اشاره؛
نحوه تعامل عاطفی والدین با فرزندان، یکی از مهمترین عوامل شکلگیری سلامت روانی و هویتی آنهاست. در این میان، افراط یا تفریط در ابراز محبت بهویژه نسبت به دختران، میتواند زمینهساز اختلال در مرزهای شخصیتی و جنسی شود. حفظ حیا، رعایت حدود رفتاری و شناخت مرزهای رابطه، نقشی کلیدی در تربیت متعادل دارد. این موضوع، نیازمند توجه آگاهانه و مسئولانه در فضای خانواده است.
گفت و گوی زیر حاصل سلسله نشستهای مجازی «رابطه پدر-دختری در آینه علم و دین» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم است. در این گفت و گو به موضوع «شیوه مدیریت روابط زناشویی والدین در شکلگیری هویت جنسی دختران»، توسط حجت الاسلام والمسلمین مهدی هادی، کارشناس رسانه ملی و رئیس انجمن روانشناسی اسلامی پرداخته شده است و حوزه نیوز به انتشار متن این نشست خواهد پرداخت:
محورهای اصلی این نشست:
۱. مرز میان محبت سالم و محبت آسیبزا در روابط والدین با فرزندان
۲. تأثیر افراط یا تفریط عاطفی والدین بر شکلگیری هویت جنسی دختران
۳. نقش رفتارهای ابرازی پدر در سلامت روانی و تربیتی دختران
۴. چگونه محبت پدرانه میتواند هم امنیتزا باشد و هم آسیبزا؟
۵. آیا کودکان همه ابرازهای محبت والدین را به درستی درک میکنند؟
۶. خطر حیازدایی و تقلید رفتاری کودکان در مواجهه با روابط والدین
۷ مرزهای تربیت جنسی در فضای عاطفی خانواده کجاست؟
* بخش اول: ارائه حجت الاسلام والمسلمین مهدی هادی، رئیس انجمن روانشناسی اسلامی
بسماللهالرحمنالرحیم؛ اگر از همان ابتدا به بررسی واژگان کلیدی این بحث بپردازیم، نخست به واژه «مدیریت» میرسیم.
زمانی که به مفهوم مدیریت فکر میکنم، آن را بهعنوان «مجموعهای از شیوههای حل مسئله و راهکارهای مداخلهگرانه برای کاهش، افزایش، حذف یا ایجاد متغیرها» در نظر میگیرم.
* مفهوم درست مدیریت
در حوزه تربیت و اثرگذاری، با مجموعهای از متغیرها مواجه هستیم. گاهی لازم است برخی متغیرها افزایش یابند، گاهی باید کاهش پیدا کنند، در بعضی موارد ممکن است متغیری وجود نداشته باشد و نیاز باشد ایجاد شود، و در مواقعی نیز ممکن است ضرورتی برای حذف کامل یک متغیر وجود داشته باشد.
بنابراین، مدیریت یعنی «توانایی حل مسئله از طریق شناخت و تنظیم متغیرها و انتخاب بهترین شیوه برای مواجهه با آنها».
* مفهوم درست روابط
اکنون به واژه «روابط» میپردازیم. هنگامی که از روابط صحبت میکنیم، منظور «تمامی تعاملات، بدهبستانها، رفتوآمدها و هر نوع ارتباط میان افراد» است.
از منظر افرادی که نگاه تخصصیتری به واژگان دارند، واژه «ارتباط» صرفاً به معنای انتقال پیام است؛ حال این پیام میتواند کلامی یا غیرکلامی باشد.
«روابط» مفهومی فراتر از صرف انتقال پیام دارد. روابط «دربرگیرنده مجموعهای از کنشها و واکنشهاست؛ شامل تعامل، خرید و فروش، تفاهم، رفتوآمد، و بهطور کلی هر نوع کنش متقابل میان افراد».
ابزار روابط، ارتباط است؛ اما میان این دو تفاوتهای اساسی وجود دارد.

* تقسیم چهارگانه روابط از دیدگاه خانواده
در همینجا میتوان روابط را به چهار نوع عمده تقسیم کرد.
نخست، روابطی که مبتنی بر بیتفاوتی هستند.
ممکن است میان دو نفر رابطهای وجود داشته باشد اما بدون هرگونه تمایل یا تنفر، علاقه یا احساس خاص.
برای مثال، فردی از کنار مغازهای عبور میکند، هزار تومان پرداخت میکند و کالایی را دریافت میکند، یا هنگام عبور از پیادهرو، از فردی میخواهد کمی کنار برود تا مسیرش باز شود.
این روابط کاملاً بیتفاوت هستند و برای فرد هیچ اهمیتی ندارد که طرف مقابل کیست یا چه ویژگیهایی دارد.
دوم، روابطی که معمولی هستند. این نوع رابطه، نسبت به روابط بیتفاوت اندکی عمق بیشتر دارد.
افراد در چهارچوب عرف جامعه نسبت به هم واکنشهایی نشان میدهند. برای نمونه، هنگام عبور از خیابان، فردی را میبینند و به او سلام میکنند، حتی اگر او را نشناسند. در این نوع روابط، احترام بهعنوان یک اصل اجتماعی جایگاه مهمی دارد.
سوم، روابطی که مبتنی بر عاطفه هستند. در این سطح، رابطه از حالت معمولی فراتر میرود و احساسات و هیجانات وارد تعامل میشوند.
در این نوع روابط، حال و هوای طرف مقابل برای فرد اهمیت پیدا میکند و تعاملات، از جنس ساده و سطحی فاصله میگیرند.
این روابط مبتنی بر عاطفه خود به دو دسته تقسیم میشوند: عواطف مثبت و عواطف منفی.
در عواطف منفی، اگرچه رابطه وجود دارد، اما ماهیت آن خصمانه است. فرد ممکن است با دیگری در ارتباط باشد اما هدفش ضربه زدن یا ایجاد آسیب باشد. در مقابل، روابط مبتنی بر عواطف مثبت، حاکی از محبت، علاقه، و صمیمیتاند.
چهارم، روابطی فراتر از همه اینها است و به عنوان روابط زناشویی شناخته میشوند.
* روابط زناشویی در کدام یک از این چهارم قسم است؟
حال به واژه «روابط زناشویی» میپردازیم که در عنوان بحث ما آمده است. روابط زناشویی کدامیک از این انواع روابط را شامل میشود؟
گاه در روابط زناشویی، پدیدهای بهنام «طلاق عاطفی» مشاهده میشود. در چنین شرایطی، زن و شوهر دچار سردی، بیتفاوتی و بیاحساسی نسبت به یکدیگر شدهاند.
ممکن است کنار هم سر سفره غذا بخورند، یا به دلایل اجتماعی یا خانوادگی در مهمانیها با یکدیگر حاضر شوند، اما هیچگونه تعامل عاطفی یا بدهبستان احساسی میان آنها برقرار نیست.
در واقع، رابطهشان در سطحیترین و بیتفاوتترین حالت ممکن قرار دارد.
در موارد دیگر، روابط زناشویی در سطح روابط معمولی قرار دارد. در این نوع روابط، حدی از عاطفه و صمیمیت وجود دارد. گاهی لبخندی رد و بدل میشود، گاهی رفتارهایی از جنس تعاملات همسرانه دیده میشود، مثل خرید رفتن یا هدیه دادن در مناسبتها. اگرچه این روابط بسیار پررنگ یا عاشقانه نیستند، اما شکل یک زندگی عادی و باثبات را دارند.
در نهایت، آن دسته از روابط زناشویی که مبتنی بر عواطف هستند را نیز باید به دو نوع تقسیم کرد: روابط مبتنی بر عواطف منفی که با تعارض، جنگ و خصومت همراهاند، و روابط مبتنی بر عواطف مثبت که در آنها عشق، محبت و همدلی جریان دارد.
هویت جنسیتی، یا بهعبارت دقیقتر، «شکلگیری هویت جنسیتی»، به معنای «شناخت و پذیرش جنسیت فرد» است؛ اینکه فرد خود را بهعنوان زن یا مرد، مؤنث یا مذکر بشناسد و این هویت را بپذیرد.
بحث هویت بهطور کلی از دو بُعد تشکیل شده است: یکی «شناخت» و دیگری «پذیرش».
یعنی ابتدا فرد باید آگاهی و شناخت نسبت به هویت خود داشته باشد و سپس آن را بپذیرد. اگر این دو مرحله—شناخت و پذیرش—محقق نشوند، هویت فرد دچار نقصان میشود. این نقصان میتواند به مشکلات روانی، اجتماعی و هویتی منجر شود.
در حال حاضر، یکی از چالشهای مهم در جامعه، بهویژه برای دختران، مسئله هویت جنسیتی است.
به این معنا که فرد باید بداند و باور کند و سپس بپذیرد که دارای چه هویتی است.

این مسئله نهتنها در سطح فردی، بلکه در سطح ملی و حتی در سطح مذهبی نیز دیده میشود.
هویت، در اصل، پاسخی به دو پرسش اساسی است:
«من کیستم؟»
و «چه چیزی برای من ارزش دارد؟»
اگر فرد نتواند به این پرسشها پاسخی روشن و همراه با پذیرش بدهد، هویتی که در او شکل میگیرد ناقص خواهد بود، و این هویت ناقص میتواند آسیبهای جدی به دنبال داشته باشد.
* خانواده؛ مهمترین بستر شکلگیری هویت جنسی فرزندان
هویت جنسیتی از طرق مختلفی شکل میگیرد. یکی از این راهها «آموزش مستقیم» است.
در آموزش مستقیم، فرد به فطرت خود و نیز به ساختار جسمانی، جنسی و ویژگیهای طبیعی و رفتاری آگاه میشود.
گاه لازم است برای تثبیت این هویت، تمرینهای رفتاری و عملی نیز به فرد ارائه شود تا این آگاهی درونی و بیرونی نسبت به جنسیت خود تثبیت شود.
در کنار این تمرینهای رفتاری، گفتوگوهای شناختی نیز ضروری است. این گفتوگوها به فرد کمک میکند تا به فهمی عمیق و روشن از خود برسد.
با این حال، آموزش مستقیم همیشه امکانپذیر نیست؛ اولاً، به تعداد کافی مربی در دسترس نیست؛ ثانیاً، بسیاری از افراد در کلاسها یا کارگاهها شرکت نمیکنند؛ ثالثاً، حتی اگر مربی وجود داشته باشد و افراد نیز حضور پیدا کنند، در برخی موارد ارتباط مؤثر میان مربی و فرد برقرار نمیشود.
بنابراین، آموزشهای مستقیم—چه در قالب کلاس و چه کارگاه یا سخنرانی—با محدودیتهایی جدی روبهرو هستند.
در این میان، «آموزشهای غیرمستقیم» یا «آموزشهای غیررسمی» مهمترین نقش را در فرآیند تربیت و انتقال مفاهیم هویتی ایفا میکنند.
مهمترین بستر این نوع آموزشها، نهاد خانواده است. هیچ فضایی بهاندازه خانواده نمیتواند بستر مناسبی برای آموزش عمیق، مستمر و مؤثر فراهم کند.
دلیل آن نیز سه ویژگی مهم در بستر خانواده است:
نخست، گستردگی ارتباطات است.
در کلاس یا کارگاه، فرصتهای محدود و زمانمندی برای تعامل وجود دارد، اما در خانواده، ارتباطها به موضوعات مختلفی گسترش مییابند: خوردن چای و ناهار با یکدیگر، سفرهای تفریحی و زیارتی، گفتوگو درباره فیلمها، حتی دعوا کردن و سپس آشتی کردن. این تنوع در تعاملات، امکان یادگیری در شرایط متنوع و طبیعیتری را فراهم میکند.
دوم، تداوم ارتباط در طول زمان است.
در محیطهای آموزشی، فرد نهایتاً چند جلسه یا چند ترم در ارتباط با مربی است؛ اما رابطه والدین و فرزندان، یا اعضای خانواده، در بستر زمانی وسیعی شکل میگیرد و ادامه مییابد. همین تداوم زمانی، اثر تربیتی خانواده را بسیار عمیقتر میسازد.
سوم، بعد عاطفی روابط خانوادگی است.
در خانواده، روابط معمولاً با عاطفه، دلبستگی و احساس پیوند عمیق همراهاند؛ چیزی که در محیطهای رسمی آموزشی بهندرت یافت میشود. این پیوند عاطفی باعث میشود اعضای خانواده بیش از سایر روابط، یکدیگر را به یاد داشته باشند، بر یکدیگر اثر بگذارند و تأثیر بپذیرند.
بنابراین، خانواده بهعنوان بستر اصلی آموزش غیررسمی، جایگاهی منحصربهفرد دارد. در این فضا، آموزشها طبیعی، مستمر، عاطفی و متنوعاند، و تأثیرگذاری آنها در شکلگیری هویت، بهویژه هویت جنسیتی، بسیار مؤثرتر از فضاهای رسمی آموزشی است.
* بررسی افراد جامعه در پذیرش یا عدم پذیرش هویت جنسی
در ادامه این بحث، مسئله مهمی مطرح میشود: پذیرش هویت جنسیتی در سطح فردی و اجتماعی.
امروزه حتی بسیاری از زنان مذهبی نیز با جنسیت خود دچار تعارض و مشکلاند. این زنان بهدرستی جنسیت خود را نپذیرفتهاند و برای اثبات وجود خود در جامعه، به «عملکردهای مردانه» روی میآورند.
منظور از عملکرد مردانه، لزوماً رفتاری فیزیولوژیک یا غریزی نیست، بلکه سبک رفتاریای است که با ویژگیهای رایج اجتماعی نسبت دادهشده به مردان همراه است: «پرخاشگری، درگیری، خشونت، تمایل به رفتارهای نمایشی چون موتورسواریهای خطرناک و امثال آن».
هرچه فرد از معنویت و مذهب فاصله بگیرد، شدت این رفتارها افزایش مییابد. این رفتارها، نهتنها بازتابی از تعارض هویتی هستند، بلکه در بسیاری موارد با آسیبهای روانی، رفتاری و اجتماعی همراهاند.
بنده یک شب در حرم امام رضا علیه السلام، پس از زیارت وداع،هنگام بازگشت به محل اسکان، شاهد صحنهای بودم که گویای بخشی از این بحران هویتی بود.
چند دختر نوجوان، حدوداً شانزده یا هفدهساله، در نزدیکی حرم، در حال گفتوگویی پرتنش بودند. در آن لحظه، یکی از آنها گفت: «من میزدمش... فقط هلش دادم خورد زمین... دفعه بعد فکش رو درمیآرم!» این نوع گفتار و رفتار، که همراه با خشونت کلامی و پرخاشگری فیزیکی است، یادآور ویژگیهای هورمونی دوره نوجوانی در پسران است؛ ویژگیهایی که اگر مدیریت نشوند، رفتارهای تهاجمی و آسیبزا به همراه میآورند.
وقتی این لحن و رفتار را در دختران نوجوان شاهدیم، آن هم در موقعیتی مانند مشهد و نزدیک حرم، زنگ خطری جدی برای نظام تربیتی، اجتماعی و هویتی جامعه است. این نشانهای است از بحران در پذیرش جنسیت، که باید با بازنگری در نظام تربیتی، آموزشهای خانوادگی، ارتباطهای عاطفی و ساختارهای فرهنگی و مذهبی مورد توجه قرار گیرد.
* تعریف مشخص از الگوی دینی زن در جامعه
در حوزه بحثهای مذهبی نیز این موضوع مطرح است که تعریف یک «دختر» از منظر مذهب چیست؛ مسئلهای بسیار مهم که لازم است مسئولان و متولیان فرهنگی کشور برای آن الگوی مشخص و سومندی را طراحی کنند.
در گذشته، تعامل و ارتباط میان دختران و پسران بسیار محدود و در حداقل ممکن بود؛ حتی نشانهها و صداهایی که از بیرون خانه شنیده میشد، معنای مشخصی داشت.
اگر صدای در زدن محکمتر و بمتر بود (تقتق)، نشان میداد که مردی پشت در ایستاده و زنان خانه نباید به سمت در بروند.
اگر صدای در زدن لطیفتر و با فرکانس بالاتر بود (تَ تَ تَ)، معلوم بود که زنی پشت در ایستاده و در این صورت، زنان میتوانستند برای پاسخگویی بروند؛ حتی گاهی اگر زنی مجبور میشد با مردی از پشت در صحبت کند، برای کلفت کردن صدای خود، انگشت در دهان میگذاشت تا صدایش بمتر به گوش برسد.
این رفتارها متأثر از روایتی دینی «بهترین حالت برای یک زن آن است که مردی او را نشناسد و او نیز مردی را نشناسد» است.
در همین راستا گفته میشود که حضرت زینب (سلاماللهعلیها) در سن سیزدهسالگی هنوز آنچنان در پرده حیا و عفاف زیسته بود که حتی همسایهها نمیدانستند حضرت علی (علیهالسلام) دختری دارد.
اکنون شرایط بهکلی دگرگون شده است. زنان متدین در رسانهها حضور دارند، سخنرانی میکنند، در جمع مردان ظاهر میشوند، در اجتماعات و تحصنها شرکت میکنند، و در مناسبتهایی چون مراسمهای دهه فجر فعال هستند.
اکنون باید به این پرسش پاسخ داد که «آیا این حضورها مثبتاند یا منفی؟»؛ البته هدف این نیست که زنان به خانهها بازگردند و از اجتماع فاصله بگیرند، بلکه هدف این است که باید تعریف مشخصی از «الگوی دینی زن» در دنیای امروز ارائه شود.
حال به بحث اصلی، یعنی «تأثیر پدر در موقعیتها و وضعیتهای مختلف بر شکلگیری هویت جنسیتی دختران» بازمیگردیم.

در مواردی که پدر به نقش خود در خانواده توجه کافی ندارد و دختر به درستی ارزشگذاری نمیشود، این امر میتواند باعث شود که او برای یافتن جایگاه خود، راهی جز تکیه بر خود و استقلال کامل نداشته باشد. در چنین وضعیتی، خودتنیدگی و ایستادگی بهتنهایی، به یکی از اهداف اصلی زندگی او بدل میشود.
سپس ممکن است در فضای مجازی، جملاتی از این دست منتشر کند: «دختر، باید روی پای خودت بایستی؛ دیگران به دردت نمیخورند».
در پاسخ به این پرسش که «آیا باید دختر مستقلی بود؟»، برخی میگویند بله، اما این مسئله نیازمند بررسی است.
در «الگوی مهر و اقتدار» که الگوی پیشنهادی ماست و تصور میشود با تعالیم اسلامی هماهنگ باشد، زن به شکلی متعادل و سالم، نیازمند همسر خود است و این نیاز متقابل، به انسجام خانواده کمک میکند.
اگر زن هیچ نیازی به شوهر نداشته باشد و صرفاً بر استقلال مطلق خود تکیه کند، یا خانوادهای شکل نمیگیرد و یا اگر شکل بگیرد، فاقد انسجام خواهد بود.
امروزه نمونههایی از دخترانی وجود دارد که بهطور کامل مستقلاند و تمایلی به ازدواج ندارند، بهویژه کسانی که از نظر جسمی گرمای خاصی در خود احساس نمیکنند یا توانستهاند این نیاز را کنترل یا حتی سرکوب کنند، یا از طریق مجراهای دیگری پاسخ دهند. در این حالت، انگیزهای برای ازدواج باقی نمیماند.
ما نمونه هایی داشتیم که در سن سیوپنجسالگی، شاغل رسمی بود و درآمد ثابتی داشت.
این فرد نه تنها از لحاظ جنسی تمایلی نداشت، بلکه در گروههای اجتماعی متعددی حضور فعال داشت، روابط اجتماعی خوبی داشت و احساس خوشایندی هم از زندگی خود داشت. هیچ حس وابستگی عاطفی هم نداشت.
* تأثیر عواطف منفی خانواده در شکلگیری هویت جنسی غلط فرزندان
زمانی که در خانه، فضای عاطفی سرد باشد، پدر برای مادر ابراز علاقه و محبت نکند، و مادر را بخشی از دارایی باارزش خود نداند، دختر بهناچار برای بقا و هویتیابی، به استقلال فردی روی میآورد، اما نتیجه آن میتواند این باشد که دیگر توانایی شریک شدن در یک زندگی مشترک را نداشته باشد و در مشارکت عاطفی ناتوان گردد.
اما اگر رابطه پدر و مادر رابطهای معمولی باشد ـ نه پرتنش و نه سرد ـ در این صورت انتظار میرود که دختر نیز شخصیتی معمولی داشته باشد.
یعنی در خانه، روابطی رایج وجود دارد: گاهی سلام و احوالپرسی، گاهی دعوا، گاهی آشتی، گاهی قهر چندروزه، و گاهی ابراز محبت و دادن عیدی در مناسبتها. حتی ممکن است بعد از عید، سر اینکه چه کسی زودتر به خانه مادرش رفته، دعوا شود.
در چنین فضایی، دختر شخصیتی معمولی پیدا میکند، اما مسئله اینجاست که در دنیای امروز، «دختر معمولی» توان ایستادگی در برابر امواج فرهنگی و شبهفرهنگی را ندارد.
این مسئلهای جدی و مهم است. بسیاری از افراد عادی نمیتوانند در برابر این امواج مقاومت کنند. به همین دلیل، مشاهده میشود که کسانی که اینستاگرام دارند، اغلب نمیتوانند آن را نادیده بگیرند؛ هر روز به آن سر میزنند.
در برخی گزارشها آمده که حدود ۶۲ درصد از کاربران اینستاگرام به بازدید مداوم و پیگیری محتوای آن تمایل پیدا میکنند؛ حتی اگر این عدد کمتر هم باشد، باز نگرانکننده است.
در زندگی روزمره، میبینیم که شب هنگام، هم مرد و هم زن، مشغول گوشیهای همراه خود هستند؛ گویی هیچ اتفاق جدیدی قرار نیست بیفتد.
این وضعیت عادی، نه تنها خلاقیت را از افراد میگیرد، بلکه در مواجهه با محتواهای تحریککننده یا کلیپهای تأثیرگذار، ناگهان درصد قابل توجهی از مخاطبان را دچار تغییر رفتار میکند.
با انتشار دو کلیپ خاص، ممکن است بهطور ناگهانی ده درصد ریزش ارزشی و رفتاری در جامعه رخ دهد؛ یا به دنبال نوعی از پوشش خاص، بهطور ناگهانی درصدی از دختران نوع پوشش خود را تغییر دهند.
فتنههایی چون «زن، زندگی، آزادی» با همین ابزارها شکل میگیرد و در پی آن، تعدادی از زنان، چادر را کنار میگذارند.
در شرایطی که پدر و مادر در تعاملات خود از هیجانات منفی استفاده میکنند—بهویژه زمانی که فضای خانه خصمانه است، طرفین یکدیگر را متهم میکنند و تحقیر در کلام و رفتار دیده میشود—دخترانی در این محیط شکل میگیرند که نهتنها از هویت جنسیتی خود احساس ناخشنودی دارند، بلکه تمایل شدیدتری به تقابل با مردان در آنان مشاهده میشود.
نوعی «مردستیزی و میل به غلبه بر مردان» که رشد پیدا میکند. به همین دلیل است که در خانوادههایی که طلاق رخ داده است، هرچند نه در همه موارد اما در موارد قابلتوجهی، با دخترانی مواجه میشویم که در روابط زناشویی تلاش میکنند شوهر خود را بهطور مداوم کنترل کنند.
در واقع، این دختران درونیترین احساس خود را آسیبپذیر مییابند؛ انگار جنسیت آنها میتواند مورد تحقیر قرار گیرد، و این ناامنی روانی در ساختار شخصیتشان تثبیت میشود.
از سوی دیگر، زنان تبدیل شدند به ابزار دست سرمایهداران؛ روزی آنان را به شکلی خاص بازنمایی میکنند تا مردان را در دام بیندازند، و روزی دیگر شکلی دیگر به خود میگیرند تا اهدافی دیگر محقق شود.
در فرهنگ نادرست غرب، به جای آنکه «روز جهانی زن» فرصتی برای تکریم زن باشد، بیشتر به روز گرفتاری او تبدیل شده است. در چنین روزی، کلیپهایی ساخته میشود، حتی در داخل کشور خود ما، که در آنها تلاش میشود دختران و زنان را در موقعیت محدودیت و سردرگمی نمایش دهند؛ گویی بهدنبال این هستند که دختران نسبت به هویت و جنسیت خود خشم پیدا کنند.
نکته تلخ ماجرا اینجاست که آنچه نظام استعماری قصد دارد انجام دهد، گاه توسط پدران خانوادهها محقق میشود. زمانی که پدر، مادر خانواده را تحقیر میکند، در حقیقت او را بیارزش و فاقد اعتبار نشان میدهد. اگر دختری در برابر این صحنه واکنشی درونی و عاطفی نداشته باشد، جای تعجب است.
بهراستی، اگر این دختر از درون به یک معترض و شورشی تبدیل نشود، باید متعجب شد. زیرا او دقیقاً در فاصله سنی سه تا شش سالگی، و سپس در دوران نوجوانی، باید از والدین خود الهام بگیرد و بفهمد که «والد بودن»، «زن بودن» و «مرد بودن» به چه معناست. باید در میان این کشمکشها، خود را بشناسد، شخصیتش را در دوره نوجوانی تثبیت کند و وارد دنیای بزرگسالی شود.
حال در میان تمام این منازعات و فشارهای روانی، ناگهان متوجه میشویم که یک دختر نوجوان از تحقیر شدن مادرش عمیقاً ناراحت میشود، اما ما امکان آن را نداریم که تکتک این دختران را بیاوریم، با آنها گفتوگو کنیم، و گامبهگام به پذیرش جنسیتشان هدایتشان کنیم.
تازه، حتی اگر هم با آنها صحبت شود، عقل بهتنهایی کافی نیست. چرا که این مسئله به لایههای ناهوشیار ذهن، احساسات عمیق و شخصیت شکلگرفته فرد مربوط است؛ موضوعی که با چند جمله و توصیه اخلاقی قابل درمان نیست، بهویژه اگر فرد مورد نظر چارچوب مذهبی نداشته باشد، در این صورت واکنشش بسیار شدیدتر و پیچیدهتر خواهد بود.

* تأثیر عواطف مثبت خانواده در شکلگیری هویت جنسی صحیح فرزندان
در نقطه مقابل این وضعیت، زمانی که روابط میان اعضای خانواده در قالب عاطفههای مثبت شکل میگیرد—یعنی گفتوگوهایی که سرشار از محبت است، جملههایی مانند «دوستت دارم»، «برایم عزیز هستی» شنیده میشود—دختر، در همان دورههای حساس رشد، معنا و ارزش رابطه عاطفی و انسانی را درمییابد.
باور به سخن پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآله) که فرمودند: «مردی که به همسر خود بگوید دوستت دارم، هرگز از دل او بیرون نخواهد رفت»، در ساختار روانی و رفتاری خانواده نقش بسیار مؤثری دارد.
همچنین، بنا بر روایت نقلشده از امام صادق (علیهالسلام) که فرمودند: «مرد در قبال لقمهای که به دهان همسر خود میگذارد، پاداش میگیرد»، این رفتار به ظاهر ساده، معنایی عمیق دارد. مردی که چنین میکند، نهتنها به همسر خود عشق میورزد، بلکه در حال بهرهمند شدن از ثواب و پاداشی معنوی است.
اکنون دختری را تصور کنید که در دوره حساس سه تا شش سالگی، یا در دوران نوجوانی، این صحنه را میبیند. این دورانها، مراحل بسیار حساسی برای یادگیری و تثبیت درونی مفاهیم هستند.
اگر در خانواده گاهی دعوا پیش بیاید، اشکالی ندارد؛ اما در بحبوحه یک اختلاف، هرگز همسرتان را بیارزش نکنید. حتی در همان لحظهی عصبانیت بگویید: «با تمام وجود دوستت دارم، اما از دستت ناراحتم؛ نمیتوانم این خشم را کنترل کنم، اما این به معنای بیارزش بودن تو نیست.»
همین پیام ساده، اگر در دل تنشها نیز مخابره شود، معنای عمیقی برای زن و فرزندان خواهد داشت.
در موقعیتهای عادی نیز، باید به فرزندان پیام داد که مادر خانواده، فردی ارزشمند و محترم است.
نمونهای تاریخی از این رویکرد را در رفتار حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) میبینیم؛ زمانی که در کنار باغچه نشسته بودند تا اندکی استراحت کنند—در شرایطی که روز خود را با مطالعه و تدریس گذرانده بودند.
بچهها اطرافشان جمع شدند؛ چون برای آنان پدر، قهرمان و تکیهگاه زندگی بود. امام پرسیدند: «خانم کجاست؟» گفتند: «در آشپزخانه». ایشان با آرامش گفتند: «نگذارید مادرتان تنها بماند.»
این جمله، در ظاهر ساده است، اما حامل پیامی ژرف: همسر انسان، محبوب و ارزشمند است؛ کسی است که نباید ارزش او نادیده گرفته شود. فرزندان باید این را از پدر خود یاد بگیرند.
«دختری که در چنین فضایی رشد کرده، بهنظر شما نسبت به هویت جنسی زنانه خود، نسبت به دختر بودن، زن بودن و مونث بودن، چه احساسی خواهد داشت؟»؛ طبیعیست که در چنین شرایطی، این احساس، احساسی سالم و مطلوب نخواهد بود.

* بخش دوم: نتیجهگیری مباحث
* نقش تربیتی پدران در تولید و توزیع عواطف خانواده
اگر ما باور داشته باشیم که باید به این حدیث شریف «تخلّقوا بأخلاق الله، خود را به اخلاق الهی بیارایید» عمل کنیم؛ آنگاه درخواهیم یافت که هویت جنسی ما، در پرتو عمل به همین حدیث، بهدرستی شکل خواهد گرفت.
این روایت از وجود نازنین پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل شده است. معنای آن این است که انسان باید اخلاق و صفات خود را بر اساس صفات پروردگار شکل دهد.
حال ببینیم خداوند چه خصوصیاتی دارد؟
خداوند «خالق» است، یعنی آفریننده است. وقتی بانویی، فرزندی را به دنیا میآورد، در واقع با عمل خود، به خالقیت الهی شباهت مییابد.
خداوند «رَبّ» است، یعنی پرورنده. پرورشدادن و تربیتکردن نیز از صفاتیست که زن در مقام مادری به آن نزدیک میشود.
این «ربّ بودن» بسیار مهم است. در آغاز سوره مبارکه حمد میخوانیم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ».
ربوبیت، از جمله صفاتیست که خداوند به واسطه آن، مستحق ستایش است. بنابراین مادر بودن و تربیتکردن فرزند، جلوهای از ربوبیت الهیست. فرزندآوری و تربیت، ظهوری از رحمت و رأفت پروردگار است.
باید توجه داشت که مردان، از جهت ساختاری، به اندازه زنان ظرفیت برخورداری از چنین رأفت و رحمتی را ندارند. اما یک زن، این ظرفیت را دارد که در مهر و مهربانی، شبیه خداوند باشد؛ این نعمت بزرگیست که در وجود زنان نهاده شده است.
حال اگر بتوانیم هویت جنسی زنانه را بر پایه آموزههای دقیق اسلامی تعریف کنیم، خواهیم توانست الگویی روشن از «زن تراز» و «دختر تراز» ارائه دهیم.
باید بهروشنی مشخص کنیم که یک زن، در تراز نگاه اسلام، چه جایگاهی دارد و چه نقشی ایفا میکند.
این زن ممکن است دختر باشد، خواهر باشد، یا مادر. باید این نقشها را بهدقت تعریف کنیم که «دختر بودن»، «خواهر بودن» و «مادر بودن» در منظومه فکری اسلام به چه معناست و از زن مسلمان چه خواستهای وجود دارد.
برای درک و فهم مادر و دختر بودن، اول باید به الگوهایی که در شخصیت و سیره اولیای الهی تجلی یافتهاند مراجعه کنیم. باید به احادیث و متون دینی بازگردیم و با دقت و تکرار، این مفاهیم را بارها مورد تأمل و بررسی قرار دهیم؛ حتی اگر کتابهایی در این زمینه نوشته شده باشد، باز هم باید گفت که این حوزه، جای کار فراوان دارد و نیازمند تکرار و تعمیق بیشتر است.
سپس باید با توجه به اقتضائات روزگار و در کشاکش مسائل و بحرانهای اجتماعی امروز، الگوهایی جذاب برای تربیت دختران ترسیم کنیم.
در این مسیر، نقش پدران بسیار کلیدی است. پدران محترم باید نقش تربیتی خود را بر پایه عواطف، بهویژه عواطف مثبت ایفا کنند.
اینگونه است که آموزش غیرمستقیم و تربیت فطری در خانه شکل خواهد گرفت و دختر، در دل فضایی آکنده از محبت و احترام، هویت زنانه خود را خواهد پذیرفت و به آن افتخار خواهد کرد.

* بخش سوم: پرسش و پاسخ
* سؤال اول:
* با توجه به اینکه هویت جنسی در دختران در سنین مختلف بهصورت متفاوتی شکل میگیرد و شدت و ضعف آن در دورههای مختلف سنی تغییر میکند، تعامل پدر و مادر چه نقشی در این فرایند دارد و این تعامل در کدام بازههای سنی از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ اگر ممکن است، لطفاً سنین مختلف و ویژگیهای هر بازه زمانی را نیز توضیح دهید.
در روانشناسی شخصیت، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخی از روانشناسان، دورهای خاص را برای شکلگیری شخصیت و هویت افراد تعیین کردهاند، اما گروهی دیگر معتقدند که شخصیت و هویت امری پویا و در حال تغییر است.
واژه «پویا» به این معناست که هویت بهصورت مداوم در حال شدن، تحول و تکامل است.
بنده نیز طرفدار و پیرو آن دسته از اندیشمندانی هستم که به پویایی هویت اعتقاد دارند. بنابراین، اگر این نگاه را بپذیریم، باید بگوییم شکلگیری هویت در طول زمان و در بستر زندگی اتفاق میافتد.
با این حال، باید اذعان داشت که برخی دورههای سنی، نقش محوریتری در شکلگیری هویت جنسی ایفا میکنند.
نخستین بازه زمانی بسیار حساس، دوران سه تا شش سالگی است.
علت اهمیت این دوره آن است که تا پیش از سهسالگی، کودک هنوز مفاهیم مربوط به «خود» و «جنسیت» را بهخوبی درک نمیکند و مفاهیم اخلاقی نیز برای او مفهومی روشن و پررنگ ندارند.
اما از سن سه سالگی به بعد، کودک بهتدریج با مفاهیمی چون «خود»، «زشت و زیبا»، «ارزشهای اخلاقی»، «زن و مرد» و تفاوتهای بدنی دختر و پسر آشنا میشود.
بنابراین، دوران سه تا شش سالگی، نخستین مواجهه کودک با هویت جنسی از نظر بدنی، رفتاری و روانی است و نقش بسیار مهمی در این فرایند ایفا میکند.
دومین مقطع مهم، دوره نوجوانی است.
اهمیت این مقطع از آن جهت است که در این سنین، نوجوانان شروع به نقشپذیری بزرگسالانه میکنند.
نقشپذیری در این معنا، برای نخستینبار در دوران نوجوانی بهطور جدی اتفاق میافتد.
بنابراین، نوجوانی فرصتی مناسب برای جبران کاستیها و نارساییهای احتمالی در دوره سه تا شش سالگی و همچنین برای تثبیت و شکوفایی آنچه در ذهن و رفتار کودک شکل گرفته، بهشمار میآید.
سومین مقطع بین این دو دوره نیز، یعنی حدود سن شش سالگی تا حدود ده یا دوازده سالگی که همزمان با دوره ابتدایی است.
این دوره نیز اهمیت خاص خود را دارد؛ البته باید توجه داشت که در این دوره، معمولاً در میان دختران از جهت پذیرش هویت جنسیشان مشکل خاصی مشاهده نمیشود.
با این حال، این مقطع از جنبه آموزشی اهمیت دارد.
در این مرحله، فرایند آموزش میتواند زمینهساز تعمیق درک هویت جنسی در ادامه مسیر باشد.
در ادامه، چهارمین مقطع دوره دوازده تا هجده سالگی است که با مقطع متوسطه اول و دوم تطابق دارد، از نو به یکی از مقاطع مهم تبدیل میشود.
در این دوره، آنچه در دوران سه تا شش سالگی پایهگذاری شده، بسط و گسترش مییابد.
همچنین، همانطور که اشاره شد، این بازه زمانی فرصتی طلایی برای جبران کمبودهای گذشته به شمار میرود.
پس از هجده سالگی، مقطع تغییر و تحول در هویت جنسی، هرچند ممکن، اما دشوارتر میشود.
در این مقطع، برای ایجاد تغییر، نیاز به منبعی بسیار قوی و اثرگذار وجود دارد؛ منبعی که بتواند با قدرت وارد عمل شود.
این قدرت میتواند از طریق یک تجربه عاطفی شدید یا یک باور جدی حاصل شود. بنده در تجربه های مشاوری خود مثالی واقعی از این موضوع دارم که دختری که برخی گرایشهای پسرانه در رفتارهایش مشاهده میشد، طی تجربهای خاص و از طریق یک رابطه عاطفی، دچار تحول شد.
این دختر به مردی علاقهمند شد و آن مرد صریحاً به او گفت: «تو دارای روحیات پسرانهای هستی، در حالی که من بهدنبال زنی هستم با ویژگیهای زنانه».
این بیان صریح، تأثیر بسیار عمیقی در ذهن آن دختر گذاشت و موجب شد که از حالت خشن و پسرانه خود فاصله بگیرد و بهتدریج به دختری مهربان و همراه تبدیل شود.
البته این تغییر تنها در صورتی پایدار خواهد بود که آن منبع عاطفی و محرک، تداوم داشته باشد. اگر این پیوند و تأثیر قوی در طول زمان استمرار نیابد، امکان بازگشت به وضعیت پیشین وجود دارد.
این نکته نه تنها در بعد عاطفی بلکه در بُعد شناختی نیز صادق است. برای ایجاد تغییر در نظام فکری افراد نیز نیاز به یک زیر و رو کردن جدی داریم.

* سؤال دوم:
* الآن مادری در خانه نگران هویت جنسی دخترش است؛ چراکه پدر خانواده یا توانایی برقراری ارتباط عاطفی مناسب را ندارد، یا به کلی از انجام آن ناتوان است، یا اینکه میان والدین طلاق عاطفی اتفاق افتاده و حتی ممکن است که بهطور رسمی از هم جدا شده باشند.
به هر صورت، پدر در نقش خود بهدرستی عمل نمیکند و مادر نیز تلاشهایی کرده، اما موفق به اصلاح این وضعیت نشده است. حالا این مادر از یک سو شاهد آسیبدیدگی دخترش در حوزه هویت جنسی است و از سوی دیگر نمیتواند پدر را به اصلاح رفتارش وادار کند. در چنین شرایطی، این مادر چه اقداماتی میتواند انجام دهد تا دستکم از شدت این آسیبها بکاهد؟
در چنین موقعیتی، دو اقدام اساسی را میتوان پیشنهاد داد.
نخستین و سادهترین راهحل این است که حتماً از مشاور متخصص کمک گرفته شود.
این نکتهای مهم و کاربردی است. در فرهنگ ما، در مسائل پزشکی، وقتی فردی دچار آسیب میشود، هم خودش متوجه نیاز به مراجعه به پزشک میشود و هم اطرافیان او را به آن ترغیب و تشویق میکنند.
مثلاً اگر کسی در خیابان تصادف کند و سرش به شدت به جایی برخورد کند، حتی اگر بگوید مشکلی ندارد، اطرافیان و اورژانس اصرار میکنند که دستکم برای ۲۴ ساعت تحت نظر باشد یا حداقل در دسترس باشد تا وضعیت او را بررسی کنند.
حتی گاهی اورژانس با فرد تماس میگیرد تا چندین بار در روز حال او را پیگیری کند و بداند کجاست. اگر پاسخی ندهد، ممکن است پیگیری حضوری هم صورت گیرد.
همچنین اگر کسی رنگ چهرهاش تغییر کند یا ظاهراً ناخوش باشد، اطرافیان او را به پزشک ارجاع میدهند یا توصیه به استراحت میکنند. این یعنی فرهنگ ما در مورد بیماریهای جسمی، رفتن نزد پزشک را بهخوبی پذیرفته است، اما در مورد مسائل تربیتی این فرهنگ هنوز شکل نگرفته است.
اگر والدین احساس کنند که فرزندشان مشکلی دارد، کمتر پیش میآید که فوراً او را نزد مشاور ببرند یا خودشان را موظف بدانند که با مشاور مشورت کنند.
این امر هنوز به یک رفتار غالب اجتماعی تبدیل نشده است. فقط افرادی که به لحاظ حرفهای یا فکری با این حوزه درگیرند ممکن است چنین توصیهای کنند که آن هم گاهی به اشتباه بهعنوان تبلیغ برای کار خودشان تلقی میشود.
با این حال، حقیقت این است که اتفاقاتی مانند «طلاق، طلاق عاطفی یا فوت پدر»، رویدادهایی بسیار مهم و اثرگذار هستند که اگر با مداخله تخصصی همراه نباشند، آثار منفی بلندمدتی برجای خواهند گذاشت.
نکته دوم این است که مادر باید در نقش مادری خود عملکردی شایسته داشته باشد. این یعنی چه؟
یعنی مادر باید سعی کند در رفتارش هویت زنانه خود را حفظ کند.
اخیراً روایتی دیدم که برای نخستینبار توجه مرا جلب کرد؛ در این روایت، زنی وارد خانه حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) شد و مشاهده کرد که ایشان گردنبند و دستبند به دست دارند. آن زن پرسید که چرا از این زیورآلات استفاده کردهاید؟ حضرت پاسخ دادند: «میخواهم شبیه مردها نباشم».
اگر مادری به هر دلیل، اعم از فوت همسر، طلاق رسمی یا طلاق عاطفی، به تنهایی زندگی را پیش میبرد، بسیار مهم است که دائماً به خود و دیگران نگوید «من مرد زندگیام»، «من روی پای خودم ایستادهام»، یا «من مستقلام» و از این طریق رفتارهای مردانه را در خود تقویت نکند.
بلکه حتی زمانی که ناگزیر است نقشهایی ایفا کند که معمولاً در فرهنگ عمومی به مردان نسبت داده میشود، باید سعی کند ویژگیها و لطافتهای زنانه خود، مانند «حیا، نرمی و الگوهای زنانه رفتاری» را حفظ کند.
اگر چنین کند، نهتنها عملکردی سالم و متعادل خواهد داشت، بلکه میتواند برای دخترش نیز الگوی مثبتی از یک زن موفق، مستقل و درعینحال زنانه باشد.
دختر، در مواجهه با چنین مادری، اینگونه درک میکند که مادرش بدشانسی آورده، نه اینکه زن بودن یک بدشانسی ذاتی است. این تفکیک بسیار مهم است.
اگر مادر بتواند تصویر زنی قوی، سالم، باوقار و دارای هویت زنانه را برای فرزندش ارائه دهد، میتواند تا حد زیادی از شدت آسیبهایی که در نتیجه غیبت پدر به وجود آمده، بکاهد.
* سؤال سوم:
* برخی اوقات در یک خانواده، ممکن است تنها یک فرزند دختر وجود داشته باشد در میان چند پسر، یا دستکم دو برادر. این دختر از دوران کودکی همبازیهایش پسر بودهاند. حال، پس از گذشت چند سال، ممکن است برخی ویژگیها و کنشهای رفتاری پسرانه در این دختر مشاهده شود.
سؤال اینجاست: اولاً، آیا همبازی بودن با پسران از سنین پایین ـ بهویژه اگر برادرانش باشند ـ میتواند در شکلگیری هویت جنسی دختر تأثیرگذار باشد؟ و ثانیاً، در چنین شرایطی، والدین چه اقداماتی باید انجام دهند تا این تأثیرپذیری منفی نباشد و هویت زنانهی دخترشان محفوظ بماند؟
برای پاسخ به این سؤال، اجازه بدهید مثالی ساده بزنم. اگر پنج دختر در جایی جمع باشند و فقط یک پسر در میانشان باشد، بهاحتمال زیاد نوع بازیای که انجام میشود همان بازیهایی است که دخترها پیشنهاد میدهند.
من بهخاطر دارم زمانی که کودک بودیم، در جمعی که غالب آن دخترها بودند و ما دو پسر در اقلیت بودیم، در نهایت بازی به خالهبازی ختم شد. مدرسه نمیرفتیم، اما شدیم بچههای آنها، و آنها شدند مامان و بابا. یعنی بازی قالب، خالهبازی بود.
چند روز بعد، در جمعی دیگر که تعداد پسرها بیشتر بود ـ ایام عید بود ـ اینبار ما بازی فوتبال انجام دادیم. دخترها را درون دروازه گذاشتیم و هر بار که گل میخوردند، سر آنها داد میزدیم که چرا گل خوردیم.
این نمونهها نشان میدهد که وقتی جو غالب میشود ـ چه در نوع بازی و چه در نحوهی مواجهه با مسائل ـ افراد ناگزیر از تبعیت از همان فضای غالب هستند.
حال اگر در خانوادهای دو برادر بزرگتر از یک دختر باشند، طبیعتاً آنها بهنوعی مسیر رفتاری دختر را هم شکل میدهند.
مثلاً میگویند بیا بازی کنیم، و بازی هم از نوع پسرانه است. در مواجهه با مسائل نیز، این دختر در فضایی پسرانه رشد میکند. بنابراین بله، این تعاملات قطعاً در شکلگیری هویت رفتاری تأثیرگذار هستند. البته تأثیر دوطرفه است: اگر تعداد دخترها بیشتر باشد نیز پسران تأثیر میگیرند.
اما برای مواجهه با این مسئله و کاهش اثرات منفی، سه راهکار (یا بهبیان دیگر، سه پاتک تربیتی) پیشنهاد میشود:
پاتک اول: مادر باید به دختر خود نزدیک شود و یک ارتباط مادرـدختری فعال و هدفمند میانشان شکل بگیرد؛ ارتباطی که شامل بازیهای دخترانه و واکنشهای زنانه نسبت به مسائل روزمره باشد.
این تعامل زنانه به تدریج فضای ذهنی دختر را از قالب مردانه خارج کرده و به او الگوی مناسبی از زن بودن ارائه میدهد.
پاتک دوم: این دختر حتماً باید در ارتباط با همسالان همجنس خود قرار بگیرد و نوعی تیم رفتاری دخترانه پیرامون او شکل بگیرد.
این تیم لزوماً نباید ساختاری رسمی یا ثبتشده داشته باشد؛ کافیست شامل دو یا سه نفر از دختران همسایه، دخترخاله یا آشنایان باشد که نقش «خواهری» ایفا کنند.
نکتهی کلیدی این است که این تعاملات باید در فضایی صورت بگیرد که مرز آن با بازیها و رفتارهای پسرانه حفظ شود.
نباید اینطور باشد که دختری را وارد جمع کنیم، ولی باز هم همان سبک بازیهای پسرانه تکرار شود. هدف، ساخت فضاییست که در آن دختران، خود را دختر بدانند و دخترانه رفتار کنند.
پاتک سوم: والدین باید بهصورت مستقیم و غیرمستقیم، تفاوتهای رفتاری و عاطفی میان دختران و پسران را به دختر یادآور شوند.
مثلاً بگویند: «ببین چقدر این دختر مهربونه. اصلاً دخترها معمولاً مهربونترن. خواهر نگران برادرشه، دلش میخواد براش آب بیاره، تو هم نشون بده که خواهر مهربونی هستی.» این مقایسههای ظریف و غیرتحقیرآمیز، هویت زنانه را در ذهن کودک تقویت میکند.
البته باید توجه داشت که عوامل بیرونی دیگری نیز ممکن است در این فرایند اثرگذار باشند و حتی در جهت مخالف این پاتکها عمل کنند.
در اینجا نکتهی بسیار مهمی باید روشن شود: در مباحث تربیتی و مشاورهای، ما معمولاً نمیتوانیم یک علت تام برای رفتارها بیابیم.
لطفاً این را بهعنوان یک قاعدهی کلی در ذهن داشته باشید. تربیت و رفتارهای انسانی معمولاً تابع یک معادلهی خطی نیستند.
بهعبارت دیگر، نمیتوان گفت «دو بهعلاوهی دو مساوی چهار» یا «لیوان افتاد پس شکست» و نتیجه گرفت که افتادن دلیل شکستن بود.
در تربیت، هیچ عاملی بهتنهایی تعیینکننده نیست؛ بلکه مجموعهای از عوامل، با تعامل پیچیده، موجب شکلگیری یک رفتار میشوند.
مثلاً اگر کسی رفتاری را انجام دهد و ما فوراً بگوییم «بهخاطر فضای مجازیست»، این حرف بهتنهایی کافی نیست؛ چون خیلیهای دیگر هم در همان فضای مجازی حضور دارند اما رفتار سالمی دارند.
یا اگر بگوییم «بهخاطر لقمهی حرام است»، مثال نقضش هم وجود دارد: پسر یزید، با آن سابقهی خانوادگی، در برخورد با چند جمله از امام سجاد (ع)، متحول شد و از خلافت گذشت. این نشان میدهد که عوامل بسیار متنوع و درهمتنیدهای در تربیت نقش دارند.
پس نتیجه اینکه تربیت امری پیچیده و چندعاملی است. ما باید سعی کنیم عوامل مهم و اثرگذار را شناسایی کنیم، تا جای ممکن آنها را مدیریت نماییم.
بنابراین، بله، مشاهده شده افرادی که فرزند پسر یک خانواده با پنج دختر بودهاند، بهشدت تحت تأثیر آن جو قرار گرفتهاند و یا برعکس، دختری که در میان چند پسر بزرگ شده، هویتی مردانه یافته است.
اما همزمان افرادی نیز بودهاند که علیرغم قرار گرفتن در چنین فضاهایی، شخصیت و رفتار متعادلی داشتهاند.

* سؤال چهارم:
* آیا کوتاهی یا تفریط در محبت و روابط عاطفی از سوی والدین میتواند به هویت جنسی دختران آسیب وارد کند؟ و در نقطه مقابل، افراط در روابط عاطفی و ابراز محبت، بهویژه در برخی خانوادهها که مرزها و حریمهای والدینی تا حدی تضعیف شدهاند، آیا میتواند به هویت جنسی دختران آسیب بزند؟ به عبارت دیگر، آیا روابط بسیار باز عاطفی میان والدین، یا میان پدر و دختر، ممکن است باعث بروز آسیبهایی در شکلگیری هویت جنسی دختران شود؟
پیامبر اکرم چنان علاقه عمیق و بیحد و حصری نسبت به حضرت فاطمه زهرا داشتند که توصیف آن با واژه «زیاد» نیز حق مطلب را ادا نمیکند.
میزان محبت ایشان فراتر از درک و تصور ماست. با این وجود، هرگز نمیتوان گفت که این میزان محبت موجب آسیب به شخصیت و هویت حضرت زهرا شده است.
بنابراین، لطفاً بین این دو مقوله خلط نشود:
یکی، شدت و عمق محبت یک پدر به دخترش؛
و دیگری، نحوه ابراز این محبت.
محبت زیاد و ابراز آن بهدرستی، به هیچوجه آسیبی به دختر وارد نمیکند.
اگر پدری همسرش را بسیار دوست داشته باشد و صریحاً و با افتخار در حضور فرزندان این محبت را بیان کند – مثلاً بگوید «من بدون مادرتان نمیتوانم زندگی کنم» – این نهتنها آسیبی ندارد، بلکه از نظر روانشناختی برای فرزندان، بهویژه دختران، حس امنیت و ثبات عاطفی ایجاد میکند.
بنابراین، محبت افراطی به خودی خود آسیبزا نیست؛ آنچه ممکن است آسیبزا باشد، «رفتارهای نادرست در نحوه ابراز محبت» است.
رفتارهای عاطفی در روابط بین همسران را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
۱. رفتارهای معمولی و روزمره: مانند گفتن «متشکرم» هنگام پذیرایی سر سفره، که از جنس احترام و محبت متعارفاند.
۲. رفتارهای ابرازی و احساسی: در آن، فرد گامی فراتر از رفتار روزمره میگذارد و محبت را به شکل آشکارا ابراز میکند.
رفتارهای ابرازی نیز خود به دو دسته تقسیم میشوند:
رفتارهای ابرازی قابلمشاهده: مانند گرفتن دست همسر و گفتن «دوستت دارم» در حضور فرزندان. این نوع رفتار نهتنها آسیبزا نیست، بلکه در فرزندان حس امنیت روانی و آرامش عاطفی ایجاد میکند.
رفتارهای ابرازی غیرقابلمشاهده: منظور آن دسته از رفتارهایی است که مختص روابط خصوصی همسرانه است و حضور نفر سوم (مثلاً فرزند) در آن زمینه جایز نیست.
برای مثال، لمس نقاط خاصی از بدن همسر، که در چارچوب روابط ویژه زناشویی قرار میگیرد، اگر در حضور فرزندان رخ دهد، آسیبزاست و بههیچوجه توصیه نمیشود.
انجام رفتارهای ابزاری غیرقابل مشاهده، میتوانند سه پیامد منفی داشته باشند:
۱. تحریک جنسی ناخواسته در کودک: مشاهده چنین رفتارهایی ممکن است فرزند را نسبت به لمس و تماس بدنی کنجکاو یا مشتاق کند و فرآیند تربیت جنسیاش را دچار اختلال سازد.
۲. حیازدایی: با کاهش یا از بین رفتن حیای کودک، پایههای دینی و عقلانی شخصیت او نیز تضعیف میشود.
۳. جرئتیابی افراطی فرزندان نسبت به والد همجنس: بهویژه در سنین پایین، ممکن است کودک بهتبعیت از پدر، همان رفتار یا شوخی را با مادر تکرار کند، بدون آنکه معنای حقیقی آن را درک کرده باشد، و این میتواند برای مادر ناخوشایند یا حتی آزاردهنده باشد.
ازاینرو، لازم است رفتارهای ابراز محبت میان والدین، بهویژه در حضور فرزندان، با دقت و رعایت حدود مشخصی همراه باشد.
بهعبارت دقیقتر، محبت و احترام میتوانند بهطور نامحدود و گسترده ابراز شوند، اما رفتارهای خاص همسرانه، تنها باید در حریم خصوصی و در غیاب نفر سوم انجام گیرند.

برای دانلود صوت اینجا را کلیک کنید










نظر شما