعود الإسلامیه، ۱۴۰۶ق.
  11. نووی، محی‌الدین، تهذیب الآسماء و اللغات، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی‌تا.
  12. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، قاهره، دار الحدیث، ۱۴۲۷ق.
  13. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۸۰م.
  14. ابو زهره، محمد، الامام الصادق حیاته و عصره- آرائه و فقهه، قاهره، دار الفکر العربی، ۱۹۸۰م.


پی نوشت ها:

[۱]. فروع کافی، ج۴، ص۴۲۸.

[۲]. کشف الغمه، ج۲، ص۳۶۹.

[۳]. منتهی الآمال، ص۷۴۷.

[۴]. مدینه المعاجز، ج۵، ص۲۴۶؛ دلائل الامامه، ص۲۹۸؛ اختصاص، ص۲۴۶.

[۵]. مناقب آل ابی طالب، ص۲۳۷؛ بحارالانوار، ص۱۲۳؛ مدینه المعاجز، ج۶، ص۱۱۴.

[۶]. المناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۲۴۰.

[۷]. منهاج السنه، ج۴، ص۱۲۶.

[۸]. تهذیب الآسماء و اللغات، ج۱، صص۱۴۹-۱۵۰.

[۹]. سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۲۵۷.

[۱۰]. الاعلام، ج۲، ص۱۲۶.

[۱۱]. الامام الصادق حیاته و عصره- آرائه و فقهه، صص۳-۴.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha