به گزارش خبرگزاری حوزه، رویه علی قمی برای جذب افراد به انقلاب این بود که ابتدا در مسجد روستا سخنرانی میکرد و پس از آن به کوچه پس کوچهها میرفت و با مردم خوش و بش میکرد.
وقتی سخنرانی علی قمی در قم قلعه تمام شد، با من و عطاران در کوچههای روستا قدم می زد تا درباره ضدانقلاب، اطلاعات به دست آورد.
در یکی از کوچهها به زنی برخوردیم که خیلی جسور بود. قمی از او پرسید: «اینها کجا رفتند؟»
کیا؟ ضد انقلاب
ضد انقلاب کیه؟! کومله و دمکرات را میگویم.
به بچهاش اشاره کرد و گفت یکی در کنارم است و به شکمش اشاره کرد و ادامه داد یکی هم در شکمم است!
تبلیغات منفی علیه نیروهای انقلاب زیاد بود و اثرش را بر ذهن زن گذاشته بود. قمی بدون این که تحت تأثیر صحبتهای زن قرار گیرد یا این که عصبانی شود، به من گفت: «جعفرخواه! خوراکی چی داری؟» گفتم: «خوراکی ندارم، فقط دو بسته جیره خشک.» گفت: «یکی بده به این خانم.» دستی به سر پسرش کشید و گفت: «و یکی هم به این آقا پسر گل.»
امر فرمانده را اطاعت کردم. بعد خود قمی دو تا پنجاه تومانی از جیبش درآورد و با عطوفت تمام به زن گفت: «یک پنجاه تومانی هدیه آن بچه که به دنیا خواهد آمد و یکی هم برای این آقا پسر.»
شهید قمی با زن حرف می زد تا نگاه او را نسبت به انقلاب برگرداند. حوصله ام سر رفت. من، قمی و عطاران را رها کردم و رفتم. فکر کنم رفت و برگشت من، حدود نیم ساعت طول کشید. برگشتم نزد قمی، اما وقتی برگشتم با صحنهای مواجه شدم که باور کردنی نبود!
دیدم زن روستاییای که تحت تأثیر افکار ضد انقلاب قرار گرفته بود، رفت و برادرش را آورد و با صدای بلند خطاب به او گفت: «من تو را به عنوان محافظ قمی تعیین میکنم، برادرم! از جان قمی محافظت کن.»
چند ماه بعد برادرش در پاکسازی گردنه مهاباد به سردشت شهید شد و قمی در فراقش خیلی اشک ریخت.
لازم به ذکراست این سردارشهید یار و یاور شهید کاوه در تیپ ویژه شهدا بودند.
منبع: کوچ لبخند، خاطرات شهید علی قمی










نظر شما