به گزارش خبرگزاری حوزه، عماد چهارده ساله بود که پیشنهاد کرد برای آنکه به مسجد روح بدهیم آن را رنگ کنیم، پولی برای این کار نداشتیم. آن وقتها میدانستیم اگر از مردم درخواست کمک کنیم هیچ کس با ما همکاری نمیکند.
آن روز با این فکر که هیچ راهی برای حل این مسئله وجود ندارد از هم جدا شدیم
اما ادامه ماجرا از زبان مادر: «عماد» پسرم پیش من آمد و گفت مسجد بسیار قدیمی شده و این ظاهر کهنه و کثیف مناسب خانه خدا نیست و باعث میشود، مردم شوقی برای آمدن به مسجد نداشته باشند.
پرسیدم خُب تو چه کار میخواهی بکنی؟ او پاسخ داد «ما میخواهیم مسجد را رنگ کنیم.»
خودش همه مخارج را محاسبه کرد و حساب همه کارها را کرده بود گفت که میخواهد، چند روزی برای کار به یک باغ پرتقال برود و آنجا پرتقال چینی کند خودش محل کار را پیدا کرده بود
روز اولی که رفت پنج لیر پول گرفت.
بعد از پنج روز، حساب پولهایی که دستمزد گرفت به ۲۵ لیر رسید که برای خرید رنگ و ملزومات نقاشی مسجد کافی بود.
«شیخ حسین» میگوید بعد از چند روز «عماد» با رنگ و ابزار نقاشی پیش ما آمد و از ما خواست تا به او در رنگ کردن مسجد کمک کنیم.
نگفت پول را از کجا آورده ولی بعدها خودمان فهمیدیم که چند روز پرتقال چینی کرده است تا بتواند پول رنگ را به دست آورد. در حالی که این کار برای بچه ای در آن سن و سال کار طاقت فرسایی بود!!
منبع: راز رضوان( زندگینامه و خاطرات شهید عماد مغنیه)، انتشارات ابراهیم هادی










نظر شما