جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ |۱۸ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 29, 2024
مهدی ابوطالبی

حوزه/ در اين مقاله، نويسنده با فرض تفاوت جدي و اساسي ميان علم سياست غربي و نهضت امام خميني(ره) در مباني،‌ مفاهيم، پيش‌فرض‌ها و نظام صدق حاکم، بر اين نظر است که اين تفاوت و تعارض به تحريف و تقليل نهضت امام خميني(ره) در تحليل‌هاي ارائه شده در چارچوب علم سياست غربي انجامیده است.

مقدمه

مقايسه مباني،‌ پيش‌فرض‌ها و نظام صدق حاکم بر نهضت امام خميني(ره) و علم سياست غربي نشان مي‌دهد که تقابل و تعارضی جدي میان اين حرکت و علم سياست يا به تعبيري، کل گفتمان مدرن وجود دارد. علم سياست غربي، علمي است که بر پایه اومانيسم، یعنی نگاه تک‌ساحتي به انسان و حاکميت مطلق او در برابر حاکميت خداوند، عرفي‌گرايي و نیز تقدس‌زدايي از عالم، در حوزه‌هاي مختلف اجتماع، سیاست و فرهنگ شکل گرفته است و با تکيه بر ابزارهايي همچون عقل خودبنياد و نقاد مدرن، در پی تکامل‌‌گرايي بر اساس انديشه ترقي است، به‌گونه‌ای که تنها راه پيشرفت و نوگرايي را مدرنيته غربي و حرکت بر اساس انديشه ترقي مي‌داند، ولی نهضت امام خميني(ره)، حرکتي است که با تکيه بر تعاليم انبيای الهي، بر اساس حاکميت خداوند و نگاه به انسان در طول حاکميت و اراده الهي و نیز اعتقاد به ضرورت دخالت دين و معنويت در حوزه‌هاي مختلف جامعه بشري شکل گرفته است. در اين حرکت، بحث تحول و پيشرفت نيز با تعريف متفاوتي از سعادت و خوشبختي و با در نظر گرفتن همه ابعاد و ساحت‌هاي وجودي انسان بر اساس تعاليم ديني و نیز نفي مرکزيت غرب و اروپامداري تدوين شده است.

مفاهيم و پيش‌فرض‌هاي علم سياست غربي نيز با مفاهيم و پيش‌فرض‌هاي نهضت امام خميني(ره) تفاوت جدي و اساسي دارد. سياست در دانش مدرن غربي بر محور قدرت می‌چرخد و به سبب نگاه تک ساحتي به انسان، تنها به بعد حيواني او می‌نگرد که البته به دليل گره خوردن با بحث قدرت، به تعبير امام خميني(ره)، در موارد بسياري نمي‌توان آن را حيواني ناميد، بلکه بايد آن را شيطاني نامید، درحالي‌که سياست از نظر امام خميني(ره)، ناظر به همه ابعاد وجودي انسان است. ازاین‌رو، عنوان سياست انساني (در مقابل سياست حيواني و شيطاني) بر آن نهاده می‌شود.

در بحث تحولات سياسي ـ اجتماعي و پديده‌هايي مانند نهضت و انقلاب نيز میان علم سياست غربي و نهضت امام خميني;، در عوامل اصلي و تأثيرگذار،‌ خاستگاه، انگيزه‌ها و هدف‌های نهضت و انقلاب، تفاوت‌هاي بسیاری وجود دارد. علم سياست غربي کنش و واکنش‌ها را عمدتاً مبتني بر عوامل مادي و شيوه توليد و ساختارهاي سياسي ـ اجتماعي مي‌داند و کمتر به باورها و عقايد و عوامل فرهنگي توجه دارد، درحالي‌که در انديشه امام خميني(ره)، تحول و انقلاب، با تحول در فکر و انديشه و نوع نگاه انسان به عالم و آدم شکل مي‌گيرد و عامل اصلي در تحولات سياسي ـ اجتماعي، عوامل ارادي انسان به‌ويژه در حوزه فرهنگ و باورهاي انسان است. در علم سياست غربي، هدف از تحولاتي همچون انقلاب و نهضت صرفاً جابجايي قدرت است، درحالي‌که در ادبيات حضرت امام(ره)، هدف اصلي، تغيير و تحول در نفوس انساني و تفکر و باورهاي انساني است.

همچنین در بخش انگيزه و خاستگاه، در علم سياست غربي، انگيزه‌ها بیشتر مادي و خاستگاه تحرکات نيز ايدئولوژي‌هاي مارکسيستي يا ليبرالي است، ولی در ادبيات حاکم بر نهضت امام خميني(ره)، انگيزه، الهي و بر همان روش و منش انبيا است. خاستگاه تحرکات نيز دين و شريعت الهي است.

در تعريف از دين و نوع نگاه به دين و نهادهاي ديني در نظام صدق حاکم بر علم سياست غربي، دين و امور ديني، اموري کهنه و حداقلي و ارتجاعي است که مانع عقلانيت، پيشرفت و توسعه به شمار مي‌آيد و عمدتاً تصور و تعريف آنها از دين و نهادهاي ديني ناظر به دين مسيحيت و نهاد کليسا و کشيشان مسيحي است، ولی دين از نظر حضرت امام(ره)، امري حداکثري است که حامل برنامه زندگي انسان و عامل سعادت دنيوي و اخروي انسان است. همچنین امري پويا و زنده که التزام به آن سبب تکامل، پيشرفت و توسعه مي‌شود. نهادهاي ديني در اسلام مانند مسجد و روحانيت شيعي نیز هيچ نسبت و وجه تشابهي با نهادهاي ديني مسيحيت ندارند، به‌گونه‌ای‌که این امر در تاريخ زندگي و عملکرد روحانيت شيعي و کشيشان مسيحي آشکارا قابل مشاهده و اثبات است.

نگاه شرق‌شناسانه و اصول اساسي آن که فرادستي، عقلانيت و اصالت غرب و فرودستي، جهالت و نگاه تبعي و حاشيه‌اي به شرق است، از تحليل‌های نظريه‌پردازان غربي از پديده‌هاي شرقي همچون نهضت امام خميني(ره) نشئت گرفته است، درحالي‌که در ادبيات امام خميني(ره)، درست عکس چنين نگاهي وجود دارد. ايشان اساساً در تفکر خود، غرب را اين‌گونه نمي‌بيند که بخواهد براي آن، اصالت و برتري قائل شود، حتی مشکل عمده و بيماري اصلي کشورهاي شرقي را پذيرش چنين اصول و چنين نگاهي مي‌داند و به هيچ‌وجه چنين تفکري را نمي‌پذيرد.

همه این موارد، از تفاوت اساسی و جدی علم سياست غربي و نهضت امام خميني(ره)، در مباني،‌ مفاهيم، پيش‌فرض‌ها و نظام صدق حاکم حکایت دارد، به‌گونه‌ای‌که باید گفت رابطه آنها به نوعي رابطه تباين است. ازاین‌رو، بايد در تحليل‌ها به اين تفاوت و تعارض مبنايي و ماهوي کاملاً توجه شود.

فرضيه تحقيق حاضر، اين است که اين تفاوت و تعارض سبب تحريف و تقليل نهضت امام خميني(ره) شده است. حال با پذیرش این فرضیه، پرسش اینجاست که اين تفاوت و تعارض چه تأثيري در تحليل نهضت امام خميني(ره) از زاويه نگاه علم سياست غربي دارد؟ چرا اين تفاوت و تقابل سبب ناکارآمدي علم سياست غربي در تحليل اين نهضت مي‌شود؟ به نظر مي‌رسد با کمي تأمل در شیوه بررسي و تحليل اين حرکت و تفکر در تقابل فوق، مي‌توان به اين نتيجه رسيد که اين تفاوت در مباني، پيش‌فرض‌ها و مفاهيم رايج، از چند جهت سبب اين ناکارآمدي مي‌شود که عبارتند از:

1. فهم نادرست از مفاهيم و گنجينه واژگاني نهضت امام خمینی(ره)؛

2. نبود ظرفيت و ابزار لازم براي درک این نهضت؛

3. کاستی‌های موجود در مباني و اصول موضوعه علم سیاست غربی.

اين مقاله، برای اثبات ناکارآمدی علم سیاست، پس از توصيف و تبيين این سه جهت، مصداق‌هایی از این کاستی‌های موجود در نظريه‌هاي غربي را به‌عنوان نمونه ناکارآمدي در این سه جهت بیان می‌کند.

1. فهم نادرست از مفاهيم و گنجينه واژگاني نهضت امام خمینی(ره)

همان‌گونه‌که بیان شد، تفاوت‌هاي موجود میان علم سیاست غربی و نهضت امام خمینی(ره) سبب تفاوت و تعارض در نظام صدق و نظام معنايي آنها مي‌شود. در اين صورت مفاهيم بسیاری وجود دارد که در نظام صدق اولي به يک معناست و در نظام صدق دومي به يک معناي ديگر. حال اگر تحليل‌کننده بر اساس نظام صدق خود و بدون توجه به نظام صدق تحليل شونده، آن را تحليل کند، شرط لازم براي فهم آن را ندارد. ازاین‌رو، به درک کامل و درستی از آن دست نخواهد یافت. مواردي چون مفهوم سياست، دين، پيشرفت، دولت، مردم و نقش آنها در حکومت، از جمله مفاهيمي هستند که در تحليل‌هاي غربي همين مشکل را پديد آورده‌اند.

بی‌توجهی به نظام صدق حاکم بر حرکت امام خميني(ره) و تحليل اين حرکت بر اساس نظام صدق حاکم بر علم سياست غربي، گاهي به مواردي بسيار سطحي‌ و بی‌مقدار رسيده است که فردی با کمترين آگاهي از حوزه حرکتي امام خميني; و نظام صدق حاکم بر آن، به‌راحتي به کاستی و اشتباه آشکار آنها پی می‌برد. برخي تحليل‌گران غربي به دليل درك نکردن فضاي مباحث اسلامي و آشنايي نداشتن با ادبيات ديني و فرهنگي ايران، تحليل‌هایي بسيار سطحي و گاه مضحك ارائه مي‌دهند كه حتي ارزش طرح و بررسي هم ندارد.[2] فارغ از اين‌گونه تحليل‌هاي سطحي و بی‌اهمیت، تحليل‌هايي از سوي نظريه‌پردازان با تكيه بر علم سياست غربي، درباره ماهيت حركت امام خميني(ره) ارائه شده است که به دليل فهم ناقص از حركت امام خميني(ره) كه از تفاوت در نظام صدق حاكم بر حرکت امام خميني(ره) و علم سياست غربي ناشی می‌شود، در مواردي كاملاً متناقض است، به‌گونه‌اي‌كه برخي اين حركت را يك حركت سنّتي و خلاف جريان مدرنيته دانسته‌اند و برخي آن را حركتي در بافت مدرنيته و در همان قالب و جريان دانسته‌اند. بابي سعيد در رابطه با سنّتي خواندن حركت امام خميني(ره) مي‌نويسد:

يكي از موضوعات اساسي در توصيف‌هايي كه از شخصيت [امام] خميني(ره) شده است، اشاره به خصيصه ضد مدرن بودن اوست؛ [امام] خميني را اغلب يك روحاني قرون وسطايي دل كنده از دنياي مدرن و علاقه‌مند به «بازگشت به عصر گذشته» توصيف مي‌كنند. (سعید، 1379: 105)

برخي از اين نويسندگان معتقدند كه رژيم امام خميني(ره) يك رژيم گذشته‌گرا (اناكرونيستيك) است و واژگان استفاده شده به‌وسیله رهبران اسلامي در سنّت اسلامي ريشه دارند و براي جهان مدرن قابل استفاده نيستند. (نک: همان) در مقابل اين نظريه، نظر سامي زبيده اين است كه اگرچه امام خميني(ره) خود را پایبند به اعمال و شعارهاي سنّتي اسلام اعلام مي‌كند، ولی دستاوردهاي وي را جز با قرار دادن در بافت مدرنيته نمي‌توان درك كرد. به اعتقاد وي، تنها زماني می‌توان به نظريه سياسي امام خميني(ره) پی برد كه آن را در ارتباط با مقوله‌هايي مانند مردم و دولت كه خود محصول تكوين نظريه سياسي غرب هستند، بررسي كنيم. به بيان ديگر، در نگاه زبيده، تئوري سياسي غرب، پيش‌شرط لازم براي حكومت اسلامي امام خميني(ره) است. او استدلال مي‌كند كه اگرچه نظريه سياسي امام خميني(ره) در قالب فقه سنّتي اسلامي تدوين يافته است، ولی تكرار صرف تفكر سياسي سنّتي شيعه نيست، بلكه تفسيري بنيادي و جديد از دكترين سياسي شيعه است. از نظر وي، آخرين نوشته‌هاي نظري و بيانات سياسي امام خميني(ره) سرشار از گفته‌هايي است كه در آنها مفهوم مردم به‌عنوان يك عامل سياسي فعال جايگاه مركزي دارد. بر اساس نظريه وي، آنچه تئوري امام خميني(ره) را قابل فهم مي‌سازد، انديشه مردم به‌عنوان يك نيروي سياسي است كه مي‌تواند بر انقلاب و تحولات تأثير گذارد.

زبيده ضمن تصريح مركزي بودن مفهوم مردم به‌عنوان يك عامل سياسي می‌کوشد تا نشان دهد چنين دركي از مردم، نشانه تفكر سياسي مدرن است. او اين امر را با ارائه تصويري از يك نمونه دولت پيش سرمايه‌داري و مقايسه آن با يك نمونه دولت ملي مدرن به تصویر می‌کشد. او با اين مقايسه درصدد اثبات اين مطلب است كه در يك دولت صنعتي شده بر خلاف دولت پيش سرمايه‌داري، دامنه امور سياسي، همه كساني را كه به صورت بالقوه توان فعاليت سياسي دارند، دربرمي‌گيرد. بر این اساس، زبيده نتيجه می‌گیرد كه مفهوم مردم به منزله يك نيروي سياسي، بر مبناي پيوندهاي جامعه مدني ـ دولتي مدرن پايه‌گذاري مي‌شود.

بنابراين، اگرچه امام خميني(ره) خود مدعي يك دولت ملي مدرن نيست، ولی بر حسب نتيجه‌گيري زبيده، اتكاي وي بر مقوله مردم است. ازاین‌رو، وی استدلال مي‌كند كه امام خميني(ره) و گسترش ديگر شکل‌های اسلام‌گرايي را نبايد جنبش‌ها يا روندهايي خارج از عصر مدرنيته پنداشت، بلكه آنها در جريانات پهناور مدرنيته شناورند. (سعید، 1379: 120)

آنچه زبيده را در اين تحليل دچار مشكل كرده، برداشت وي از مفهوم مردم و تكيه بر اين مفهوم به‌عنوان يك مفهوم سياسي مدرن است؛ زیرا همان‌گونه‌که مي‌دانيم، مفهوم مردم در ادبيات سياسي مدرن با مفهوم مردم در نظريه سياسي اسلام و گفتمان امام خميني(ره) و نیز نقش و جايگاه مردم در حكومت اسلامي با نقش و جايگاه آن در حكومت‌هاي مدرن غربي کاملاً متفاوت است. مردم در حكومت‌هاي مدرن غربي تصميم‌گيرنده نهايي و اساساً خواست مردم بر خواست الهي تقدم دارد، درحالي‌كه مردم در حكومت اسلامي و در گفتمان امام خميني(ره) تصميم‌گيرنده در طول خواست الهي هستند و هيچ‌گاه تصميم آنها در عرض خواست الهي نخواهد بود و اگر زماني در موردي خاص، خواست مردم در تقابل با اراده الهي قرار گيرد، اراده الهي بر خواست مردم مقدم است؛ زیرا مفهوم مردم در ادبيات مدرن مبتني بر بحث اومانيسم است، ولي مردم در انديشه امام خميني(ره)، مردمي هستند كه تصميم و رأي آنها به‌صورت مطلق، ملاك حقانيت و مشروعيت نيست، بلكه حقانيت و مشروعيت اراده و تصميم آنها تا زماني است كه مخالف شريعت الهي نباشد. بنابراين، نمي‌توان با استفاده از تشابه لفظي، وجود مردم در ادبيات سياسي امام خميني(ره) را دليلي بر مدرن خواندن حركت ايشان دانست.

اگر بخواهيم این مشكل را ناديده بگيريم و با زبيده همراهی کنیم، به‌گونه‌ای‌که مدرن بودن حركت امام خميني(ره) را بپذيريم، مشكل ديگري پيدا مي‌شود؛ زیرا از این استدلال زبيده که به تعبير بابي سعيد، اصطلاحات «مدرن» و «غرب» را به جاي يكديگر استفاده كرده است و برخي مفاهيمي را كه از ویژگی‌های مدرن شدن مي‌داند، به‌عنوان «پارادايم‌هاي سياسي ملهم از غرب» توصيف مي‌كند، اين نتيجه به دست مي‌آيد كه وي مدرنيته را معادل غرب مي‌داند. بنابراين، پذيرش حرف زبيده مبني بر مدرن بودن طرح امام خميني(ره) مستلزم اين است كه اين طرح غربي هم باشد، درحالي‌که غرب‌ستيزي امام خميني(ره) امري بديهي و پذيرفته شده است. ازاین‌رو، از آنجا که نمي‌توان غرب‌ستيزي امام خميني(ره) را با اين فرضيه توضيح داد، فرضيه زبيده به اشكال برمي‌خورد. منصور معدل و يرواند آبراهاميان نيز از جمله کساني هستند که حرکت امام خميني(ره) را مدرن تفسير کرده‌اند که در جای خود تحلیل آنان را بررسی خواهیم کرد.

 

همچنين مي‌توان به تحليل شيوه رهبري امام خميني(ره) بر اساس تئوري همانندسازي اسطوره‌اي اشاره کرد که يکي از نويسندگان ايراني کوشیده است بر اساس اين نظريه غربي، قدرت بسيج‌کنندگي امام(ره) را تحليل کند. وي معتقد است:

قدرت بسيج‌كنندگي امام خميني(ره) ناشي از نفوذ ايشان بر قلب‌ها و اذهان مردم است. براي تبيين نحوه شكل‌گيري نفوذ ياد شده، تئوري‌هاي مختلفي پيرامون ايده محوري وبر شكل‌ گرفته است، شامل تئوري همانندسازي اسطوره‌اي، تئوري سرايت اجتماعي، تئوري قهرمان‌سازي و مانند اينها. احتمالاً بهترين تئوري تحقيق، تئوري همانندسازي اسطوره‌اي‌ است. مطابق اين تئوري، نفوذ رهبر بر توده‌هاي مردم، نتيجه همانندسازي او با برخي از اسطوره‌هاي فرهنگي و تجسم ارزش‌هاي آنها در شخصيت و رفتار و پيام خود است. در نتيجه اين همانندسازي، مردم، ارزش‌ها و عواطفي را كه نسبت به آن اسطوره‌ها دارند، به رهبر معاصر نيز انتقال مي‌دهند و به وجود يك سلسله خصلت‌هاي خارق‌العاده در او ايمان پيدا مي‌كنند. (حسینی، 1382: 415)

استفاده از اين تئوري نيز به دليل تفاوت نظام معنايي حاكم بر آن با نظام معنايي حاكم بر گفتمان امام خميني;، براي تحليل حركت ايشان راهگشا نيست؛ زيرا براي اين‌كار بايد مفاهيم ديني را در حد اسطوره تقليل دهيم، درحالی‌که معنا و مفهوم اسطوره و آموزه‌ها و امور اسطوره‌اي با آموزه‌ها و امور ديني بسيار متفاوت است؛ زیرا: 1. كارآمدي يك آموزه‌ اسطوره‌اي در نسبت با كارآمدي آموزه‌هاي ديني (با نگاه غيراسطوره‌اي) در نتايجي مانند ايجاد ائتلاف و وفاق جمعي، راه‌انداختن جنب‌و‌جوش و حركت و پويايي و قابليت دوام و استمرار در عقيده و ذهن مردم بسيار متفاوت است؛ 2. اسطوره‌ها با وجود اينكه حاملان پيام‌هاي حقيقي‌اند، عموماً در ارتكازات مردمي، اموري غيرواقعي‌‌ هستند، درحالي‌كه اعتبار آموزه‌هاي ديني در ارتكازات عمومي، به واقعي بودن آنهاست. به همين دلیل است كه هيچ مسلماني آموزه‌هاي ديني را اسطوره تلقي نكرده‌‌ است؛ 3. ازآنجا‌كه آموزه‌هاي اسطوره‌اي خاستگاه تاريخي نامعلومي دارند و صرفاً از آنها انتظار بيان حقيقتي خاص مي‌رود،‌ عموماً بدون دلیل هستند، درحالي‌كه حتي اگر مسلمانان هم آموزه‌هاي ديني خود را براساس دلیل فرا نگرفته باشند، دين اسلام، آموزه‌هاي خود را به صورت برهاني اقامه كرده است، به‌گونه‌ای‌که حتي آموزه‌هايي كه به «تعبديات» مشهور هستند، برهان‌های فلسفه تعبد در مورد آنها وجود دارد؛ 4. شناخت غايي و نهايي اسطوره، در شكل فردي آن ممکن خواهد بود، درحالي‌كه شناخت غايي و نهايي آموزه‌هاي ديني در شكل اجتماعي ـ تاريخي آنها محقق مي‌شود. (نک: رهدار، 1384: 248)

بنابراين، در اين مورد نيز ناکارآمدی تحليل، ناشي از برداشت نادرست از مفاهيم و آموزه‌هاي ديني و فهم آنها بر اساس اصطلاح اسطوره در نظام صدق گفتمان مدرن است.

افراد بسیار ديگري نيز به دليل فهم نادرست از مفهوم دين و نهادهاي ديني، به تحلیل اين امور بر اساس ذهنيات مسيحي و کليسايي خود پرداخته‌اند و در تحليل نقش امور ديني و نهادهاي ديني در تحولات ايران به اشتباهاتی گرفتار شده‌اند که از جمله مي‌توان به برخي تحليل‌هاي جان ‌فورن و نيکي کدياشاره کرد. (نک: ابوطالبی، 1384)

2. نبود ظرفيت و ابزار لازم براي درک این نهضت

برخي مفاهيم، اصطلاحات، گنجينه‌هاي واژگاني و برخي امور موجود در حرکت امام خميني(ره) و نظام صدق حاکم بر آن، مواردي است که اساساً در نظام صدق علم سياست غربي نمي‌گنجد و به دليل محدوديت و تک بعدي بودن اين علم، ظرفيت لازم براي تحت پوشش قرار دادن و تبيين اين مفاهيم و نیز توضيح همه ابعاد آن وجود ندارد. به همين دلیل، يا تحليل و تبيين ارائه شده از اين موارد، ناقص و نارساست و توانايي توصيف همه ابعاد آن را ندارد يا اساساً نويسنده در تحليل خود، به تحريف این موارد پرداخته است. ماهيت حرکت امام خميني(ره)، شيوه رهبري امام خميني(ره)، تبيين رابطه امت و امام (مقلد و مرجع تقليد) و نفوذ معنوي و ديني امام در میان مردم که بر اساس نوعي عقلانيت شيعي شکل گرفته است، از جمله این موارد است.

از میان این تحليل‌هاي غربي که دچار مشکل شده‌اند، مي‌توان به تحليل منصور معدل و يرواند آبراهاميان اشاره کرد. منصور معدل از جمله تحليل‌گراني است كه معتقد است انقلاب ايران و سپس جمهوري اسلامي، بيانگر پيروزي سنّت‌گرايي بر مدرنيته نيست. او انقلاب ايران را شكلي از فاشيسم جهان سومي مي‌خواند و با تمركز بر سه مفهوم كليدي ايدئولوژي، استقلال دولت و نظام سركوب پليسي، میان دولت فاشيست و جمهوري اسلامي شباهت‌‌هايي مي‌يابد. (نک: Moaddel, 1993: 254-262) .

بر اين اساس، به اعتقاد وي از آنجاكه فاشيسم از عناصر مدرن است، پس انقلاب ايران و جمهوري اسلامي نيز حركتي مدرن است. مبناي اين تحليل معدل، وجود وجوه اشتراك میان فاشيسم و حركت امام خميني(ره) است كه البته تبيين اين وجوه اشتراك جاي تأمل دارد؛ زیرا تصور وجود چنين اشتراكي ناشي از فهم نادرست از اين حركت است.

تعريف و تبيين حركت امام خميني(ره) به‌ صورت خاص و اسلام‌گرايي به صورت عام بر حسب ويژگي‌هاي ايدئولوژيكي فاشيستي با موانعي روبه‌رو است. ايدئولوژي فاشيستي به صورت مستقيم به بحث ناسيوناليسم مربوط است، درحالي‌كه اسلام‌گرايي، آشكارا ناسيوناليسم را رد و تصريح مي‌كند كه يك دولت اسلامي، يك دولت ملي‌گرا نيست، به‌گونه‌ای‌که هيچ شخصي نمي‌تواند در يك محدوده و مرز ملي قرار بگيرد و ملت را مطلق و في نفسه هدف نهايي بداند. در اسلام‌گرايي آن‌گونه‌كه فاشيسم به ملت اهميت مي‌دهد، به ملت توجه نمي‌شود. امام خميني(ره) در سخنان و آثارش، در موارد مختلفی بحث امت اسلامي را مطرح می‌کند. در مواردي هم به بحث ملت ايران اشاره شده، در مقابل دیگر ملت‌هاي اسلامي نيست، بلكه در مقابل دولت و رژيم حاكم وقت است و اساساً ملت ايران به‌عنوان جزیي از امت اسلامي در نظر گرفته شده است. حتي ادبيات حضرت امام(ره) يك ادبيات صرفاً فرقه‌اي نيست كه به شيعيان جهان اختصاص داشته باشد، بلكه ادبيات حضرت امام(ره) يك ادبيات فرافرقه‌اي است، به‌گونه‌ای‌که همين منطق وحدت‌بخش حضرت امام(ره) سبب جذب مبارزان فلسطيني و مسلمانان دیگر جهان و تأثيرپذيري آنها از انقلاب اسلامي شده است. (نک: شقاقی، 1375: 63؛ کدیور، 1372: 178)

بحث استقلال نسبي دولت نيز در جايي است كه دولت يك مجموعه نهادي وابسته به ساختار اقتصادي است، درحالي‌كه در اسلام‌گرايي كه اقتصاد غالب نيست، نمي‌توان دولت را نهادي ثانويه فرض كرد. ازاین‌رو، بحث استقلال نسبي دولت نيز معنا پيدا نخواهد كرد. پس نمي‌توان از فاشيسم به‌عنوان يك ابزار تحليل در فهم جمهوري اسلامي بهره گرفت و بر اين اساس هم آن را مدرن خواند.

آبراهاميان نيز اين ايده را كه ايدئولوژي امام خميني(ره) نوعي احياي ارزش‌هاي سنّتي اسلامي است، رد مي‌‌كند. او اين ايدئولوژي را خميني‌گرايي مي‌نامد و معتقد است كه شبيه مردم‌گرايي[3] است. از نظر آبراهاميان، مردم‌گرايي اساساً يك جنبش طبقه متوسط است كه توده‌‌ها را با بياني كاملاً راديكال و برانگيزنده بر ضد قدرت‌هاي خارجي و طبقات قدرتمند حاكم از جمله طبقه سرمايه‌دار مرفه بسيج مي‌كند. او برخي ويژگي‌‌هاي اصلي مردم‌گرايي مانند آرزوهاي بلند و مبهم داشتن و نداشتن برنامه دقيق را از ویژگی‌های ايدئولوژي امام خميني(ره) مي‌داند. (Abrahamian, 1993: 38)

آقاي آبراهاميان با توسل به دو ویژگی مشترک میان حركت امام(ره) و مردم‌‌گرايي، اين حركت را از نوع حركت‌هاي مردم‌گرايانه مي‌داند: 1. آرزوهاي بلند و مبهم؛ 2. نداشتن برنامه دقيق. البته هیچ‌یک از دو مورد اين وجوه اشتراك پذيرفتنی نیست؛ زيرا مراجعه به آثار و سخنراني‌هاي حضرت امام(ره) نشان مي‌دهد كه از يك سو، هدف، برنامه و طرح و ايدئولوژي امام خميني(ره) براي حكومت آينده مشخص بود، به‌گونه‌ای‌که هدف ايشان به اجرا در آمدن احكام اسلامي ـ كه امري روشن و مشخص است ـ به‌وسیله برقراري حكومت اسلامي بر اساس نظريه ولايت مطلقه فقيه بود که مفاد اين طرح سال‌ها پیش از پيروزي انقلاب يعني در سال 1348 به‌عنوان موضوع درس خارج ايشان در نجف تدريس شد و پس از مدتي با انتشار در قالب دو كتاب با دو عنوان حكومت اسلامي و ولايت فقيه، (نک: جعفریان، 1382: 154) با استقبال و پذیرش مردم روبه‌رو گشت و از سوی ديگر، برنامه‌ها و هدف‌های امام از برپايي نهضت، آرزوهاي بلند و دور و درازي نبود كه دست‌نيافتني و آرماني باشد؛ زيرا نمونه عملي برنامه‌هايي كه مد نظر امام بود و ايشان آنها را ملاك كارآمدي حكومت مي‌دانست، در زمان‌هاي گذشته كم و بيش طرح و در مواردی نیز عملي شده بود.

یکی از اشكال‌های عمده امام(ره) به رژيم حاكم، بی‌توجهی آنان نسبت به قوانين شرعي و اسلامي در برنامه‌ريزي‌هاي سياسي،‌ اجتماعي و اقتصادي دولت بود. امام; اعتقاد داشت تعامل ديانت و سياست به معناي تدبير امور اجتماعي و سياسي بر اساس احكام و دستورهای شرع، بسياري از مشكلات موجود در ايران را حل مي‌كند که البته اين تعامل در برخي دوران‌ها در عمل اتفاق افتاده و نتايج بسیاری هم به بار آورده بود. يكي از اين نمونه‌ها، دوران صفويه است.

در زماني‌كه حكومت صفويه هنوز به انحطاط نگراییده بود و رابطه دين و دولت رابطه‌‌اي مثبت بود و حاكمان وقت خود را مجري دستورهای فقهي علما مي‌‌دانستند، نتايجي از اين تعامل به دست آمد كه ايران را از نظر اقتصادي،‌ سياست بين‌الملل، علوم عقلي، هنر و معماري، تأمين اجتماعي و امنيت داخلي، در اوج قرار داد، به‌گونه‌ای‌که مي‌توان اين دوران را دوران طلايي تمدن اسلامي دانست؛ دوراني كه ملاصدراها، شيخ بهايي‌هاو محقق كركي‌ها را در درون خویش پرورش داد و بالنده ساخت. در واقع، بنابر گفته جهانگردان خارجی، اين اوج و شكوفايي به اندازه‌ای است كه شگفتي و تحسين ناظران خارجي حتي اروپايي را برانگيخته بود. (نک: شاردن، 1372)

برخلاف نظر آبراهامیان که یکی از ویژگی‌های مشترک میان حرکت امام(ره) و مردم‌گرایی را نداشتن برنامه دقیق می‌داند، باید گفت افزون بر روشن بودن كليات برنامه امام(ره) حتي در بسياري از مسائل جزئي، ايشان در پاسخ به پرسش‌های خبرنگاران به‌ويژه خبرنگاران خارجي در پاريس، جزئيات برنامه‌هاي خود در حكومت آتي را تشريح كرد و سپس به شرح مواضع خود نسبت به هريك از مسائل بیان شده همچون انواع‌ آزادي (مانند اقليت‌ها، مطبوعات، ‌بيان،‌ عقيده و مذهب)، موقعيت زنان در جامعه و بسياري مسائل ديگر پرداخت. (نک: امام خمینی، 1361 ـ 1369: ج2، 158 و 221 ـ 223 و 244 و 245 و 257 ـ 266) بنا برآنچه بیان شد، هرگز نمي‌توان شباهت‌هايي را كه آبراهاميان برای مردم‌گرايي و حركت امام خميني(ره) برمی‌شمارد، اثبات كرد. پس زمانی که وجود چنين شباهت‌هايي میان حركت امام خميني(ره) و حركت‌هاي مردم‌گرايانه اثبات نشود، نمي‌توان اين حركت را مردم‌گرايانه دانست.

در حقیقت، نگاه آبراهامیان به حركت امام خميني(ره) در چارچوب نظري و فكري دانش مدرن غربي، او را در اين تحليل به بيراهه كشانده است. ازاین‌رو، نهضت امام خمینی با این نظریه قابل توجيه نيست؛ زیرا اساساً اين نظريه‌ها قابليت پذيرش چنين نهضتی را ندارند. پس وقتي چنين قابليتي نباشد، تحليل‌گر دچار مشكل مي‌شود و به تعبير بابي سعيد، افرادی مانند معدل و آبراهامیان، ناچارند مفاهيم شبهه‌انگيز مانند مردم‌گرايي و فاشيسم را به‌عنوان شيوه تبيين خود برای بد نام كردن انقلاب ايران به كارگيرند. وي در تبيين ناكارآمدي مدل تحليل معدل و آبراهاميان مي‌نويسد:

كوشش آبراهاميان براي توصيف انقلاب ايران بر حسب مفهوم مردم‌گرايي، او را از توجه به اهميت اسلام‌‌گرايي در حوادث انقلاب دور كرده است... معدل و آبراهاميان، هر دو، به اسلام‌گرايي و خاصه جمهوري اسلامي ايران، از منظر تفكر سياسي غرب نگريسته‌اند. مشكلات موجود در كار آنها به اين دليل است كه تئوري سياسي غرب حول تضاد بين جمهوري (دموكراسي) و استبداد تدوين يافته است... انقلاب ايران، يك تحول سياسي مردمي است كه نه با انديشه‌هاي جمهوري غربي سازگار است و نه به سادگي مي‌توان آن را استمرار مدل كليشه‌اي «استبداد شرقي» به حساب آورد... تحليل‌هاي آبراهاميان و معدل، هر دو، بر يك معرفت‌شناسي استوارند كه در سال‌هاي اخير آماج بسياري از انتقادها قرار گرفته است... با در نظر گرفتن مدل معرفت‌شناختي آنها... عجيب نيست كه من مدل آنها را نامناسب و ناكارآمد بپندارم. (سعید، 1379: 109ـ111)

با این تبيين، مشخص مي‌شود كه مشكل اصلي آبراهاميان و معدل در تحليل نادرست از حركت امام خميني(ره)، همان تفاوت نظام صدق حاكم بر دانش مدرن غربي و حرکت امام خميني(ره) است؛ زیرا از سویی اين حركت نه در قالب «جمهوري غربي» مي‌گنجد و نه در قالب «استبداد شرقي» و از سوی ديگر، مدل سومي هم وجود ندارد كه بتواند اين حركت را تبيين کند. به همين دلیل، بنابر تعبير بابي سعيد، ناچارند از مدل‌ها و مفاهيمي بهره گیرند كه تطبيق آن بر این حركت قابل اثبات نيست. هیچ‌یک از این نمونه‌ها که هر یک مواردي از تناقض در نظريه‌هاي غربي درباره تحليل ماهيت حركت امام خميني(ره) را بیان داشت، نتوانسته‌اند حقيقت اين حركت را شرح دهند. برخي آن را سنّتي خوانده‌اند و برخي آن را مدرن، درحالي‌كه به معناي مورد نظر آنها، حركت امام خميني(ره) نه مي‌تواند سنّتي باشد و نه مدرن، بلكه امري است خارج از كليشه‌هاي موجود آنها كه در اين قالب‌ها نمي‌گنجد.

يكي ديگر از اين نوع ناكارآمدي نظريه‌هاي غربي در تحليل حركت امام خميني(ره)، نقص اين نظريه‌ها در توضيح و تبيين ابعاد مختلف رهبري امام خميني(ره) است. يكي از نويسندگاني كه با استفاده از نظريه‌هاي غربي به تحليل شيوه رهبري امام خميني(ره) پرداخته است، درباره امكان چنين تحليلي مي‌نويسد:

در جمع‏بندي نظريات مربوط به رهبري انقلابي مي‏توان گفت كه هرچند اين رهيافت‌ها انطباق كاملي با شرايط ايران و مشخصاً رهبري امام خميني(ره) ندارند، اما به طور كلي مي‏توانند وجوهي از اين رهبري را تبيين نمايند. (حجاریان، 1377: 452 و 453)

بر اين اساس، وي معتقد است كه هركدام از نظريه‌هاي غربي درباره رهبري انقلاب، يكي از وجوه رهبري امام خميني(ره) را توضيح مي‌دهد. از نظر وي، اين بحث كه چگونه از درون نهاد دين ـ كه بنا بر نظريات رايج، نهادي محافظه‏كار است ـ انقلابي‏ترين شخصيت در طول تاريخ معاصر ايران ظهور مي‏كند و همراه خود نهاد دين را متحول می‌سازد و از آن به‌عنوان سلاحي قاطع براي نابودی رژيم شاهنشاهي بهره می‌گیرد، تا حدودي با مدل «پاسخ نخبگان‏»[4] قابل تبيين است. اينكه شخصيتي همچون حضرت امام(ره) افزون بر مشروعيت ‏سنّتي (مرجعيت، شيخوخيت، سيادت)، به کسب مشروعيت انقلابي نیز نایل گشت ـ و به‌عنوان شخصيتي فرهمند بر تارك انقلابي دوران‏ساز درخشيد ـ با نظريه‏ اقتدار كاريزماتيك[5] ماكس وبر قابل توضيح است. اينكه ساخت اجتماعي چگونه بود كه بر اثر انقلاب، شکل‌های سنّتي رابطه قدرت مانند خدايگان و بندگان، خودكامه و رعيت و حامي و تحت‏الحمايه شكسته شد و بی‌كفايتی رابطه شهروند و دولت، اثبات و به جای آن، مفهومي مانند امت و امامت زاده شد، به وسيله نظريه‏اي مانند «جامعه توده‏وار»[6] قابل تبيين است. اينكه چگونه دوراني نسبتاً طولاني از عزلت اجباري امام(ره) در دوران تبعيد، ذخيره‏اي شد تا در دوران انقلاب، دعاوي ايشان در ميان مردم به‌ویژه بزرگان سنّتي نهاد دين پذيرفته شود، با نظريه «نخبگان حاشيه‏اي‏»[7] كه به‌وسیله افرادي مانند اسكاچپول مطرح شده، توجيه‏پذير است. (همان)

بر فرض پذيرش صحت تطبيق‌هايي كه در این تحليل میان نظريات غربي و شيوه رهبري امام خميني(ره) صوت گرفته است ـ كه البته این مطالب به‌ويژه در بحث اقتدار كاريزماتيك و جامعه توده‌وار قابل ترديد و اشكال است ـ اين تحليل و اعتراف نويسنده نشان مي‌دهد كه نظريات غربي درباره رهبري انقلابي، قوت و جامعيت لازم براي توضيح و تبيين همه ابعاد رهبري امام خميني(ره) را ندارد که دلیل اين ناكارآمدي نيز تفاوت ماهوي و مبنايي میان حركت امام خميني(ره) و نظريات مدرن غربي است. از تحلیل رابطه امت و امام و رابطه مقلد و مرجع تقليد بر اساس نظريه اقتدار كاريزماتيك، مشخص است كه فهم درستی از این رابطه حاصل نشده است؛ زیرا به‌ طور کلی، چنين مفهومي در نظام معنايي و نظام صدق حاكم بر دانش مدرن غربي قابل فهم و توضيح نيست. ازاین‌رو، به دليل امكان‌ناپذیر بودن تبيين دقيق اين مفهوم در آن نظام معنايي، براي ارائه تصويري مناسب از اين مسئله، از نظريه‌‌اي مانند اقتدار كاريزماتيك استفاده مي‌شود كه شباهت‌هايي با مسئله فوق دارد و تنها راه تبيين این مسئله بر اساس نظام صدق حاكم بر دانش مدرن غربي است.

يکي ديگر از مواردي که نظريه‌هاي غربي ابزار و ظرفيت لازم براي درک و فهم آن را ندارند، بحث ماهيت انديشه و حرکت امام خميني(ره) است؛ زیرا انديشه امام خميني; و حرکت مبتني بر آن، به سبب ويژگي‌هايي که دارد، در قالب و چارچوب کليشه‌هاي غربي نمی‌گنجد.

عموم نظريه‌پردازان معتقدند امام خميني(ره) که در پی احیای سنّت عظیم اسلامی بود، نهضت خویش را بر پایه سنّت اسلامي 1400 ساله بنا نهاد، ولی به تعبير کلی بریر، با وجودی که اعتراض‏هاي مذهبي که به‌منظور مبارزه و مخالفت با شاه انجام می‌گرفت، به انگاره‏هايي استناد مي‏كند كه به سيزده سده پيش بازمي‏گردند، ولي در عين حال خواسته‏هايي در زمينه عدالت اجتماعي و موارد دیگر مطرح مي‏كند كه به نظر مي‏رسد در مسیر انديشه يا كنش ترقي‏خواهانه حركت مي‏كنند. (فوکو، 1380: 55) به تعبيري، نهضت امام خمینی، هم سنّتي و برآمده از سنّت است و هم نشانه‌هايي از عناصر و مفاهيم مدرن در آن يافت مي‌شود. با اين وجود، غرب‌ستيزي و مخالفت با مرکزيت غرب و اروپامداري نيز در آن ديده مي‌شود که حاکي از ضديت با مدرنيته غربي و گفتمان مدرن است. بنابراين، نمي‌توان گفت انديشه امام خميني(ره)در چارچوب گفتمان مدرن است. همچنین با توجه به کليشه‌هاي موجود، گفتمان‌هايي که در انتقاد به مدرنيته ظهور یافته‌اند، از سه حالت خارج نيستند: يا گفتمان‌ سنّتي بر مبناي سلفي‌گري و بنيادگرايي اهل سنّت است که انديشه امام(ره) در عين اينکه برخاسته از سنّت است، هيچ قرابتي با اين نوع از گفتمان سنّتي ندارد یا در برابر مدرنيته گفتمان اصلاحات است که این گفتمان به دنبال اين است که حد فاصلي میان سنّت و مدرنيته باشد، ولي در عمل جزيي از گفتمان مدرنيته به شمار می‌آید و به تعبير يکي از محققان، خود يکي از مشتقات نظريه‌هاي نوسازي است (نجفی، 1384: 30) که البته انديشه امام خميني(ره) به اين گفتمان اصلاحي نيز نزديک نيست؛ زيرا انديشه امام; ناظر به تفکر غربي و گفتمان مدرن نيست یا به تعبير سامي زبيده، امام خميني; به‌گونه‌ای سخن مي‌گويد ‌كه گویا تفكر غربي اصلاً وجود ندارد. (نک: سعید، 1379: 130)

سومين حالت مقابله با مدرنيته، تفکر پست‌مدرن است که انديشه امام(ره) با اين تفکر نيز نسبتي ندارد؛ زیرا تفکر پست‌مدرن مبتني بر مواردي چون نسبيت‌گرايي، پلوراليسم و سکولاريسم است که هيچ‌کدام از اين موارد با انديشه امام(ره) سازگار نيست. ازاین‌رو، انديشه ايشان در قالب جريان پست‌مدرن نیز نمي‌گنجد.

حقيقت اين است که امام خميني(ره) بر پايه سنّت شيعي که به سبب جايگاه ويژه و محوري «ولايت»، امري بسيار عميق، پويا و فعال است، (نجفی، 1384: 31) حرکتي بنا نهاد که در مسیر نوگرايي و تحول به پیش رفت و با تصرف در جوهر مدرنيته و گذار از آن به نتيجه نهايي خود رسيد. نظريه‌هاي غربي، ابزار درک چنين حرکتي را ندارند؛ زیرا چنين حرکتي در قالب و چارچوب وکليشه‌هاي موجود آنها نمي‌گنجد و با اين‌گونه تعاريف از سنّت، مدرنيته، اصلاح و پست‌مدرن همخواني ندارد.

3. کاستی‌های موجود در مباني و اصول موضوعه علم سیاست غربی

بیشتر نظريه‌پردازان غربي درون گفتمان مدرنيته بحث مي‌کنند. ازاین‌رو، نهضت امام خميني(ره) را درون ساحت مدرن و با ابزار و معيارهاي آن گفتمان می‌نگرند، چنان‌که شماری از نظريه‌پردازان سياسي به همين منوال استدلال مي‌كنند كه هيچ راهي براي قرار دادن اسلام‌گرايي خارج از مدرنيته وجود ندارد، مانند ديويد كويب[8] که به تأثير از هگل و هايدگر، مدعي است گام برداشتن خارج از مدرنيته ناممكن است؛ زيرا هرگونه تلاش براي غيرمدرن شدن، بر منطق مدرنيته مبتني است، (نک: Koib, 1988: 261-20) در اين صورت، با توجه به تعارض و تقابلي که میان مباني، پيش‌فرض‌ها و نظام صدق حاکم بر گفتمان غربي با حرکت امام خميني(ره) تصوير شد، آنها براي تحليل اين حرکت از معيارهايي بهره گرفته‌اند که ماهيت انقلاب از آن بيرون است.

اگر نظريه‌پرداز غربي، نهضت امام خميني(ره) را بيرون از اين فضاي مدرنيته ببيند مي‌توان گفت اين حرکت به‌عنوان مقوله و موضوعي خارج از حوزه غرب اصالت مي‌يابد که این امر نظريه‌پردازان غربي را با مشکلی جدي روبه‌رو می‌‌سازد؛ زيرا چنين اصالتي خارج از حوزه غرب، به اين معناست که اين حرکت مي‌تواند «ماهيت غرب» را زیر سؤال ببرد که در این صورت، به تعبير يکي از محققان:

«غربي» كه توسط نهضت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي از ماهيتش پرسش شده، ديگر به‌عنوان «كمال» مطرح نبوده و نيست؛ فرادستي و برتري ذاتي ندارد و ملاك‏هاي مطلق آن، احاطه كامل بر ساير فرهنگ‌ها و انديشه‏ها و جوامع نخواهد داشت. اين صورت مسئله و قبول اين مفروضات به معناي «شكنند‌گي شالوده گفتمان شرق‏شناسي» است كه به‌طور عملي و محسوس در دنياي معاصر اتفاق افتاده است و به قسمتي از حقيقت ذاتي جوامع غربي آسيب مي‌رساند به‌خصوص معيارهايي را كه آنان در تقسيم‏بندي مورد نظرشان، خود را جامعه مدرن، جامعه غربي، جامعه فرادست، جامعه داراي عقلانيت، ترقي، علم و دموكراسي معرفي كرده و جوامع ديگر را جامعه فرودست، منفي، سنّتي، غيرمدرن، غيرعقلاني و فرورفته در جهل و استبداد بازنمايي مي‌نمايند. (نجفی، 1384: 19 و 20)

اينجاست که نظريه‏پرداز غربي يا بايد اين حقيقت را بپذيرد که نهضت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي شالوده و بنياد تفکر غربي را متزلزل ساخته است كه در اين صورت، بايد از حوزه غرب خارج شود يا ممکن است اين شالوده‌شکني را نپذيرد كه در اين صورت، حقيقت، ذات و ماهيت انقلاب اسلامي را به درستی نفهميده و ناچار است براي خروج از چنين بن‌بست و عدم پایبندی به چنين لوازمي، به هر شکل ممکن به تحريف آن بپردازد.

با وجود آنکه تعارض ميان اين مباني و پيش‌فرض‌ها تا حدي است که حرکت امام خميني(ره)، بسياري از مباني مهم و اصول موضوعه مدرنيته و دانش برآمده از آن را زير سؤال مي‌برد، اين علم مي‌خواهد به تحليل حرکتي بپردازد که مباني خود آن علم را به تزلزل کشيده است که در این صورت، ناچار است یا از مباني و اصول موضوعه خود دست بردارد که دیگر چيزي براي آن باقي نمي‌ماند يا به نوعي به تحريف و تخريب اين حرکت بپردازد تا چنين تزلزلی را پنهان سازد که در این میان، بیشتر نظريه‌پردازان غربي به رويکرد دوم روي آورده‌اند. نمونه‌هايي از اين تخريب و تحريف، تحليل معدل و آبراهاميان است که به تصريح بابي سعيد، با استفاده از مفاهيمي شبهه‌انگيز به بد نام کردن اين حرکت پرداخته‌اند.

نتیجه

با توجه به آنچه بیان شد، مي‌توان نتیجه گرفت که تعارض و تقابل مبنايي و ماهوي میان علم سياست غربي و نهضت امام خميني(ره) سبب شده است نظريه‌پردازان غربي به سه دلیل در تحليل نهضت امام خميني(ره) دچار کاستي و ناکارآمدي شوند که عبارتند از:

1. فهم نادرست از مفاهيم و گنجينه واژگاني نهضت امام خمینی(ره)

از آنجا که تفاوت و تقابل در معاني، سبب تفاوت در نظام صدق حاکم بر آنها می‌شود، اگر تحليل‌کننده بر اساس نظام صدق خود و بدون توجه به نظام صدق حاکم بر پديده مورد تحليل، آن را بررسي کند، به دليل وجود مفاهيم و واژه‌‌هايي که در نظام صدق اين دو، معنايي متفاوت دارند، تحليل وي شرط لازم تحليل يک پديده اجتماعي را ندارد که اين سبب تحليل نادرست و در برخی موارد ناقص از پديده مي‌شود. برای نمونه مي‌توان به مفاهيمي مانند مفهوم سياست، دين، پيشرفت، دولت، مردم و نقش آنها در حکومت اشاره کرد که در هرکدام از نظام‌هاي صدق فوق داراي مفهوم و بار معنايي خاصي است.

2. نبود ظرفيت و ابزار لازم براي درک این نهضت

انديشه و تفکر امام خميني(ره) و برخي مفاهيم و امور موجود در اين نهضت،‌ مفاهيمي است که به دليل تک ساحتي بودن علم سياست غربي و محدوديت‌هاي خاص آن در قالب و کليشه‌هاي موجود آن نمي‌گنجد و بر اساس اين نظريه‌ها قابل توضيح نمی‌باشد. ازاین‌رو، ظرفيت و ابزار لازم براي درک و توضيح اين امور در علم سياست غربي وجود ندارد. برای نمونه مي‌توان به ماهيت حرکت امام خميني(ره) و انديشه تعالي ايشان اشاره کرد که نه سنّتي (به معناي سلفي و بنيادگرا) است، نه مدرن و نه در قالب انديشه اصلاحي مي‌گنجد. همچنين مي‌توان به شيوه رهبري امام خميني(ره)، تبيين رابطه امت و امام (مقلد و مرجع تقليد) و نفوذ معنوي و ديني امام در میان مردم اشاره کرد که این نیز بر اساس کليشه‌هاي غربي قابل تبيين نيست. به همين دلیل، در بیشتر موارد تبيين‌هاي آنها از اين امور، يا ناقص است يا به تحريف و تقليل آن انجامیده است.

3. کاستی‌های موجود در مباني و اصول موضوعه

يکي از مهم‌ترين چالش‌هاي نظريه‌پردازان غربي در برخورد با نهضت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي، اين است که تقابل جدي حرکت امام خميني(ره) با گفتمان مدرن غربي سبب شده است اين حرکت خارج از حوزه غرب اصالت يابد و بسياري از مباني و اصول موضوعه گفتمان مدرن به تزلزل کشيده شود. ازاین‌رو، نظريه‌پردازان غربي، يا بايد اين شالوده‌شکني را بپذيرند و از اين حوزه خارج شوند يا اين شالوده‌‌شکني را نپذيرند که در این صورت ناچارند براي خروج از اين بن‌بست به تحريف و تخريب انقلاب بپردازند.

در هر صورت، علم سياست غربي به دليل تعارض و تقابل جدي حرکت امام خميني(ره) با آن، از جهات بسیاری دچار کمبود و نقص و ناکارآمدي در تبيين اين حرکت است.

 

فهرست منابع

1. آبراهاميان، يرواند، 1379، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: كاظم فيروزمندي و ...، تهران، نشر مركز.

2. ابوطالبی، مهدی، 1384، «از مبارزه در مرکزیت غرب تا مبارزه با مرکزیت غرب»، شرق‌شناسی نوین و انقلاب اسلامی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).

3. بزی، عماد، 1385، «امام خمینی(ره) در پژوهش‌های غربی»، مجله حضور، ش18.

4. جعفريان، رسول، 1382، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي ـ سياسي ايران (1320 ـ 1357)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.

5. حجاريان، سعيد، 1377، بررسي نظريه‌هاي رهبري انقلاب با تكيه بر رهبري امام خميني(ره)، فصلنامه متين، شماره اول.

6. حسيني، حسين، 1382، اسطوره‌ و رهبري كاريزمايي: مورد انقلاب اسلامي ايران، نقش اسطوره‌هاي ديني در شكل‌گيري رهبري انقلابي امام خميني(ره)، ايدئولوژي رهبري و فرايند انقلاب اسلامي (مجموعه مقالات كنگره بين‌المللي تبيين انقلاب اسلامي)،‌ جلد اول، تهران، نشر عروج.

7. خميني، روح‌الله، 1369 ـ 1361، صحيفه نور، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

8. رهدار، احمد، 1384، «انقلاب اسلامي ايران چالشي بر تئوري‌هاي ساختگرا»، شرق‌شناسي نوين و انقلاب اسلامي (آموزه 7)، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

9. سعيد، بابي، 1379، هراس بنيادين: اروپامداري و ظهور اسلام‌گرايي، ترجمه: غلامرضا جمشيدي‌ها و موسي عنبري، تهران، دانشگاه تهران.

10. شاردن، جان، 1372، سفرنامه شاردن (متن كامل)، ترجمه: اقبال يغمايي،‌ انتشارات توس.

11. شقاقي، فتحي، 1375، جهاد اسلامي، امام خميني، شيعه و سني و مسأله فلسطين، تهران، انتشارات اطلاعات.

12. فوكو، ميشل، 1380، ايران روح يك جهان بي‌روح، ترجمه: نيكو سرخوش و افشين جهانديده، تهران، نشر ني.

13. كديور، جميله، 1372، انتفاضه حماسه مقاومت فلسطين، تهران، انتشارات اطلاعات.

14. نجفي، موسي، 1384، «نظريه‌پردازي مدرن و فلسفه انقلاب اسلامي»، شرق‌شناسي نوين و انقلاب اسلامي (آموزه 7)، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

15. Abrahamian, Evrand, (1993) Khomeinism, (London: I.B. Tauris).

16. Koib, David, (1988), The Critique of Pure Modernity: Hegel, Heidegger and After, (Chicago: University of Chicago Press).

17. Moaddel, Mansoor, (1993), Class, Politics, and Ideology in the Iranian Revolution. (New York: Colombia University Press).

 

 

حجت الاسلام مهدی ابوطالبی

منبع : فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی، دانشگاه معارف اسلامی


 

[2]. يكي از اين تحليل‌گران، بروس موزليش، استاد دانشكده علوم انساني دانشگاه تكنولوژي ماساچوست (MIT) و سردبير مجله Psychohistory است كه به سفارش مجله نيويورك، تحقيقي درباره شخصيت امام خميني(ره) انجام داد كه از نخستین‌ پژوهش‌هايي به شمار مي‏رود كه کوشیده است ‏شخصيت‏ حضرت امام(ره) را بر مبناي روان‌شناسي تجزيه و تحليل كند. عماد بزي در توضيح نتايج اين تحقيق مي‌نويسد:

   «موزليش سپس اشاره مي‏كند كه امام خميني(ره) به اين امر باور داشتند كه جهان آكنده از دسيسه‏ها و توطئه‏هايي است كه دشمنان اسلام در كار چيدن آن هستند. با تأثيري كه مسموم‏سازي حضرت امام حسن(ع) در روحيه امام خميني(ره) به جاي گذاشت، مسموم‌سازي بسامد بالايي در سخنراني‌ها و نوشته‏هاي ايشان داشته است. ايشان پياپي تأكيد مي‏كردند كه فرهنگ غربي، افكار ملت‌هاي جهان سوم را مسموم مي‏كند و موسيقي غرب نيز اخلاق جوانان ايراني را مسموم مي‏سازد و امريكا را «جرثومه‏اي زهرآلود» مي‏دانستند». (نک: بزی، 1385) چنان‌كه مشهود است، این نويسنده صرفاً به دليل وجود اشتراك لفظي، این تحليل را بیان داشته است.

[3]. populism

[4]. Elite Response

[5] .Charismatic authority

[6] .Mass Society

[7] .Margin Elite

[8]. David Koib

 

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha