به گزارش خبرگزاری حوزه، اولین نشست علمی «روانشناسی فرقهگرایی» با حضور حجج الاسلام والمسلمین حمید رفیعی هنر و محمد شهبازیان در مرکز مشاوره اسلامی سماح و با همکاری مرکز آموزش های کاربردی دفتر تبلیغات قم برگزار شد که تقدیم شما فرهیختگان می شود.
* بخش اول: مقدمه نشست با ارائه حجت الاسلام عماد رحیمی
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از پرسشهای اصلی در این نشست آن است که چرا برخی نهادها و مجالس ما تصمیم گرفتند به مسئله فرقهگرایی با رویکرد روانشناختی ورود کنند.
پاسخ به این پرسش مستلزم توجه به این واقعیت است که فرقههای انحرافی، پدیدههایی پیچیده، چندلایه و چندبُعدی هستند که در دهههای اخیر، حضور و فعالیت چشمگیری در جوامع معاصر داشتهاند؛ بهویژه در کشورهایی که در حال گذار اجتماعی، فرهنگی و سیاسیاند.
این فرقهها توانستهاند در چنین بسترهایی جایگاهی قابل توجه برای جذب انسانها به دست آورند و از خلأهای فکری، معرفتی و بصیرتی موجود در جامعه بهرهبرداری کنند.
بخش مهمی از عواملی که افراد را به سمت این فرقهها سوق میدهد، خلأهای عاطفی و کمبودهای اجتماعی است. فرقهها با تکیه بر این کمبودها، افرادی را که در جستجوی هویت، معنویت، تعلق و حمایت اجتماعی هستند، به سوی خود جذب میکنند.
آنها با بهرهگیری از راهبردهایی نظیر ایجاد ترس، اعمال انضباط سختگیرانه و استفاده از تکنیکهای شستوشوی مغزی، زمینهساز شکلگیری وابستگیهای فکری و روانی میشوند که پیامدهای قابلتوجهی در پی دارد.
در سطح فردی، گرایش به فرقههای مخرب میتواند منجر به تضعیف روابط اجتماعی، تخریب بنیان خانواده، و در برخی موارد، سوءاستفادههای مالی، جنسی و روانی از اعضا شود.
این آسیبها در نهایت ممکن است افراد را دچار نوعی انسداد یا تحصن فکری و عقیدتی کنند.
در سطح اجتماعی و سیاسی نیز، وقتی این الگو گسترش مییابد، خود را به صورت بیثباتی سیاسی، تضعیف انسجام اجتماعی، رشد افراطگرایی، و حتی تشکیل هستههای تروریستی بروز میدهد.
در سالهای اخیر، پدیده فرقهگرایی که میتوان از آن با عنوان «تهدید خاموش» یاد کرد، هم از حیث تنوع و هم از نظر روشهای تبلیغی و نحوه هدفگیری مخاطبان، گسترش یافته است. این روند، ضرورت مداخله را بهصورت جدی مطرح میکند؛ اما پرسش اصلی آن است که این مداخله باید با چه کیفیت و از چه مسیری انجام گیرد.
همانگونه که مستحضرید، با توجه به پیچیدگی و چندبعدی بودن این پدیده، امروزه صاحبنظران به این نتیجه رسیدهاند که مسائل اجتماعی عمیق را نمیتوان با رویکردهای تکرشتهای حلوفصل کرد. بنابراین، ورود به عرصه همکاریهای بینرشتهای و میانرشتهای ضرورتی اجتنابناپذیر است.
در جلساتی که با حجت الاسلام و المسلمین شهبازیان در پژوهشکده مهدویت و آیندهپژوهی برگزار کردیم و همچنین در روند کاری کمیته تخصصی پژوهش طی سه ماه گذشته، به این نتیجه رسیدیم که مسائل اصلی افرادی که جذب فرقههای انحرافی شدهاند، اغلب ریشه در اختلالات یا نیازهای روانشناختی دارند.
با این حال، در عمل، درک و مواجهه با این مسئله از منظر روانشناسی، تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
بر همین اساس، نخستین نشست علمی با محور «روانشناسی فرقهگرایی» تشکیل شده است تا به ضرورت تبیین نسبت میان فرقهگرایی و دانش روانشناسی بپردازد.
این نشست دو هدف اصلی را دنبال میکند:
نخست، بررسی چند پرونده مهم از جریان فرقهگرایی با هدف برجستهسازی ضرورت ورود روانشناسان خبره به این حوزه:
در این بخش، از حضور جناب آقای دکتر محمد شهبازیان، عضو هیئت علمی دانشکده مهدویت، و سایر اساتید مشاور بهرهمند خواهیم شد.
هدف دوم، دستیابی به نوعی درک روانشناسانه از پدیده فرقهگرایی است:
درکی که بتواند مبنای نظری و عملی مناسبی برای طراحی مداخلات مؤثر و علمی در این حوزه فراهم کند.
* بخش دوم: ارائه حجت الاسلام والمسلمین رفیعی هنر
بسماللهالرحمنالرحیم
موضوع فرقه و گرایش به آن، از جنبههای گوناگون و متنوعی قابل بررسی است.
این مسئله ابعاد جامعهشناختی، فرهنگی و سیاسی دارد، اما در اینجا تمرکز ما بر یکی از این جنبههاست که متناسب با حوزه دانش خود به آن خواهیم پرداخت؛ و آن، بُعد روانشناختی پدیده فرقههاست.
باید توجه داشت که این بُعد نیز خود دامنه وسیعی از موضوعات را در بر میگیرد؛ بهگونهایکه نه میتوان آن را در مدتزمانی کوتاه نظیر نیمساعت یا یکساعت بهطور جامع تحلیل کرد، و نه سطح سواد ما اجازه میدهد که مدعی پوشش کامل آن باشیم.
آنچه در این جلسه ارائه میشود، صرفاً طرحی اجمالی است که میتواند بهعنوان نقشهراهی ابتدایی، مخاطبان را با برخی از ابعاد روانشناختی فرقه آشنا سازد.
این ارائه میتواند برای کسانی که علاقهمند به پیگیری جدیتر این حوزه هستند یا مایلاند بهطور تخصصی وارد آن شوند، سودمند واقع شود و چهبسا بتواند زمینه تصمیمگیریهای علمی و مطالعاتی بیشتری را فراهم کند.
* تعریف فرقه
درباره «فرقه» تعاریف متعددی ارائه شده است. در اینجا، مراد از فرقه، معادل واژه «کالت» (Cult) در ادبیات غربی است.
یکی از تعاریف قابل توجه در این زمینه، تعریف انجمن بینالمللی مطالعات فرقه است که فرقه را چنین توصیف میکند: «سازمانی ایدئولوژیک که از طریق روابط کاریزماتیک ایجاد شده و تداوم مییابد، و از اعضای خود تعهدی کامل را طلب میکند».
این تعریف دارای چند ویژگی کلیدی است که از نقطهنظر روانشناختی نیز حائز اهمیتاند.
نخستین و اصلیترین ویژگی روانشناختی فرقه که میتوان از همین تعریف استخراج کرد، «مطالبه تعهد کامل» از سوی فرقه است.
بهعبارت دیگر، فردی که در فرقه قرار میگیرد ـ چه بهصورت صریح و چه بهگونهای ضمنی و از طریق الگوهای رفتاری و ارتباطی ـ این پیام را دریافت میکند که فقط در صورت تعهد کامل به رهبر فرقه و ساختار درونی آن، میتواند عضوی از این گروه باقی بماند.
دومین ویژگی، «ایدئولوژیک بودن» ساختار فرقه است؛ یعنی داشتن یک منظومه فکری بسته و تمامیتخواه که افراد موظف به پیروی بیچونوچرا از آن هستند.
ویژگی سوم نیز «وجود روابط کاریزماتیک» است که از طریق آن، رهبر فرقه جایگاهی ویژه و گاه فراتر از شخصیت انسانی پیدا میکند و تأثیری عمیق و نیرومند بر پیروان خود میگذارد.
نمونههایی از این روابط توسط آقای دکتر ذکر شدهاند که نقش رهبری، هدایتگری و قدرت تأثیرگذاری عاطفی و فکری رهبر بر زیردستان را نشان میدهد.
در نتیجه چنین ساختاری، فرقهها به خلق مجموعهای از «بایدها و نبایدها» یا هنجارهایی میپردازند که تمامی اعضا باید بهطور مطلق از آنها تبعیت کنند.
این هنجارها ممکن است به حوزههای مختلفی از زندگی افراد تسری یابد: از اینکه «چه کارهایی باید انجام دهند» و «از چه کارهایی باید پرهیز کنند»، تا اینکه «به چه باورهایی باید معتقد باشند»، «با چه افرادی باید ارتباط داشته باشند» و «از چه افرادی باید دوری گزینند».
فرقهها همچنین تلاش میکنند نوعی مرزبندی روانی و فکری تحت عنوان «ما در برابر آنها» ایجاد کنند. این تفکیک، احساس تعلق گروهی را تقویت میکند.
بهعبارت دیگر، در ذهن اعضای فرقه، این تصور نهادینه میشود که «ما اینگونه میاندیشیم، اینگونه زندگی میکنیم و آنها ـ یعنی بیرون از ما ـ بهگونهای دیگر فکر میکنند».
چنین ساختاری، کارکردی کلیدی در ایجاد و تحکیم هویت گروهی دارد و برای رهبر فرقه نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.
* ویژگی های مشخص القائی از سوی فرقه ها
حال اگر بخواهیم بر اساس این مقدمات، بهصورت دقیقتر به جنبههای روانشناختی فرقه بپردازیم، میتوانیم چند ویژگی مشخص را برای آن در نظر بگیریم:
دو ویژگی از سوی فرقه به اعضا القا میشود و دو ویژگی دیگر، واکنشهای روانیای است که از جانب اعضا نسبت به این ساختار پذیرفته میشود.
نخستین ویژگی القایی از سوی فرقه، «کنترل ذهنی» است. فرقهها با استفاده از تکنیکهای روانشناختی پیچیدهای همچون محدودسازی اطلاعات، تکرار ایدئولوژی، اعمال فشار روانی، استفاده از زبان خاص و ساختن روایتهای جمعی، ذهن اعضا را تحت کنترل در میآورند و ادراک و تصمیمگیری مستقل را از آنها سلب میکنند.
دومین ویژگی القایی، «استثمار» است. فرقه، اعضا را در سطوح مختلف، اعم از روانی، مالی، عاطفی، جسمی و حتی وجودی، مورد بهرهکشی قرار میدهد. در این فرایند، فرد به ابزاری در خدمت اهداف فرقه تقلیل مییابد و منابع وجودی او در جهت تأمین نیازهای ساختار فرقه مصرف میشود.
* ویژگی مشخص در واکنش اعضا به القائات فرقه
در سوی دیگر، یعنی در واکنشهای روانشناختی اعضا، نخستین ویژگی، «وابستگی» است.
این وابستگی غالباً از نوع اضطرابی است. در این حالت، فرد احساس میکند که نه میتواند و نه باید از فرقه جدا شود. جدا شدن برای او مساوی است با سقوط، بدبختی و از دست دادن احساس امنیت روانی.
درواقع، نوعی نیاز روانی شدید نسبت به رهبر یا مجموعه فرقه در فرد شکل میگیرد؛ بهگونهایکه تصور جدایی، او را با احساس ناایمنی و آشفتگی شدید مواجه میکند.
این نوع از وابستگی در تضاد کامل با «وابستگی ایمن» است که روانشناسان آن را نشانه سلامت روان میدانند.
دومین ویژگی در این بخش، «سرسپاری و اطاعت کامل» است. فرد در این مرحله، خود را بهطور کامل در اختیار رهبر فرقه قرار میدهد و تمامی تواناییها، منابع، احساسات و باورهای خود را در خدمت فرقه میگذارد. این اطاعت، نه صرفاً در سطح رفتاری، بلکه در لایههای عمیق روانی و هویتی اتفاق میافتد و فرد به نوعی از «خودبیگانگی داوطلبانه» دچار میشود.
اینها مهمترین مؤلفههایی هستند که در معرفی و تحلیل روانشناختی فرقهها میتوان به آنها اشاره کرد.
* اختلالات روانی؛ ریشه گرایش به فرقه ها
نقطه آغاز بحث اصلی، از اینجا قابل طرح است که اغلب چنین تصور میشود افرادی که جذب فرقهها میشوند، پیشاپیش دچار اختلالات روانی بوده یا دستکم زمینههایی از این اختلالات را دارا هستند.
برخی از تحقیقات بر همین باور استوارند. این دسته از پژوهشها معتقدند افرادی که بهسوی فرقهها جذب میشوند، با نوعی آمادگی یا اختلال روانی زمینهای وارد این مسیر میگردند.
در برخی مطالعات ـ گرچه در داخل کشور حجم اینگونه پژوهشها محدود است ـ و همچنین در برخی پژوهشهای بینالمللی، گزارش شده است که این افراد، حتی پیش از پیوستن رسمی به یک فرقه، بهطور قابل توجهی با اختلالات روانی مواجه بودهاند.
برخی آمارهای حاصل از این مطالعات حاکی از آن است که حدود ۵۲ درصد از این افراد، پیش از عضویت در فرقه، دچار اختلالات اضطرابی بودهاند.
همچنین حدود ۴۵ درصد از آنها، تجربه اختلالات خلقی نظیر افسردگی یا اختلال دوقطبی داشتهاند. حدود ۱۳ درصد نیز دارای سابقهای از اختلالات مرتبط با سوءمصرف مواد بودهاند.
با این حال، تجربیات میدانی و مشاهدات بالینی به همراه مطالعات دقیقتر، نشان میدهد که نمیتوان بهطور قطعی چنین داوری کرد که افراد جذبشده به فرقهها، همگی مبتلا به اختلالات روانی بالینی بودهاند.
یافتههای این دسته از پژوهشها تأکید دارند که این افراد ممکن است در معرض «پریشانیهای روانی» یا «ناآرامیهای ذهنی» قرار داشتهاند، اما نمیتوان آنها را لزوماً مبتلا به یک اختلال روانی کامل دانست.
این تحقیقات بیشتر به بررسی افرادی پرداختهاند که مدتی عضو یک فرقه بودهاند، سپس تصمیم به خروج گرفتهاند، و پس از گذشت یک دوره نسبتاً طولانی از این جدایی، مورد مصاحبه قرار گرفتهاند.
شواهد نشان میدهد که بسیاری از این افراد، در دوره حضور در فرقه، درگیر آشفتگیهای روانی قابلتوجهی شدهاند.
پس از خروج، هنگامی که به بازخوانی گذشته خود میپردازند یا مصاحبهگران به بررسی آنها میپردازند، این تصور شکل میگیرد که این افراد از ابتدا دچار اختلال روانی بودهاند.
در حالیکه واقعیت آن است که اطلاعات و گزارشهایی که ما از وضعیت روانی افراد در هنگام پیوستن به فرقهها در اختیار داریم، عمدتاً از زبان افرادی نقل شده که پس از جدایی از فرقهها حاضر به صحبت شدهاند، نه در زمان ملحق شدن به آنها.
* تجربه خلسه مانند در اعضای فرقه ها
واقعیت آن است که فردی که تصمیم دارد به یک فرقه بپیوندد، بهندرت در آن لحظه، خود را در معرض تحلیلهای روانی قرار میدهد یا به روانشناسی مراجعه میکند تا وضعیتش را بررسی کند. او در آن مرحله، نه از آسیبپذیری خود آگاه است و نه تمایلی به بازتاب آن دارد.
تنها در ادامه مسیر و معمولاً پس از تجربه شکست، جدایی یا تغییر شرایط، این فرصت فراهم میشود که مصاحبهگر یا محقق با او وارد گفتوگو شده و مسیر او را تحلیل کند.
در نتیجه، بهنظر میرسد آن دسته از تحقیقات که تأکید دارند افراد در زمان پیوستن به فرقهها لزوماً مبتلا به اختلال روانی نبودهاند، ولی دارای «عوامل آسیبپذیری روانی» بودهاند، از دقت بالاتری برخوردارند.
این افراد، اغلب با سطح بالایی از استرس مواجه بودهاند؛ نارضایتی عمیقی از زندگی شخصی و اجتماعی خود داشتهاند؛ اعتمادبهنفس پایین، تردید در تصمیمگیری، و فقدان قاطعیت در موقعیتهای پیچیده، از جمله ویژگیهای مشترک آنها بوده است.
از دیگر شاخصههایی که در این افراد مشاهده میشود، «سادگی روانی»، میل شدید به «پذیرفتهشدن در یک گروه» و یافتن یک «هویت جمعی» بوده است.
بسیاری از آنها دارای «آرمانگرایی سادهلوحانه» بودهاند که به دلیل ناکامیهای پیاپی، دچار سرخوردگیهای فرهنگی شدهاند. این سرخوردگی، آنان را به جستجوی معنویت سوق داده است.
اما جستجویی که سرشار از ناامیدی بوده؛ بهگونهایکه ممکن است در جلسات مذهبی یا آیینی، مشارکت کرده باشند اما احساس رضایت درونی نیافتهاند.
«تشنگی معنوی» آنها همچنان باقی مانده است تا جایی که اگر در این مسیر با فردی مواجه شدهاند که با قطعیت ادعا کرده «حق» نزد اوست و میتواند «حقیقت» را آشکار سازد، آنها بهسادگی پذیرای این دعوت شدهاند.
در کنار این مؤلفهها، نباید از پدیدههایی چون «تجربههای خلسهمانند» نیز غفلت کرد. برخی از این افراد، پیش از جذب به فرقهها، تجربههایی شبهخلسهای داشتهاند.
این حالتها ممکن است ناشی از مصرف مواد، تجربه خوابهای خاص، یا حتی در برخی موارد، ناشی از گرایشهای اولیه به عرفان یا معنویت بوده باشد. اگرچه این تجربهها ناقص و پراکنده بودهاند، اما در درون آنها میل به تکمیل و عمقیابی وجود داشته است.
در چنین وضعیتی، فرد ممکن است با یک رهبر فرقهای مواجه شود که مدعی پاسخگویی به این عطش معنوی است و بدینسان، فرد در مسیر عضویت قرار میگیرد.
* دلایل روانشناختی گرایش افراد به فرقهها و مدل های مختلف آن
بهطور کلی، جذب افراد به فرقهها، بیش از آنکه به اختلالات روانی تمامعیار مربوط باشد، با نوعی آسیبپذیری روانی، پریشانی ذهنی، و نیازهای تحققنیافته در زمینههای فردی، اجتماعی و معنوی مرتبط است.
با توجه به مطالب پیشگفته، اکنون نوبت آن است که به این پرسش بپردازیم که دلایل روانشناختی گرایش افراد به فرقهها چیست.
همانطور که اشاره کردم، این بحث از منظر روانشناسی مطرح میشود. تاکنون سه مدل اصلی برای تبیین این پدیده ارائه شده است.
سه نظریهای که تلاش کردهاند دلایل اصلی تمایل انسانها به فرقهها را شرح دهند.
نخستین مدل، «مدل تأملی عامدانه» است؛ مدلی که بیشتر ریشه در تبیینهای جامعهشناختی و بخشی از مطالعات دینی و مذهبی دارد.
در این چارچوب، هنگامی که از برخی محققان پرسیده میشود چرا برخی افراد جذب فرقهها میشوند، پاسخ این است که این افراد با اراده و انتخاب آگاهانه خود به این نتیجه میرسند که یک گروه خاص دارای سخنان و آموزههای درست است.
بنابراین، آنان پس از سنجش و تحلیل، با آگاهی و از روی قصد و اختیار به آن گروه میپیوندند.
در این مدل، فرایند جذب، نوعی انتخاب منطقی و عقلانی تلقی میشود: فرد شواهد را بررسی میکند، استدلال میآورد، با دیگران بحث میکند یا از طریق منابع علمی و حتی دینی (روایات و متون مقدس) برای خود به این جمعبندی میرسد که حق با آن گروه است و بنابراین تصمیم میگیرد که به آن ملحق شود.
در این مدل، عقلانیت فردی و استدلالورزی او نقش کلیدی ایفا میکند. نکتهای که در این زمینه قابل توجه است، دادههای حاصل از برخی تحقیقات است که نشان میدهند احتمال جذب به فرقهها در میان افرادی که در معرض چنین گروههایی قرار دارند، به میزان ۳۲ درصد افزایش پیدا میکند.
این بدان معناست که صرفاً «در معرض بودن» میتواند احتمال جذب را بالا ببرد.
برای مثال، اگر فردی در همسایگی یک خانقاه، هیئت یا اجتماع مذهبی خاصی زندگی کند و بدون قصد قبلی در رفتوآمد با آن محیط باشد ـ صرفاً از سر نزدیکی مکانی یا آشنایی ـ احتمال جذب او به مراتب بیشتر از فرد دیگری است که با این فضاها تماس ندارد.
علت این امر آن است که ذهن او به تأمل واداشته میشود: ذهن او آغاز به سنجش میکند که آیا آنچه تاکنون حق میدانسته، حقیقتاً حق است؟ و آیا دیدگاههای این گروه جدید، منطقیتر یا قانعکنندهتر نیستند؟
چهبسا او در پی همین تأمل، در جلسات آن گروه شرکت کند، با استدلالهای آنان مواجه شود و نهایتاً جذب شود.
یا حتی خود آغاز به جستجوی «حق» کند و این جستجو او را به سوی پذیرش آموزههای آن فرقه سوق دهد.
مدل دوم، «مدل روانپویشی» (Psychodynamic) است؛ مدلی که تمرکز آن بر ساختار روان انسان و نیازهای ناهوشیار اوست.
در این مدل، اساساً استدلال و تحلیلهای عقلانی، جایگاهی ندارند. مطابق این نگاه، فرد به دلیل ناتوانی در برآوردن برخی نیازهای بنیادین، جذب فرقه میشود.
این نیازها میتوانند هشیار، نیمههشیار و بهویژه ناهوشیار باشند. فردی که جذب یک فرقه میشود، معمولاً احساس میکند که این گروه خاص میتواند پاسخی برای نیازهای حلنشده روانی او باشد.
او احساس میکند که در درون این گروه «حال خوبی» دارد، آرامش روانی را تجربه میکند، و بسیاری از تنشهایی که پیشتر با آنها مواجه بوده، در این فضا فروکش کردهاند.
برای او، آنچه پیشتر دغدغههای روانی، حس بیمعنایی، یا بحران هویت بوده، اکنون در این فرقه رنگ معنا به خود گرفته است.
فرد به حس «تعلق خاطر» دست مییابد. احساس میکند که بالاخره توانسته کسی را دوست بدارد و حتی تجربهای از عشق را در درون این ساختار داشته باشد؛ تجربهای که ممکن است سالها در زندگیاش غایب بوده است.
این مدل تأکید دارد که فرقهها، پاسخهایی برای عمیقترین و تاریکترین نیازهای وجودی افراد ارائه میدهند، نیازهایی که گاه حتی خود فرد نیز از آنها آگاه نیست.
با این حال، باید توجه داشت که این مدل، عمدتاً توسط متخصصان سلامت روانی تدوین شده است؛ متخصصانی که بهطور معمول ارتباط مستقیم و میدانی چندانی با فرقهگرایان نداشتهاند.
ازاینرو، گرچه تحلیل این مدل از منظر ساختار روان انسانی قابل توجه است، اما ممکن است در برخی موارد از تجربه زیسته افراد فاصله داشته باشد.
مدل سوم توسط گروهی از متخصصان سلامت روانی ارائه شده که برخلاف ارائهدهندگان مدل دوم، ارتباط و تعامل مستقیمتری با پدیده فرقهگرایی و افراد وابسته به آن داشتهاند.
این مدل که به «مدل تغییر فکر» (Thought Reform Model) موسوم است، رویکردی کاملاً متفاوت با دو مدل پیشین اتخاذ میکند.
در مدل دوم، تأکید بر این بود که فرقهها، بهگونهای ناهوشیار و بدون قصد مستقیم، نیازهای روانی افراد را تأمین میکنند. اما در مدل سوم، دیدگاه کاملاً معکوسی ارائه میشود: بر اساس این مدل، فرقه نهتنها به تأمین نیازها نمیپردازد، بلکه بهطور هدفمند و سیستماتیک، افراد را مورد دستکاری روانی قرار میدهد.
به بیان دیگر، این مدل مدعی است که فرقهها «با» افراد کاری میکنند، نه اینکه صرفاً «برای» آنها کاری انجام دهند. آنچه در این فرایند رخ میدهد، نوعی بازسازی یا تغییر ساختاری در افکار و باورهای افراد است که بهواسطه اعمال تاکتیکهای خاص روانی تحقق مییابد.
این تغییر فکر، نه از طریق گفتوگو یا استدلال منطقی، بلکه از راه دستکاریهای روانی پیچیده و در مواردی سوءاستفاده از آسیبهای روانی و گذشته فردی افراد صورت میگیرد.
* تاکتیک های مهم برای تغییر افکار فرقه ها
در این چارچوب، فرقهها از مجموعهای از روشها یا به تعبیر دقیقتر، «تاکتیکها» برای تغییر فکر استفاده میکنند. واژه «تاکتیک» در اینجا مناسبتر از «تکنیک» است، زیرا به استراتژیهای کلیتری اشاره دارد که ممکن است شامل فنون متعددی در دل خود باشند.
از جمله مهمترین و اولین این تاکتیکها، میتوان به «تکنیک چراغ گاز» یا Gaslighting اشاره کرد. این تاکتیک، ابزاری بسیار قدرتمند برای القای تردید در فرد نسبت به افکار، احساسات و خاطرات خویش است.
در این روش، فرد بهگونهای تحت تأثیر قرار میگیرد که نسبت به باورهای پیشین خود دچار شک و بیاعتمادی میشود. بهطور ساده میتوان گفت: افکار گذشته فرد «سوزانده» میشوند و پس از این تخریب روانی، فرقه فرصت مییابد که به او بگوید: «حالا بنشین تا من به تو بگویم که حق چیست».
این تخریب تدریجی باورها، اعتماد بهنفس فکری فرد را سلب میکند و او را برای پذیرش کامل آموزههای فرقه آماده میسازد.
تاکتیک دوم، «انزواطلبی» است. این راهبرد نیز بهگونهای گامبهگام اعمال میشود: در ابتدا، ممکن است از فرد خواسته شود که بخشی از درآمد خود را به گروه اختصاص دهد.
در مرحله بعد، به او پیشنهاد میشود که محل زندگی خود را به نزدیکی محل استقرار فرقه منتقل کند. این فرایند تدریجی تا آنجا ادامه مییابد که فرد بهطور کامل از دنیای عادی زندگی خود، از خانواده، دوستان، شغل و ارتباطات اجتماعی پیشینش جدا میشود.
نتیجه این روند، افزایش سلطه و کنترل فرقه و رهبر آن بر زندگی فرد است؛ چراکه او دیگر به هیچ منبع اطلاعاتی یا عاطفی بیرون از فرقه دسترسی ندارد.
سومین تاکتیک، «بمباران عشق» یا Love Bombing است که نمونههای روشنی از آن توسط برخی پژوهشگران بدان اشاره شد، ارائه شده است.
این تاکتیک، نوعی غرقکردن فرد در محبت، تعریف، ستایش و توجه ظاهری است. افراد تازهوارد، که معمولاً با عزتنفس پایین، تجربههای طردشدگی اجتماعی و پریشانیهای روانی وارد فرقه میشوند، بهطور ناگهانی با رفتارهایی مواجه میشوند که در آنها مورد احترام اغراقآمیز، محبت آشکار، حتی کمکهای مالی و ظاهری قرار میگیرند.
برای مثال، ممکن است فردی که احساس بیارزشی داشته، ناگهان با کسانی مواجه شود که در برابر او از جا بلند میشوند، با احترام زیاد از او دعوت میکنند در صدر مجلس بنشیند و از او تمجید میکنند.
چنین برخوردهایی، گرچه ممکن است واقعی نباشند، اما تأثیری عمیق بر روان فرد میگذارند و «خودپنداره» او را ـ که تا پیش از این ضعیف بوده ـ به شکل کاذب بازسازی میکنند.
زمانی که فرد در این شرایط قرار میگیرد، بهتدریج دچار دستکاری روانی میشود؛ یعنی چنان به این گروه احساس وابستگی و تعلق پیدا میکند که آمادگی مییابد هر فرمانی را از جانب آنها بپذیرد.
در این وضعیت، فرد بهشدت مستعد همراهی، اطاعت و پذیرش دستورات رهبر فرقه میشود؛ وضعیتی که از آن با عنوان «عبدالاحسان» نیز یاد شده است.
یعنی فرد به دلیل محبتی که دریافت کرده ـ حتی اگر این محبت ساختگی بوده باشد ـ نوعی احساس دین و وفاداری مطلق به گروه پیدا میکند.
تا اینجا سه مدل مختلف درباره گرایش افراد به فرقهها معرفی شد:
نخست، مدلی که بر پایه تأمل و تصمیمگیری آگاهانه فرد بنا شده بود؛ دوم، مدلی که علت جذب را در تأمین نیازهای روانی پنهان و سرکوبشده جستوجو میکرد؛ و سوم، مدلی که تأکید داشت فرقهها با استفاده از دستکاریهای روانی هدفمند، افراد را به سمت خود میکشانند.
* مدل یکپارچه و تلفیقی لانگن
در همین راستا، پژوهشگری به نام «لانگن» (Langone) با بررسیهای گسترده و مطالعات عمیق از سالها پیش تاکنون، تلاش کرده این سه مدل را با یکدیگر تلفیق کند و مدلی یکپارچه ارائه دهد که درک بهتری از فرایند جذب در فرقهها فراهم آورد.
لانگن در این مدل پیشنهاد میکند که نباید این سه دیدگاه را بهصورت منفرد و گسسته در نظر گرفت؛ بلکه در واقع، تمامی آنها میتوانند همزمان در یک چارچوب مختصاتی واحد نقش ایفا کنند.
بر اساس مدل لانگن، میتوان با در نظر گرفتن دو محور اصلی، سازوکار گرایش به فرقهها را توضیح داد:
۱. محور نیازهای روانی فرد
۲. محور میزان دستکاریهای روانی اعمالشده از سوی گروه یا فرقه
با ترسیم این دو محور و ترکیب آنها، چهار نوع (چهار سنخ) از افراد قابلشناسایی هستند که هر یک به دلایلی متفاوت جذب فرقهها میشوند. شناخت این چهار سنخ و دلایل متفاوت آنها، به درک دقیقتر مسئله و طراحی مداخلات مناسبتر در مواجهه با پدیده فرقهگرایی کمک میکند.
اکنون این چهار سنخ بهتفصیل شرح داده میشود:
۱. تأمل هوشیارانه (نیاز پایین، دستکاری پایین):
در این وضعیت، فرد در گذشته و حال زندگی خود با کمترین میزان نیاز روانی تأمیننشده مواجه است؛ یعنی در محیط خانوادگی و اجتماعی خود، نیازهای هیجانی، عاطفی، شناختی و اجتماعیاش بهدرستی تأمین شدهاند.
از سوی دیگر، فرقه یا گروه مورد نظر نیز رفتاری مبتنی بر دستکاری روانی از خود نشان نمیدهد.
در چنین حالتی، فرد با بررسی عقلانی و استدلال منطقی، دست به انتخاب میزند. این همان مدلی است که به «تأمل هوشیارانه» معروف است.
افرادی که در این دسته قرار میگیرند، معمولاً از سطح بلوغ روانی و عقلانی بالایی برخوردارند.
برای نمونه، فردی ممکن است ابتدا بهصورت آگاهانه به مسیحیت علاقهمند شود، سپس پس از تحقیق، به اسلام سنی گرایش پیدا کند، و پس از مطالعه بیشتر، مذهب شیعه را برگزیند.
بررسی زندگی این افراد نشان میدهد که هیچ نوع کمبود روانی یا سابقه طرد و سرخوردگی در خانواده و جامعه نداشتهاند.
همچنین، گروه مذهبی یا ایدئولوژیکی که با آنها در تماس قرار گرفتهاند، دستکاری روانی یا سوءاستفادهای از آنها به عمل نیاوردهاست. چنین انتخابی، انتخابی عقلانی و بلوغیافته است.
۲. تأمل احساسی (نیاز بالا، دستکاری پایین):
در این حالت، فرد با نیازهای روانی ارضانشده وارد فضای اجتماعی میشود. ممکن است در دوران کودکی یا بزرگسالی با تجربههایی از قبیل طردشدگی، تعارضهای عمیق هیجانی، یا بحرانهای هویتی مواجه بوده باشد.
هرچند که گروه یا فرقهای که با آن برخورد میکند، دستکاری روانی خاصی انجام نمیدهد، اما همین حضور و توجه ساده میتواند برای فردی با این پیشزمینه، به معنای پاسخ به یک خلأ عاطفی و روانی باشد.
افرادی در این دسته، گرچه ممکن است تصور کنند با تأمل در حال تصمیمگیری هستند، اما در واقع تصمیم آنها متأثر از هیجانات، احساسات و نیازهای حلنشده است.
برای مثال، جوانی که دچار تعارضات جنسی یا هویتی شدید است و تاکنون پاسخی برای این نیازهای پنهان خود نیافته، حتی بدون آنکه تحت دستکاری قرار گیرد، با اولین مواجهه با گروهی که به نظرش پاسخی به این نیازها دارد، جذب آن میشود. اینگونه گرایشها، با عنوان «تأمل احساسی» شناخته میشوند.
۳. تأمل گسسته (نیاز پایین، دستکاری بالا):
در این موقعیت، فرد از نظر روانی دچار خلأ خاصی نیست و نیازهای هیجانی و عاطفیاش تا حد زیادی برآورده شدهاند. با این حال، گروه یا فرقهای که با آن مواجه میشود، از راهبردها و تاکتیکهای دستکاری روانی بهشدت استفاده میکند؛ از جمله «بمباران عشق»، «گازلایتینگ» و ایجاد شک در باورها و حافظه فرد.
در این حالت، اگرچه فرد در ابتدا با ذهنی نسبتاً متعادل وارد ماجرا شده، اما فشار روانی ناشی از تکنیکهای القایی و دستکاری بیرونی، موجب «فروپاشی فکر» او میشود.
در این نوع تأمل، فرد اساساً توان تصمیمگیری عقلانی از دست میدهد و صرفاً تحتتأثیر جریان بیرونی، بدون اراده روشن، جذب فرقه میشود. از همین رو، این نوع گرایش «تأمل گسسته» نام گرفته است.
۴. تأمل احساسی گسسته (نیاز بالا، دستکاری بالا):
این وضعیت، پیچیدهترین و خطرناکترین ترکیب ممکن است. در اینجا، فرد هم دارای نیازهای روانی شدیداً تأمیننشده است، و هم با گروهی مواجه میشود که بهصورت سازمانیافته، از تاکتیکهای دستکاری روانی بهره میگیرد. نتیجه چنین ترکیبی، از دسترفتن کامل توان فکری، عاطفی و شناختی فرد است.
فرد در این شرایط، به شکلی کاملاً غیرعقلانی، اما با ظاهری مشتاقانه، تمام خود را در اختیار فرقه قرار میدهد. گاهی بهقدری از خود بیخود میشود که رفتارهایی بهشدت تحقیرآمیز، غیرانسانی یا حتی شبهحیوانی را با اشتیاق انجام میدهد.
نمونههایی که از این وضعیت گزارش شدهاند، شامل افرادی هستند که حاضر شدهاند قلاده به گردن ببندند، با زنجیر کشیده شوند و این رفتارها را نه با اجبار، بلکه با رغبت و احساس تعلق انجام دهند.
اینها مصداقهای بارز تأمل احساسی گسستهاند، جایی که فرد دیگر اساساً نمیداند در حال انجام چه رفتاری است.
* بررسی مدل تأمل احساسی-گسسته
اکنون با چهار مدل مشخص از نحوه پیوستن افراد به فرقهها آشنا شدیم. به بیان دیگر، دریافتیم که هنگامی که تأمل فرد از نوع احساسی باشد، با یک الگوی روانپویشی مواجهیم؛ زمانی که تأمل منطقی است، مدل تاملی فعال میشود؛ وقتی تغییر فکر ناشی از فشار روانی و اختلال در نظام شناختی است، در مدل تأمل گسسته قرار میگیریم؛ و در حالتی که هم نیازهای روانی فعال باشند و هم دستکاری روانی شدید صورت گیرد، با مدل تأمل احساسی-گسسته مواجه هستیم.
در اینجا باید به نکتهای کلیدی اشاره کرد. حالا که با این چهار سبک الحاق و پیوستن به فرقهها آشنا شدیم، میفهمیم که ما با یک نوع فرد مواجه نیستیم، بلکه با چهار گونه انسانی متفاوت روبهرو هستیم.
بنابراین اگر بناست مداخلهای برای درمان، بازگرداندن یا حمایت از فرد انجام شود، نخستین گام آن است که سبک اتصال فرد به فرقه شناسایی شود.
باید در ارزیابیها بررسی کنیم که آیا فرد با تأمل منطقی جذب شده؟ یا با تأمل احساسی؟ یا تأمل گسسته؟ و یا تأمل احساسی-گسسته؟ شناخت این سبک، مرحله مقدماتی و اساسی هرگونه مداخله است.
پس از مشخص شدن مدل، مداخله باید متناسب با همان مدل طراحی و اجرا شود. اگر فرد در مدل تأمل منطقی قرار دارد، استدلال و شناختدرمانی اثربخش خواهد بود.
در اینگونه موارد، باید به رفع ابهام پرداخت، شواهد و دلایل عقلی ارائه داد، از آیات قرآن و روایات استفاده کرد، متون اصیل دینی در اختیار فرد قرار داد، و با تکیه بر گفتگوهای عقلانی و شفاف، شناخت فرد را ارتقا بخشید.
اما اگر فرد در مدل تأمل احساسی قرار دارد، یعنی با نیازهای روانی تأمیننشدهای روبهروست، باید بهسمت مداخلات روانشناختی در سطح نیمههشیار و ناهشیار حرکت کرد.
در این موارد، نیاز است که ساختار نیازهای روانی بازبینی شود و مسیرهای جایگزینی برای تأمین آن نیازها پیشنهاد گردد.
در صورتی که فرد در مدل تأمل گسسته قرار گرفته باشد، وضعیت پیچیدهتر میشود. نخستین گام در این حالت، کمک به فرد برای فاصله گرفتن از فرقه است.
سپس، لازم است فرد نسبت به تکنیکهای روانی که بر او اعمال شده، آگاهی و بینش پیدا کند. پس از آن، اطلاعاتی معتبر درباره ماهیت واقعی فرقه و رهبری آن در اختیار فرد قرار گیرد. و نهایتاً، باید حمایتهای روانشناختی برای مدیریت اضطراب، افسردگی و تجربه سوگ ناشی از جدایی از فرقه برای او فراهم شود.
اما اگر سبک فرد، تأمل احساسی-گسسته باشد، یعنی هم نیازهای روانی شدید داشته باشد و هم دستخوش دستکاریهای روانی سنگین شده باشد، در این صورت نیاز به رواندرمانیهای چندوجهی و چندمرحلهای وجود دارد. این افراد پس از جدایی از فرقه، اغلب تازه با اختلالاتی مواجه میشوند که پیشتر پنهان بوده است.
سادهترین این اختلالات، اضطراب و افسردگی ناشی از فقدان و از دست دادن است؛ ولی در موارد شدیدتر، افراد ممکن است دچار اختلالات تجزیهای شوند.
برخی به اختلالاتی چون DDD (اختلال زوال شخصیت) یا DID (اختلال هویت تجزیهای) مبتلا میشوند.
بهعبارت دیگر، گسست هویتی رخ میدهد؛ یعنی فرد دچار فروپاشی در مرزهای روانی خود شده، بین حق و باطل تمایزی قائل نمیشود، و ساختار هویتش کاملاً فرو میریزد. اینجا مداخلات، بسیار پیچیدهتر، زمانبرتر و نیازمند همکاری تخصصی چندجانبهاند.
* مهمترین ویژگی های روانشناختی فرقه
بنابراین، گرایش به فرقهها جنبههای متعددی دارد و بهویژه در حوزه روانشناختی، با مسائل بسیار پیچیدهای سروکار داریم.
در این جلسه، تلاش شد تا نقشه راهی برای درک این مسئله ترسیم شود. مسیر بحث، از تعریف فرقه و ویژگیهای ساختاری آن آغاز شد.
مهمترین ویژگی روانشناختی فرقه، مطالبه تعهد کامل از اعضاست. چهار ویژگی روانشناختی نیز که توسط فرقهها دنبال میشود، به شرح زیر معرفی شد:
۱. استثمار روانی
۲. کنترل ذهن
۳. وابستگی اضطرابی اعضا (که باعث میشود افراد نه بتوانند جدا شوند و نه بخواهند جدا شوند)
۴. پذیرش بیچونوچرا نسبت به رهبر فرقه و آموزههای آن.
* بررسی حوزه آسیبشناسی روانیِ جذبشدگان
در حوزه آسیبشناسی روانیِ جذبشدگان نیز به دو دیدگاه عمده اشاره شد:
نخست، دیدگاهی که قائل است بسیاری از جذبشدگان، پیشتر دچار اختلالات روانی بودهاند؛ آمارهایی نظیر ۵۵٪ با اختلال اضطراب، ۴۵٪ با اختلالات خلقی، و ۱۳٪ با اختلال مصرف مواد مخدر از جمله این یافتهها هستند.
اما دیدگاه دوم معتقد است این افراد لزوماً دچار اختلال نیستند، بلکه پیشتر با نوعی پریشانی روانشناختی روبهرو بودهاند؛ و نه اختلال بالینی. این دیدگاه، بر تأثیرپذیری از برخی ویژگیهای شخصیتی تأکید دارد که زمینهساز گرایش به فرقه میشود؛ ویژگیهایی نظیر: آرمانگرایی سادهانگارانه، جستجوی مأیوسانه معنویت، سرخوردگی فرهنگی، سادهلوحی، عدم قاطعیت، کمبود اعتمادبهنفس، استرس و نارضایتی بالا و آمادگی روانی برای ورود به حالات خلسه.
در ادامه، سه مدل برای تبیین روانشناختی گرایش به فرقهها معرفی شد:
۱. مدل تبلیغ عامدانه
۲. مدل روانپویشی
۳. مدل تغییر فکر
در نهایت، از مدل یکپارچهای که توسط فردی بهنام «لانگن» ارائه شده و در آن تلاش شده با ترکیب دو محور «نیازهای روانی» و «دستکاری روانی»، یک تقسیمبندی چهاربخشی از انواع پیوستن به فرقهها صورت گیرد، به عنوان یکی از جامعترین مدلهای روانشناختی در این حوزه یاد شد.
این مدل، چهار سنخ روانی را برای جذب به فرقهها معرفی کرد که در بخشهای پیشین به تفصیل شرح داده شد.
* بخش سوم: خلاصه ای از ارائه حجت الاسلام والمسلمین شهبازیان:
اقدام پیشرو:
بیان خرسندی از اینکه در جلسات روانشناسان این مطالب را بیان میکنیم. یکی از گامهای مورد نیاز حوزه سرآمد پرداختن به این مسئله و ورود روانشناسانه برای کاهش این مسئله و کمک به افراد به صورت ساختاری است.
تاریخچه فرقهگرایی:
فرقهسازی و فرقهگرایی عمدتا محصول معنویتهای مختلف و زیادیست که در غرب در سالیان گذشته شایع شده و برخی منابع تا بیش از ۵ هزار دین جدید را مطرح کردهاند که هر نوع معنویتی را شامل می گردد.
معرفی کتاب:
خانم مارگارت سینگر - فرقهها در میان ما. این کتاب نقاط اشتراک زیادی با پروندهها دارد.
استیون حسن مبارزه با کنترل ذهنی فرقهها که موارد عینی ابتلا را شرح میدهد.
مرور پروندهها:
پرونده شخصی به اسم ... که خود را خدا میخواند. نمونه دیگر آقای ... است که ادعا کرده است امام زمان است. شخص دیگری که در قم به عنوان استاد اخلاق و مدعی برخورداری از اسرار و ... بود و جریانی را در کشور راه انداخت، نیز مطرح شد.
مسائل و آسیبهای رفتاری و روانشناختی:
یکی از معضلات چنین پروندههایی این بود که بعضا زنان گرایشیافته معتقد بودند حقانیت این مدعیان الزام میآورد که هر طور کاری انجام دهیم و از این رو، اعمال منافی عفت شکل میگرفت.
یکی از کلیدواژههای شایع در مصاحبههای موجود در مبتلایان به فرقهها، احساس خوشایندی و آرامش است که در این وابستگی اذعان میکنند.
مسئله روانشناختی دیگری که بعد از اعدام و محکومیت سردستههای فرقهها در گرویدگان مشاهده میشود، رسیدن به یک بی هویتی است.
برخی ابزارهای مدعیان و طراحان فرقهها:
تخلیه اطلاعاتی، شکستن شخصیت آنها و تحمیل خود بر آنها است.
کیفیت مواجهه:
کار امنیتی در برخورد با فرقهها زمانبر است و به لحاظ مواجهه آسیبهایی دارد؛ لذا راه اصلی کار فکری، فرهنگی است و زاویه نگاه روانشناسی در این جهت کمککننده است. در تجربه ۱۵ ساله با جریانات به یقین رسیدم که سنگر اول با روانشناسی فتح میشود و سپس مباحث استدلالی و کلامی اثربخش خواهد بود.
* بخش پایانی: پرسش و پاسخ
* سؤال اول مخاطبین:
* از جناب آقای رفیعیهنر درخواست شده است که اگر امکان دارد، تحلیلی روانشناختی از شخصیت رهبران فرقههای انحرافی ارائه دهند.
* پاسخ حجت الاسلام والمسملین رفیعیهنر:
بله، در پاسخ باید عرض کنم که تحلیل روانشناختی رهبران فرقههای انحرافی نیز خارج از همان چهار مدلی که پیشتر شرح داده شد، نیست.
بهبیان دیگر، این افراد نیز مانند سایر انسانها، در یکی از این چهار سبک جای میگیرند: یا دارای نیازهای روانی شدید و برآوردهنشده هستند، یا پیشتر خودشان مورد دستکاری روانی قرار گرفتهاند.
در بررسیهایی که انجام دادهام، بهویژه در مورد افرادی که بهاصطلاح در حوزه روانشناسی زرد فعالیت میکنند—و اشاره شد که در شهرهایی مانند تهران و سایر مناطق، گاه صدها و حتی هزاران نفر به سخنرانیهای این افراد جذب میشوند—مشاهده میکنیم که این سخنرانیها معمولاً در فضایی بسیار احساسی برگزار میشود.
شرکتکنندگان در جلسات آنها بهشدت تحت تأثیر قرار میگیرند؛ بهگونهای که گاه گریه و اشک جاری میشود، و حتی در برخی موارد، حالتی مشابه پرستش نسبت به این افراد شکل میگیرد.
نکته قابل توجه آن است که در بررسی روانشناختی این افراد، بهویژه از طریق مطالعه زندگینامهها و سوابق زندگی آنها، شواهدی بهدست آمده که نشان میدهد بسیاری از این افراد در دوران کودکی با تجربههای شدید طرد شدن از سوی والدین مواجه بودهاند.
این تجربهها، موجب شکلگیری نیازهای عمیق روانی در سطح ناهشیار آنها شده است؛ نیازهایی که بعدها آنها را به سمت کسب جایگاه قدرت روانی و اجتماعی سوق داده است.
علاوه بر این، برخی از این افراد در برهههایی از زندگی خود، در معرض دستکاریهای روانی قرار گرفتهاند.
یعنی خود آنها قربانی فرایندهایی بودهاند که بعداً در نقش رهبر فرقه، به تکرار همان فرایندها پرداختهاند. از آنجا که اطلاعاتی از زندگی و سخنان این افراد در دسترس است، مشاهده میشود که آنها خود بارها اذعان کردهاند که در زندگی شخصی رنجهای زیادی تحمل کردهاند، و از تجربههای تلخ دوران زندگیشان صحبت کردهاند.
بنابراین، تحلیل روانشناختی رهبران فرقهها نیز در چارچوب همان مدلهای چهارگانه قابل انجام است و نشان میدهد که آنها نیز اغلب دچار نیازهای برآوردهنشده روانی هستند یا در گذشته خود، تجربههایی از دستکاری روانی داشتهاند.
در نتیجه، ساختار روانشناختی آنها با الگوهای مشابهی شکل گرفته که پیشتر در مورد جذبشدگان به فرقهها توضیح داده شد.
* سؤال دوم مخاطبین:
*با توجه به مدلهایی که در زمینه «هویّتیابی» یا «تغییر فکر» مطرح شد، آیا راهکاری برای پیشگیری از بروز این فرایندها، بهویژه در مورد نوجوانان، مدنظر دارید؟
* پاسخ حجت الاسلام و المسلمین رفیعیهنر:
طبیعتاً بهترین و مؤثرترین راهکار برای پیشگیری، بازگشت به اصول اساسی بهداشت روانی در فضای خانواده است؛ همان اصولی که روانشناسان و مشاوران بارها به والدین آموزش دادهاند.
ضروری است بدانیم که کودک و نوجوان دارای نیازهای طبیعی روانی هستند، و این نیازها باید نه بهصورت افراطی و نه در حالت تفریط، بلکه بهطور متعادل و مناسب تأمین شوند.
در غیر این صورت، زمینهساز شکلگیری آسیبهای روانی و اختلال در رشد روانشناختی آنها خواهد شد.
برای مثال، موردی وجود داشت که مادری نقل میکرد فرزند پسر دهسالهاش، علیرغم سنش، شبها هنگام خواب به او میچسبد، درست مانند یک نوزاد. وقتی از او پرسیدم که در چنین موقعیتی چه واکنشی نشان میدهد، پاسخ داد: «با لگد پرتَش میکنم.» در ادامه گفت: «این بچه را نمیخواستم، بلکه اصلاً شوهرم را هم نمیخواستم. من را به اجبار به عقد این مرد درآوردند و این بچه ناخواسته به دنیا آمد.»
تأمل در این روایت نشان میدهد که این کودک از بدو تولد با طردشدگی مواجه بوده و تجربههای عاطفی نامطلوبی را از همان ابتدا تحمل کرده است.
نمونههای شدیدتر نیز در سطح جامعه مشاهده شده است. بهعنوان مثال، فردی که چند سال پیش متهم به قتل ۲۵ کودک شده بود، در مصاحبهای با روانشناسان اظهار کرده بود که در دوران کودکی، بارها توسط پدرش مورد شکنجه قرار گرفته، از سوی نامادری خود آزار دیده، و حتی شبها در بیغولهها میخوابیده است.
این فرد بهوضوح تحت تأثیر تجربههای طرد و بیتوجهی شدید از سوی خانواده قرار داشته و این تجربیات در شکلگیری شخصیت مجرمانهاش مؤثر بودهاند.
بنابراین، اصل بنیادین در پیشگیری این است که به «تأمین متعادل نیازهای روانی کودکان و نوجوانان» بازگردیم.
نه در تأمین آنها افراط کنیم و نه با سختگیریهای بیجا آنها را از حمایتهای عاطفی و شناختی محروم نماییم. وقتی نوجوان احساس کند که در خانوادهاش جایگاه محترمانهای ندارد، بهدنبال تأیید و هویتبخشی در محیطهای دیگر، از جمله فرقهها و جریانهای انحرافی، خواهد رفت.
نکته دومی که در این زمینه مهم است، بهویژه از منظر منابع دینی، آن است که گاهی والدین اظهار میکنند دچار سردرگمی شدهاند؛ چراکه از هر روانشناس یا مشاوری که کمک میگیرند، توصیههای متفاوتی میشنوند.
یکی میگوید باید با قاطعیت با فرزند رفتار کرد، دیگری توصیه به انعطاف میکند، و در نهایت والدین نمیدانند که کدام مسیر را باید انتخاب کنند.
در پاسخ به این دغدغه، اگر بخواهم فقط یک اصل طلایی و قابل اتکا از منابع اسلامی را معرفی کنم، آن اصل «حفظ کرامت فرزند» است؛ ولو بلغ ما بلغ، یعنی به هر قیمتی باید کرامت کودک و نوجوان حفظ شود.
فرزند شما اگر درس نمیخواند، اجازه دهید نخواند، اما کرامت او را حفظ کنید. نماز نمیخواند؟ تلاش کنید تا نماز بخواند، اما شخصیتش را تخریب نکنید. حجاب را رعایت نمیکند؟ بکوشید او را به مسیر درست سوق دهید، اما بههیچوجه نباید به بهانه این کاستیها، حرمت انسانی او زیر پا گذاشته شود.
در نهجالبلاغه، از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نقل شده است:
«الناس صنفان: إما أخٌ لکَ فیالدین، أو نظیرٌ لکَ فیالخَلق».
یعنی انسانها یا برادر دینی تو هستند، یا همانند تو در آفرینش. بنابراین، حتی اگر فرزندتان مانند شما فکر نمیکند یا عمل نمیکند، دستکم انسان است، و بهخاطر انسان بودنش باید مورد احترام قرار گیرد.
در نتیجه، مهمترین «کد راهبردی» برای خانوادهها در مواجهه با فرزندان این است که در هر شرایطی، کرامت و حرمت فرزندشان را حفظ کنند. این اصل، زیربنای امنیت روانی و سلامت هیجانی کودک و نوجوان است، و خود مهمترین سپر در برابر جذب در فرقهها و جریانهای مخرب محسوب میشود.
* سؤال سوم مخاطبین:
* آیا ارتباط این فرقهها با خارج از کشور هم رصد میشود؟ آیا در پسِ آنها انگیزههای بینالمللی نیز وجود دارد یا خیر؟
* پاسخ حجت الاسلام والمسلمین شهبازیان:
اجازه دهید خدمت شما عرض کنم که این مبحث، در حیطه «جریانشناسی فرقهها» و پژوهشهای مرتبط با آن قرار میگیرد. ما در تحلیل اینگونه جریانها، مراحل مختلفی را در نظر میگیریم که آنها را باید بهصورت تدریجی و منظم پیگیری کنیم. امروز در واقع جلسه ما نوعی «فتح باب» به شمار میرود، و امیدواریم با حمایتهای لازم، این مسیر بهصورت مستمر ادامه یابد و بتوانیم به نتایج کاربردی و مؤثر برسیم.
در این فرآیند، مرحله نخست مربوط به «توصیف» است؛ یعنی شناخت دقیق و عینی نسبت به فرقهها و رهبران آنها. در بسیاری از موارد، افراد حتی از وجود برخی از این جریانها آگاه نیستند یا نمیدانند که تحت نفوذ مستقیم یک فرد یا گروه خاص قرار دارند.
پس از مرحله توصیف، باید به سراغ تحلیل «علل و عوامل» برویم. این علل ممکن است زمینهساز (بسترساز) یا لحظهای (محرک آنی) باشند.
به عنوان نمونه، برخی از زمینههای روانی که در کودکی شکل گرفتهاند، یا نحوه برخورد با مفاهیم دینی که در آن بهجای درک عمیق از معنا، صرفاً به «تطبیقگرایی» یا «نشانهمحوری» روی آوردهایم، میتوانند زمینه را برای انحرافات بعدی فراهم کنند.
برای مثال، در حوزه مهدویت، گاهی صرفاً به دنبال نشانههای ظهور هستیم، بدون آنکه زمینههای معرفتی و تربیتی این باور را فراهم کرده باشیم.
اما وقتی وارد تحلیل عوامل لحظهای میشویم، بر اساس تجربه، میتوان آنها را در پنج دسته کلی بررسی کرد:
۱. عوامل سیاسی: در این بخش، برخی از افراد ممکن است گرایشهایی داشته باشند یا حتی ارتباطاتی با سرویسهای امنیتی بیگانه برقرار کرده باشند. البته این موارد اندک و استثنائیاند و اغلب، به شکل مشخصی قابل پیگیری نیستند.
۲. عوامل اقتصادی: انگیزههای مالی، طمع به کسب ثروت یا موقعیت نیز میتواند از عوامل مهم در شکلگیری یا استمرار برخی از این فرقهها باشد.
۳. عوامل روانشناختی: ناهنجاریها یا اختلالات روانی، خلأهای عاطفی و شخصیتی میتواند در سوق دادن فرد بهسوی تأسیس یا پیوستن به فرقه مؤثر باشد.
۴. عوامل جامعهشناختی: مسائل مربوط به جایگاه اجتماعی، کمبود سرمایه اجتماعی، بحران هویت و احساس طردشدگی از جامعه نیز در این زمینه مؤثر است.
۵. عوامل فرامادی: این بخش ناظر به باورها و تجربههای غیرعادی یا خارقالعادهای است که گاه افراد به آنها تکیه میکنند.
برای نمونه، مرحوم استاد میرجهانی که از علاقهمندان حقیقی به امام زمان (عج) بود و اشعار متعدد در این زمینه سروده بود، سالها به فردی خدمت کرد که تصور میکرد او همان «خراسانیِ» موعود است؛ چرا که از او کرامتهایی دیده بود.
گاهی این تأثیرپذیری بر اساس خواب، استخاره، یا برخی جلوههای به ظاهر خارقالعاده رخ میدهد، بیآنکه پشتوانهای عقلانی یا دینی داشته باشد.
با وجود این، در اغلب موارد مربوط به فرقههای معاصر، شواهد مستندی از ارتباط مستقیم آنها با سرویسهای امنیتی خارجی وجود ندارد. تنها موردی که بهصورت مشخص در این زمینه قابل اشاره است، مربوط به آقای «کاظمینی بروجردی» است که بهسرعت از ایران خارج شد و به ترکیه رفت.
در آنجا، برخی نیروهای سیاسی و رسانهای مانند آقای نوریزاد و دیگر افراد بر روی او سرمایهگذاری کردند و سپس مسیر بازگشت به ایران برای او فراهم شد.
اما در سایر موارد، فرقههای موجود بیشتر از آنکه وابستگی مستقیم به سرویسهای اطلاعاتی خارجی داشته باشند، بهعلت مسائل فردی از جمله اختلالات روانی یا طمع شخصی افراد شکل گرفتهاند.
بنابراین نمیتوان بهطور قطعی از پیوند سیستماتیک میان این فرقهها و نهادهای امنیتی بینالمللی سخن گفت؛ بلکه اغلب با پدیدههایی داخلی، بومی و برخاسته از وضعیتهای روانی و اجتماعی فردی مواجه هستیم.
* سؤال چهارم مخاطبین:
* گاهی دیده میشود که گروههای سالم هم دچار آسیبهایی میشوند که مشابه آسیبهایی است که فرقهها میبینند. مرز دقیق بین گروههای سالم و فرقهها چیست؟
* پاسخ حجت الاسلام والمسلمین شهبازیان:
در خصوص مرز میان گروههای سالم و فرقهها، اگر بخواهیم یک خط دقیق و مشخص تعیین کنیم، باید از چارچوبهای اصلی دین و اصول فکری بهره بگیریم.
این اصول باید در زمینههای عقیدتی و رفتاری روشن و واضح باشد. در اینجا، معیارهای مشخصی وجود دارد که افراد باید از آنها پیروی کنند. به نظر من، یکی از بهترین معیارها، مدل زندگی حضرت امام (ره) است.
در رفتارهای ایشان، همواره رویکردی متعادل و اصولی مشاهده میشود. حضرت امام، علیرغم مقامهای عرفانی برجستهای که داشتند، هیچگاه اجازه نمیدادند که مردم بهطور غیرمنطقی و بدون درک صحیح از آموزهها و اصول دینی، در قالبهایی خاص از ایشان پیروی کنند.
بهطور خاص، حضرت امام در یکی از مواقع تاریخی، وقتی که فردی از نزدیکان احساس کرده بود که ممکن است فضای انقلاب به نوعی با نشانههای ظهور در ارتباط باشد، بلافاصله از تطبیقگرایی و تفسیرهای خاص جلوگیری کرد و فرمودند: «کذب الوقاتون». ایشان هیچگاه اجازه نمیدادند که افراد وارد فضای شبههناک و ناآگاهی شوند.
اینکه حضرت امام هیچگاه از تطبیقهای نادرست و بیاساس در مسائل دینی یا سیاسی حمایت نکردند، یکی از نکات کلیدی در تمایز میان جریانهای سالم و انحرافی است.
بهعبارت دیگر، باید چارچوبهای فکری و اصول دینی مشخص و غیرقابل تغییر در اختیار افراد قرار گیرد و این اصول باید بهطور منطقی و علمی شناخته شوند تا افراد از ورود به جریانهای انحرافی و فرقهای جلوگیری کنند.
* پاسخ حجت الاسلام والمسلمین رفیعی هنر:
اگر بخواهیم بهطور دقیق و علمی، تفاوت بین رفتار گروههای سالم و گروههای غیرسالم یا فرقهها را تشخیص دهیم، باید به چند ویژگی کلیدی توجه کنیم.
نخستین نکته این است که فرد یا گروهی که در رفتارهای سالم است، باید بهطور آزادانه و بر اساس اختیار خود اقدام کند. در رفتار سالم، فرد هیچگونه فشار یا دستکاری از بیرون ندارد و این رفتار بهطور خودخواسته و از روی شناخت و درک انجام میشود.
ویژگی دیگری که رفتار سالم باید داشته باشد، این است که هیچگونه آسیب به خود فرد یا دیگران وارد نکند. اگر رفتار یک فرد یا گروه، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم باعث آسیب به خود یا اطرافیان شود، میتوان آن را از زمره رفتارهای غیرسالم دانست.
نکته سوم، نیت است. رفتار سالم، زمانی که نیت صحیح و سالم در آن وجود داشته باشد، میتواند در بستر مناسبی قرار گیرد و برای فرد و جامعه مفید باشد.
البته باید توجه داشت که حتی در اینجا، نیت سالم هم ممکن است تحت تأثیر شرایط خاص تغییر کند، اما نکته اصلی این است که رفتارهای سالم باید مبتنی بر تصمیمات عقلانی و دینی صحیح باشد.
یک نکته مهم دیگر که باید در نظر گرفت، این است که در بسیاری از مواقع، در مشاورههای دینی یا روانشناختی، باید از افراد حرفهای و آگاه کمک بگیریم.
حرفهای بودن در مشاوره به این معنی است که فرد مشاور بهجای ارجاع دادن به تجربیات شخصی خود، فرد را به منابع علمی و معتبر ارجاع میدهد.
این در حالی است که مشاورانی که از نظر علمی کماطلاع هستند، ممکن است تجربیات شخصی خود را بهعنوان مرجع علمی ارائه دهند. چنین رویکردهایی میتواند در نهایت باعث گمراهی و انحراف افراد شود.
بهعنوان مثال، در برخی از فضاهای دینی، فردی که در طول زمان به شخصیتهای مذهبی نزدیک میشود، ممکن است احساس کند که در موقعیت ویژهای قرار دارد.
این احساس، در صورتی که بهطور صحیح مدیریت نشود، میتواند بهعنوان نوعی خودشیفتگی یا حتی سوءاستفاده روانی از دیگران مطرح شود.
همانطور که حضرت آیتالله بهجت (ره) همیشه تاکید میکردند، در مسیری که برای رشد روحی و معنوی طی میکنیم، هیچگاه نباید به سمت خود بزرگبینی و انحصارگرایی در آموزههای دینی حرکت کنیم. این نوع رویکردها، خود میتواند آغازگر دستکاریهای روانی و انحرافات فردی باشد.
در نهایت، برای تشخیص سالم بودن یک گروه یا رفتار، باید از معیارهای علمی و دینی مشخصی بهره گرفت که بهطور مستمر مورد بازبینی و نظارت قرار گیرد تا هرگونه انحراف و آسیب روانی از بین برود.
* سؤال پنجم مخاطبین:
* به نظر میرسد تقسیمبندیهایی که مطرح میشود، کاملاً درست است و برگرفته از فرقههایی است که در خارج از کشور وجود دارند.
مثلاً کتاب «در میان ما» کتابی است که بر اساس اتفاقاتی نوشته شده که نسبت به نظام ما نیست. ما فرقههایی داریم که در ایران منتشر شده و افرادی را جذب کردهاند که نه از لحاظ روحی و روانی مشکل دارند، نه از لحاظ کرامتی و حتی برخی از آنها از فضلای حوزه علمیه هستند.
این افراد جذب این جریانها شدهاند و اگر این تقسیمبندیها درست باشد، در این زمینه باید توجه بیشتری به رهبران فرقهها داشت.
چون در حال حاضر برخی فرقهها در ایران با اهداف سیاسی وارد شدهاند تا به نظام ضربه بزنند. این موضوع توطئهای است که بهویژه در جنگ روانی و نرم علیه انقلاب مطرح میشود. آیا این نکات درست است یا نه؟
همچنین، برای مقابله با این فرقهها، تقویت اعتقادات فردی و دینی چه تأثیری دارد؟
* پاسخ حجت الاسلام والمسلمین رفیعی هنر:
فرقهگرایی و شکلگیری فرقهها از جنبههای مختلفی قابل تحلیل است. از یک سو، میتوان این پدیده را از منظر جامعهشناسی بررسی کرد، چرا که فرقهها از ساختارهای اجتماعی خاصی نشأت میگیرند که ویژگیهای خاص خود را دارند. از سوی دیگر، جنبه سیاسی فرقهها نیز قابل توجه است، چرا که در برخی از مواقع فرقهها برای اهداف خاص سیاسی و اجتماعی ایجاد میشوند و ممکن است از یک جریان خارجی یا گروههای سیاسی حمایت دریافت کنند.
در مورد آنچه که شما اشاره کردید، باید بگویم که بسیاری از افرادی که جذب این فرقهها میشوند، اغلب مشکلاتی در زمینه اعتقادی دارند.
یعنی آنها به درستی نتواستهاند اعتقادات خود را بهطور صحیح و علمی شکل دهند. چنین افرادی معمولاً با استدلالهای نادرست و ناکافی مواجه میشوند و در پی آن بهراحتی به فرقههای خاصی جذب میشوند.
در چنین شرایطی، ارائه استدلالهای صحیح و روشهای شناختی درست میتواند این افراد را از انحراف نجات دهد.
یک نکتهای که حضرت آیتالله مصباح (ره) نیز به آن اشاره کردند، این است که «اندیشههای سالم» باید ترویج شوند.
اگر افراد توانسته باشند اندیشههای سالم و صحیح را بهدرستی جذب کنند و آنها را در ذهن خود تثبیت کنند، بسیاری از این مشکلات و آسیبها کاهش خواهد یافت.
در حقیقت، باید بهطور مستمر بر تقویت و تثبیت اعتقادات صحیح در جوانان و عموم افراد جامعه کار کرد.
* پاسخ حجت الاسلام والمسلمین شهبازیان:
یکی از الزامات اصلی برای مقابله با این فرقهها، توسعه و بومیسازی روانشناسی اسلامی است.
در بسیاری از موارد، مشکلات روانشناختی و اعتقادی در افراد باعث میشود که آنان به سمت گروهها و فرقههای انحرافی جذب شوند.
در حقیقت، ما باید تلاش کنیم که روانشناسی اسلامی را متناسب با نیازهای خاص جامعه خود بومیسازی کنیم و بر اساس این تحلیلها، راهکارهای مؤثری برای مقابله با فرقهها و جریانهای انحرافی ارائه دهیم.
یکی از راهکارهای مؤثر در این زمینه، مقابله با پروژههای دروغین است که از سوی برخی افراد با نیتهای خاص به جامعه القا میشود.
بهعنوان مثال، در کتابهای متعددی که در این زمینه منتشر شده، بحثهای مربوط به نیروهای جن و شیطان و ماوراءالطبیعه مطرح میشود.
برخی از افراد از این مفاهیم برای ایجاد ترس در جامعه و بهرهبرداری مالی از مردم استفاده میکنند.
این افراد با مطرح کردن موضوعاتی نظیر جنهراسی، در حقیقت سعی دارند تا مردم را به سمت مصرف محصولات خاصی مانند انگشترهای خاص، ذکرهای ویژه و دیگر اقلامی که در این پروژهها مطرح میشود، سوق دهند.
در این خصوص، فردی مانند آقای دکتر میثم احمدی، که در زمینه هوش مصنوعی از برجستهترین متخصصان کشور است، یکی از کسانی است که تحت تأثیر همین جریانها قرار گرفته و بهنوعی مرید برخی از افرادی است که درگیر این نوع پروژهها هستند.
بهطور مشابه، فیلمهایی مانند «ملک سلیمان» ساخته آقای شهریار بحرانی، بهنظر میآید که برای ترویج ترس از جن و شیطان و همچنین تقویت این نوع باورها در جامعه ساخته شدهاند. اینگونه پروژهها بهطور عمدی برای ایجاد شبهه و ایجاد تفرقه در جامعه طراحی میشوند.
در چنین شرایطی، از یک طرف باید بهطور مستمر بر مقابله با این پروژهها و این نوع جریانهای انحرافی تأکید کنیم و از طرف دیگر، باید به تقویت پایههای اعتقادی مردم پرداخته و آنها را از نظر روانشناختی در برابر این آسیبها مقاوم سازیم.
نظر شما