دوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳ |۱۴ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 16, 2024
اگر کسی نیامد

حوزه/ پرستار گوشی تلفن ایستگاه سرپرستاری را سراند طرفم. روی کاغذ، اسم و فامیل مریض تخت شماره هشت و شماره موبایل را نوشت و گفت «مرخصه. با خانوادش تماس بگیرید فردا بیان دنبالش.»

به گزارش خبرگزاری حوزه، پرستار گوشی تلفن ایستگاه سرپرستاری را سراند طرفم. روی کاغذ، اسم و فامیل مریض تخت شماره هشت و شماره موبایل را نوشت و گفت «مرخصه. با خانوادش تماس بگیرید فردا بیان دنبالش.»
هنوز سر شب بود اما کسی برنداشت. دوباره گرفتم. عجله داشتم برای دادن خبر خوش. اول  همهمه بگوبخند و صدای تلویزیون به گوشم رسید و بعد صدای مرد. بی‌مقدمه بعد از سلام گفتم «از بیمارستانم و خوش‌خبرم». تا داد زد «از بیمارستان؟» صداها خوابید. گفتم «پدرتون فردا مرخصن!» جوابی نیامد. دو سه باری الو الو کردم. پچ‌پچ آدم‌های نزدیک مرد بالا گرفت. بریده‌بریده گفت «راستش من می‌ترسم. نمیام دنبالش» و قبل از قطع تلفن گفت «با برادرم تماس بگیرید»
پرستار انگشتش را گذاشت زیر تنها شماره‌ی دیگری که توی پرونده بود. سرش را به نشانه تأسف تکان داد و گفت «خیلی معمول نیست ولی چند مورد این‌جوری داشتیم» پرسیدم «اگه کسی نیاد؟» جواب داد «می‌فرستیم نقاهتگاهایی که براشون دست و پا کردن»
بسم‌الله گفتم و انگشتم را روی دکمه صفر فشار دادم. بوق سوم نخورده مردی با صدای گرفته جواب داد. از ترس پس زدن دوباره پیرمرد، شوق دفعه قبل توی کلامم نبود. همین بود که مرد دهانش را به گوشی چسباند و با تردید و خیلی بلند پرسید «واقعاً مرخصه؟ یعنی حال بابام خوبه آقا؟»
صدای تلویزیون قطع شد و زنی با تکرار «چی شده مجید؟» خودش را رساند نزدیک مرد. فوری جواب دادم «بله بله خوبه! خاطرتون جمع!» مکث مرد به گریه ختم شد و با هق‌هق گفت «آقاجون مرخصه خدایا شکرت». صدای شادی زن و بالا پریدن‌های یکی دو تا بچه که تکرار می‌کردند «بابایی بابایی» سکوت سنگین پشت خط را شکست.

به قلم لیلا پارسافر

۳۱۳/۶۱

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha