پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024
تهمت از نگاه امام صادق(ع)

حوزه/ علقمه مى ‏گويد: من خدمت امام صادق عليه ‏السلام رفتم و عرض كردم: آقا! پشت سر ما خيلى حرف‏هاى بد مى‌‏زنند تا حدى كه «يَنْسُبُونَنَا إِلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ قَدْ ضَاقَتْ بِذَلِكَ صُدُورُنَا» يابن رسول اللّه! سينه ‏ام تنگ شده و دلم گرفته است!

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه»، استاد حسین انصاریان در سخنرانی با موضوع « ارزش عمر و راه هزینه آن » که در جمع بازاریان در سال 63داشتند، اظهارداشت: « امام صادق عليه‏ السلام در پاسخ پرسشی از یکی از اصحاب خود  فرمود: اى علقمه! واقعاً مى‏‌خواهى تمام مردم دوستت داشته و پشت سرت حرف نزنند؟ اصلاً امكان ندارد،  «مِمَّا لَمْ يَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ»  زبان جنسى است كه از شر آن انبيا و ائمه عليهم‏ السلام و اولياى الهى در امان نبودند.

«أَ لَمْ يَنْسُبُوا يُوسُفَ  عليه‏السلام إِلَى أَنَّهُ هَمَّ بِالزِّنَا»

 آيا به يوسف صديق و محسن و صابر و متوكل و نبى خدا ـ كه همه اين اوصاف در قرآن مجيد آمده ـ تهمت زنا نزدند؟!

اى علقمه! مگر زبان [مردم ] نبود كه آمد و گفت: مى‏‌دانى چرا ايوب مبتلا به اين همه بلا شده؟ از بس كه گناه كرده مبتلا گشته است، اگر آدم خوبى بود كه اين همه بلا بر او نازل نمى‏شد؟!

اى علقمه! مگر داود  عليه‏ السلام پيامبر خدا نبود؛ با اين زبان به او تهمت زدند كه كبوتر بازى مى‏كرد، چشمش به زن همسايه افتاد، شوهر آن زن را با يك خنجر كشت و بعد آن زن زيبا را گرفت.

اى علقمه! مگر زبان مردم نبود كه مى‏گفتند: موسى بچه‏دار نمى‏شود.

آيا زبان مردم نبود كه همه فرستادگان الهى را ساحر خواندند؟

آيا زبان مردم نبود كه گفتند: مريم عليه االسلام، نعوذ باللّه به يك نجارى زنا داده و عيسى به دنيا آمده، ولى چون آدم خوبى است، خدا او را پيغمبر كرده است؟

آيا زبان مردم نبود كه در شام امام زين العابدين عليه ‏السلام را خارج از دين دانستند؟ آيا زبان مردم نبود كه پيغمبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله را شاعر و مجنون خطاب مى‏كرد؟

آيا زبان مردم نبود كه روزى در مدينه گفتند: پيغمبر اسلام يك بار زن زيد بن حارثه را ديده و عاشق او شده و آنقدر پيش زيد تبليغ سوء كرد تا زيد زنش را طلاق داد و بعد با او ازدواج كرد!

بعد امام صادق عليه‏ السلام اشك ريخت و فرمود: اى علقمه! مى‏‌دانى اين مردم با زبانشان چه بلايى بر سر اميرالمؤمنين  عليه‏االسلام آوردند؟! كارى كردند كه بابايم اميرالمؤمنين عليه‏ السلام آرزوى مرگ كرد.

يك روز اميرالمؤمنين  عليه‏السلام از مسجد بيرون آمد و مالك را صدا زد و فرمود: مالك! خيلى دلم گرفته است، بيا برويم خانه ما، با هم رفتند به خانه حضرت، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام از مالك سؤال كرد كه اى مالك! من آدم بدى هستم؟ مالك!  همينطور متحيّر ماند كه اين چه سؤالى است، چرا قلب مرا آتش مى‏زنيد؟

حضرت فرمود: اگر تو تصديق مى‏كنى و قبول دارى، پس چرا مردم اينقدر پشت سر من حرف مى‏زنند؟ مگر من چه كرده‏ام؟

طريق باز كردن راه معراج، سلامت زبان است.

«و اجعل لساني بذكرك لهجا و قلبي بحبك متيما»

منبع: ارزش عمر و راه هزینه آن- جلسه سی ام (تهران، مسجد جامع بازار دهه اول محرم 1363)

انتهای پیام   313/17

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha