پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ |۱۷ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 28, 2024
آیت الله محسن حبیبی

حوزه/ دوستی داشتم که از کلاس اول ابتدایی تا پایان دبیرستان با هم بودیم از این رو همه مدرسه ها و کلاس های مان هم مشترک بود. بعد از اتمام دوره دبیرستان بنا شد از طرف آموزش و پرورش، ما را به عنوان ممتازین رشته های علمی به خارج از کشور اعزام کنند. این قضیه برای سال ۳۵ یا ۳۶ است ...

خبرگزاری «حوزه» - حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محسن حبیبی تولیت حوزه علمیه آیت الله مجتهدی(ره) تهران که شامگاه چهارشنبه ۱۴ اسفندماه، دارفانی را وداع گفت، مرداد سال ۱۳۹۷ در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری «حوزه» به تشریح نحوه ورود به حوزه، مقایسه وضع حوزه های علمیه در قبل و بعد از انقلاب، و ... پرداخت که با توجه به ارتحال ایشان،  باز نشر می شود.

مرحوم حاج آقای حبیبی سال 1317 درخانواده ای مذهبی در تهران دیده به جهان گشود و پس از اتمام دوره متوسطه، وارد حوزه علمیه آیت الله مجتهدی تهرانی شده و تا پایان سطح دروس حوزه در این مدرسه به تحصیل مشغول شد. سپس برای ادامه تحصیل و شرکت در دروس خارج فقه و اصول از محضر اساتید معزز و آیات عظام: خوانساری، فلسفی، میرزاآقای شیرازی، سیدهاشم حسینی تهرانی، سیدمحمدضیاءآبادی و... بهره جست.

با پایان تحصیلات به تهران بازگشت و درمدرسه علمیه آیت الله مجتهدی تهرانی و مدرسه عالی شهید مطهری به تدریس و تربیت طلاب علوم دینی مشغول شدند، و تا امروز به این فعالیت ارزشمند مشغول می باشند.

فعالیت حاج آقا حبیبی در دانشگاه نیز با بازگشایی دانشگاه ها -بعد ازانقلاب فرهنگی- در دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه علم و صنعت ایران شروع شد. ایشان به عنوان مدرس وارد دانشگاه علم وصنعت ایران شد و علی رغم مشاغل زیادی که در مسجد، مدرسه علمیه، مراکز مذهبی و سیاسی و... داشت، در سنگر دانشگاه نیز فعال بود و به همکاری با نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری و نیز گروه فرهنگ و معارف اسلامی مشغول بود.

پس از ارتحال آیت الله مجتهدی تهرانی، حاج آقا حبیبی به جانشینی ایشان به عنوان تولیت مدرسه علمیه مجتهدی مشغول فعالیت می باشد.

                                    

گفتگوی خبرنگار خبرگزاری «حوزه» با تولیت حوزه علمیه آیت الله مجتهدی(ره) را در ادامه بخوانید:

* مختصری از زندگی خود و چگونگی ورود به حوزه را بفرمایید.

بنده دوستی داشتم که از کلاس اول ابتدایی تا پایان دبیرستان با هم بودیم از این رو همه مدرسه ها و کلاس های مان هم مشترک بود. بعد از اتمام دوره دبیرستان بنا شد از طرف آموزش و پرورش، ما را به عنوان ممتازین رشته های علمی به خارج از کشور اعزام کنند. این قضیه برای سال 35 یا 36 است. در همین جریانات بودیم که خداوند متعال عنایت کرد و در بنده تحول حاصل شد و این تحول منجر به این شد تا وارد حوزه علمیه بشوم.

بعد از این تحولات، بنده از رفتن به خارج از کشور مخالفت کردم، زیرا به وضوح روشن بود که جامعه غربی از معنویت و ارزش های انسانی بسیار دور بود و این به مصلحت ما نبود و از رفتن به دانشگاه های اروپا منصرف شدم اما دوستم که همکلاسی ام در همه سال های دوران تحصیل بود به خارج از کشور رفت.

پدر دوستم که به لحاظ مالی خیلی متمول هم بود، به واسطه رفاقتی که با پسرش داشتم خیلی به من علاقمند بود و مرا همچون پسرش می دانست. روزی مرا برای نهار به منزلشان دعوت کرد با این که ما خیلی به خانه یکدیگر رفت و آمد داشتیم، ولی این دعوت با بقیه متفاوت بود.

ایشان با همان محبت پدرانه برای من درباره عوارض و نامناسبت تحصیل روحانیت صحبت کرد و سعی داشت مرا قانع کند و می گفت در حال حاضر نه دولت (رژیم پهلوی) با روحانیت روابط خوبی دارد و نه مردم گرایش گرمی به روحانیت دارند بنابر این شرایط برای ورود شما به حوزه فراهم نیست خصوصاً این که مدارس حوزه در حال حاضر بهداشتی نیست و همه کلاس ها و حجرات نم دار و بدون امکانات است و بر فرض شما رفتی و درس خواندی، ملاشدی و به مقاماتی هم رسیدی! خب بعدش چی؟ ایشان سعی داشت مرا با این صحبت ها از ورود به طلبگی منصرف کند.

آن زمان مرحوم حاج میرزا خلیل کمره ای در مسجد فخرالدوله اقامه نماز می کرد، و یکی از علمای برجسته آن روز تهران بود، پدر دوستم با اشاره به وضعیت مالی ایشان به من گفت حاج میرزا خلیل با این همه عظمت علمی و معنوی اگر یک روز خادم مسجد نباشد تا او را به منزلش برساند، حتی یک تومن هم ندارد که خودش بخواهد به منزل برود باید پیاده برود و از این گونه مثال ها و موارد بسیار به من گفت تا بلکه مرا راضی به انصراف از حوزه و تشویق به تحصیل در خارج از کشورکند.

بعد از صحبت های او، گفتم بر فرض همه این مواردی که گفتی درست باشد، اما اگر کسی هدفش همین ها شد چه باید کرد؟ یک دفعه منقلب شد و به پسرش گفت، مغز محسن آقا را شست شو داده اند و حرفای ما دیگر فایده ای ندارد. و بحث ما اینجا خاتمه پیدا کرد. آنها رفتند خارج از کشور و من هم آمدم و طلبه شدم.

سالها بعد که برگشتند شرایط جامعه متفاوت از قبل شده بود، در دیداری که داشتیم پدر دوستم به من گفت شما در انتخابت اشتباه نکردی و تصمیمت درست بود! به دوستم گفتم الان چی شد؟ چی تونستی به دست بیاری؟ گفت هیچ!

                                   

* اساتید شما در اوایل دوران طلبگی و در ادامه چه بزرگوارانی بوده اند؟

در اوایل طلبگی ام؛ امام جماعت مسجد سید عزیزالله حضرت آیت الله مجتهدی(ره) بود و ما مکرر خدمت ایشان می رسیدیم و به برکت وجود ایشان، تحولات خوبی در ما پیدا شد و توفیق داشتم آغازین روزهای مسیر طلبگی ام را با ایشان شروع کنم.

آیت الله مجتهدی(ره) در تربیت و پرورش طلبه ها بسیار موفق بودند، و طلبه های ایشان زبانزد بود و مراجع عظام نیز به ایشان و طلبه هایی که در خدمت ایشان بودند عنایت و توجه داشتند. به طوری مقام معظم رهبری هم درباره سیره علمی و تربیتی مرحوم مجتهدی این گونه می فرمایند که اگر این مدرسه نبود متحیر بودم بچه هایم را برای طلبگی کجا بفرستم.

الحمدلله وقتی به طلبگی درآمدیم خداوند شرایط را به گونه ای جور کرده بود که اساتید بسیار با ارزشی برای ما فراهم شده بود. بنده در خدمت اساتید بزرگی همچون حضرت آیت الله ضیاء آبادی، حضرت آیت الله فلسفی و حضرت آیت الله خوانساری به کسب علم و معرفت پرداختیم، و بنده بیشتر در خدمت آیت الله خوانساری بودم و از برکات حضور ایشان بسیار بهرمند می شدیم.

* لطفا مختصری از حالات معنوی و سیره عملی اساتیدتان را برای طلاب جوان امروز تعریف کنید.

خب! حضرت آیت الله خوانساری در همه شئون الگو بودند، در راه رفتن، نشستن، سخن گفتن، نوع پوشش لباس، در مراقبت از زمانبدی کارها، در عبادات و در بسیاری دیگر از امور الگوی ممتازی برای ما بودند.

آیت الله خوانساری مجسمه تقوا بود و مرحوم امام درباره ایشان فرمودند مرجع المتقین!

علم و خویشتن داری شان بی نظیر بود. زمانی که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از اراک به قم آمدند، اراکی ها بی سرپرست شدند و همگی جمع شدند و خدمت شیخ رسیدند و گفتند چنانچه شما حاج سیداحمد خوانساری را عادل می دانید، اگر بفرمائید بیایند اراک. حاج شیخ گفتند؛ عادل می دانم!؟ ما داریم در عصمت ایشان فکر می کنیم. آیت الله خوانساری یک همچین شخصیت عظیمی بودند. ایشان بعدها به تهران آمدند و بنده از همان زمان حدود 25 سال ارتباط تنگاتنگی با ایشان داشتم. و علاوه بر درس خارج، بسیاری از سطوح عالیه را نیز خدمت ایشان تحصیل کردیم.

اما دیگر استادم حضرت آیت الله فلسفی با این که تظاهر به زهد نداشت، اما فوق العاده زاهد بود و یادم نمی رود چه در زمانی که تهران بودند و یا در مشهد، اکثر اوقات کارهای منزل را خودشان انجام می دادند و همه خریدهای منزل را انجام دادند و کمک حال خانواده بودند. بنده خیلی به ایشان نزدیک بودم و گهگاهی که ایشان نبود بنده اقامه نماز می کردم و در خدمت ایشان بودیم.

قدری در صحبت با ایشان گستاخ بودم، روزی به ایشان گفتم؛ آقا! چرا شما هر روز برای خرید وقت می گذارید؟ یک روز بروید و برای یک هفته خرید کنید تا وقت کمتری از شما بگیرد. نگاهی به من کرد و گفت؛ مگر من تا آخر هفته زنده هستم که بخواهم از وجوهات استفاده کنم. و یک زندگی بدون تشریفات و ساده ای داشتند. و با این که دارا بودند ولی اجازه نمی دادند کسی به عنوان خدمتکار در منزلشان حضور داشته باشد و هر کاری در منزل بود خودشان انجام می دادند.

                                   

* وضعیت فعلی حوزه های علمیه و طلاب را چگونه ارزیابی می کنید. به نظر شما یک طلبه باید چه هدفی داشته باشد؟

به علت تغییر محیط و اوضاع سیاسی و اجتماعی، قطعاً شرایط امروز با شرایط آن روز کاملا متفاوت است. آن روزها افرادی که به سمت طلبگی می آمدند واقعاً همت شان خدمت به دین، خود سازی و یافتن ارزشهای انسانی بود. و البته خیلی ها هم به طلبگی روی نمی آوردند چون خصوصیات طلبگی در همه وجود ندارد، از طرفی وضع اقتصادی خیلی بد بود و هرکسی میخواست به این رشته بیاید با مخالفت دوستان و نزدیکان و اقوام مواجه می شد و باید این سدها را می شکست و می آمد و برای مخالفان پاسخی تهیه بکند.

امروز این گونه مشکلات خیلی زیاد نیست، ولی مطالب دیگری است! و به همین دلیل آن ارزش هایی که در قدیم هدف طلاب بود و سعی داشتند آن ها را به دست آوردند، امروز کمرنگ شده است، زیرا در مسیر طلبگی حرف اول را ایمان، حرف دوم را تقوا و خلوص و حرف سوم را معلومات می زند. بنابر این تنها داشتن معلومات کفایت نمی کند به جهت اینکه ممکن است فردی در اسارت نفس و وسواس های شیطان بیافتد و به جای این که از این علم برای حفظ ارزشها و پیشبرد مقامات انسانی فعالیت کند، به انحراف کشیده شده و در گمراهی حرکت کند.

الان این سه مقوله ایمان، اخلاص و تقوا در جامعه به طور عموم خیلی به چشم نمی آید، تظاهر هست ولی واقعیاتش نیست.

*وضع نظام فعلی آموزشی حوزه

در شرایط فعلی نظام آموزشی به جهت این که خواه ناخواه مدرکی به آقایان داده می شود و با این مدرک ورود به دوایر دولتی و مراکز دیگر برایشان فراهم شده است، برخی افراد، دیگر آن خلوص و ایمان را در مسیر طلبگی ندارند، زیرا احوالات شان برای تحصیل علم به هدف پیدا کردن شغل است، در حالی که علم ورثه انبیاء است و به همین مناسبت افراد به آن ارزش های لازم که باید راه پیدا کنند، راه پیدا نمی کنند و از نظر رفتار و منش و حتی علم، خلاء گذشتگان را پر نکرده اند.

البته مقداری هم شاید به جهت اشتباهاتی است که بعضی از مسئولین عزیز داشتند. مثلاً یکی از این اشتباهات این بود که الگو برداری برای روحانیت از دانشگاه ها شروع شد و این کاملا غلط است.

ترمی شدن و پاس کردن دروس در پایان هر نیم سال تحصیلی بدون این که حق مطلب ادا شود، و تلاش برای کسب نمره در حالی که نصف کتاب خوانده شده و نصف دیگر به فراموشی سپرده می شود و نظایر این مسائل در عالم روحانیت مضر است، و در کنار این مسائل، محرومیت از استاد اخلاق به معنی واقعی کلمه بر گرفتاری حوزه و طلبه افزوده است.

یکی دیگر از مشکلات طلبه امروزی این است که خود را به تمام و کمال وقف دین نمی بیند، بلکه در برخی موارد دین را وقف خود می بیند و می خواهد از دین بهره ای برای خود بردارد نه این که در خدمت دین باشد و این گونه افکار به واسطه تعلیم و تربیتی است که در خانواده برای او شکل گرفته است و در نتیجه او نمی تواند ادامه دهنده راه علما و بزرگان دین باشد.

                                   

* با این که تعداد طلاب در عصر حاضر بیشتر از گذشته است و امکانات مناسبی برای تعلیم و تربیت فراهم شده است، به نظر شما علت کمرنگ شدن ارزش های طلبگی چیست؟

افزوده شدن جمعیت روحانی ملاک موفقیت حوزه نیست. ممکن است در آن روز فقط 5 هزار روحانی در سراسر کشور بود، ولی الان مثلا پانصد هزار روحانی باشد به عبارت دیگر عدد یعنی کمّیت، کیفیت را تأمین نمی کند.

شما ببینید! یک انسان تکامل یافته همچون امام خمینی(ره) جهانی را به حرکت درمی آورد. او هم یک طلبه بود، طلبه ای که در روزهای آن چنان سخت طلبگی را سپری کرد اما از هیچ خطری به جان خودش به خاطر دین نهراسید و همه خطرها را به جان خود خرید تا دفاع از دین کند و خداوند متعال هم به او توفیق داد، و به او عنایت کرد و او شد امام خمینی.

در حوزه قدیم تفکرات مادی در طلبه ها کمرنگ یا بی رنگ بود، حال باید برای حوزه ها فکری کرد که اولاً مسئله اعتقادات طلاب را کاملا محکم کرد و دوماً خلوص و معنویت را در وجود آنان نهادینه کرد و سپس علم را به مقداری که ظرفیت دارند به ایشان منتقل کرد؛ حال اگر این حالات به بار آمد منجر به نتجیه خواهد شد و الا کثرت داریم و عنوان داریم اما ثمر، آن طوری که باید داشته باشیم، نخواهیم داشت.

                                 

* به عنوان سؤال پایانی، لطفا درباره فعالیت های انقلابی خود در دوران حکومت طاغوت بگویید.

شجاعت در اعتراض به وضع موجود از آثار تدین است زیرا تدین می تواند فرد ناتوان را توانمند سازد. روحانیت متدین همواره خودش را فدایی دین می دید و اینطور نبود که بخواهد از این جایگاه، تشخّصی برای خود بیافریند

به همین جهت روحانیانی که در اوایل انقلاب حضور داشتند آثار تدین در آنها بود. در آن روزهای باشکوه ما هم به اتفاق دوستان انقلابی مان در راهپیمایی ها علیه رژیم طاغوت حضور داشتیم. بنده و مرحوم شهید مفتح جزو اولین افراد از روحانیت بودیم که تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی را از خیابان قیطریه تهران شروع کردیم. این نکته را هم عرض کنم که اساتید معظم همواره ما را به صادق و درستکار بودن چه در موقع دعوت مردم به تظاهرات علیه رژیم شاه، چه در بین خانواده و دیگر امور، سفارش می کردند.

خب! همین فعالیت ها باعث شده بود تا ساواک مامورانی را به مسجد من در مجیدیه جنوبی بفرستند. بنده هم به لطف خداوند هیچ ترسی از حضور آن ها به خود راه ندادم و فعالیت های انقلابی خود را با مراقبت بیشتری ادامه می دادیم.

                                                               

* بهترین خاطره ای که از دوران انقلاب  دارید؟

روزی یکی از ماموران ساواک در مسجد پیش من آمد و گفت حاج آقا ما تازه به این محله آمده ایم و تمایل دارم در خدمت شما باشم و هر کجا که خواستید بروید من همراهی تان می کنم. بنده از حالات و رفتار او مطمئن بودم که مامور است. در پی اصرار او، چند مراسم را به همراه او رفتم اما سعی کردم نتواند سوء استفاده ای کند. یک بار که از جلوی زندان مرکزی شهر عبور می کردیم به او گفتم همین جا بایست. گفت حاج آقا برای چه؟ گفتم من میدانم تو مامور ساواک هستی! اگه می خواهی مرا تحویل بدهی همین جا تحویل بده و کسی هم مطلع نخواهد شد که تو این کار را کرده ای. اگر این طور عمل کنی هم جانت محفوظ است و هم آبرویت حفظ می شود. او یک دفعه جا خورد و فکر نمی کرد بنده از نقشه او آگاه شوم. چند روز بعد مطلع شدم همان فرد که مامور ساواک بود از محله ما رفته است.

گفتگو: مهدی زارعی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha