چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۳
گردوی کوچکی که مردی بزرگ را بیدار کرد

حوزه/ در سایه‌ی آرام یک درخت گردو، مردی خسته از روزگار، به کار خدا ایراد گرفت؛ تا اینکه گردویی کوچک از آسمان افتاد و درسی بزرگ به او آموخت.

به گزارش خبرگزاری حوزه، روزی مردی خسته، زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا اندکی بیاساید.

چشمش به مزرعه هندوانه و کدو تنبل‌هایی افتاد که در همان نزدیکی از زمین روییده بودند.

با خود گفت:خدایا! چه‌قدر کارت عجیب است! کدو به این بزرگی روی یک بوته‌ی نحیف می‌روید و گردویی کوچک روی این درخت تنومند؟! این انصاف نیست! در همین لحظه، گردویی از درخت افتاد و محکم به صورتش برخورد کرد!

مرد با درد از جا پرید، نگاهی به آسمان انداخت و گفت: خدایا، مرا ببخش! دیگر در کارت فضولی نمی‌کنم...

اگر این گردو، کدو یا هندوانه بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می‌آمد!

آری، در حکمت خداوند متعال، خطایی نیست و هر چیزی در جای خودش قرار دارد گاهی پشت یک ظاهر ساده، حکمتی عظیم نهفته است!

و حکیم ابوالقاسم فردوسی چه زیبا سروده است که:

جهان سر به سر حکمت و عبرت است // چرا بهره ما همه غفلت است

منبع:

شاهنامه فردوسی

داستان خوبان ص ۹۵

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha