به گزارش خبرگزاری حوزه، چند روز بعد از اینکه خبر پدر شدنش رو شنیدن رزمندهها، دیدن مهدی جلوی سنگر ایستاده و یه لبه کاغذی از جیبش زده بیرون، یکی اومد پیشش با لبخند گفت: نامه لیلا خانم رسیده؟!
مهدی زینالدین گفت: عکس دخترم لیلاست، که برام فرستادند.
اون رزمنده گفت: به سلامتی بده ببینم دختر فرمانده لشگر چه شکلیه؟
مهدی گفت: هنوز خودم ندیدم! بهش گفتم چه بیاحساس! خب عکسش رو بیار بیرون ببینیم چه شکلیه!
آقا مهدی گفت: راستش رو بخوای میترسم!
از چی میترسی؟
میترسم در این بحبوحهی عملیات، اگه عکسش رو ببینم مهر و محبت پدری کار دستم بده و دلم بره پیش اون و تمرکزم رو از دست بدم!
منبع: کتاب از برف تا برف، خاطرات شهید زینالدین










نظر شما