به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، همایش حفظ انسجام امت اسلامی در سیره و سنت پیامبر، امام حسن و امام رضا علیهمالسلام» چهارشنبه ۲۹ مردادماه، با حضور جمعی از علما، اساتید، پژوهشگران در نمایندگی سازمان علمی و فرهنگی آستان قدس رضوی در قم برگزار شد.
در این گزارش، سخنان حجتالاسلام والمسلمین حمید پارسانیا عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی با موضوع «هویت امت اسلام در عصر حضور امام و غیبت امامت»؛ سیدعلیرضا واسعی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی با موضوع « جامعه نبوی در تراز تمدن عیار»؛ اصغر منتظرالقائم عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان با موضوع «مهندسی فرهنگی رسولالله (ص) در حفظ امت اسلامی»؛ حجتالاسلام والمسلمین حمیدرضا مطهری عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی با موضوع «امام رضا (ع) و ترویج فرهنگ گفتگو، راهبردی برای کاهش تنشهای اجتماعی»؛ و حجتالاسلام والمسلمین محسن الویری عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع) با موضوع «امتگرایی در کنش سیاسی امام حسن مجتبی (ع)» ارائه میشود.
در ادامه، مشروح سخنان کارشناسان این همایش را از نظر میگذرانید:
هویت امت اسلامی در پرتو نور واحد امامت: تحلیل تطوری نقش پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) از تاسیس تا غیبت و انتظار ظهور مهدی موعود (عج)
حجتالاسلام والمسلمین حمید پارسانیا:
عصر پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) نقطه عطفی بینظیر در تکوین امت اسلامی و شکلگیری تاریخ اسلام است. ائمه معصومین (ع)، در مقاطع مختلف تاریخ، نقش اساسی در حفظ و صیانت از این امت و میراث گرانبهای جد بزرگوارشان، پیامبر اعظم (ص)، ایفا کردهاند. اما عملکرد ائمه در هر دوره متناسب با شرایط و جایگاه تاریخی آنان متفاوت بوده است. کسی که در موضع تاسیس و بنیانگذاری قرار دارد، همچون پیامبر اکرم (ص)، روش و عملکردش با کسی که در مقام تداوم و نگهداری این ساختار است، یعنی ائمه معصومین (ع) پس از ایشان، متفاوت است. با این حال، چون پیامبر اکرم و ائمه معصومین (ع) نور واحد و یک حقیقت واحد هستند، تفاوت در عملکردها به هیچ وجه ناشی از تفاوت در غایت و هدف یا اختلاف در شخصیت آنان نیست، بلکه معلول شرایط محیطی و تاریخی است که در آن به سر میبردند.
در این باره، مرحوم صاحب جواهر در کتاب «جواهر الکلام» به روشنی بیان میکند که ائمه معصومین (ع) همچون «نفس واحد» هستند. از این رو، عبارات و روایات وارد شده از هر یک از آنان، اگرچه در ظاهر جدا از هم به نظر برسند، در فهم و تبیین یکدیگر به عنوان قرائن لفظی منفصله کمک میکنند و به درک دقیقتر از معارف واحد آن بزرگواران میانجامند. مرحوم صاحب جواهر در موارد متعدد، از جمله در جلد هشتم صفحه ۳۵۳ کتاب جواهر، برای استنباط معانی از عبارات ائمه معصومین (ع) از تعبیر «متکلم واحد» بهره میبرد. یعنی آنجا که از سخنان و روایات مختلف ائمه نقل میشود، باید این موارد را به عنوان سخنان یک حقیقت واحد تلقی کرد.
اگر زندگی ائمه را به مثابه یک «متن» و کنشهای آنان را به عنوان فعل و حرکت آن متن در نظر بگیریم، و با فرض عقلانیت و وحدت وجودی آنها، میتوان فهمید که حیات، سیره و سنت ائمه در صحنه کنشگری اجتماعی و سیاسی، مجموعاً یک پیکره واحد است. به تعبیر دیگر، آن بزرگواران به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی همچون یک انسان ۲۵۰ سالهاند که به صورت متوالی، در عرصه رهبری امت اسلامی حضوری مستمر و یکپارچه دارند. لذا هنگامی که برخی بزرگان به بررسی رفتار پیامبر اکرم (ص) در تاسیس امت اسلامی یا به عملکرد یکی از ائمه معصومین (ع) میپردازند، در حقیقت بر روی یک متن واحد و یک مسیر پیوسته کار میکنند. این نگرش به فهم بهتر و عمیقتر سیر تحولات تاریخی و هویتی امت اسلامی کمک شایانی میکند.
با توجه به این نکته، میتوان تاریخ اسلام و مقاطع این حیات واحد را از این منظر به چند بخش تقسیم کرد: اول، مقطع قبل از اسلام است که کنشگری پیامبر (ص) به عنوان موسس، در تعامل با فرهنگی است که پیش از او وجود داشته است و بدون توجه به آن پیشینه، نقطه عطفی که پیامبر (ص) ایجاد کرد به صورت کامل قابل فهم نیست. دوم، مقطع تاسیس که مربوط به زمان حضور پیامبر (ص) است. سوم، مقطع پس از رحلت پیامبر (ص) و دوران حیات ائمه معصومین (ع). چهارم، مقطع زمان غیبت امام معصوم (ع). پنجم، مقطع ظهور مهدی موعود (عج) که ما اکنون در مقطع چهارم به سر میبریم. این ظهور که موعود همه ادیان است، ویژگیها و خصوصیاتی دارد که عقل و نقل میتوانند درباره آن اندیشه کنند. این مقطع بیشتر از سنخ اتوپیا است؛ یعنی دیگر کار تاریخ گذشته نیست، بلکه نظر به آینده دارد. پرداختن بیشتر به این موضوع به فلسفه تاریخ و فلسفه آفرینش مربوط میشود؛ زیرا ظهور و قیامت نقطه پایان نظام عالم است و به فلسفه آفرینش بازمیگردد.
این پنج مقطع را اندیشمندان مسلمان از مناظر مختلفی بررسی کردهاند. تاریخنگاران از زاویه تاریخی، محدثین از منظر نقلی و روایی، و متکلمین از دیدگاه کلامی به این موضوع پرداختهاند. همچنین در عرفان اسلامی با مبنایی متفاوت و در فلسفه اسلامی نیز فیلسوفان مسلمان شکلبندی خاص خود را ارائه دادهاند. در عرفان اسلامی، این مقاطع به گونهای خاص مطرح شدهاند و ظهور اسلام را ظهور «اسم اعظم» میدانند؛ پیامبر (ص) مظهر این نام است. پیامبر دارای ولایت و رسالت است؛ ولایت باطن نبوت است و مقام قرب الهی و راهیافتن به علم الهی است. بنابراین، پیامبر (ص) معدن علم الهی به شمار میرود و آن علم، علم ولایی است.
اما پیامبر (ص) در کنشگری تاریخی خود، از این علم که همعرض علم خداوند و مظهر علم الهی است، به طور مستقیم بهره نمیبرد؛ بلکه کنشگری او بر اساس مقتضیات رسالت انجام میشود. پیامبر در رفتار با مردم متناسب با سطح فرهنگ آنان عمل میکند؛ بنابراین در قضاوتها و داوریها نیز مسئول است که بر اساس شواهد و معرفتی که در سطح فرهنگ عمومی وجود دارد، رفتار کند و الزاماً آنچه از حقیقت عالم میداند را به طور مستقیم در عمل لحاظ نمیکند. تفکیک این دو حوزه معرفتی، یعنی مقام ولایت و مقام رسالت، میتواند بسیاری از مسائل کلامی که در تاریخ اسلام رخ داده و گاه محل منازعات بوده را حل کند. به عنوان مثال، در دوران معاصر ما، بحثهایی مشابه در کتاب «شهید جاوید» و دیگر آثار دهه پنجاه مطرح شده است که چرا امام با اینکه میداند آنچنان عمل کرده است. علامه طباطبایی (ره) پاسخ این پرسش را به گونهای داده که اگر قرار باشد این علم مشکلی داشته باشد، ابتدا باید از خداوند پرسیده شود که چرا با اینکه میداند ولی چنین رفتار میکند. لذا امام به اقتضای رسالت و شرایط عمل کرده است.
تاریخ اسلام با ظهور رسالت در سطحی از معرفت عمل میکند، اما هنگامی که مهدی موعود (عج) ظهور میکند، آن آگاهی و معرفتی که در کنشگری حضور دارد، سطحی متفاوت و والاتر است. پیامبر (ص) دو نوع میراث معرفتی دارد: یکی مربوط به قلمرو ولایت و دیگری مربوط به قلمرو رسالت. در قلمرو رسالت، اجتهاد و استنباط حکم الهی مطرح است و مجتهدان و کسانی که از این معرفت بهرهمندند، میراثداران رسالتاند. اما در باطن نبوت که حوزه ولایت است، ظهور و بروز آن در تاریخ محدود است و در عصر غیبت، این باطن نبوت است که به تدریج بروز و ظهور پیدا میکند و معرفت آن به افق وسیعتری میرسد.
از منظر فلسفه اسلامی، فارابی با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته است. او مقطع نبوت را با مدینه فاضله مرتبط میداند؛ جایی که نبی وجود دارد، رهبری امت را به عهده دارد و فرهنگ توحید را با فتح و پیروزی در عرصه فرهنگ تثبیت میکند. اما ممکن است در مقطعی با جامعهای مواجه شویم که کلمه توحید به عنوان مرجعیت فرهنگی در آن حضور دارد، ولی ارزشها و آرمانهای آن جامعه متعلق به مدینه فاضله نیست و بیشتر ریشه در عصبیتهای فردی یا عوامل دیگر دارد. این وضعیت از نگاه فارابی، مدینه فاسقه نامیده میشود؛ یعنی تحریف مفاهیم اصلی که مرجعیت دارند و چون آن مفاهیم همچنان حضور قدرتمندی دارند، کنشگری در ذیل آنها ناگزیر به پوشش گرفتن است. اگر این وضعیت ادامه یابد، مدینه فاسقه به مدینه ضاله تبدیل میشود؛ جایی که پیام اصلی و فرهنگ آرمانی به کلی حذف شده و فرهنگ به صورت کلی دگرگون میشود. در این مرحله، کنشگری در چارچوب ارزشها و معرفتی که به مدینه فاضله تعلق دارد، کاملاً از صحنه خارج میشود. باطن مدینه ضاله ارزشهای دیگری است و این مدینه ضاله میتواند در مقطعی به صورت مدن جاهله ظاهر و بروز پیدا کند.
در تاریخ اسلام، به دلیل غلبه ارزشهای دینی و فرهنگ الهی، زیست اجتماعی عمدتاً به صورت دینی شکل گرفته و هرگز به صورت عریان و صرفاً دنیوی ظهور نمیکند. یعنی مدیریت و اقتدار، هر چند گاهی از قلمرو فرهنگ دینی خارج میشود، اما این به معنای سکولاریزاسیون به معنای کامل نیست. زیستن عریان دنیوی در فرهنگ اسلامی جایی ندارد، بلکه گاهی در قالب پوششهایی که میتوان آنها را به فرآیندهای شبه سکولاریزاسیون نسبت داد، ظاهر میشود اما این پوششگیری الزاماً نهایی نیست. میتوان گفت از هبوط عالم و نزاع هابیل و قابیل، رگههایی از دنیویگرایی وجود دارد اما به شکل عریان و آشکار خود را بروز نمیدهد.
در مقطع حیات پیامبر (ص)، شاهد دوران مدنی یعنی زمانی که «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ» تحقق مییابد هستیم و پس از رحلت پیامبر (ص)، حادثهای که با قدرت گرفتن بنیامیه مستقر میشود و سپس بنیعباس، این قدرتها گرچه پوشش دینی به خود میگیرند، اما نمیتوانند از زیر هیمنه و حضور فرهنگ اسلامی و مفاهیم عالی آن خارج شوند. در اینجا مسئله اقتدار سیاسی مطرح است که به تدریج حذف میشود و امام در حال منزوی شدن است. آنچه در واقعه غدیر و مفهوم امامت رخ میدهد، این است که قدرت و اقتدار امامت در دست کسانی قرار میگیرد که ارزشها و مناسبات آنها با ارزشهای اسلامی سازگار نیست و تحت عنوان «خلیفه رسول الله» بر مردم حکومت میکنند، اما واقعاً چنین نیست و در چارچوب مناسبات پیش از اسلام رفتار مینمایند. ابن خلدون این روند را سنت الهی میداند، اما فارابی رویکرد متفاوتی دارد و این دوره را به عنوان «مدینه فاسقه» معرفی میکند. این دوره تقریباً ۲۵۰ سال طول میکشد و مقطع غیبت امامت است؛ اگرچه امام به عنوان شخصیتی حقیقی همچنان حضور و کنش دارد.
تفکیک میان فرهنگ اسلامی و اقتدار سیاسی متناسب با آن فرهنگ، و امامت ضروری است. در این دوره، امامت غصب میشود و خلافت جای آن را میگیرد. تعبیر «امامت غایب است اما امام حاضر» را صاحب کتاب «جواهر الکلام» در جلد چهل صفحه ۲۶ این کتاب به وضوح مطرح کرده است و بیان میکند که در چنین مقطعی، گرچه امامت ظاهراً غایب است، امام همچنان به نحوی عمل میکند و حضور دارد. امام، یعنی همان نور واحد، همواره در حال کنش است. توجه به این نکته برای تحلیل مسائل این مقطع تاریخی و همچنین برای تحقیقات فقهی و فهم نظام معنایی نحوه عمل، بسیار مؤثر است. در این دوره حدود ۲۵۰ ساله، امامانی را میبینیم که در شرایطی که امامت به صورت رسمی مستقر نیست، به نحوی در عرصه اجتماعی فعالاند. گاهی در قالب خلافت، مانند دوران ۵ ساله علی (ع) که امام نبود اما خلیفه بود؛ گاهی در پوشش صلح، مانند امام حسن (ع)؛ و گاهی در قالب ستیز و قیام، مانند امام حسین (ع)؛ و گاهی در قالب نوعی همکاری محدود، مانند ولایتعهدی امام رضا (ع).
عملکرد امام حسن (ع) و امام رضا (ع) میتواند دو نقطه مهم و دو فراز برجسته این دوره باشد که چراغ راهی برای فهم مقطع چهارم یعنی عصر غیبت است. در این دوره، نه امامت ظاهری وجود دارد و نه امام به صورت آشکار حضور دارد؛ یعنی دوران غیبت صغری و به ویژه غیبت کبری است که درسآموز است. فقها و علمای فقه که از سنت ائمه معصومین (ع) و سیره آنان بهره میگیرند، با این نگاه میتوانند روش کنشگری خود را در عصر غیبت کبری بیاموزند؛ یعنی در شرایطی که قدرت و امامت مستقر نیستند، اگر امام مستقر باشد یا نائب امام منصوب شده باشد (که ولایت فردی است) چگونه باید عمل کرد، و در شرایطی که حتی این وضعیت نیست، چگونه باید عمل کرد. هر یک از ائمه در این دوره در مقاطع خاص، به شیوهای ویژه عمل کردهاند که میتواند راهگشا و آموزنده باشد. در عصر حضور امام و غیبت امامت، زمانی که مهدی موعود ظهور کند و باطن نبوت بروز و ظهور یابد، تعامل میان عالم و آدم در سطحی متفاوت از کنشها خواهد بود؛ سطحی دیگر از تاریخ بشری و حیات عالم که مسیر خاص خود را دارد.
از زیست قبیلهای تا قانون اساسی مدینه: بررسی جامعه نبوی و شاخصهای تمدنی آن
دکتر سیدعلیرضا واسعی:
چنانکه میدانیم، انسان برای زیستن آفریده شده است؛ یعنی هیچکس نمیتواند ادعا کند که زیستن انسانی اصالت و ارزشمند نیست. انسان برای زندگی کردن آفریده شده و برای زیستن نیازمند حضور دیگری است. بودن در کنار دیگری برای او امری ضروری است؛ چه آن دیگری خدمتکارش باشد، چه همکار، رقیب، دوست یا دشمن، و یا هر نقش دیگری. این دیگری است که زندگی آدمی را امکانپذیر میکند، چنانکه خود انسان نیز در قبال دیگری چنین نقشی ایفا میکند.
سازوکاری که طراحی میشود تا انسانها بتوانند به نحو مطلوبی در کنار یکدیگر زندگی کنند و از امکانات، فرصتها و همه امور زیستی برخوردار باشند، تمدن نامیده میشود. به بیان دیگر، تمدن امر عجیبی نیست؛ گرچه تعاریف فراوانی برای آن وجود دارد، اما دستیافتنیترین معنای تمدن، همان سازوکار و طرحی است که امکان همزیستی انسانها را فراهم میسازد. تمدن مطلوب، تمدنی است که بیشترین امکان و بهترین فرصتها را برای یکایک انسانها فراهم کند. هرچه این امکان فراختر و این کیفیت بالاتر باشد، آن تمدن از عیار بالاتری برخوردار است. به عبارت دیگر، همه جوامع دارای تمدن هستند، ولی هیچ جامعهای را نمیتوان تمدن برتر دانست مگر آنکه بهترین و بیشترین امکانات، فرصتها و فضاهای زیستی متعالی را برای همه انسانها فراهم کند. بنابراین، وقتی سخن از «جامعه نبوی در تراز تمدن عیار» به میان میآید، منظور ما جامعهای است که پیامبر اسلام (ص) در پی طراحی آن بود و میخواهیم بررسی کنیم که این جامعه تا چه میزان با تمدن عیار همسویی دارد و میتواند همپوشانی داشته باشد.
ما ناچاریم نگاهی به جامعه پیش از بعثت پیامبر (ص) بیندازیم و ببینیم چگونه نبی اسلام در مواجهه با آن جامعه، دست به طراحی جامعهای دیگر زد؛ جامعهای که در قیاس با دیگر جوامع از مطلوبیت و عیار بالاتری برخوردار بوده است. جامعه عرب پیش از بعثت که پیامبر (ص) در آن مبعوث شد، دارای چند ویژگی مهم بود. مهمترین ویژگی این جامعه، اصالت خون به عنوان عامل تضمینکننده دوام و ثبات آن بود. اصالت خون تعاریف مختلفی دارد، اما در اینجا منظور توان واحدی است که خون آن در اعضای جامعه جاری بود و تنها قانونی که در این جامعه اهمیت و قابلیت پیگیری داشت، قانون سَرّ (سار) بود. این قانون تضمینکننده دوام، قوام و پایداری نظام خانواده و نظام زیستی جامعه کوچک عرب بود. این اولین ویژگیای بود که تحت عنوان «اصالت خون» مطرح میشود. در این رویکرد، هر کس که خارج از چارچوب این تعریف قرار میگرفت، جزو آنان به شمار نمیرفت و به عبارت دیگر، «منِ انسانی» به حساب نمیآمد.
ویژگی دوم جامعه عرب پیشااسلامی، زیست قبیلهای برای تأمین امنیت اجتماعی و فرهنگی بود. آنچه در زیست قبیلهای دنبال میشد صرفاً همخونی نبود، بلکه فراتر از آن نیز پیوندهایی شکل میگرفت. ممکن بود افراد از چند نسل پیش به هم متصل باشند، به گونهای که نسبشناسان قادر به شناسایی دقیق انساب آنان نباشند، اما برای مقابله با دشمنان، غارتگران و مهاجمان، چند گروه همخون کنار هم جمع میشدند و زیست قبیلهای شکل میدادند که به آنها امکان میداد تعاملاتی فراتر از زندگی خویشاوندی تعریف کنند.
سومین ویژگی مهم جامعه عرب پیشااسلامی، مقوله غنیمت بود که پشتوانه اقتصادی و تأمین معیشت آنها محسوب میشد. از این جهت اهمیت داشت که عربها غیر از همخون و همقبیله خود را عمدتاً به چشم رقیب، دشمن یا فرصت اقتصادی میدیدند. آنها معتقد بودند که اگر امکان تصرف منابع دیگران را داشته باشند، باید آن را تصرف کنند. در شرایط دشوار، ممکن بود با دیگران پیمان ببندند تا از تجاوز مصون بمانند، اما به محض فراهم شدن فرصت، حملههای خود را آغاز میکردند. بنابراین ویژگی سوم، غنیمتخواهی از دیگری و غیر خود بودن بود. عربهای پیشابعثت، انسان را بسیار تنگنظرانه تعریف میکردند. برای آنها «خودی» کسی بود که یا اشتراک خون داشت یا نهایتاً اشتراک قبیلهای. هر کس غیر از این بود، از منظر آنها بیگانه و «دیگری» به معنای غیریت محسوب میشد.
چهارمین ویژگی مهم جامعه عرب پیشااسلام، مردسالاری است که به عنوان حافظ حیات و بقای جامعه شناخته میشود. از منظر عرب، مرد حافظ تداوم زندگی انسان، خانواده یا قبیلهای بود که در آن زندگی میکرد. در چنین جامعهای، خلاقیت فرهنگی بسیار محدود و اندک است. به تعبیر ویل دورانت، اگر نظم اجتماعی در جامعهای وجود نداشته باشد، خلاقیت فرهنگی نیز ظهور و بروز نمیکند. همان چیزی که امروزه آن را تمدن مینامند. تمدن شامل دستاوردهای بشری در عرصههای مختلف است، اما تمدن اصلی، بستری است که منجر به شکلگیری آن عرصهها و نمودها میشود. ما تمدن متنی و همچنین تمدن ظاهری، ابزاری یا نمودی داریم؛ مانند صنایع، بناها، عمرانها و دستاوردهای علمی. اینها مظهر تمدناند، اما تمدن واقعی آن چیزی است که در حوزه انسانیت رخ میدهد؛ یعنی تلاشی که انسانها به کار میگیرند تا امکان زیستی حداکثری با هم، در پرتو قانون، نظم، امنیت و عدالت را فراهم کنند. اگر جامعهای چنین باشد، آن مظاهر و نمودهای تمدن را نیز خواهد داشت.
وقتی به جامعه عرب نگاه میکنیم، میبینیم که جامعهای به شدت بسته بوده است؛ بنابراین خلاقیتهایی که در این جامعه ظهور مییابد بسیار محدود و تنگنظرانه است. از این رو، مورخان در بررسی تمدن عرب میگویند که این جامعه در حوزه ادبیات و شعر پیشرفت داشته، اما این ادبیات عاری از مضامین بلند بوده است. به تعبیر یعقوبی، عرب شعر را جایگزین حکمت و دانش میدانست. آنقدر شعر و ادبیات برای عرب اهمیت داشت که هیچ چیز دیگری را در کنار آن قرار نمیداد، زیرا شعر و ادبیات میتوانست اصالت و نسب عربی را حفظ کند و افتخارات عرب را بازگو نماید. به همین دلیل به شعر بها میدادند، نه به مضامین عمیق و مهم آن. از همین رو، قرآن نیز به شعر و شاعری چندان اهمیت نداده است. در حوزههای دیگر نیز اگر چیزی داشتند، برای حفظ هویت و زیست خود بود و یا به عبارتی برای تداوم حیات آنها.
عربهای پیش از اسلام عملاً هیچ پیشرفت انسانی و علمی نداشتند، زیرا نگاهشان به انسان بسیار محدود بود. این نگاه، نگاهی ارتزاقی بود؛ یعنی دیگران را قربانی کنند و از آن غنیمت کسب نمایند. در چنین جامعهای، به تعبیر امام علی (ع)، خوراکشان کثافتها و بدیها بود و زیباییهای چشمنواز آنان، اشکهای دیگران بود. امام علی (ع) همچنین فرموده است که جامعه عرب، جامعهای بود که علما و دانشمندان آن افسار زده شده بودند و در مقابل، انسان جاهل دستش باز بود که هر کاری بخواهد انجام دهد. معنای فرموده امام این است که جامعه متمدن، جامعهای است که انسان آگاه بتواند داناییهای خود را گسترش دهد و انسان جاهل محدود و بسته باشد. اما وقتی پیامبر اسلام (ص) مبعوث شد، سعی کرد این فضا را دگرگون کند و جامعه را متحول سازد تا به سمت جامعهای پیش برود که امکان زندگی شرافتمندانه برای همه انسانها در آن فراهم باشد.
بنده در این بحث به دوران ۱۳ ساله مکه پیامبر (ص) نمیپردازم، اگرچه وقتی به این دوران نگاه میکنیم، چه در کردار نبوی و چه در آیات و سورههایی که بر آن حضرت نازل شده است، بیش از هر چیز بر کرامت انسانی و توحید تأکید شده است؛ توحیدی که مقولهای اساسی در حیات انسانی است، چرا که بیش از هر چیز رابطه انسانها با یکدیگر را تعریف میکند و نشان میدهد که هیچ انسانی نمیتواند برده دیگری باشد. در ادامه به دوران مدنی پیامبر (ص) اشاره میکنم. در دوره حضور پیامبر (ص) در مدینه، در چهار موقف میتوان دغدغههای نبوی را در حوزه زیست اجتماعی و جامعه تمدنی دنبال کرد.
موقف اول مربوط به چیزی است که به عنوان قانون اساسی مدینه شناخته میشود. در این قانون اساسی و مانیفستی که پس از مهاجرت به مدینه با اقشار مختلف شهر منعقد شد، بیش از هر چیز بر عنصر کرامت انسانی، احترام به داشتههای دیگری، اراده انسانی و آزادی آدمیان تأکید شده است. به این معنا که هیچکس ملزم به دست برداشتن از عقاید و باورهای خود نمیشود و هیچ قومی، حتی یهودیان و مشرکان، مجبور به پذیرش سنن الهی نمیگردد.
موقف دوم مربوط به صلح حدیبیه است. همه میدانیم که صلح حدیبیه یکی از دستاوردهای بزرگ نبوی بود. در این صلح، یکی از مواد مهم آن، آزادی انسانها در انتخاب مسیر و مرام عقیدتی است؛ یعنی هر کسی میتواند هر باور و مرامی داشته باشد و دیگران حق ندارند او را به تغییر آن مجبور کنند. این ابتکارات نبوی، امری مصلحتی نیست بلکه باید به عنوان تصمیماتی استراتژیک نگریسته شود. نگاه اولیه پیامبر اسلام (ص) به دیگری، نگاهی کرامتمحورانه است.
سومین موقفی که میتواند در شناخت رویکردهای تمدنی نبوی کمک کند، فتح مکه است. فتح مکه در سال هشتم هجری رخ داد و پس از مشقات فراوان، مسلمانان توانستند شهر مکه را که یکی از آرزوهایشان بود، فتح کنند. اما نگاه پیامبر (ص) به این فتح و این دستاورد عظیم هرگز نگاهی غیرتمدنی نبود. پیامبر هم در مواجهه با دشمنان سرسخت خود، هم مشرکانی که شاید دشمنی جدی نداشتند و هم افراد غیرسیاسی، نگاهی انسجامی داشت. به همین دلیل شعاری داد که اگر با دیدی خردمندانه به آن نگاه کنیم، عظمت آن بسیار روشن میشود. وقتی برخی شعار دادند که امروز روز انتقام است، پیامبر فرمود: «شعار دهید که امروز روز رحمت است.» یعنی دیگری را همچون خود دانستن. این نکته بسیار مهم است، زیرا اساس تمدن همین است که دیگری را دشمن ندانیم، بلکه او را همراه و یاور خود بدانیم. این نگاه پیامبر (ص) بود. ایشان فرمود «امروز روز رحمت است.» هرچند با فتح مکه قدرت پیامبر بسیار افزایش یافت، اما بر اهمیت رحمت و همدلی تأکید کرد. همچنین در جریان فتح مکه نیز در سخنان پیامبر (ص) اوج ملاطفت، ملایمت، تکریم انسانی و محبت را میتوان مشاهده کرد.
چهارمین موقف، خطبه حجة الوداع است که در سال آخر زندگی پیامبر (ص) ایراد شد. طبیعی است که پیامبر در این خطبه مهمترین دغدغههای خود را بیان کند و آنچه از دید ایشان اساس رسالتشان را شکل میدهد، در این خطبه به وضوح مطرح شود. پیامبر در خود مکه خطبه مفصلی خواند و نکات فراوانی بیان کرد که آغاز آن چنین بود: «الناس فی الاسلام سواء» مردم در اسلام برابرند. از پیامبر (ص) پرسیدند که کدام یک از خصلتها و ویژگیهای اسلام بهتر است؟ و ایشان دو خصلت را ذکر نمودند: نخست، زیاد غذا دادن به فقرا که شامل صدقه و هدیه و مهمان کردن و ولیمه میشود و دوم، سلام گفتن به هر مسلمان است، چه مسلمانی که او را میشناسید و چه آنهایی که نمیشناسید. همه انسانها از فرزندان آدم و حوا هستند و هیچ فضیلتی برای عرب بر عجم نیست. تمام تأکید پیامبر بر شکلگیری جامعهای است که در آن کرامت انسانی رعایت شود، همه انسانها برابر باشند، امنیت برای همه فراهم باشد و همچنین قانونگرایی و تسلیم در برابر شریعت به مثابه قانون محترم شمرده شود.
جامعه نبوی از منظر تمدنی، جامعهای رو به تعالی و در اوج است که بسیار انسانی تعریف شده بود و در ذهنیت پیامبر اسلام (ص) نیز چنین بود. گرچه بعدها مسیرهای دیگری طی شد، اما آن آموزهها و فرهنگ همچنان در حیات مسلمانان جاری و ساری است و وظیفه ماست که آنها را پرورش داده و جامعهای متعالی طراحی کنیم.
مهندسی فرهنگی رسولالله (ص) در حفظ و سازندگی تمدن اسلامی: از ساختار قبیلهای تا امت واحد و پایدار
دکتر اصغر منتظرالقائم:
جامعه عرب در دوران قبل از اسلام جامعهای قبیلهای بود که قدرت و داراییها بر پایه نسب و پیوندهای خانوادگی تقسیم میشد. در شهرهایی مانند مکه و یثرب، غارت و خشونت برای به دست آوردن غنیمت بسیار رایج بود و روابط انسانی عمدتاً مبتنی بر رقابت و نزاع بود. با ظهور اسلام، پیامبر اکرم (ص) توانستند با بهرهگیری از اخلاق نیکو، کلام سنجیده و تربیت نسل جوان، نه تنها ساختارهای قبیلهای را دگرگون کنند بلکه زمینهساز تمدنی شوند که اسلام را فراتر از مرزهای عربستان گسترش داد. این موفقیت نتیجه ترکیبی از ویژگیهای شخصیتی، آموزش مداوم و هدایت معنوی بود.
هجرت پیامبر (ص) به مدینه نقطه عطفی در روند شکلگیری تمدن اسلامی محسوب میشود. هجرت، آغاز پیدایش تمدنی نوین بود که در آن مدینه نه فقط به عنوان یک شهر بلکه به عنوان مفهومی تمدنی مطرح گردید. نخستین اقدام تمدنی پیامبر، ساخت مسجد بود که فراتر از مکان عبادت، به مرکز زندگی اجتماعی و شهری تبدیل شد. اطراف مسجد، محلهها و خانهها شکل گرفتند و الگویی نوین از شهرسازی اسلامی پدید آمد.
عقد اخوت باعث تقویت وحدت و استحکام پایههای روابط تمدنی میان مسلمانان شد. پیامبر (ص) برای مقابله با تفرقهافکنی از ابزارهای سیاسی و نظامی بهره گرفت و آموزههای قرآنی نیز نقش مهمی در تبیین تعالیم دینی و ایجاد وحدت ایفا کرد. خانواده به عنوان مهمترین رکن اجتماعی، یکی از اصلیترین محرکهای تمدنی در اندیشه نبوی بود. هویت انسانی و اسلامی مسلمانان، همکاری و تعامل اجتماعی و تربیت اخلاقی از محورهای اساسی این تمدن نوپا به شمار میرفت.
نظامهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیامبر (ص) ابزارهای اصلی در فرآیند تمدنسازی ایشان بودند. نظام فرهنگی پیامبر بر پایه عبودیت، تزکیه نفس، مبارزه با شرک، ترویج اخلاق اسلامی و تقوا شکل گرفت. همچنین اصول فقهی چون جهاد، تولی و تبری و مناسک حج در چارچوب این نظام فرهنگی تعریف میشدند. روایات نقل میکنند که ایمان کامل نیست مگر آنکه آنچه برای خود میپسندی برای دیگران نیز بخواهی و قرآن کریم در آیه ۱۵۲ سوره آل عمران، مهربانی و رحمت پیامبر را به تصویر میکشد.
پیامبر (ص) با ارزشنهادن به انسان و فراهم کردن زمینه رشد فردی، توانست جامعهای پایدار و منسجم بسازد. دستیابی به تمدن اسلامی مستلزم داشتن فرهنگ شهادتطلبی، مبارزه با مراکز شرک و ایجاد آرمانشهری است که سلامت معنوی و جسمی افراد را تضمین کند. در چنین جامعهای، افراد خود را خلیفه خدا میدانند و مسئولیت اجتماعی خود را به درستی ایفا میکنند.
پیامبر (ص) همیشه بر نوعدوستی، رعایت حقوق انسانی و عدالت تأکید داشتند. در جنگهای آن حضرت، تلفات به حداقل رسید. ۱۶۸ نفر از یاران پیامبر و ۳۷۴ نفر از دشمنان کشته شدند که نشاندهنده رعایت اخلاق حتی در شرایط نبرد است.
مهندسی فرهنگی پیامبر (ص) مجموعهای منظم از اقدامات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود که بنیان تمدن اسلامی را گذاشت. ایشان با آموزش انسانها، ایجاد نهادهای اجتماعی، تقویت خانواده، ساخت مسجد به عنوان کانون زندگی شهری و استقرار نظام سیاسی و فرهنگی، نه تنها امت اسلامی را حفظ کردند بلکه راه توسعه تمدنی را برای نسلهای آینده هموار ساختند.
امتگرایی و گفتوگوی مدبرانه امام رضا (ع) در مدیریت کنشهای سیاسی و اجتماعی: الگویی برای وحدت و انسجام امت اسلامی
حجتالاسلام والمسلمین حمیدرضا مطهری:
یکی از ویژگیهای بارز در زندگی امام رضا علیهالسلام، اهمیت و توجه ویژه ایشان به گفتوگو و تبادل نظر با گروههای مختلف اجتماعی و مذهبی بود. این گفتوگوها تنها جنبه آموزشی و تبیینی نداشتند، بلکه نقش بسیار مؤثری در کاهش تنشهای اجتماعی و رفع اختلافات میان اقشار مختلف جامعه ایفا میکردند.
شناخت بستر تاریخی دوران امامت امام رضا علیهالسلام بسیار مهم است. در ابتدای دوران امامت، در زمان حکومت هارون و پس از آن امین و مأمون، امام علیهالسلام در شرایطی نسبتا آزاد به سر میبردند که فشارهای سیاسی بر ایشان کمتر بود و این فرصت مناسبی برای بیان آموزههای دینی و برقراری ارتباط با اقشار گوناگون فراهم شده بود. این فضای باز، امکان برگزاری گفتوگوهای علمی و فرهنگی گسترده را برای ایشان میسر میساخت.
گفتوگوهای امام رضا علیهالسلام در دو حوزه دروندینی و بروندینی شکل میگرفت و هر یک ویژگیهای خاص خود را داشتند. هدف اصلی این گفتگوها صرفاً کشف حقیقت علمی نبود بلکه بیشتر برای هدایت و تربیت مخاطبان و کاهش تنشهای اجتماعی انجام میشد. امام با بهرهگیری از اخلاق نیکو و اصولی، طرفهای مقابل را به تفکر و تعامل سازنده تشویق میکردند.
یکی از ویژگیهای مهم گفتوگوهای امام، حفظ احترام و مهرورزی نسبت به طرف مقابل بود. حتی در مواقعی که سخنان حریف موجب خنده حاضرین میشد، امام با صبوری و مدارا پاسخ میدادند و جایگاه مخاطب را بالا میبردند. این برخورد مهربانانه، به ویژه در مواجهه با شخصیتهای برجسته علمی و مذهبی مانند متکلم خراسان، بستری برای هدایت و اصلاح دیدگاههای آنان فراهم میکرد.
امام رضا علیهالسلام به رعایت حقوق دیگران و پرهیز از تعصب در گفتوگوها اهمیت فراوان میدادند. تأکید امام بر اخلاق، بهکارگیری معیارهای عقلانی و احترام به کرامت انسانی، نه تنها ارزش علمی و تربیتی داشت بلکه باعث کاهش اختلافات و ایجاد همبستگی در جامعه میشد.
پس از به قدرت رسیدن مأمون و پس از غلبه بر امین، وضعیت تغییر کرد و مأمون با منصوب کردن امام رضا علیهالسلام به عنوان ولیعهد، سعی داشت از طریق برگزاری مناظرات سازماندهی شده، جایگاه امام را تضعیف کرده یا نفوذ ایشان را محدود کند. اما به واسطه تدابیر حکیمانه و روشهای مدبرانه امام، این تلاشها بینتیجه ماند و امام همچنان در میان شیعیان و سایر اقشار جامعه اسلامی جایگاه خود را حفظ کردند.
تجربه تاریخی نشان میدهد که گفتوگوهای امام رضا علیهالسلام فراتر از مناظرات صرف علمی بود و اهدافی راهبردی مانند حفظ وحدت امت اسلامی، گسترش اخلاق اسلامی و کاهش تنشهای اجتماعی را دنبال میکرد. ایشان با بهرهگیری از خردمندی، انصاف و مدارا توانستند گروههای مختلف دینی، از جمله شیعیان، را به تعامل سازنده فراخوانند.
یکی از نکات مهم در گفتوگوهای امام، تمرکز بر هدایت اخلاقی و معنوی مخاطبان بود. ایشان همواره تلاش میکردند با روشی نرم و دلنشین نقدهای خود را مطرح کرده و در عین حال احترام و جایگاه طرف مقابل را حفظ کنند. این رویکرد باعث میشد که گفتوگوها جنبه آموزشی و اصلاحی پیدا کنند و از تبدیل شدن به نزاع و جدال جلوگیری شود.
امام در گفتگوهای خود به عقل و منطق اهمیت ویژهای میداد و همزمان با رعایت اصول اخلاقی عمل میکرد. هیچگاه برای اثبات دیدگاه خود از فشار یا تحقیر استفاده نمینمود و همواره تأکید میکرد که هدف اصلاح و هدایت است، نه غلبه بر دیگری. امام رضا علیهالسلام ثابت کردند که حتی در شرایط سیاسی حساس و تحت فشار حکومتهای ظالم، میتوان با گفتوگو، خردمندی و اخلاقمداری جامعه را از تنشهای اجتماعی مصون داشت و آموزههای دینی و فرهنگی را به شکلی مؤثر منتقل کرد.
روشهای گفتوگویی امام رضا علیهالسلام برای جامعه امروز از اهمیت بالایی برخوردار است. در دنیای کنونی که تنشها و تعارضات متعدد است، الگوبرداری از شیوههای ایشان میتواند راهگشای کاهش اختلافات، ترویج تعامل سازنده و ایجاد وحدت میان گروههای مختلف باشد. اصولی مانند احترام متقابل، مدارا، عقلانیت و رعایت حقوق دیگران همچنان کارآمد و قابل اجرا هستند.
یادگیری و پیروی از سبک گفتوگوی امام رضا علیهالسلام نه تنها در حوزههای دینی، بلکه در عرصه سیاست، فرهنگ و زندگی اجتماعی نیز میتواند نقش مهمی در کاهش تنشها و ارتقای انسجام اجتماعی ایفا کند. این رویکرد امام نشاندهنده اهمیت اخلاق، خردورزی و تدبیر در مدیریت اختلافات و حفظ وحدت در امت اسلامی است.
امتگرایی در کنش سیاسی امام حسن مجتبی (ع): تأکید بر مصالح عمومی، حفظ وحدت و پیشگیری از نزاع در سیاست اسلامی
حجتالاسلام والمسلمین محسن الویری:
در آموزههای اسلامی، مفهوم امت به جامعهای اشاره دارد که از لحاظ اقلیمی، مذهبی، کلامی، اجتماعی و فرهنگی دارای تنوع فراوان است. چنین گوناگونی در بطن جامعه اسلامی، چالشها و پیچیدگیهایی را برای رهبری آن به وجود میآورد و بنابراین تصمیمات سیاسی باید در راستای منافع و مصالح عمومی این جامعه گسترده اتخاذ شوند.
نمونهای بارز از رویکرد امتمحور در سیاست اسلامی را میتوان در تصمیم امام حسن علیهالسلام برای واگذاری حکومت مشاهده کرد. این انتخاب نه صرفاً یک تصمیم محدود به درون شیعیان، بلکه پاسخی به ضرورت حفظ وحدت اجتماعی و پیشگیری از نزاع و خونریزی در جامعه مسلمانان بود؛ به گونهای که مصالح عمومی امت در اولویت قرار گرفت و هدف اصلی، جلوگیری از آسیب دیدن مسلمانان بود.
برای درک بهتر تصمیم امام حسن علیهالسلام در موضوع صلح، باید این رخداد را در بستر رویدادهای تاریخی قبل و بعد آن بررسی کرد و ضمن مرور زمینههای تاریخی، به تبیین علل و پیامدهای این تصمیم پرداخت. رویکرد دیگر تحلیل، مرور گفتهها، مواضع و بیانات امام علیهالسلام است که در متون شیعی منعکس شدهاند؛ این روش بیشتر به فهم معنای کلی و تحلیل سیاسی کنش امام توجه دارد و از لحاظ سندی جزئیات را مد نظر قرار نمیدهد.
مطالعه روایتها نکات مهمی را درباره تأثیر مصالح عمومی بر تصمیمات امام حسن علیهالسلام روشن میسازد. نخست، امام معتقد بود که رشد و کمال امت اسلامی منوط به اداره آن توسط بهترین فرد است؛ در غیر این صورت جامعه دچار تفرقه و گسست خواهد شد. این دیدگاه، ابزاری تحلیلی برای مخاطبان فراهم میکند تا رویدادها را ارزیابی کرده و مدیریت جامعه را بسنجند.
دوم، تطبیق حاکمیت با عینیت امامت اهمیت دارد؛ هرچند جایگاه امام همواره محفوظ است، ولی تحقق آن نیازمند فراهم بودن زمینههای بیرونی و ظرفیت پذیرش در جامعه است. درست همانگونه که یک دانشمند بدون فضایی برای بیان دانش خود نمیتواند نقش مؤثر داشته باشد، جامعه نیز اگر پذیرش امامت را نداشته باشد، اهداف امام قابل تحقق نخواهد بود.
سوم، رفتار و شرایط مردم بر تصمیمات امام تاثیرگذار بود؛ ایشان همواره به دنبال حفظ صلاح و امنیت امت و جلوگیری از ریخته شدن خون مسلمانان بودند. بنابراین مصالح عمومی و حفظ جان افراد، عامل مهمی در اتخاذ تصمیم صلح محسوب میشد.
چهارم، تصمیم امام حسن علیهالسلام ریشه در سابقه تاریخی و سنت پیامبر و امیرالمؤمنین دارد؛ توجه به مصالح عمومی و پرهیز از اختلافات همواره مورد تأکید بزرگان اهلبیت بوده است. این نکته نشان میدهد که اهمیت دادن به منافع امت و تلاش برای حفظ وحدت، بخشی از سنت سیاسی و اجتماعی ایشان بوده است.
امام حسن علیهالسلام تحت تأثیر عوامل مختلفی، از جمله منافع عمومی امت، عمل کرد و هدف ایشان تأمین خیر و صلاح جامعه اسلامی بود؛ درست همانگونه که خورشید بر همه میتابد، ایشان نیز بهترین منفعت را برای امت مد نظر داشتند. این رویکرد نمونهای برجسته از امتگرایی در سیاست اسلامی است که در آن منافع جمعی بر منافع فردی ارجحیت دارد.
بازنگری در تجربه سیاسی امام حسن علیهالسلام برای جوامع امروز اهمیت فراوانی دارد. در دنیای معاصر که اختلافات اجتماعی گسترده است، الگوگیری از تصمیمات و رفتار ایشان میتواند راهکاری موثر برای کاهش تنشها، ترویج تعامل سازنده و ایجاد همبستگی میان گروههای مختلف باشد. اصولی چون احترام به منافع عمومی، مدارا، عقلانیت و رعایت حقوق دیگران همچنان جایگاه خود را حفظ کردهاند.
رویکرد امتگرایانه امام حسن علیهالسلام فراتر از صرفاً واگذاری حکومت است؛ این دیدگاه بیانگر آن است که رهبری اسلامی باید همواره در چارچوب مصالح عمومی امت برنامهریزی کند و منافع فردی و گروهی را به نفع جامعه کنار بگذارد. این نوع مدیریت، که بر پایه اخلاق و عقلانیت استوار است، همواره توسط اهلبیت توصیه شده و نمونهای روشن از سیاست دینی به شمار میآید.
تحلیل رفتار امام حسن علیهالسلام و تأکید بر منافع عمومی امت نشان میدهد که حفظ یکپارچگی جامعه اسلامی و جلوگیری از نزاعهای خونین از اصول اساسی سیاست دینی است. این الگو میتواند الهامبخش رهبران و نخبگان معاصر باشد تا در مواجهه با بحرانها، منافع جمعی را بر منافع شخصی ترجیح دهند و به تقویت وحدت و انسجام اجتماعی کمک کنند.
انتهای پیام










نظر شما