به گزارش خبرگزاری حوزه، یکی از وظایف طلاب و فضلا در ماه محرمالحرام، تبلیغ چهره به چهره در مساجد و هیئات مذهبی سراسر کشور است که در حوزهنیوز در این راستا به تولید و انتشار محتوای منبر و روضه برای مبلغان محترم پرداخته که به صورت روزانه منتشر خواهد شد.
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
السَّلَامُ علیک یا قَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ
(مقدمه روضه)
* امشب شب قاسم بن الحسنه، واسه اینکه روضه حضرت قاسم برای ما ملموس تر بشه، و متوجه بشیم که وقتی که حضرت قاسم از عموش میپرسه، عمو جان شما فرمودید: همه شهید میشن، آیا من هم جزو شهدا هستم؟ أباعبدالله فرمود:مرگ در نگاهت چگونه است؟ قاسم جواب داد: «أحلی من العسل» این یعنی چی؟
* شهید ۱۳ ساله ای است به نام مرحمت بالازاده، یه روز مقام معظم رهبری که اون زمان رئیس جمهور بودند جلسه ای داشتند بعد مردم جمع شدند دور آقا مرحمت اومد خدمت ایشون یه مطلبی رو بگه، همه گفتند: این بچه چی میخواد بگه! دیدند این پسر رو کرد به رهبری گفت: من از اردبیل اومدم تا اینجا از شما یه خواهشی بکنم، آقا هم گفت چه خواهشی؟ مرحمت گفت: خواهش میکنم به منبریها و مداحها بگید دیگه روضه حضرت قاسم رو نخونند! آقا دلیل درخواست رو پرسید، که شهید بالازاده گفت: آقا جان حضرت قاسم ۱۳ ساله بودند که امام حسین به او اجازه داد به میدان برود و بجنگد، من هم ۱۳ سالمه ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد که جبهه بروم هرچه التماسش میکنم میگه: ۱۳ سالهها رو نمیفرستیم، اگه رفتن ۱۳ ساله ها به جنگ بد است پس این همه روضه حضرت قاسم را چرا میخوانید؟
* آره شهدای نوجوان ما کاری کردند که ما روضه حضرت قاسم رو بیشتر درک کنیم!
* حسین فهمیده نوجوان ۱۳ ساله ای که همراه دوست شهیدش محمد رضا شمس محاصره شده بودند و ۵ تانک هم درصدد قتل عام مردم بودند. رفیق حسین فهمیده میگه: دیدم شهید فهمیده تعدادی نارنجک به کمر خودش بسته به طرف تانکها داره حرکت میکنه، تو مسیر حرکت به سمت تانک ها، تیری به پاش خورد اما این نوجوان ۱۳ ساله از حرکت نمیایسته و خودش رو به زیر تانکها میاندازه و تانکها منفجر میشه. عراقی ها فکر کردند حمله ای رو رزمنده ها شروع کردند. با سرعت تانکها رو رها میکنند و فرار میکنند. که امام خمینی فرمود: رهبر من آن نوجوان ۱۳ ساله ای که خود را فدا کرد در زیر تانکها
* ببینید شهدای ما که الگوشون حضرت قاسم بود اینطور جانفشانی میکردند، حالا خود حضرت قاسم که در رگش، خون امام حسن و امیرالمومنین در جریان بود چه شجاعتی داشتند!!
______________________________________________________________________
(شروع روضه)
* جناب قاسم هر چه تلاش کرد از ابیعبدالله اجازه بگیره به میدان بره، حضرت اجازه ندادن! اومد خیمه نجمه خاتون، گفت: مادرجان عمو اذن میدان به من نمیده، عمو میگه تو امانت برادرم حسن هستی. مادر جان همه رفتن علی اکبر رفت دیگران رفتند...مادر یه لبخند زد گفت:عزیزم صبرکن
به برگهای از بقچه درآورد گفت: اینو به عمه جانت نشون بده بهت اجازه میدان میده!
امام حسین وقتی وصیت برادر رو دید، بوسید و گریه کرد. تو نامه نوشته بود: قاسم جان مبادا روز عاشورا عموت رو تنها بذاری!
جای دیگر تو اصحاب نمیبینید که اینطور باشه، امام حسین قاسم رو بغل کرد، انقدر عمو و برادرزاده گریه کردند «حتّی غُشِّیَ عَلیهِما» تا اینکه هردو از حال رفتند.
حضرت قاسم رفت میدان، راوی دشمن میگه: قاسم آمد، انگار تکهای از ماه داره به میدان میاد. لباس رزم اندازه قاسم نبود!
جنگ جانانه ای کرد، یه عده رو به درک واصل کرد. یه ضربه ای به سرش خورد اون جا صدا زد: عموجان!!
امام حسین معطل نکرد به سرعت خودش رو رسوند. أباعبدالله آمد دید قاسم زیر دست و پای اسب هاست! لِه شده این بدن!
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم شبیه موم عسل خانِه خانهات کردند
راوی میگه: وقتی گَرد و خاک نشست، دیدم أباعبدالله، قاسم رو بغل کرده و قاسم پاشنه پاهاش رو هی داره رو زمین میکشه، که آقا اونجا گریه کردند و فرمودند: چقدر به عمو جانت سخته که این لحظات رو ببینه!
* آی نوکرای ابیعبدالله، دو نفر بودند که تو روز عاشورا قبل از شهادت زیر دست و پای اسبها رفتند. یکی حضرت قاسم بود که زنده بود هنوز که اسبها بر بدنش تاختند. و دیگری هم خود ابا عبدالله بود که امام زمان در ناحیه مقدسه اینطور میفرمایند: «فَهَویتَ إلی ألارضِ جَریحا، تَطَؤُکَ ألخُیُول بِحَوافِرِها»
امان ز لحظهیِ آخر که دست و پا می زد عموی بیَکس خود را فقط صدا میزد
امان ز تشنگی و پا کشیدنش بر خاک که مُهر ِ داغ ِ دلش را به کربلا میزد
«صَلَی الله علیک یا أباعبدالله»










نظر شما