به گزارش خبرگزاری حوزه، یک روز از ورود کاروان حسینی و خاندان اهلبیت عصمت و طهارت به سرزمین کربلا می گذرد و در چنین روزی در سال ۶۱ هجری وقایعی در تاریخ ثبت شده است که در ادامه به آن می پردازیم.
خریداری اراضی کربلا:
یکی از وقایع مربوط به روز سوم محرم این است که حضرت سیدالشهدا یک قسمتی از زمین کربلا را که هم اکنون نیز قبر شریفشان در آنجا واقع شده است، از اهل نینوا و غاضریه به ۶۰ هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز پذیرایی نمایند.
حضرت سیدالشهدا (ع) زمین کربلا را پس از خریدن دوباره به قبیله بنی اسد برگرداند ولی شرط کرد: کسانی که به این سرزمین میآیند از آنها پذیرایی کنید. به عبارت دیگر امام (ع) این سرزمین را وقف نکرد بلکه آن را در اختیار اهالی آن منطقه نهاد.حجت الاسلام قرائتی هم در فلسفه خرید کربلا میگوید: امام حسین وقتی کربلا آمد، زمین کربلا را به دلیل مسائل فقهی خرید. فرمود: زمین مردم است. من در زمین مردم میخواهم شهید نشوم. خون من در زمین غصبی ریخته نشود. زوارها که زیارت من میآیند، پا در زمین مردم نگذارند.
ورود عمر بن سعد به کربلا
عبیدالله بن زیاد در روز دوم محرم نامهای را برای امام ارسال میکند و مینویسد که یزید مرا فرمان داده که یا از تو و یارانت بیعت گرفته و تسلیم ما شوید و یا شما را زنده نگذارم. امام حسین (ع) جواب نامه عبیدالله را نمیدهند و به فرستاده او میفرمایند که برای عبیدالله بن زیاد عذابی سخت در انتظار است.
بدین ترتیب عبیدالله، عمربن سعد را فرمان داده تا به جنگ با امام برود. عمر بن سعد که وعده حکومت بر ری را از عبیدالله گرفته بود از جنگ با امام میترسد و فرمان عبیدالله را قبول نمی کرد. اما عبیدالله شرط حکومت بر ری را جنگ با حضرت برشمرد و عمر بن سعد در شرایطی که اطرافیانش او را از این کار منع میکردند بالاخره حب دنیا بر وی غلبه کرد وقبول کرد که به جنگ با خاندان پیامبر برود.
عمر بن سعد در روز سوم محرم الحرام با ۴ هزار سپاه از اهل کوفه به کربلا داخل میشود.هنگامی که عمر بن سعد به کربلا وارد شد، عزرة بن قیس احمسی را نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد تا از امام سؤال کند برای چه به این مکان آمده است و چه قصدی دارد؟ چون عزره از جمله کسانی بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد. پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را دعوت به کوفه کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند. تمامی آنها از رفتن به خدمت امام حسین علیهالسلام خودداری کردند. ولی شخصی به نام کثیر بن عبدالله شعبی که مرد گستاخی بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر بخواهی او را میکشم. عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمی را فعلا ندارم، ولی به نزد او برو و از او سؤال کن به چه منظوری به اینجا آمده است؟
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیهالسلام رفت، ابوثمامه صائدی که از یاران امام حسین علیه السلام بود چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخص که میآید بدترین مردم روی زمین است، پس ابوثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین برو! کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را میرسانم در غیر این صورت برمیگردم. ابوثمامه گفت: من دستم را روی شمشیرت میگذارم تو پیامت را ابلاغ کن. کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمیگذارم چنین کاری کنی. ابوثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشت کاری هستی و من نمیگذارم به نزد امام بروی. پس از این مشاجره و نزاع کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد.
عمر بن سعد شخصی به نام قرة بن قیس حنظلی را به نزد خود فرا خواند و گفت: ای قره حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو. قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد، امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را میشناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: آری! این مرد، تمیمی است و من او را به حسن رأی میشناختم و گمان نمیکردم او را در این صحنه و موقعیت مشاهده نمایم. آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و پیام خود را ابلاغ کرد، امام حسین علیهالسلام فرمود مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت، قرة چون خواست برگردد حبیب بن مظاهر به او گفت: ای قرة وای بر تو چرا به سوی ستمکاران باز میگردی؟ این مرد را یاری کن که بوسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتی. قرة گفت: من پاسخ این رسالت را به عمر بن سعد برسانم، سپس در این امر اندیشه خواهم کرد. پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان باخبر ساخت.
حسان فائد میگوید: من نزد عبیدالله بن زیاد بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصدی نزد او فرستادم و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کردهاند، اگر آمدنم را خوش نمیدارید باز خواهم گشت. عبیدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند گفت: اکنون که در چنگ ما گرفتار شده امید نجات دارد ولی حالا وقت فرار نیست.
نامه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد:
عبیدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند اگر چنین کرد ما نظر خود را خواهیم نوشت.چون نامه به دست عمر بن سعد رسید، گفت: میپندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست. عمر بن سعد نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا میدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.
عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله و لشگرگاه شهر حرکت کرد و کسی را نزد حصین به تمیم که به قادسیه رفته بود فرستاد و او به همراه چهارهزار نفر که با او بودند به نخیله آمده سپس کثیر بن شهاب حارثی و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسماءبن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر گردش کنید و مردم را از اطاعت و فرمانبرداری از یزید و من فرمان دهید و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه برحذر دارید و آنان را به لشگرگاه فرا خوانید.
پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله بن زیاد بازگشتند و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچهها و گذرگاهها میگذشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله بن زیاد تشویق میکرد و آنان را از یاری امام حسین علیه السلام بر حذر میداشت. عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز او وجود آنها استفاده شود و در هنگامی که او در لشگرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولی موفق نشد به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.
پدر و پسری منافق و ریاست طلب
عمر بن سعد (کشتهشده در ۶۵ یا ۶۶ق)، فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در واقعه کربلا بود. او در روز عاشورا نخستین تیر جنگ را به سوی سپاه امام حسین(ع) رها کرد و پس از شهادت امام و یارانش، دستور داد بر بدن شهدای کربلا اسب بتازند.ابنسعد با انگیزه رسیدن به حکومت ری به جنگ با امام حسین(ع) رفت اما به حکومت ری نرسید. او در قیام مختار به دست جناب مختار ثقفی کشته شد. وی از شخصیتهای منفور نزد شیعیان بوده و در زیارت عاشورا، لعن شده است.
چرا شب و روز سوم ماه محرم به نام حضرت رقیه (س) نامگذاری شده؟
روز سوم ماه محرم به نام حضرت رقیه دختر خردسال حضرت اباعبدالله الحسین نامگذاری شده است که در روز عاشورا در کربلا حضور داشت و شاهد آن مصیبتهای عظیم بود. گرچه حضرت رقیه (س) دختر امام سیدالشهدا در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ هجری قمری در سفر اهل بیت به شهر شام به شهادت رسید اما سوم ماه محرم به نام ایشان نامگذاری شده است تا شیعیان بیشتر نسبت به دردانه حضرت عرض ادب نمایند.
به تحقیق استاد حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد نام اصلیش در منابع، «فاطمه» یا «فاطمه صغری» گزارش شدهاست و «رقیه»، یکی از القاب این دختر است. پدر ایشان حسین بن علی و نام مادر ایشان را برخی چون اربلی در کشف الغمه و مفید در الارشاد، ام اسحاق دانسته اند که پیشتر همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام مجتبی به عقد امام حسین (ع) درآمده است.
برخی منابع تاریخ ولادت رقیه خاتون را پنجم شعبان سال ۵۷ ه.ق دانسته اند.
در کامل بهایی آمده از میان فرزندان امام حسین علیه السلام ۳ پسر و ۳ دختر ایشان در کربلا حضور داشتند که ۲ پسر در جریان واقعه به شهادت رسیده و یک پسر و ۳ دختر ایشان به اسارت رفتند. رقیه یکی از دختران امام بود که در کربلا حضور داشت و در آن زمان سه یا چهار ساله بوده است.
بعد از شهادت امام عمر سعد اجازه داد که به بازماندگان کاروان آب دهند. از بین این کودکان، دختری خردسال از دختران حسین پس از گرفتن سهم آب خویش، به سمت کشتهشدگان کربلا رفت تا پدرش را سیراب کند. به گزارش شیخ مفید، کاروان اسیران یک شب در صحرای کربلا اتراق کردند و رقیه در آن شب، از خیمه اسیران خارج شد و خود را به پیکر پدرش در قتلگاه رساند.
منابع:
کامل الزیارات ابن قولویه ص ۷۴
احتجاج شیخ طبرسی ص ۱۳۴
منتهی الامال شیخ عباس قمی
قصه کربلا استاد نظری منفرد
ویکی شیعه










نظر شما