جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۰
از "درمان معنوی خداسو" چه می‌دانید؟ / درمان خداسو، نقشه راهی برای فعال‌سازی "عقل فطری"

حوزه/ در چهارمین نشست تخصصی درمان معنوی سماح، اساتید برجسته حوزه و علوم قرآنی به واکاوی مفهوم درمان خداسو پرداختند و چگونگی گذر از درمان خودمحور به سوی درمانی با محوریت خدا را تشریح کردند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، چهارمین نشست علمی هسته علمی «درمان معنوی سماح» با موضوع «درمان معنوی خداسو» با دبیری حجت الاسلام والمسلمین سید حسن حسینی و با ارائه حجت‌الاسلام والمسلمین پسندیده (استاد دانشگاه قرآن و حدیث)، دکتر جان بزرگی (عضو هیأت علمی پژوهشگاه حوزه ودانشگاه و مبدع این درمان) و حجت‌الاسلام والمسلمین آذربایجانی (عضو هیأت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه) با هدف تبیین مبانی و روش‌های درمان معنوی با محوریت خدامحوری، برگزار شد که متن کامل این گفتگو تقدیم علاقه‌مندان می‌گردد.

دکتر جان‌بزرگی:

قرار ما بر این بود که بر اساس بحث‌های جلسات پیش، مبانی یک درمان معنوی را دنبال کنیم. در جلسات قبل، به‌ویژه در جلسه گذشته، درباره آسیب‌شناسی و مبانی تیپ‌های آسیب‌شناختی اختلالات روانی بر اساس «درمان چندبعدی معنوی» صحبت کردیم. امروز قصد داریم کمی به بحث‌های کاربردی نزدیک شویم و ببینیم چگونه می‌توان از مبانی به سمت درمان حرکت کرد.

در چارچوب فکری و پارادایمی که برای درمان معنوی در نظر داریم، اصل و اساس چیست؟ وقتی نظریه‌های روان‌درمانی را بررسی می‌کنید، اگر نکته‌ای کلیدی را درک نکنید، ممکن است در عمل درمان به خطا بروید. آن نکته این است: هر نظریه‌ای برای «انسان‌شناسی» خود، به اصطلاح چیزی را به عنوان «کورتدنسی » (Core Tendency) در نظر می‌گیرد. منظور از کورتندنسی، تمایل بنیادین انسان است که نظریه بر اساس آن شکل می‌گیرد.

به عبارت دیگر، وقتی در یک دیدگاه درباره انسان صحبت می‌شود، می‌پرسند: اصلی‌ترین انگیزه انسان چیست؟ هر دیدگاه، بسته به نگاه انسان‌شناختی خود، پاسخی برای این پرسش دارد. این کورتندنسی یا تمایل بنیادین، چه خاصیتی دارد و چه کارکردی در درمان ایفا می‌کند؟ در دیدگاه‌های مختلف، این کورتدنسی اساس تمام انگیزه‌ها دانسته می‌شود؛ یعنی هر عمل، فعالیت و حرکتی که انسان انجام می‌دهد، در نهایت به این کورتندنسی بازمی‌گردد.

برای مثال، در روان‌تحلیلگری کورتدنسی «کاهش تنش» تعریف می‌شود. هر کاری که انسان انجام می‌دهدچه لذت‌طلبانه باشد چه پرخاشگرانه در جهت کاهش تنش خودش است. بنابراین، در جلسه درمان، هر رفتار مراجع، از جمله عصبانیت از درمانگر، به عنوان راهکاری برای کاهش تنش تحلیل می‌شود. همچنین، بسیاری از این تنش‌ها ناشی از تعارض‌های دوران کودکی در نظر گرفته می‌شوند.

یا در نظریه‌های انسان‌گرایانه مانند کارل راجرز، کورتنی «تحقق خود» یا «شکوفایی آنچه در درون انسان است» تعریف می‌شود. تمام فعالیت‌های انسان در جهت محقق کردن و به فعل درآوردن آنچه که درونش است. تمام فهم این نظریه وابسته به درک این کورتندنسی است.

همین وضعیت در سایر نظریه‌ها نیز صادق است. هر دیدگاهی یک کورتدنسی و نقطه کوری دارد.

سوال اصلی اینجاست: در درمان یا روانشناسی معنوی خداوند سو در این چارچوب فکری، در این الگو (هر نامی که بر آن بگذاریم)، کورتدنسی چیست؟ و انسان به دنبال چه چیزی می‌گردد؟

در افراد مبتلا به اختلالات روانی مانند افسردگی، وسواس، اسکیزوفرنی یا اختلال شخصیت مرزی که ساختارهای شناختی و هیجانی آنها آسیب دیده است، آیا عقل فطری همچنان کارکرد دارد؟ اگر آری، چرا برخی افراد با عقل فطری قوی مثل اهل عبادت باز هم دچار اختلالات روانی میشوند؟

در دیدگاه‌های مختلف، هر کدام بسته به نگاه انسان‌شناختی خود، چنین بحثی را مطرح می‌کنند.

این کورتدنسی، یا «تمایل بنیادین» که برای انسان تعریف می‌کنند، چه خاصیتی دارد و چه کارکردی در درمان دارد؟

در دیدگاه‌های مختلف، این کورتدنسی را اساس تمام انگیزه‌ها می‌دانند. یعنی می‌گویند هر عمل، فعالیت و حرکتی که انسان انجام می‌دهد، در نهایت، بازتابی از آن کورتدنسی است. به عبارت دیگر، وقتی می‌پرسیم چرا انسان این‌گونه رفتار می‌کند، محور بحث را روی کورتدنسی می‌گذارند.

به‌طور مثال، همه با دیدگاه روان‌تحلیلگری آشنا هستید. وقتی این دیدگاه را تحلیل می‌کنید، متوجه می‌شوید کورتندنسی در آنجا «کاهش تنش» است و لا غیر. اساس انگیزه‌های انسانی، اگر بگوییم انسان هر کاری انجام می‌دهد، به نوعی نقشه ذهنی‌اش کاهش تنش خودش است. حالا این کار، لذت‌طلبانه باشد یا پرخاشگرانه، فرقی نمی‌کند. هر حرکت، اقدامی است در جهت کاهش تنش. کورتدنسی را این‌طور تعریف می‌کنم.

بنابراین، تمام رفتارهای من در جلسه درمان، به گونه‌ای با این معنا پیدا می‌کند. آیا رفتارهایی که مراجع در جلسه نشان می‌دهد مثلاً از دست من عصبانی می‌شود دارد چه تنشی را در خودش کاهش می‌دهد؟ تحلیل می‌کند و به اصل قضیه می‌رسد. بسیاری از تنش‌ها را نیز حاصل تعارض‌های دوران کودکی می‌داند. اما در واقع، اصل آن کورتدنسی این‌جا نهفته است.

یا زمانی که نظریه‌های مثبت‌تری مثل انسان‌گراها مثلاً آقای راجرز را دنبال می‌کنید، وقتی به دنبال کورتدنسی می‌گردید، به شما می‌گوید: «تمام فعالیت‌های انسان از صفر تا صد، برمی‌گردد به این که انسان می‌خواهد آنچه در درون دارد را محقق کند، عملی کند.» بنابراین، شکوفا شدن یا به عمل درآوردن آنچه در درون دارد، می‌شود کورتندنسی این نظریه. تمام فهم این نظریه وابسته به این است و تمام نظریات دیگر نیز همین‌طورند.

پس هر دیدگاهی یک کورتدنسی دارد.

وقتی در درمان یا روانشناسی معنوی «خداسو» مطرح می‌شود، سوال این است: در این دیدگاه، در این چارچوب فکری، در این الگو یا با هر اسمی که باشد کورتدنسی چیست؟

یعنی انسان به دنبال چه چیزی می‌گردد؟ اگر فعالیت‌های انسان را یا به تعبیر درمان معنوی، عمل انسان را تجزیه و تحلیل کنیم، در هر عمل انسان، رد چه چیزی را می‌بینیم؟ انسان به دنبال چیست؟

وقتی تجزیه و تحلیل می‌کنیم بدون ورود به جزئیات متوجه می‌شویم که اگر همه فعالیت‌های انسان را تجزیه و تحلیل کنیم، یک کورتدنسی اساسی در آن‌ها هست: یک تمایل بنیادین. و آن این است که انسان می‌خواهد همه فعالیت‌هایش حتی فعالیت منفی که انجام می‌دهد، در جهت تکامل باشد، در جهت کمال و کمال مطلق باشد و آن کمال مطلق «خداوند متعال» است؛ پس کورتدنسی انسان حرکت به سمت اوست.

به عبارت دیگر، همه حرکت‌های انسان به سمت کمال است. به همین خاطر، لفظ «خداسو» انتخاب شده است.

همه فعالیت‌ها حتی آن که دزدی می‌کند دلش می‌خواهد عمل خودش را تقدیس کند. می‌گوید مثلاً من نیاز داشتم، او اضافه داشت. می‌آید وصلش می‌کند به تعادل، به عدالت.

بنابراین، حرکت به سمت «او»ست. این کورتندنسی انسان است، چه بخواهد چه نخواهد، چه مومن باشد چه کافرباشد فقط «موضوع» تغییر می‌کند. یعنی این که خدا واقعی است یا یک تصویر، فرقی نمی‌کند.

حال در درمان معنوی خداسو در این مدلی که خدمت شما هستیم و تلاش می‌کنیم بر اساس منابع خودمان تبیین و پیش ببریم می‌گوید: تو برای این که به این سو حرکت کنی، یک ابزار قابل‌اطمینان داری، فقط یک ابزار قابل‌اطمینان داری و هیچ‌چیز دیگر. دو تا نداری، یک ابزار داری و آن هم «عقل فطری» است.

ما این جلسه می‌خواهیم درباره این صحبت کنیم. برای این که انسان بتواند به هدفش برسد، به سمت آن کمال مطلق، کمال مطلوبش حرکت کند نیاز دارد که یک ابزار داشته باشد، یک ابزار بنیادین فطری.

حالا ممکن است بگویید: اگر این عقل فطری است، نظریه‌های دیگر روان‌درمانی چه اشاره‌ای به آن کرده‌اند؟ همه به آن اشاره کرده‌اند، همه به آن اشاره کرده‌اند البته به زبان‌های مختلف. اگر مثلاً فرض کنید آن دیدگاه روان‌تحلیلگری را باز کنید، آن‌جا یک پدیده‌ای را که تبیین و تحولش زمان‌گیر است می‌بینید: یک پایگاه شخصیتی به نام «ایگو» که کارش همین است. وقتی در نظریه آقای راجرز می‌آیید، می‌گوید «سلف». در هر کدام از نظریه‌ها الیس، بک، آقای استیون هز، آقای گرینبرگ، هر کدام، چه قدیم و جدید اگر لازم شد، می‌توانیم صحبت کنیم.

من در بعضی از بحث‌ها، وقتی در درمان در جهان صحبت می‌کنم، می‌گویم: رد این درمان را جای دیگر می‌بینید. می‌خواهیم بگوییم: عقل فطری ابداعی نیست، حقیقی است. یعنی یک تئوری نیست که از بیرون گرفته باشیم. نه، ما معتقدیم که خداوند در درون انسان گذاشته است. درون همه انسان‌ها هم وجود دارد. بنابراین، ما هسته روان را «عقل فطری» می‌دانیم. هسته روان، عقل است.

و گرایش این عقل به سوی «رَبِّ الْجِنَانِ» است. یعنی همان کمالی که می‌خواهد. به عبارت دیگر، ویژگی‌اش این است که در برابر حق منعطف است و هدفش رسیدن به «جِنان» است – بالاترین جایی که شما تمام استعدادها، آرزوها، هر چیزی که در درون شماست، آن‌جا شکوفا می‌شود. هر چقدر که کاشته‌ای، آن‌جا برداشت می‌کنی و در جهت مثبت. این فقط نگاه، چشم آن‌جاست. عقل، ذهن آن‌جاست. هوش آن‌جاست. همه‌چیز برمی‌گردد به این عقل فطری.

و این عقلی است که مدیر سازمان روانی ماست. این قرار است نیروهای ضد عقل را مدیریت کند. زورش هم به همه می‌رسد. این‌طور نیست که ضعفی داشته باشد. هرگز ضعفی ندارد. ضعیف می‌شود، اما در وجود خودش، در بنیاد خودش،

«فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَیٰهَا» است‌.

تمام تمایلات هسته‌ای که در نظریه‌های دیگر هست، در عقل هست. عقل شکوفا می‌کند. عقل واقعیت‌بین است. عقل کمال‌بین است. عقل نهایت و غایت‌بین است. عقل عاشق عقل است. با مکانیزم عشق به سمت معبود خودش می‌رود. اوست که می‌پرستد. اوست که انعطاف نشان می‌دهد در درون ما ولو اگر خم و راست شدن در عبادت‌های ما، همین هوشیاری را نداشته باشد، به ما کارکرد ندارد.

وقتی آن فعال می‌شود، آن وقت نماز می‌شود «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ». یک کاری داریم انجام می‌دهیم – بی‌هوش نماز می‌خوانیم. این است که انسان را انسان می‌کند. این شاخص انسانیت است. وقتی نباشد شما وقتی آن را برمی‌دارید، همه تکالیف خدا برمی‌دارد. می‌گوید: برای این که من با این کار دارم... شما اگر این را از دست بدهید، تکلیفی ندارید.

جنون یعنی این دیگر. و انسان هم به راحتی دچار جنون نمی‌شود. ابزار این‌جاست. وسیله کمال این‌جاست. وسیله پرواز این‌جاست. و دقیقاً همین، اگر غیرفعال شود، دقیقاً مسیر آسیب، مسیر سقوط است.

این عقلی که ما در محور سیستم روان گذاشتیم، در محور سازمان روان‌شناختی انسان گذاشتیم، اگر دقت کنید، حوزه ادراکی ما را دارد مدیریت می‌کند. یعنی به عبارت دیگر، هر عملی که در حوزه ادراکی من ضبط می‌شود، برخورد می‌کند.

وقتی که یک عمل را عقل می‌بیند، اولین کاری که می‌کند، مبدأ و معادش را تشخیص می‌دهد؛ حالا در موقعیت «سلف» یا «خود» با توجه به توانایی که داری، موقعیتی که داری، شرایطی که داری.

اگر به من بگویید که: الان «ذهن‌آگاهی» ایران را برداشته تمام روانشناسان می‌گویند ذهن‌آگاهی اصلاً ذهن‌آگاهی بدون عقل آگاهی امکان‌پذیر نیست.

اصلاً «ذهن‌آگاهی» بدون عقل و آگاهی اصلاً امکان‌پذیر نیست. تمام هنر ذهن‌آگاهی این است که آن عقل فطری را می‌آورد و در حوزه ادراکی انسان قرار می‌دهد؛ آن را فعال می‌کند. به محض اینکه مبناها را تشخیص داد و موقعیت مرا سنجید، باید تصمیم بگیرد که این کاری که می‌خواهد انجام دهد درست است یا غلط.

حتی وقتی می‌خواهی دروغ بگویی که البته دروغ همیشه هم بد نیست عقل فطری در جایی می‌گوید: «اینجا واجب است که دروغ بگویی.» آن عقلی که این را تشخیص می‌دهد، از اخلاقیات معمولی سطح بالاتر است. اوست که ارزش‌ها را تعیین می‌کند و مشخص می‌نماید که در هر موقعیتی چه چیزی اولویت دارد.

این الگو به ما می‌گوید اصطلاحاً با کلمه انگلیسی عرض می‌کنم که «اینتگریشن» یا وحدت و یگانگی شخصیت ما، وابسته به کارکردنِ شما با عقل است. اگر عقل را از صحنه خارج کنید، ما دوگانه، چندگانه یا «بیگانه» می‌شویم. بنابراین، آن یگانگی وجود و وحدت شخصیت که بزرگ‌ترین نشانه سلامت روانی است و بارها درباره‌اش صحبت کرده‌ایم کاملاً وابسته به فعال بودن عقل است.

حال این عقل در فرآیند تحول خود، به «عقل خداسو» تبدیل می‌شود. ما عقل را محور روان می‌دانیم. این عقل توسط ساختاری دیگر به نام «قلب» محاصره و محافظت می‌شود و خود این دو ساختار، توسط سیستم فراگیرتری به نام «صدر» احاطه می‌شوند.

حوزه ادراکی شما در واقع «صدر» شماست. هر اتفاقی چه از درون بیاید، چه فکری به ذهنتان برسد اول در «صدر» ادراک می‌شود. سپس «قلب» آن را تشخیص می‌دهد و تصدیق می‌کند و دوباره به «صدر» بازمی‌گردد تا مکانیزم عمل را انجام دهد.

کار درمانگر این است که این عقل فطری و نظام تشخیص‌گر درونی را فعال کند. من گاهی به آن «نظام تشخیص‌گر ماهر درونی» می‌گویم. این سیستم فوق‌العاده هیجان‌انگیزی است. عجب سیستمی خدا درون ما گذاشته است که حتی از آن نمی‌توانیم فرار کنیم. تنها راه فرار اگر بخواهیم به تعبیری بگوییم این است که این ابزار را از دست بدهیم؛ مثلاً دچار جنون شویم و عقل را از دست دهیم اما راه فرار حقیقی اصولاً وجود ندارد.

پس در نهایت، این عقل است که عمل ما را تشخیص می‌دهد: درست و غلط، مناسب و نامناسب. مکانیزم تشخیص‌گری آن با استفاده از اصطلاحی از ملاصدرا «محضریت» است، نه «مصدریت».

تشخیص‌هایی که در «صدر» صورت می‌گیرد، برای کار بد نیاز به استدلال دارد (ما برای کار بد استدلال می‌آوریم)، اما برای کار درست، عقل نیاز به استدلال ندارد. اصلاً تصویر حقیقت را به تو نشان می‌دهد. این، شهود عقل فطری است. مکانیزم آن استدلالی نیست که بخواهی دلیل بیاوری. مثل این می‌ماند که بخواهی خدا را اثبات کنی! این غلط‌ترین کار است. مگر می‌شود چنین کاری کرد؟

مانند این است که از کسی بخواهی خورشید را ثابت کند، در حالی که نورش را مستقیم می‌بینی و حس می‌کنی. این یک شهود است؛ دیدنی است، نه استدلالی. پس ماهیت عقل در واقع اینگونه است.

وقتی تشخیص صورت می‌گیرد، خداوند اختیار را به انسان عطا کرده است. چرا؟ چون انسان باید خودش را رشد دهد. به محض اینکه این تشخیص می‌خواهد وارد «قلب» شود، قلب می‌گوید: «بایست! من باید این تشخیص را تصدیق کنم.» سپس داده‌های دیگر را جمع‌آوری کرده و آن را تأیید می‌کند. بنابراین، کار اصلی نظام «قلب»، 《تصدیق‌گری》است.

ما با نظر برخی از حکما و دانشمندان خودمان که گاهی «تعقل» را به قلب نسبت می‌دهند، مخالفتی نداریم. به خاطر داشته باشید که همه این قوا می‌توانند در تعقل مشارکت داشته باشند، زیرا تعقل یک فرآیند کلی است که با همکاری این بخش‌ها انجام می‌شود. قلب نقش تصدیق را بر عهده دارد.

به محض اینکه قلب تصدیق کرد، «صدر» این تأیید را دریافت می‌کند. اگر حاکمیت قلب پابرجا و بادوام باشد،آنگاه این حکومت در «صدر» تثبیت می‌شود.

در اینجا باید به یک نکته کلیدی اشاره کنم: عقل فطری دو مکانیزم اصلی دارد:

۱. شناخت اجباری: شما نمی‌توانید تشخیص دادن عقل را خاموش یا کنترل کنید. این دکمه در اختیار شما نیست.

۲. مهار اختیاری:اما شما می‌توانید انتخاب کنید که به تشخیص عقل عمل کنید یا نه.

گاهی در درمان معنوی پیش می‌آید که مراجع می‌گوید: «من با خودم فکر می‌کنم اگر مخفیانه این کار را بکنم، حتی خدا هم نمی‌بیند!» اینجا باید پرسید: خدایی که چشمش همه‌جا هست را چه کار می‌خواهی بکنی؟! یعنی با یک «تصویر ساختگی از خدا» (God Image) می‌خواهی دید عقل فطری را دور بزنی؟ اما اگر تشخیص عقل فطری نباشد، شما اساساً قابل محاکمه نیستید.

آدم‌ها وقتی تحت فشار قرار می‌گیرند، چرا به گناهان خود اعتراف می‌کنند؟ حتی مجرمان. یا ما خودمان در روز قیامت، تحت آن فشار عظیم، به چه چیزی بصیرت پیدا می‌کنیم؟ این بصیرت از کجا می‌آید؟ از عقل.

این یک «تشخیص اجباری» است. سیستم شما هرگز آن را گم نمی‌کند. اینکه عملی اشتباه تشخیص داده شده و شما انجامش داده‌اید، یا درستی تشخیص داده شده و انجامش نداده‌اید، همه در همین سامانه ثبت می‌شود. وجدان نیز ملحق به همین عقل فطری است.

پس قلب تصدیق می‌کند و نظام «صدر»، آن تصدیق قلبی را به «عمل» تبدیل می‌کند. این عمل دوباره به سیستم بازمی‌گردد و فیدبک ایجاد می‌کند.

بنابراین، یکی از مبانی درمان معنوی که باید بپذیریم این است:

شما نمی‌توانید درمان را بدون فعال‌سازی عقل فطری پیش ببرید.سپس، این عقل فطری به تدریج در فرآیند درمان متحول شده و به «عقل خداسو» تبدیل می‌شود و کار خود را تکمیل می‌نماید.

اگر دقت کنید، عقل فطری همان عقل طبیعی (مطبوع و مسموع) است که امیرالمؤمنین (ع) به آن اشاره می‌فرمایند. گاهی از آن به عنوان «اینتلکت» (Intellect) یاد می‌کنم. وقتی این مفاهیم با هم تلفیق شوند، در زبان انگلیسی می‌توان گفت که این عقل، «پروسسینگ» (Payravand) خود را انجام می‌دهد و انسان را آرام‌آرام از «تعادل» به سمت «تعالی» سوق می‌دهد.

به عبارت دیگر:

هر عملی که با فعال‌سازی عقل فطری انجام شود، «ویژگی تعادل» دارد.

هر عملی که از دایره تصمیم‌گیری عقل فطری خارج شود، «ویژگی عدم تعادل» دارد.

در دعاهای امام سجاد (ع) می‌خوانیم که حضرت چنین مناجات می‌کنند: «خدایا، گناهانی که مرتکب شدم تنها چند ثانیه بیشتر طول نکشید، اما چرا پیامدهایش این‌قدر پایدار است؟»

لذت آن عمل گناه به سرعت گذشت، اما تبعاتش باقی ماند. و ما از خداوند می‌خواهیم که این تبعات را برطرف کند. چرا؟ زیرا این تبعات به همان قوه تشخیص‌گری عقل فطری متصل و ملحق است.

پس این چهار حوزه ادراکی توسط عقل فطری مدیریت می‌شود. اما آیا می‌توانیم آن را نادیده بگیریم؟ بله، به دلیل «مهار اختیاری » من می‌توانم تشخیص عقل را کاملاً نادیده بگیرم و تسلیم نیروهای «ضدعقل» شوم که شما ممکن است آن‌ها را نیروهای جهل بنامید. ما عمداً از عبارت «ضدعقل» استفاده می‌کنیم تا در فرآیند درمان با مقاومت کمتری مواجه شویم. به خاطر داشته باشید که واژه‌شناسی در درمان بسیار حساب‌شده است. اگر گاهی به جای «عقل فطری» از «نظام تشخیص‌گر» استفاده می‌کنیم، به این دلیل است که مراجع بتواند ارتباط بهتری با مفهوم برقرار کند، چرا که ممکن است برخی مفاهیم به دلیل آلودگی‌های فرهنگی، که در این مفاهیم وجود دارد.

ماهیت نوری عقل فطری

طور خلاصه، جنس این عقل از نور است. در روایات متعدد می‌بینید که از عقل به «نور» تعبیر شده است. این نورانیت به آن توانایی هدایت‌گری، تشخیص‌گری و مهارت می‌بخشد. جالب است که حتی در فیزیک، برخی از دانشمندان نور را هوشمندترین پدیده می‌دانند؛ پدیده‌ای که به سادگی تن به مطالعه نمی‌دهد و اسرارآمیز است. در روایات نیز عقل با تعبیر نور شناخته می‌شود و حتی خداوند خود را به عنوان «نور السماوات و الأرض» معرفی می‌فرماید.

مکانیزم پیشرفته: خودنظم‌جویی تعالی‌جویانه

اگر به این تصویر کلی دقت کنید، عقل در کانون و محور قرار دارد. یک مکانیزم اصلی و پیشرفته در عقل وجود دارد که آن را «خودنظم‌جویی تعالی‌جویانه» می‌نامیم. یعنی عقل، همواره و پیوسته ما را به سمت یک نظم روانی که هدف نهایی آن «تعالی» است، سوق می‌دهد و این از کارکردهای اصلی عقل به شمار می‌آید.

به بیان دیگر، برخلاف بسیاری از نظریه‌ها که فقط یک «کورتدنسی » (تمایل بنیادین) برای انسان تعریف می‌کنند، ما در اینجا یک ساختار محوری داریم که چندین فعالیت محوری را شامل می‌شود. یکی از محوری‌ترین فعالیت‌های عقل فطری، همین «خودنظم‌جویی تعالی‌جویانه» است. یعنی عقل اطلاعات را از منابع مختلف دریافت می‌کند و سپس بهترین تشخیص ممکن(احسن عمل) را در اختیار ما قرار می‌دهد. این همان چیزی است که در آیۀ «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» به آن اشاره شده است.

«احسن عمل» به معنای حرکت از «بد» به «خوب» و از «خوب» به «بهترین» است. عقل به طور مداوم این تشخیص سلسله‌مراتبی را انجام می‌دهد.

در کلمات معصومین (ع) نیز می‌بینیم که از امام صادق (ع) پرسیدند: عقل چیست؟ برخی گفتند: عقل، تشخیص خوب از بد است. امام فرمودند: نه، این کافی نیست. عقل، تشخیص «خوب از خوب‌تر» و «بد از بدتر» و «بهترین از خوب‌تر» را نیز به عهده دارد. به همین دلیل است که ما بر صفت «تعالی‌جویانه» تأکید داریم.

وظیفه درمانگر: خردسنجی و خردورزی

در این مسیر، درمانگر دو اقدام اصلی دارد:

۱. خردسنجی: سنجش سطح خرد و تشخیص‌گری مراجع.

۲. خردورزی: تحریک و فعال‌سازی قدرت خردورزی در مراجع در موقعیت‌های مختلف.

حتی این «خودنظم‌جویی تعالی‌جویانه» در نهایت به خود عقل بازمی‌گردد. وقتی شما به عنوان درمانگر، خردسنجی و خردورزی انجام می‌دهید، در حال تسهیل یک فرآیند «خود-نظم جویی» هستید، نه «دگر-نظم جویی». این فرآیند، یک «خود-نظم‌جویی» است، نه یک «دگر-نظم‌جویی». از آنجا که ما از عبارت «خود-نظم جویی» استفاده می‌کنیم، پس نقش درمانگر، «نجات‌دهی» مستقیم نیست، بلکه «هدایت‌گری» است. به عبارت دقیق‌تر، این فرآیند، یک «خود-نظم‌جویی خداسو» است.

یعنی آن گرایش ذاتی به تعالی، در درون خود، جهت و ماهیتی خداجویانه دارد. این، خدایی است که با من و با این عقل فطری، «همراهی» دارد اینجا می‌توانم آن آرمان و غایت مطلوب را به وضوح ببینم.

درمانگر، خود جوینده و نجات‌دهنده نیست، بلکه نقش یک هادی و تسهیل‌گر را ایفا می‌کند. گاهی به این فرآیند «خود-نظم جویی خداسو» نیز می‌گوییم، زیرا همان گرایش به تعالی، در دل خود، جهت و رنگ خداخواهانه دارد. این خدایی است که با من و با این عقل، «معیت» دارد.

پس اقدام شما به عنوان درمانگر، منحصراً در کدام حوزه معنا پیدا می‌کند؟

در «خردسنجی» و «خردورزی».

از "درمان معنوی خداسو" چه می‌دانید؟ / درمان خداسو، نقشه راهی برای فعال‌سازی "عقل فطری"

حجت‌الاسلام والمسلمین پسندیده:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ.

بحث ما، «درمان معنوی» و محور «درمان چندبعدی معنوی» است که «عقل» پایهٔ آن می‌باشد.

من می‌خواهم از دو زاویه به این موضوع نگاه کنم:

اول، از منظر معارف حدیثی،

و دوم، از این زاویه که چگونه آموزه‌ها و مفاهیم دینی ما می‌توانند در فرآیند درمان به کار گرفته شوند؟

این، یک بحث بسیار مهم است. منظور چیست؟

من و شما به عنوان طلبه، منابع اسلامی را خوانده‌ایم، درباره عقل، خدا، معارف و توحید بسیار شنیده‌ایم؛ اما هیچ‌گاه به ذهنمان نرسیده که از این مبانی می‌توان یک «درمانگری» استخراج کرد. نکتهٔ کلیدی و مسئله‌ای که باید به آن بپردازیم، این است: «چگونه می‌توانیم معارف اسلامی را از دل متون استخراج کرده و در درمان از آن استفاده کنیم» این، نقطهٔ اساسی بحث است.

در ادامه، عقل را در معارف حدیثی از منظر اهل بیت (ع) عرضه خواهم کرد، اما دوست دارم شما نیز از این زاویه به قضیه نگاه کنید.

در مباحث مطرح‌شده که در کتاب نیز آمده است آقای دکتر جان‌بزرگی به درستی معتقدند که ما به «معنویت توحیدی» نیاز داریم. خواهش می‌کنم دقت کنید: این «معنویت توحیدی» صرفاً برای کسانی که می‌خواهند عارف شوند مطرح نیست. مسئلهٔ اصلی انسان در فرهنگ اسلامی، صرفاً «آرامش روان» مانند آنچه در روان‌کاوی مطرح است یا دیگر اهداف مادی نیست. مسئلهٔ اصلی، «رشد توحیدی» است؛ یعنی انسان به «خدایی» شدن برسد. این، هدف نهایی و مسیر حرکت انسان است.

معنویتی که در اینجا مطرح می‌شود، یعنی «ادراک واقعی مبدأ و معاد» است.

شما باید کاری کنید که افراد بتوانند مبدأ و معاد را به صورت «واقعی» درک کنند. «واقعی» به چه معنا؟ این معنویت اصیل، همان «عبودیت» است همان طور که ایشان تعبیر کرده‌اند که در این درمان محقق می‌شود. یعنی معنویت در اینجا صرفاً یک «حس و حال» یا «خلسهٔ عرفانی» نیست، بلکه چیزی است به نام «عبودیت».

عبودیت چیست؟ در کتاب آمده که ترکیبی است از «دو یقین و یک عمل»

یعنی دو شناخت و یک رفتار. عبودیت، شعار، ورد یا ذکر نیست. این‌ها از اصول موضوعهٔ بحث ماست که در جای خود به خوبی توضیح داده شده است. اگر این اتفاق بیفتد، آن انسان می‌تواند انسانی آرام، رشدیافته، سالم و متعالی باشد.

در کتاب به خوبی توضیح داده شده که «یقین به مبدأ و معاد» یعنی اصالت را دریافتن. شناخت اصیل چیست؟ شناخت اصیل برمی‌گردد به مبدأ و معاد. سخن اصلی این است: اگر می‌خواهید به آن سطح عالی از سلامت روان دست پیدا کنید، باید به «شناخت اصیل» دست یابید و «عمل صالح» یعنی رفتارهای درست در شما شکل بگیرد.

شناخت ضعف در عمل، خب این به چه وسیله تحقق پیدا می‌کند؟ اینجا اونجایی هست که ما بحث داریم: بر اساس منابع اسلامی، عقلانیت اینجا اون عنصر اصلی است. لذا همان‌طور که فرمودند، در هسته اصلی این درمان، عقل قرار می‌گیره.

چرا عقل قرار می‌گیرد؟

اولاً می‌دانید که عقل یک ندای درونی است. ندای درون یعنی چه؟

یعنی وقتی که یک امری در درون انسان بود و از بیرون نبود، این اعتماد فرد به آن بیشتر خواهد شد. چرا؟

گاهی وقتا شما مثلاً از بیرون یک کسی میگوید فلان کار را انجام بدهید، برای ما سخت اسد، می‌گوید چرا من باید گوش به حرفش بدهم؟ اما اگر از درون انسان یک خواسته‌ای داشته باشد، خیلی راحت‌تر آن را می‌پذیرد خدا یک کاری کرده است یک چیزی را در درون تعبیه کرده است این درونی بودن کار را درست می‌کند.

مثلاً در مورد موعظه می‌گویند اگر موعظه درونی یعنی وعظ در درون وجود نداشته باشد، وعظ بیرونی جواب نمی‌دهد، اینجا خدا هم این کار را کرده است یعنی یک چیزی در درون ما قرار دارد که اون اساس شما با تمرکز بر آن می‌توانید همه کارهای بعدی را شکل بدهید و آن چیست؟ مسئله عقلانیت است.

این بحث، بحث بسیار مهمی است. این همه شما مفاهیم و آیات و روایات دارید، کشف این که این را نقطه تمرکز قرار بدیم و نقطه محوری قرار بدیم و هسته اصلی روان قرار بدیم، واقعاً فهم آن یکی از الطاف بزرگ خداوند بوده. که حالا به... نمی‌دونم مبدا این درمان چند بعدی معنوی هم کی هست، خدا به او عنایت کرده است. این نکته مهمی هست.

حالا به تعریف‌های عقل توجه کنید. حدیث معروف «العقل ما عُبِد به الرحمن و اکتسب به الجنان» را همه شنیده‌اید و از من بهتر می‌دانید. اما نکته اینجاست که باید این مفهوم را به زبان روانشناسی ترجمه کنیم.

من بعداً بیشتر در مورد ماهیت عقل صحبت خواهم کرد، اما الآن ببینیم «العقل ما عُبِد به الرحمن» در روانشناسی چه معنایی دارد. عبودیت را چگونه معنا کنیم؟

از نظر روانشناختی، عبودیت به معنای «پیروی آگاهانه و همراه با انعطاف‌پذیری» است. وقتی عقل فعال باشد، این نوع پیروی تحقق می‌یابد.

نکته جالب دیگر این است که در این حدیث به جای «الله» از «الرحمن» استفاده شده است. این نشان می‌دهد نگاه عقل به خدا، نگاهی مبتنی بر رحمت و مهربانی است. وقتی می‌گوییم «الرحمن»، در حقیقت داریم به رابطه‌ای اشاره می‌کنیم که در آن فرمانبرداری، از روی شناخت رحمت الهی صورت می‌گیرد. پس به معنای عمل و رفتار است.

بخش دوم حدیث «و اکتسب به الجنان» به وضوح اشاره دارد که عقل وسیله‌ای برای کسب بهشت است. اما «بهشت» در زبان روانشناسی چه معنایی دارد؟ مقصود این نیست که بهشت یک مفهوم غیرواقعی است، بلکه از نظر روانشناختی، بهشت همان «تحقق خودشکوفایی معنوی و دستیابی به کمال توحیدی» است.

در روایت دیگری از پیامبر اکرم (ص) می‌خوانیم:

وقتی که از او پرسیدند عقل را تعریف کنید فرمودند :«العقل العمل بطاعة الله».

اینجا با یک پرسش مهم روبرو می‌شویم: چرا عقل را به «عمل» تعریف می‌کنند؟

پاسخ این است که عقل واقعی، همان تجلی عملی در مسیر اطاعت از خداست. «عقلا» در فرهنگ روایی، کسانی هستند که این اطاعت عملی را محقق می‌سازند و از خدا اطاعت می‌کنند.

با فرض اینکه انسان توحیدی یک انسان سالم است، پرسش بعدی این است: این سلامت چگونه محقق می‌شود؟ پاسخ از طریق «عمل به اطاعت خدا» است، و این تنها از مسیر فعال‌سازی عقل ممکن می‌باشد.

بر همین اساس، در درمان چندبعدی معنوی، وظیفه اصلی درمانگر، فعال‌سازی قوه عقلانی مراجع است. روایات متعددی به مصادیق این کارکرد عقل اشاره کرده‌اند:

- عقل می‌تواند زبان را کنترل کند

- عقل می‌تواند زرق و برق دنیا را کنترل نماید

- عقل می‌تواند زیادی خواهی بی‌جا را مهار کند

- عقل می‌تواند غضب را تحت کنترل درآورد

- عقل می‌تواند شهوت را مهار نماید

این موارد همگی از جمله چالش‌های اصلی روانی انسان هستند که به تصریح روایات، تحت مدیریت عقل قرار می‌گیرند. بنابراین، عقلانیت، هسته مرکزی این نظام درمانی است و یکی از کارهای بزرگ فعال کردن عقل است.

برای تبیین بهتر مفهوم عقل، به روایتی از پیامبر اکرم (ص) اشاره می‌کنم که می‌فرمایند: «إِنَّ الْعَقْلَ عقَال مِنَ الْجَهْل» عقل اینجا به معنای «بازدارندگی و خودمهارگری»است.

در ادامه این روایت آمده: «إنَّ العَقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ ، و النَّفسَ مِثلُ أخبَثِ الدَّوابِّ»

این بخش حاوی یک انسان‌شناسی عمیق است نفس انسان مانند یک چهارپای چموش است. اگر این نفس مهار نشود، انسان سرگشته و حیران می‌ماند. بسیاری از آسیب‌های روانی ناشی از همین عدم مهارگری است.

امیرالمؤمنین (ع) در بیان زیبایی می‌فرمایند: «النُّفوسُ طَلِقَةٌ» در ترجمه روان‌شناختی این عبارت: نفوس مانند مرکبی چموش هستند و عقلانیت، افسار و مهار آنهاست. این تشبیه نشان می‌دهد عقل جنبه عملی و کاربردی دارد، نه صرفاً شناختی.

لکِنَّ أیدی العُقولِ تُمسِکُ أعِنَّتَها عَنِ النُّحوسِ

از "درمان معنوی خداسو" چه می‌دانید؟ / درمان خداسو، نقشه راهی برای فعال‌سازی "عقل فطری"

در این تشبیه زیبا، عقل به «دستانی» تشبیه شده که افسار این مرکب سرکش را در اختیار می‌گیرد و آن را مهار می‌کند. این نشان می‌دهد عقل در این نگاه، ماهیتی عملی و کاربردی و عملگرا دارد و تنها یک قوه شناختی محض نیست. کارکرد اصلی آن «امساک گری» است. این «نفس» که ماهیتش سرکشی است، منشأ بسیاری از آسیب‌های روانی است و تنها عقل است که می‌تواند آن را مهار کند. حالا می‌فهمید چرا عقل، هسته اساسی این درمان قرار می‌گیرد؟

در حدیث دیگری آمده است:العاقِلُ مَن وَقَفَ حَیثُ عَرَفَ

(عاقل کسی است که در مرز شناخت خود می‌ایستد).

در اینجا عنصر شناخت به مفهوم عقل اضافه می‌شود. یعنی عقلانیت فقط عمل صرف نیست (که در آن صورت همان واژه «عمل» به کار می‌رفت)، بلکه همراه با آگاهی و تشخیص است.

بنابراین، یکی دیگر از کارکردهای حیاتی عقل که آن را شایسته قرار گرفتن در مبنای این درمان می‌کند، «تشخیص‌گری» است. در روایت دیگری آمده: «العُقَل نُور فِی الْقُلب». خداوند متعال عقل را از نور آفرید. همان‌طور که در آیۀ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» می‌بینیم، جنس عقل با جنس نورانیت و ذات الهی هم‌خوانی دارد.

سپس در روایت داریم که عقل «یُفَرِّقُ بها بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل»؛ یعنی بین حق و باطل تمایز قائل می‌شود. کار تشخیص بر عهده کیست؟ بر عهده عقل است.

برای درک بهتر، به این مثال توجه کنید: شما کامپیوتری می‌خرید و می‌خواهید سیستم‌عاملی روی آن نصب کنید. اما پیش از نصب سیستم‌عامل اصلی، یک نرم‌افزار پایه روی آن نصب است. اگر آن نباشد شما اصلاً نمی‌توانید هیچ سیستم‌عاملی نصب کنید. عقل دقیقاً چنین کارکردی دارد؛ آن زیرساخت و نرم‌افزار پایه است که امکان نصب و اجرای «برنامه‌های» فکری و عملی درست را در وجود انسان فراهم می‌کند.

امام صادق (ع) در بیانی جامع، عقل را ترکیبی از این چهار عنصر می‌دانند: علم (شناخت)، قدرت، نور و اراده

در مجموع، عقلانیت از نظر ما یعنی «دانایی ضرب در توانایی» دانایی به تنهایی عقلانیت نیست، توانایی و عملِ محض هم عقلانیت نیست. عقلانیت حاصل ضربِ دانایی در توانایی است. لذا اگر شما چیزی را بفهمید ولی به آن عمل نکنید، «علم» دارید، اما «عقل» ندارید.

این نکته در روایات به شکل قابل تأملی تکرار شده است. در روایتی عجیب آمده است:

«العَقلُ لَم یَجنِ عَلی صاحِبِهِ قَطُّ وَالعِلمُ مِن غَیرِ عَقلٍ یَجنی عَلی صاحِبِهِ»

یعنی: «عقل هرگز به صاحب خود جنایت نمی‌کند؛ اما علم بدون عقل، ممکن است به جنایت بینجامد.»

این همان نقطه‌ای است که عقل به عنوان هستهٔ مرکزی درمان قرار می‌گیرد: ترکیبی از دانایی و توانایی. این دو، ماهیتی جدا و منفک ندارند، بلکه در هم تنیده و همراه یکدیگرند.

هدف من از این بخش، زمینه‌چینی برای مباحث قرآنی آقای دکتر آذربایجانی است. در آنجا خواهیم دید که خرد از چه منابعی تغذیه می‌شود؟ و چرا این بحث برای ما ضروری است.

در این مدل درمانی، گام نخست «فعال‌سازی عقل»است. همان‌گونه که در حدیث آمده: «لِیُفِیرُوا وَلَهُمْ دَفَائِنُ الْعُقُول»

کار انبیا این نبوده که عقل جدیدی به انسان‌ها بدهند، بلکه گنجینه‌های نهفته عقل را استخراج و برمی‌انگیخته‌اند. این همان انقلاب درونی پرشور است که حتی بعد هیجانی هم دارد.

عقلانیت را تعریف کردیم: دارای دو بعد شناختی و مهارگری. در اینجا فقط به بعد شناختی می‌پردازم:

۱. شناخت اجباری عقل

شناخت اولیه عقل اجباری است. خداوند چارچوب تشخیص حق و باطل را در نهاد عقل قرار داده است. حتی کسانی مانند نتانیاهو و ترامپ هم این تشخیص را دریافت می‌کنند، اما سپس آن را با توجیهات می‌پوشانند.

۲. راه‌های تحریک عقلانیت

سؤال اصلی اینجاست: چگونه این عقلانیت را تحریک کنیم؟

الف) فطرت سرشتی

انسان لوح سفید نیست. در مقابل نظریه‌های برساخت گرایی فرهنگی که می‌گویند انسان (حتی جنسیت) کاملاً ساخته فرهنگ است، ما معتقدیم فطرت الهی در نهاد انسان وجود دارد. این بذر باید تحریک و فعال شود. زن بر ساخته فرهنگ است؟ زنان ما باید انتخاب کنند برساخته فرهنگ هستند یا بومشان را خدا نهاده است.

ب) تجربه‌های عملی

بخش مهمی از عقلانیت از طریق تجربه به دست می‌آید. در جلسات درمان:

- از مراجع گزارش تجربیاتش را می‌گیرید

- بر همان تجربه‌های عینی تمرکز می‌کنید

- عقل در مواجهه با این تجربه‌ها فعال می‌شود

اگر نتوانید عقل را فعال کنید، هرگز نمی‌توانید فرد را به سمت توحید و معنویت اصیل هدایت نمایید. این همان نقطه‌ای است که درمان معنوی بر محور عقلانیت شکل می‌گیرد.

پس استفاده از تجربه‌ها اینجا بحث بسیار کلیدی و مهم هست.

دومین مؤلفه، مفهومی است که در فرهنگ اسلامی از آن به «عبرت» یاد می‌کنیم. عبرت، یک فعال‌ساز قدرتمند برای عقل محسوب می‌شود. عبرت به این معناست که من اگرچه خودم تجربهٔ مستقیم یک موقعیت را نداشته‌ام، اما می‌توانم از حوزه‌ای که «معلوم» و روشن است جایی که اطلاعات شفاف و مستندی وجود دارد عبور کنم و دانش لازم را کسب نمایم. سپس، با این دانش به سراغ وضعیت «مجهول» یا مشکل کنونی خود برگردم و آن را روشن و حل‌اجی کنم. البته این فرآیند نیاز به تفصیل و بسط بیشتری دارد، اما در کلیت، این همان «عبرت» در منظومه فکری اسلام است که نقش محرک عقل را ایفا می‌کند.

در فرآیند درمان، شما گاهی اوقات مراجع را به سمت آنچه «معلوم» است هدایت می‌کنید؛ یعنی همان تجربه‌های مشخص و ثبت‌شده دیگران که خود مراجع مستقیما در آن مشارکت نداشته است.

نکته جالب این است که دایره عبرت، تنها به تجربه‌های بشری محدود نمی‌شود. خداوند در قرآن دستور می‌دهد که از آسمان‌ها عبرت بگیرید، از حیوانات عبرت بگیرید. این‌ها همه منابعی «معلوم» و سرشار از درس هستند.

کار مشاور، هدایت مراجع برای «برداشت» و «استخراج» این نکات است. اگر عقل فرد فعال باشد، قادر خواهد بود این نکات کلیدی را استخراج کند. سپس، این سؤال مطرح می‌شود که با این نکته استخراج‌شده باید چه کرد؟ پاسخ این است: باید بازگشت و خود و موقعیت خویش را اصلاح نمود. این، دقیقاً همان کاری است که شما در راستای فعال‌سازی عقل باید انجام دهید: به کارگیری «عبرت» بر اساس مفهوم اصیل آن.

منبع سوم، «نظرات دیگران» یا همان مشورت است. آقای دکتر جان‌بزرگی در کتاب خود، بحث بسیار مهمی را مطرح می‌کنند. ایشان می‌فرمایند که عقل یک «تشخیص ذاتی» دارد؛ یعنی یک سلسله اصول اولیه را به صورت فطری و ذاتی درک می‌کند (این بسیار مهم است). در عین حال، عقل به خوبی درک می‌کند که «محدودیت» دارد و بسیاری چیزها را نمی‌داند (این نیز نکته بسیار بزرگی است).

از خودتان آزمون بگیرید: آیا محدودیت‌های خود را به درستی تشخیص می‌دهید؟ انسان نباید با خودش رودربایستی داشته باشد. باید بتواند صادقانه بگوید: «من تا این حد توانایی دارم و از این حد به بعد، خیر. اگر در حوزه‌ای که در آن تخصص ندارم، مسئولیتی به من محول شود، آن را نمی‌پذیرم. اگر سؤالی خارج از دانشم بپرسند، می‌گویم نمی‌دانم.»

یکی از کارکردهای اصلی عقل، درک همین محدودیت‌هاست. عقل می‌داند که همه چیز را نمی‌داند، اما در عین حال، دارای یک سری اصول اولیه و زیرساختی است. وجود همین اصول اولیه به او این توانایی را می‌دهد که بفهمد «چه چیزهایی را نمی‌داند». بنابراین، باید از این نقطه عبور کند و برای پر کردن خلأ دانش خود، اقدام کند؛ یعنی باید برود و از «دیگران» بپرسد.

این «دیگران» چه کسانی هستند؟

این دیگران می‌توانند انبیا باشند، می‌توانند مشاوران و متخصصان باشند. این فرآیند «عقلانیت عملی»، در واقع منبع تغذیه و تقویت عقل ماست.

جمله پایانی درباره «شیوه پردازش» خواهد بود.

اطلاعات صحیح، نقشی حیاتی در فعال‌سازی عقل ایفا می‌کنند. در منظومه فکری اسلامی، مفهومی داریم به نام "عقل خداسو". این یعنی چه؟ یعنی عقلی که در مواجهه با محدودیت‌های خود، اطلاعاتش را از منبع وحی و هدایت الهی دریافت می‌کند.

پردازشگری عقل: هضم فکری

عقلانیت نیازمند یک پردازشگر خاص است. در ادبیات اسلامی از این فرآیند به هضم تعبیر می‌شود. هضم به معنای استواراندیشی و «نسجام‌بخشی به افکار» است. همان‌گونه که در قدیم هیزم‌ها را به صورت منسجم می‌چیدند، در فرآیند درمان نیز باید:

-اندیشه‌ها را جامع کرد (نه تونلی و تک‌بُعدی)

- به افکار انسجام بخشید

- زمینه تعقل را فراهم نمود

شیوه پردازش عقل: لُب‌نگری نه ظاهرنگری

نکته کلیدی اینجاست: پردازشگری عقلانیت از جنس «لُب» و ماهیت است، نه «ظاهر» پدیده‌ها. اینجاست که مباحث قرآنی آقای دکتر آذربایجانی روشنگر خواهد بود.

پس در نتیجه:

عقلانیت = ترکیب دانایی × توانایی

این ترکیب نیازمند فعال‌سازی است که:

نقطه اساسی درمان است و محور هر فعالیت انسانی است. اینجاست.

از "درمان معنوی خداسو" چه می‌دانید؟ / درمان خداسو، نقشه راهی برای فعال‌سازی "عقل فطری"

حجت‌الاسلام والمسلمین آذربایجانی :

یادآوری می‌کنم از سیر مباحث گذشته: در جلسه پیشین، نگاهی تاریخی به درمان‌های معنوی داشتیم و نشان دادیم که این «درمان معنوی خداسو» در چارچوب یک پارادایم معنوی جای می‌گیرد که ریشه و تبارشناسی آن به تعالیم انبیای الهی و آموزه‌های آسمانی بازمی‌گردد. این نکته‌ای مهم است که فعلاً از بازگشایش بیشتر آن خودداری می‌کنم، چرا که در جلسه گذشته به تفصیل در این باره صحبت کردیم.

پس ما دارای یک چارچوب و پارادایم مشخص یک پارادایم معرفتی هستیم که در جلسه گذشته تا حدی به مبانی فلسفی و معرفتی آن نیز اشاره‌ای کردم.

در این جلسه، هدف ما بررسی «مبانی دینی درمان معنوی خداسو» است. همان‌طور که چارچوب کلی را آقای دکتر جان‌بزرگی تبیین فرمودند و مباحث حدیثی را آقای دکتر پسندیده ارائه دادند، بنده نیز در خدمتتان هستم تا آیات قرآن مرتبط با این موضوع را که می‌تواند مبنای محکمی برای درمان معنوی خداسو باشد، با شما در میان بگذارم.

مراحل پنج‌گانه درمان

در درمان معنوی خداسو، پنج مرحله اساسی وجود دارد:

۱. فعال‌سازی عقل (ابزار اولیه مشاور)

۲. فعال‌سازی مبدأ ادراک‌شده

۳. فعال‌سازی غایت ادراک‌شده (معاد)

۴. فعال‌سازی خود ادراک‌شده

۵. فعال‌سازی هستی ادراک‌شده

نقش محوری عقل

فعال‌سازی عقل، کلید ورود به فرآیند درمان است. برای درک اهمیت این موضوع، می‌توان به تشبیه نارسای سیستم عامل کامپیوتر اشاره کرد: تا زمانی که سیستم عامل روشن نشود، هیچ پردازش داده‌ای ممکن نیست و نمی‌توانیم هیچ خروجی دریافت کنیم. عقل نیز چنین نقش بنیادینی در سامانه روان انسان دارد.

جایگاه عقل در قرآن و روایات

از آغاز تا پایان قرآن، هرگاه خداوند می‌خواهد با بندگانش سخن بگوید، آنان را تأیید یا تحریک کند، خطابش با عقل است. در روایات ما نیز، به‌ویژه در کتاب کافی که از معتبرترین منابع روایی است اولین کتاب با عنوان «کتاب العقل و الجهل» آغاز می‌شود. این نشان‌دهنده آن است که مجامع روایی ما نیز بر شروع از عقل تأکید دارند.

در فرآیند درمان، حتی برای شناسایی و رفع ناکارآمدی‌های خود عقل نیز چاره‌ای جز توسل به همان عقل نداریم.(ظاهر لنفس) وقتی با مراجعی روبرو می‌شویم که دچار افسردگی، اضطراب یا دیگر آسیب‌های روانی است، تنها با فعال‌سازی عقل اوست که می‌توانیم این مشکلات را به او نشان دهیم و راه درمان را روشن کنیم.

ما برای هدایت انسان، برای درمان او، و برای هر حرکت رو به جلو چه در مرحله تعادل و چه در مرحله تعالی - چاره‌ای جز شروع از عقل نداریم. این درس بزرگ قرآن و روایات است.

نورانیت عقل

در تعابیر آقای دکتر جان بزرگی، وقتی به ویژگی‌های عقل اشاره می‌کردند، به تعبیر «نور» رسیدند. همان طور که می‌دانید، در فلسفه و همچنین در فیزیک، نور پدیده‌ای است که ذاتاً آشکارگر است و برای دیده شدن نیاز به چیزی خارج از خود ندارد. نور، خود را با خودش می‌شناساند. برای مثال، اگر یک نورافکن در مکانی باشد، برای دیدن آن لازم نیست نور دیگری بیاوریم تا آن را روشن کند؛ خودش، هم خود و هم اشیای اطراف را آشکار می‌کند.

اما امور دیگر این گونه نیستند. اگر دو ماژیک با رنگ‌های قرمز و سیاه پیش روی ما باشد، برای تشخیص رنگ آن‌ها نیاز به یک نور خارجی داریم تا خود را در «مظهر لغیره» آن رنگ‌ها نشان دهد و ما بتوانیم آن‌ها را از یکدیگر تمیز دهیم.

این بحث، یک مسئله‌ی بنیادی در روان‌درمانی نیز هست. در بحث عقل، برای شناسایی و رفع ناکارآمدی‌های خود عقل، باید به خودِ عقل متوسل شویم. من، به عنوان درمانگر، ابزار دیگری جز عقل خودم در اختیار ندارم.

وقتی با مراجعی صحبت می‌کنمحتی در مورد ناکارآمدی‌های عقل خودش یا افت‌وخیزهای شناختی‌اش باز هم باید از عقل کمک بگیرم .

یعنی چه؟ یعنی «ظاهر لنفس» عقل مانند همان نورافکن است. برای درمان مشکلاتی مانند آسیب‌های روانی، افسردگی، اضطراب و سایر مسائلی که برای فرد پیش آمده، از خود عقل او کمک می‌گیرم .

این مقدماتی بود که لازم بود برای آغاز بحثم به آن اشاره کنم.

در اینجا، برخی از آیاتی که به بحث عقل اشاره دارند را مشاهده می‌کنید. نکته‌ی کلیدی اینجاست که در قرآن، صرفاً از کلمه‌ی «عقل» به صورت اسمی استفاده نشده است. وقتی از عقل سخن می‌گوییم، تقریباً هشت واژه‌ی کلیدی و مشتقات آنها بیشترین کاربرد را دارند.

برای مثال، خود واژه‌ی «تعقل» جالب توجه است و می‌خواهم آن را به عنوان یک سؤال مطرح کنم: روی این فکر کنید که

چرا خود واژه‌ی «عقل» به صورت اسم در قرآن به کار نرفته، اما همیشه به صورت فعلی و در قالب مشتقاتش آمده است؟

آیاتی مانند «أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (آیا تعقل نمی‌کنید؟)، «أَفَلَا تعْقِلُونَ» (آیا عقل خود را به کار نمی‌گیرند؟) بر کنش و فرآیند عقل ورزیدن دلالت دارند.

این به همان مفهوم «شناخت اجباری» بازمی‌گردد؛ عقل یک کنشگر فعال است، نه یک موجودیت ایستا. این نکته‌ای است که من نمی‌خواهم بیش از این به آن بپردازم تا وقت گرفته نشود.

درک «لَدَارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» با عقل فعال

سوال اینجاست که چگونه باید این آیه را درک کنیم که «یقیناً سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است»؟ درک این مفهوم نیازمند «کنش عقل» است. اگر عقل فعال نباشد، نمی‌تواند این حقیقت را درک کند. اینجاست که آن «خود نظم‌جویی تعالی‌خواه» درون انسان به کار می‌افتد؛ تعالی‌ای که به سمت یک «غایت ادراک‌شده»یعنی آخرت و معاد—هدایت می‌کند.

طبقه‌بندی واژگان قرآنی عقلانیت

من در ادامه، چند مورد از بحث‌های مربوط به «تعقل» یا «عقلانیت» را می‌آورم. این واژه‌ها در دایره‌ی معنایی «عقل» قرار دارند و کارکردی مشابه و مکمل دارند. سپس به یک طبقه‌بندی می‌پردازیم که این مفاهیم را چگونه دسته‌بندی می‌کند.

انتخاب آگاهانه واژگان در قرآن

قرآن وقتی خدا را «خبیر» (آگاه) و «لطیف» (بی‌نهایت دقیق و دانا به ریزترین امور) می‌نامد، معنی این است که خداوند متخصص و آگاه به تمام رموز است. حال، چگونه ممکن است دانشمندی علم معانی و بیان، هر واژه را با دقت به جای دیگری به کار برد، اما خداوند که به تمام این علوم آگاه است، واژگان را بی‌دلیل و تصادفی انتخاب کرده باشد؟

پس باید دقت کنیم:

- چرا در جایی از «تفکر» استفاده شده؟

- چرا در جای دیگر از «تعقل»؟

این تفاوت‌ها حساب‌شده و هدفمند است.

نقش «تفکر» به عنوان مقدمه‌ای برای «تعقل»

آیه «لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و تلک الامثال نضربها للناس» مثال روشنی است. این قرآن اگر بر کوه نازل می‌شد، آن را از ترس خدا خاشع و متلاشی می‌دیدید. این مثال برای مردم عادی است. گاهی اوقات باید «تفکر» کار کند تا زمینه و خوراک لازم برای «تعقل» فراهم شود.

تعریف عملیاتی تفکر: تفکر یعنی پردازش داده‌های حاصل از ابزارهای شناخت (مانند حواس) برای زمینه‌سازیِ «شناخت عقلانی». این همان چیزی است که یک درمانگر می‌تواند در کار بالینی خود از آن استفاده کند.

وقتی عقل فعال نمی‌شود، چه باید کرد؟

گاهی این فرآیند یعنی فعال‌سازی عقل در مرحله اول اتفاق نمی‌افتد. در اینجا باز هم قرآن به کمک ما می‌آید و اشاره می‌کند که این قرآن می‌تواند آن «کوه» درون یعنی انجماد و جمود وجودی مارا بشکند و آن را «خاشع و متصدع از خشیّت خدا» کند. مشاور و درمانگر می‌تواند این زمینه را فراهم کند، اما شرط آن، ایجاد «ارتباط تفکر» با قرآن است.

تفکر: همان پردازش داده‌های حاصل از ابزارهای شناخت (مانند حواس و تجربیات) است که زمینه را برای «شناخت عقلانی» فراهم می‌کند. همین مفاهیم به ظاهر ساده، ابزارهایی کاربردی هستند که یک درمانگر می‌تواند در کار بالینی خود از آنها استفاده کند.

اما گاهی این فرآیند به حرکت درنمی‌آید؛ یعنی همان «راند اول» که منظور، فعال‌سازی عقل است، اتفاق نمی‌افتد. در این شرایط چه باید کرد؟

در اینجا نیز قرآن راهنمایی می‌کند و با مثال‌هایی اثرگذار به یاری ما می‌آید. آنجا که می‌فرماید:

**«لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»**

(اگر این قرآن را بر کوهی نازل می‌کردیم، آن را از ترس خدا خاشع و از هم پاشیده می‌دیدی).

این آیه اشاره به همان «کوه درون» ما دارد؛ همان انجماد و جمودی که در وجود انسان ممکن است پدید آید. قرآن این توانایی را دارد که آن جمود را بشکافد و آن را «خاشع و متصدع از خشیّت خدا» کند. مشاور نیز می‌تواند این فضا را فراهم آورد، اما شرط اصلی، برقراری «ارتباط تفکر» با قرآن است.

واژهٔ سوم: تفقُّه: فهم عمیق برای ارتباط و تاثیرگذاری

این واژه نیز در آیات مختلف قرآن به کار رفته و گام دیگری در این مسیر شناختی محسوب می‌شود.

قرآن در داستان حضرت موسی(ع) به این نکته ظریف اشاره می‌کند. هنگامی که خداوند موسی را به سوی فرعون می‌فرستد، با وجود اینکه فرعون گرفتار غرور و استکبار است، موسی این دعا را می‌کند: وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی (زبانم را از گره بگشای، تا سخنم را بفهمند).

این «یَفْقَهُوا» همان تفقه است. هدف این است که برای فرعونکه عقلانیتش هنوز کنشگرا نشده یا برای هر مخاطب دیگری، این فهم عمیق اتفاق بیفتد تا شاید راهی برای فعال‌سازی عقلانیتش گشوده شود.

این اصل، تنها برای موسی(ع) نیست. قرآن خطاب به مبلغان و عالمان دین نیز می‌فرماید: لِتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ (تا در دین فهم عمیق پیدا کنید). این آیه به زیبایی وظیفه‌ای را ترسیم می‌کند: افرادی از همه فرقه‌ها و همه شهرها باید برای تفقه فی الدین (فهم عمیق در دین) اقدام کنند. این امر نشان می‌دهد که یک مبلغ موفق، علاوه بر دانش دینی، باید با فرهنگ و زبان قوم خود نیز آشنا باشد تا بتواند حقیقت را به شکلی موثر به آنها انتقال دهد.

نکته بعدی، مسئله «بازگشت» است که قرآن به آن اشاره می‌کند؛ یعنی پیامبر باید بتواند پیام را به زبان قوم خود بیان کند.

برداشت من این است که در اینجا «تفقّه» (یعنی فهم عمیق)در مسیر تبلیغ دین، به شکل مثبت به کار رفته است. این مفهوم زمینه‌ساز ایجاد یک «عقلانیت» و «نظام تشخیص‌گر درونی» می‌شود.

در مقابل، در برخی آیات دیگر مانند «افلا یَفْقَهُونَ»، همین واژه در قالب منفی و به عنوان هشدار آمده است.

از "درمان معنوی خداسو" چه می‌دانید؟ / درمان خداسو، نقشه راهی برای فعال‌سازی "عقل فطری"

اگر بخواهیم عمیق‌تر شویم، باید به مفهوم «تدبر در قرآن» نیز بپردازیم. خود قرآن می‌فرماید: «آیا در قرآن تدبر نمی‌کنند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف فراوانی می‌یافتند». خوب است این دو مفهوم (تفقّه و تدبر) را با هم معنا کنیم.

هشداری برای اینکه ابزارهای فطری شناخت را به کار نگیرند.

اگر بخواهیم عمیق‌تر شویم، باید به مفهوم «تدبر در قرآن» نیز بپردازیم. خود قرآن می‌فرماید: «آیا در قرآن تدبر نمی‌کنند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف فراوانی می‌یافتند». خوب است این دو مفهوم (تفقّه و تدبر) را با هم معنا کنیم.

خداوند در آیه «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَیٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» می‌فرماید: «آیا در قرآن تدبر نمی‌کنند، یا بر دل‌هایشان قفل‌هایی زده شده است؟»

نکته بسیار زیبای اینجاست: خداوند راه حل باز کردن قفل قلب را در خود آیه نشان می‌دهد. کلید گشایش دل‌های قفل‌شده، همان تدبر در قرآن است.

به بیان دیگر، آیه دو حالت را پیش روی ما می‌گذارد:

۱. یا باید در قرآن تدبر کنید (که این خود، کلید است).

۲. یا اینکه دل‌هایتان قفل شده است.

پس اگر احساس می‌کنیم دلمان قفل شده، درمانش تدبر در قرآن است. این کار فقط یک فعالیت عقلانی خشک نیست، بلکه کاری است که از قلب سرچشمه می‌گیرد. چون این قلب است که باید حقیقت را تصدیق کند؛ ابتدا قفل می‌خورد و سپس با تدبر، باز می‌شود.

این دقیقاً همان چیزی است که در حدیث توحید صدوق می‌بینیم. وقتی آن شخص نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و گفت: من پنجاه مورد تناقض در قرآن یافته‌ام، حضرت با نشان دادن عمق و باطن آیات، همه آن شبهات را حل کردند. این نشان می‌دهد که اگر از ظواهر فراتر رویم و با نگاه ژرف‌نگر (تدبر) به قرآن بنگریم، آنچه در نگاه اول تناقض به نظر می‌رسد، نه تنها تناقض نیست، بلکه نشانه‌ای از اعجاز و جامعیت قرآن است.

آیا آنان در قرآن نمی‌اندیشند؟! و اگر از سوی غیر خدا بود، قطعاً اختلاف بسیاری در آن می‌یافتند. (سوره نساء، آیه ۸۲)

گاهی اگر به ظاهر قرآن نگاه کنید، ممکن است گمان کنید اختلافاتی در آن وجود دارد؛ اما اگر با تدبر در آن بنگرید، خواهید دید که هیچ‌گونه اختلافی بین آیاتش نیست.

می‌خواهم به نکته‌ای که فرمودند بازگردم: تعقل چه کاری برای ما می‌کند؟ بگویید انسجام‌بخشی برای ما به وجود می‌آورد. تا زمانی که مقداری در این مباحث عمیق نشویم، این انسجام به دست نمی‌آید؛ چه در خود قرآن نظر کنیم و چه به پدیده‌های اطراف خود. در حقیقت، ما باید این عقل را به کار بگیریم.

واژه دیگری که در قرآن داریم، شعور است: «إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـٰکِن لَّا یَشْعُرُونَ» (آنان مفسدند ولی نمی‌فهمند). این آیه، هشداری است برای عدم به‌کارگیری دقت‌های عقلی. شعور، شما را از شر بازمی‌دارد. وقتی که باریک‌بینی‌های عقلی را نداشته باشید، نمی‌توانید تشخیص دهید و اینگونه است که به سمت فساد حرکت می‌کنید.

حالا کمی به لایه‌ای عمیق‌تر می‌رویم: واژه «ذی الْحِجْرِ» (سوره فجر، آیه ۵) که خداوند در آن سوگندهای متعددی یاد می‌کند و سپس می‌فرماید: باز هم باید قسم بخورم برای کسانی که دارای تعقل هستند. «ذی الحجر» به این معنا است که آنان کسانی هستند که مرز ایجاد می‌کنند. این واژه به بخش مهارگری و کنترل عقل اشاره دارد و بر افراد دارای عقلانیت قوی دلالت می‌کند.

چندین واژه در قرآن داریم که با «أُولی» می‌آیند؛ مثلاً «أُولی الْأَمْر» (صاحبان امر)، اولی الاباب، اولی النهی

اما دو واژه‌ای که مستقیماً به عقل مرتبط می‌شوند، «أُولُو النُّهَی» و «أُولُو الْأَلْبَاب» هستند. «أُولُو النُّهَی» به کسانی اشاره دارد که از عقلانیت و ژرف‌اندیشی عمیق‌تری برخوردارند؛ فراتر از سطح هجر و شعور و اشاره به افراد با عقل ژرف اندیشی دارد که می‌تواند در امور زندگی مسیر درست را تشخیص دهد.

اما برجسته‌ترین واژه در دایره معنایی عقلانیت در قرآن، «أُولُو الْأَلْبَاب» است که با فراوانی قابل توجه (شانزده بار) در قرآن تکرار شده است. درباره این گروه، حدیث مفصلی به نام «حدیث أُولِی الْأَلْبَاب» وجود دارد که با عبارت «إِنَّ اولی البَابُ حِکْمَةِ رَبِّکُمْ...» آغاز می‌شود و تقریباً یک صفحه است. بر اساس بررسی‌های ما، «أُولُو الْأَلْبَاب» عالی‌ترین، عمیق‌ترین و جامع‌ترین واژه برای توصیف خردمندان در قرآن کریم است.

سه ویژگی اساسی «أُولُو الْأَلْبَاب»

این بحث، حلقه اتصال و نقطه عطفی در گفتار ما باز می‌کند؛ یعنی همان بحث قرآنی که یکی از پشتوانه‌ها یا مبانی درمان معنوی است.

مثال اول: قصاص و حیات

آیه می‌فرماید: «وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَاب». چگونه است که کشتن کسی که دیگری را به قتل رسانده، به حیات و زندگی منجر می‌شود؟ آیا در نگاه اول، این یک تناقض نیست؟ چه کسانی می‌توانند مخاطب و درک‌کننده این سخن باشند؟ فقط کسانی که عقلشان به سطح «أُولِی الْأَلْبَاب» فعال شده باشد.

پس می‌بینید که درک این رابطه عمیق بین قصاص و حیات، نیازمند عمق عقلانی ویژه‌ای است. کار ساده‌ای نیست. افراد عادی چه می‌کنند؟ می‌دانید که برخی حتی مخالف قصاص هستند. یادم می‌آید پس از انقلاب، گروهی تظاهرات کردند و با استناد به حقوق بشر، با قانون قصاص مخالفت می‌ورزیدند. اما قرآن می‌فرماید اگر از «أُولِی الْأَلْاب» باشی، درمی‌یابی که قانون قصاص، در حقیقت، نجات‌بخش حیات جامعه است.

مثال دوم: نشانه‌های آفرینش

آیه می‌فرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَاب». شما آسمان، زمین و رفت و آمد شب و روز را می‌بینید. چگونه اینها آیه و نشانه‌ای برای خدایند؟ آیا نگاه معمولی و سطحی ما می‌تواند این پدیده‌ها را آیینه‌ای قرار دهد که به خدا برسیم؟

خیر. درک این نگاه آیه‌ای نیز، باز هم ویژه «أُولِی الْأَلْباب» است.

مثال سوم: عبرت‌گیری از تاریخ

در پایان سوره یوسف (آیه ۱۱۱) که داستانی کامل و مفصل است، می‌فرماید: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَاب». همانطور که دکتر پسندیده اشاره کردند، عبرت یکی از منابع تغذیه عقل است. اگر نخواهی خودت در زندگیات آن مصائب را تجربه کنی، می‌توانی از سرنوشت یوسف و برادرانش و پدرش درس بگیری و در زندگیات به کار بندی. چه کسانی می‌توانند این عبرت‌گیری را انجام دهند؟ باز هم «أُولِی الْأَلْبَاب».

ویژگی‌های أُولِی الْأَلْبَاب

حال که ذهن شما با این مثال‌ها آماده شد، می‌خواهم سه ویژگی اصلی این گروه را بیان کنم. در قرآن ۱۶ بار از «أُولِی الْأَلْبَاب» یاد شده و اینان کسانی هستند که دارای بالاترین نصاب عقلانی یعنی همان نظام تشخیص‌گر ماهر درونی که از آن سخن گفتیم می‌باشند. از نظر قرآن، این بالاترین مرتبه‌ای است که ما باید به سمت آن حرکت کنیم.

ویژگی اول: ژرف‌اندیشی

«لُبّ» در زبان عربی به معنای "مغز" است، مانند مغز بادام. برای رسیدن به مغز بادام، باید پوسته سخت آن را شکست. «أُولِی الْأَلْبَاب» کسانی هستند که به لُب و مغز مطالب می‌رسند؛ آنها ژرف‌نگر هستند و می‌توانند پوسته ظواهر را کنار بزنند و به عمق برسند. یکی از کارهای ما در مشاوره نیز همین است: اینکه دست مراجع را بگیریم و با کمک خودش، از ظواهر عبور دهیم.

ویژگی دوم: جامع نگر است

آقای دکتر پسندیده در بحثهای تربیتی خود به «اولوالألباب» اشاره کردند و پرسیدند: چطور میشود اولوالألباب جامع نگر نباشد؟ وقتی صد و ده آیه درباره داستان یوسف نازل میشود و ابعاد مختلف آن را بیان میکند، چگونه میتوانید به یک جامع‌نگر نرسید؟ اگر در این موارد، این عبرت برای شما ایجاد نشود، عبور ایجاد نمی شود.

در مواردی که در قرآن درباره اولوالألباب آمده، گفته شده تا نگاه جامع به ابعاد مختلف قضیه نداشته باشی، نمیتوانی مثلاً در مورد قصاص، فراتر از ظاهر قضیه را ببینی. ظاهر قصاص این است که تو کشته ای، پس کشته میشوی. اما به این نگاه نمیکنی که این قانون، بازدارندگی دارد و ممکن است از کشته شدن صدها و هزاران نفر جلوگیری کند.

نکته دیگر این است که قرآن نمیگوید حتماً قصاص را اجرا کنید. اتفاقاً در ادامه همین آیه، مسئله عفو را مطرح میکند و می‌فرماید: «و العفو أقربُ للتقی». پس الزام بر اجرای قصاص وجود ندارد. خود قانون قصاص، بازدارنده است. به این معنا که اگر کسی را بکشی، باید بدانی که در مقابل کشته میشوی. اگر به حریم دیگران تجاوز کردی و آسیبی رساندی، این حق برای طرف مقابل است که همان آسیب در مورد تو اجرا شود. این می تواند بازدارنده باشد. این میشود نگاه جامع. این ویژگی دوم بود.

ویژگی سوم: خالص‌نگری

«لُبّ» به معنای خالص و اصل هر چیزی است. میگویند «لُباب» یعنی هسته اصلی و خالص آن. کار اولوالألباب این است که وقتی در رابطه با یک مسئله، پیرایه ها و آلودگی‌هایی ایجاد شده، بتوانند آنها را کنار بزنند.

در فرآیند درمان، اگر در مراحل اولیه (راند اول) بتوانیم ذهن مراجع را به درستی هدایت کنیم که معمولاً در چهار تا پنج جلسه یا بیشتر محقق می‌شود می‌توانیم عقل او را به مرحله «اولوالألباب» (خردمندان حقیقی) برسانیم. رسیدن به این مرحله به خودی خود به معنای پیمودن بخش عمده‌ای از مسیر درمان است.

وقتی این تحول فکری اتفاق بیفتد، یافته‌ها و بینش‌های فرد به «علم» و «حکمت» تبدیل می‌شود. سپس با "کنشگری قلب و «تصدیق‌گری» (باور و التزام درونی)، فرد کاملاً برای عمل کردن به دانسته‌هایش و ایجاد تغییر در زندگی، آماده می‌شود.

گزارش جلسه: سمیرا گل کار

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha