جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۶ شوال ۱۴۴۵ | Apr 26, 2024
یادداشت

حوزه/ یکی از عوامل اصلی شکل گیری جایگاه اجتماعی افراد، منزلت و احترام اجتماعی است که خود ناشی از موقعیت های نهادی شده است. شغل افراد، از جمله این موقعیت هاست. بسیاری نان شغل خویش می خورند و از این طریق، در جامعه اعتبار اجتماعی کسب می کنند.

خبرگزاری حوزه، / مقدمه: بررسی نقش مفسران دین در جامعه یکی از محورهای جامعه شناسی دین است. در هر جامعه ای از دو گروه روحانیان و روشنفکران با عنوان مفسران یاد می شود. مقصود ما از مفسران دین در این مقال، روحانیان و روشنفکرانی است که به تفسیر و تبیین معارف دینی در زمان غیبت می پردازند. براین اساس به بررسی مساله در دو بخش می پردازیم:

الف - روحانیان

پیش از پرداختن به نقش روحانیان به عنوان مفسران دین ضرورت دارد دو مساله اساسی در باب روحانیان بررسی شود: نخست دلیل نیاز دین به روحانیت و دوم جایگاه اجتماعی روحانیت و چگونگی شکل گیری آن. بررسی این دو مساله زمینه را برای روشنتر شدن نقش ایده آل و نقش بالفعل روحانیت فراهم می سازد.

نیاز دین به روحانیت

این نیاز، که گروهی برای دفاع از دین تربیت شوند، اختصاص به دین اسلام ندارد. در ادیان آسمانی دیگر نیز، از جمله مسیحیت و یهودیت، علما و دانایان دینی وجود داشته و دارند که به بیان و نشر حقایق دینی می پردازند. شهید مطهری رحمه الله وجود گروهی به عنوان عالم دین را در اسلام و دیگر ادیان آسمانی ضروری می داند: «هر دین و از جمله اسلام، خواه ناخواه، به یک فرقه و دسته و گروهی نیازمند است که آنها علما و دانایان و متخصصان آن دین باشند. همه ادیان دنیا یک فرقه و طبقه ای دارند که آن را به نام های مختلف می خوانند. اینها را یک وقتی "کهنه" می گفتند، مسیحیان "کشیش" می گویند، که در قرآن "قسیس" معرب آن است، یهودی ها در عصر قرآن علمای خود را "احبار" می گفتند. آیا اسلام وجود صنفی را که آنها عالم دین باشند پذیرفته است؟... بله، البته پذیرفته است. دین کارشناس می خواهد. اگر دینی عالم دینی نداشته باشد، جاهل ها چیزی از آن دین باقی نمی گذارند. خصوصا در اسلام، از آن جهت که دین خاتم است، علما و دانشمندان رکن بزرگی به شمار می روند. بسیاری از وظایف انبیا را در این عصر علما باید انجام دهند.» (۱)

به دلیل انحرافاتی که در کتب آسمانی ادیان الهی بجز اسلام رخ داده و با توجه به این نکته که اسلام، آخرین و کامل ترین دین آسمانی و از این رو، نیازمند حفظ، مراقبت و پاسداری از خطر انحراف است و نیز به دلیل اینکه ائمه علیهم السلام در زمان حیات خویش با همه توان، پاسدار دین بوده اند و به نشر حقایق دینی و تفسیر آن می پرداختند و هم ایشان سفارش نموده اند که گروهی در«حوادث واقعه » به کسب معارف وحقایق دینی وسپس نشر آن بپردازند، بنابراین، دین همچون دری ناب نیازمند حفاظت، نگاهبانی و پاسداری است. شهید مطهری رحمه الله در این زمینه می فرماید:

«با تغییراتی که در وضع زندگی مردم نسبت به صدر اسلام پیدا شده و با توسعه روزافزون علوم و احتیاجات، ضرورت دارد که گروهی همه عمر ممحض باشند برای تحصیل و اداره شؤون دینی مردم. در صدر اسلام احتیاج این قدر نبوده، عقده ها، شبهه ها و همچنین معاندین و دشمنان اسلام این قدر نبوده اند. حتما ضرورت دارد همیشه گروهی ممحض برای دفاع از اسلام و جوابگوی به احتیاجات دینی مردم بوده باشند.» (۲)

ضرورت پاسداری از دین، که برای همه ادیان آسمانی مطرح می باشد، ضرورتی عقلی است؛ زیرا هر شی ء ناب و ارزشمند همیشه دشمنانی دارد که در کمین آن هستند. بنابراین، پاسداری و پاسبانی از دین ضروری است. «برای اینکه جامعه در مسیر خود، جهت صحیحی داشته باشد، دچار انحراف نشود، ضرورت دارد که همواره کارشناسان دینی و مذهبی در جامعه وجود داشته باشند تا بتوانند مسیر جامعه را تصحیح کنند و معارف صحیح را در دسترس اجتماع قرار دهند و مردم را از نعمت های عظیم معنوی، تحفه ای که خدای متعال به وسیله انبیا در دسترس بشر قرار داده است، بهره مند کند.» (۳)

بنابراین، می توان نیاز دین به روحانیت و فلسفه وجودی روحانیت در دین، بویژه اسلام، را چنین ترسیم کرد:

در هر دینی، ضروری است که همواره عده ای به تعالیم آن وقوف و آگاهی کامل داشته باشند و در طول زمان از ارزش ها و تعالیم آن نگهبانی کنند. در این دین «روحانیت » و عالمان عهده دار این کار خطیرند؛ زیرا همزمان با ظهور و تولد دین اسلام، این گروه همزاد آن بوده است. در زمان پیامبر بزرگ اسلام(ص) افرادی بودند، که هر چند بسیاری از آنها دارای شغل دیگری بودند، دقیقا وظایف روحانیت امروزی را عهده دار بودند؛ از پیامبر اسلام(ص) آیات قرآن را فرا می گرفتند و احکام اسلام را می آموختند و جهان بینی و ایدئولوژی اسلام را کسب می کردند و با سفر به مناطق دوردست، مردم را با حقایق دینی آشنا می کردند.

از سوی دیگر، از آنجا که دین تحفه ای الهی است و برای همه اعصار نازل شده، برای حفظ و طراوت آن و مطابقت اش با موقعیت زمان، ضروری است گروهی، عمیقا دین را مورد مطالعه قرار دهند، از سرچشمه زلال، آن را دریافت دارند و با عنایت به تفسیر مفسران وحی، آن را مطابق نیازهای زمان تفسیر نمایند. و این دلیلی مضاعف برای ضرورت اجتهاد در دین است، که به عنوان بخش مهمی از وظایف روحانیت قلمداد می شود، و تلاشی مضاعف است که تنها به وسیله خامه پرتلاش کسانی میسور است که همه عمر خویش را وقف فهم عمیق دین نموده اند. بنابراین، فهم عمیق و صحیح دین از عهده افراد عادی، که تنها بخشی از عمرشان را مصروف مطالعه سطحی دین می نمایند، خارج است.

همچنین به دلیل اینکه علم دین، تخصصی است، مانند همه تخصصهای موجود، محتاج تلاش مضاعف است، بنابراین، با هیچ شغل دیگری قابل جمع نیست. اگر کسی در سلک روحانیت بوده و دارای شغل دیگری باشد، بازده کارش به شدت افت می کند و قادر به مطالعه دین - کما هو حقه - نخواهد بود.

البته، تذکار این نکته ضروری است که فهم دین در حد اجتهاد تنها یکی از وظایف مهم روحانیت می باشد. در جامعه دینی، بویژه در عصر حاضر، علاوه بر کسب مدارج عالی در حد اجتهاد، که ضرورتی قطعی در همه تاریخ اسلام بوده و هست، برعهده گرفتن امر قضا، تدوین اقتصاداسلامی، تنظیم روابط با دیگر کشورهای اسلامی بر اساس اصول اسلامی و... و نیز مطالعه مستمر، تحقیق و تفکر در علوم دینی و علوم مرتبط با دین، همزمان و پا به پای نیازهای جامعه و کشف گره های کور مشکلات جوامع معاصر و ارائه راه حل های آن براساس دستورات دینی از وظایف قطعی و ضروری روحانیت می باشد.

چگونگی شکل گیری پایگاه و منزلت اجتماعی روحانیت

پس از بیان ضرورت و پذیرش اصل وجود روحانیت در اسلام و دیگر ادیان آسمانی، این سؤال مطرح می شود که جایگاه و پایگاه اجتماعی روحانیت چگونه ترسیم می شود و منزلت اجتماعی آنان چگونه شکل می گیرد؟ به طور کلی، نحوه شکل گیری پایگاه اجتماعی افراد در جامعه به چند عامل وابسته است: (۴)

الف - یکی از عوامل اصلی شکل گیری جایگاه اجتماعی افراد، منزلت و احترام اجتماعی است که خود ناشی از موقعیت های نهادی شده است. شغل افراد، از جمله این موقعیت هاست. بسیاری نان شغل خویش می خورند و از این طریق، در جامعه اعتبار اجتماعی کسب می کنند. شغل، یکی از منابع منزلت اجتماعی افراد در جامعه است؛ یعنی هرچه شغل افراد در جامعه بالاتر باشد، منزلت و احترام اجتماعی آنان بالاتر است. روحانیان به دلیل اینکه رسما شغلی در جامعه ندارند و «روحانی بودن » نیز شغل (۵) محسوب نمی شود، بنابراین، منزلت، احترام و پایگاه اجتماعی روحانیت از طریق شغل به دست نمی آید. (۶)

ب از دیگر منابع شکل گیری منزلت اجتماعی افراد، بویژه در جوامعی که شکاف طبقاتی در آن وجود دارد، ثروت و دارایی است. ثروت و نفس ثروتمند بودن در جامعه، نوعی قدرت بالقوه ایجاد می کند و ثروتمندان در بسیاری از جوامع، دارای منزلت اجتماعی بالایی هستند. بنابراین، ثروت و دارایی یکی از منابع کسب منزلت و پایگاه اجتماعی افراد است.

تذکر این نکته ضروری است که لزوما داشتن ثروت به معنای برخورداری از منزلت و اعتبار اجتماعی نیست، بلکه ثروت می تواند یکی از منابع بالقوه کسب منزلت اجتماعی باشد؛ زیرا در جوامع چه بسیارند ثروتمندان بی منزلت و فقرای دارای منزلت اجتماعی.

روحانیان، به عنوان صنفی از جامعه، از آنجا که به تحصیل علوم دینی مشغول اند، برای تامین معاش زندگی خویش مبلغی به عنوان شهریه( کمک هزینه تحصیل) دریافت می کنند. هزینه تحصیلی ای که آنان دریافت می کنند برای تامین حداقل معیشت و گذران زندگی آنان است. لذا، نمی توان گفت که روحانیان منزلت و اعتبار اجتماعی خود را از طریق ثروت و دارایی کسب می کنند.

ج قدرت و اقتدار سیاسی نیز یکی از زمینه های شکل گیری منزلت و احترام اجتماعی است. افراد قدرتمند معمولا اعتبار فراوانی دارند و از منزلت اجتماعی بالایی برخورداراند. استفاده از قدرت و اقتدار زمانی موجب کسب احترام و منزلت اجتماعی است که فرد در اعمال قدرت، افراط و تفریط نکند و در زمینه اعمال قدرت مشروع خویش،احساس مسؤولیت نماید و خود را به رعایت اصول، مقید و ملزم سازد؛ زیرا بسیاری از اوقات، استفاده بیش از حد از قدرت، که به صورت تجاوز جلوه می کند، در دیگران رعب و ترس ایجاد می نماید و منزلت و احترام اجتماعی صاحب قدرت را تضعیف می کند.

ما معتقدیم که دیانت اسلام چیزی جز سیاست آن نیست و دخالت دین در شؤون سیاسی مردم به معنای تشکیل حکومت اسلامی است؛ زیرا تشکیل حکومت در اسلام برای پیاده کردن اهداف، مقاصد، احکام و ارزش های دینی در جامعه امری بدیهی و ضرورتی شرعی و عقلی است، به گونه ای که تکمیل و اکمال دین به تشکیل حکومت و اداره امور مردم و هدایت و رهبری آنان وابسته است. این نیز یکی دیگر از وظایف مهم روحانیت است که باید بدان همت گمارد. حضرت امام خمینی؛، طلایه دار تحقق عینی حکومت اسلامی در عصر حاضر، می فرماید: «فقهای جامع الشرایط از طرف معصومین نیابت در تمام امور شرعی و سیاسی و اجتماعی را دارند و تولی امور در غیبت کبری موکول به آنان است.» (۷) اما در عین حال، باید گفت که قدرت و اقتدار سیاسی نیز برای روحانی، به عنوان کسی که به تحصیل علوم دینی و تفسیر دین مشغول است، منبع کسب منزلت اجتماعی نیست.

روشن است که سخن در اصل روحانیت است، وگرنه روحانیانی که مناصب و منزلت اجتماعی شان را از غیر تحصیل علوم دینی و از جمله قدرت به دست آورده اند مورد بحث ما نیستند. بنابراین، روحانیانی که پیش از انقلاب اسلامی، به عنوان نیروهای مبازر و انقلابی در مقابل حکومت قد علم کردند و پس از انقلاب نیز در کنار حکومت، صاحب قدرتی گردیدند از محل نزاع ما خارج اند؛ زیرا اولا، همه روحانیان به قدرت نرسیدند و ثانیا، در این گونه موارد نیز منزلت اجتماعی آنان بیش تر از ناحیه انتساب شان به روحانیت کسب شده است، نه از طریق قدرت و یا اقتدار.

د - گاهی ویژگی های شخصیتی و اوصافی نظیر زیبایی، قدرت جسمانی، هوش و مانند آن موجب کسب منزلت اجتماعی افراد است. این اوصاف گاهی به گروه یا جامعه و گاهی نیز به افراد نسبت داده می شود. عواملی مانند سن، جنس، نژاد و ملیت نیز از این جمله اند.

روشن است که روحانیت از این نظر نیز نه جنس برتری دارد و نه از ملیت متمایز و نه از طریق ویژگیهای شخصیتی فوق منزلت اجتماعی خویش را کسب می کند. هر چند «سادات » در اسلام دارای اصل ونسب برترند، اما روشن است که بسیارند سادات غیر روحانی و نیز روحانیان غیر سادات. بنابراین، این ملاک نیز عام نمی باشد.

ه- میزان بهره مندی از ارزش های انسانی (و اسلامی) و اخلاقی و پای بندی به ارزش های دینی از دیگر منابع کسب احترام و منزلت اجتماعی است. رعایت قواعد رفتاری مقبول جامعه نوعی احترام اجتماعی برای افراد به ارمغان می آورد و از آنجا که هنجارها ریشه در ارزش ها دارند، هر چه میزان بهره مندی افراد از ارزش های اجتماعی بیشتر باشد، منزلت اجتماعی آنان بیشتر خواهد بود.

ارزش ها در جوامع گوناگون متفاوت هستند و به دو نوع مادی و غیر مادی تقسیم می شوند. در آنچه گذشت، ارزش های غیر مادی و فضایل اخلاقی و ارزش های انسانی بود که موجب کسب منزلت اجتماعی افراد می شد. نمادهایی همچون نوع لباس، تحصیلات و مانند آن از جمله زمینه های شکل گیری پیدایش احترام و منزلت اجتماعی افراد در جامعه است. تحصیل علم و دانش و بهره مندی از علوم گوناگون در جوامع، نوعی ارزش غیر مادی محسوب می شود. هر قدر میزان بهره مندی کسی از علم و دانش بیشتر باشد، احترام و منزلت اجتماعی اش بیشتر خواهد بود. این امر، بویژه زمانی که فرد دانش و علمی را که می آموزد منتسب به علوم دینی و ارزش های دینی باشد، نوعی تقدس به خود می گیرد و از اعتبار اجتماعی بیشتری برخوردار می شود. لذا، روحانیان به دلیل برخورداری از کسب علم و دانش، بویژه علوم دینی، دارای منزلت اجتماعی اند و از این طریق، منزلت اجتماعی صنف روحانیت و پایگاه اجتماعی و اعتبار آنان در میان افراد جامعه شکل می گیرد.

بنابراین، به نظر می رسد تنها ملاک و معیار عامی که پایگاه اجتماعی روحانیت به وسیله آن شکل می گیرد اولا، میزان بهره مندی از ارزش های اخلاقی، انسانی و پای بندی به ارزش های دینی وثانیا، برخورداری از علم و دانش و بهره مندی از علوم، بویژه علوم دینی، است که منزلت اجتماعی روحانیت را شکل می دهد. (۸)

روحانی کیست؟ وظیفه اش چیست؟

دل مشغولی و دغدغه خاطر بسیاری از اندیشمندان مسلمان، که تاکنون در خصوص روحانیت نظری ارائه و قلمی زده اند، این بوده که جایگاه واقعی روحانیت را ترسیم نمایند و ویژگی ها و اوصاف و وظایف آنان را برشمارند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دلیل تغییر و تحول در ارزش های موجود در جامعه و جای گزینی ارزش های نوین به جای آن و اداره نظام سیاسی جامعه بر اساس ارزش ها و هنجارهای دینی، وظایف بس مهم و خطیری متوجه روحانیت گردید، به گونه ای که این وظایف، وظایف قبلی و پیش از انقلاب اسلامی آنان را تحت الشعاع قرار داد.

اجمالا، وظایفی که از گذشته بر عهده روحانیت بوده و نیز مجموعه وظایف جدیدی که پس از انقلاب اسلامی، به برکت آن بر دوش روحانیت گذاشته شده دو دسته اند: برخی از وظایف روحانیت به گونه ای است که اختصاص به آنان ندارد و از عهده غیر روحانی نیز بر می آید، ولی از آنجا که مردم در این مسائل غالبا به روحانی مراجعه می کنند، این وظایف به ظاهر، از وظایف روحانیان محسوب می شود. برخی دیگر وظایفی است که منحصرا بر عهده روحانی و نظام روحانیت گذاشته شده است.

برخی تصور می کنند که روحانی کسی است که وارد حوزه علمیه شده، دارای لباس مخصوصی می باشد و در ایام خاصی در شهرها و روستاها به بیان مواعظ و انجام سخنرانی در مساجد و تکایا می پردازد، حمد و سوره را از مخارج درست ادا می کند، مطالبی در هر زمینه، مثل نکیر و منکر و جن و قبر و برزخ گرفته تا شکیات نماز و مانند آن را به خوبی می داند و در این زمینه کارآمد روزگار است. از نظر معیشتی نیز وابسته به مردم است و به عبادت و نمازهای مستحبی به خوبی آگاه می باشد و بیش از آنکه عمل می کند، حرف می زند. اما واقع مطلب چیز دیگری است.

براساس مبانی دینی و اصول مسلم پذیرفته شده در این زمینه، اسلام بخشی از وظایف انبیای غیر مشرع را در دوران غیبت کبری بر عهده علمای دین گذاشته است. استنباط احکام شرعی و حفظ کتاب، سنت و مواریث انبیا بر عهده علمای دین و روحانیت است. این امر در پرتو شناخت صحیح و درست روحانیان از اسلام و دریافت آن از منابع اصیل و سرچشمه زلال کتاب و سنت و عقل و ارائه و نشر آن در جامعه صورت می گیرد. از آنجا که در جامعه پس از انقلاب، حاکمیت ازآن اسلام می باشد، وظایف روحانیت دو چندان شده است: تبیین مسائل حکومتی، چگونگی اداره جامعه توسط ولی فقیه، تبیین فقه حکومتی، نظام ارزشی، نظام قضایی، اقتصاد اسلامی و مانند آن از جمله وظایف خطیر روحانیت در عصرحاضراست که تنهااز عهده آنان برمی آید.

عدم برخورداری روحانیت از امتیازات ویژه

در اینجا در پی یافتن پاسخ این سؤال هستیم که آیا در اسلام، مفسران دینی و روحانیان از جایگاه ویژه و امتیازات خاصی برخوردارند - همانند کشیشان و روحانیان دیگر ادیان آسمانی - یا اینکه اسلام به طور کلی، چنین امتیازاتی برای هیچ کس در نظر نگرفته است؟ مسلم است که در اسلام برای روحانیان امتیازات ویژه ای وجود ندارد. علامه شهید، مرتضی مطهری رحمه الله، در این زمینه می فرماید:

- بر خلاف بعضی ادیان دیگر، که علمای دین انحصارا باید از نژاد مخصوصی باشند، مانند قوم یهود، که فقط اولاد «لاوی » از اسباط بنی اسرائیل می توانند عالم دین باشند، در اسلام چنین چیزی نیست؛ مثلا چنین نیست که تنها سادات - چون اولاد پیغمبرند - بتوانند عالم و ملای دین شوند و دیگران نتوانند.

- از دیگر جنبه های منفی، اسم گذاری است. از نظر اسلام، «عالم » همان اسمی است که از حقیقت حکایت می کند. اگر بگویید که این اسم هایی که بعدها پیدا شد و اسم هایی که اکنون وجود دارد، مانند شیخ، ملا، آخوند و روحانی کیست می گوییم این ها اسم هایی است که خود مردم انتخاب کرده اند و بدعت هم نیست؛ چون کسی این اسامی را به قصد اینکه چنین اسم هایی در اسلام وجود دارد، به کار نمی برد، همچنان که لباس مخصوصی نیز اسلام برای آنها انتخاب نکرده است؛ یعنی اسلام نگفته است آن عده، که علمای دین اند، باید یک لباس مخصوص داشته باشند. البته مسلم است لباس افرادی که عمامه بر سر می گذارند یا ردا می پوشند، در مقایسه با لباس دیگران، که امروز شایع است، به لباس پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نزدیک تر است. این اختصاص به علما ندارد. اگر کسی تصور کند که اسلام برای علمای دین لباس مخصوص معین کرده و گفته است که چون عالم هستند باید آن لباس را بپوشند تا با غیر عالم فرق داشته باشند، ما در دین چنین چیزی نداریم. البته داشتن لباس مخصوص که یادآور دین و خدا و پیامبر و قیامت باشد برای جامعه بسیار مفید است اما از طرف اسلام تعیین نشده است.

- از جمله کارهایی که اسلام درباره علمای دین کرده این است که در قانون خود امتیاز و استثنایی برای عالم دینی قایل نشده است؛ مثلا، نگفته است که ثروتمند زکات بدهد، ولی علما ندهند، برخلاف ادیان دیگر؛ مثلا، در دین برهمایی و زرتشتی، برهمن و موبد از مالیات دادن معاف بوده اند، ولی اسلام هیچ فرقی میان عالم و غیر عالم - نه در مقررات عمومی و نه در مجازات ها - قرار نداده است، بلکه حتی در مجازات اخروی، مجازات عالم را بیشتر دانسته است.

- در بسیاری از ادیان تشریفاتی برای مولود، مرده، ذبیحه، عروسی و مانند آن وجود دارد که مختص روحانیان است؛ مثلا، دعا خواندن به گوش نوزاد یا نامگذاری آن، دعا و نمازمیت و کارهایی از این قبیل منحصرا کار روحانی است. اما از نظر اسلام، نماز میت راهر کسی می تواند بخواند، اذان و اقامه را هر کس می تواند به گوش نوزاد بخواند، ذبح حیوانات و سایر امور را نیز به همین صورت. حتی اسلام امامت جماعت رامخصوص کسی ندانسته است؛ فقط در امامت جماعت، عدالت شرط است. البته چون مردم از نظر عدالت به علما بیشتر اعتماد دارند کم اتفاق می افتد که برای امامت جماعت غیر عالمی را انتخاب کنند. پس این وظیفه اختصاصی به علما ندارد. استخاره نیز از جمله کارهایی است که بعضی از مردم به غلط فقط از علما انتظار انجام آن را دارند.

- در مساله ارتزاق اهل علم نیز اسلام دستور بخصوصی ندارد؛ یعنی اسلام نگفته کسانی که عالم دینی اند از یک وظیفه عمومی و واجبی که متوجه همه مردم است - یعنی تلاش برای معاش - معاف اند. از این نظر، در اسلام استثنایی وجود ندارد. اما از باب قاعده تزاحم، اسلام می گوید که چون تو کار مهم تری را باید انجام دهی و غیر از تو هم کسی نیست که آن را انجام دهد عجالتا از این وظیفه (کسب معاش) معاف هستی. لذا، اسلام به کسی که وقت و عمر خود را صرف امور دینی می کند، اجازه می دهد که مخارج زندگی اش از بیت المال مسلمانان اداره شود. (۹)

این اوصاف منحصرا متعلق به روحانیت نیست، اما آنچه اسلام از روحانیت انتظار دارد فهم درست دین و بیان آن برای عموم مردم و انتقال دین و ارزش های دینی به نسل های آتی است. به تعبیر شهید مطهری رحمه الله، در درجه اول، اسلام از عالم دینی، علم، تفقه، بصیرت و دانش می خواهد. «اسلام از عالم دینی تقوا می خواهد، آن هم نه تقوا در حد یک عدالت معمولی، بلکه بیش از حد یک عدالت معمولی.» (۱۰)

اصناف عالم دینی

در واقع، دو صنف عالم دینی داریم:

گروهی که ناقلان و راویان حدیث اند و به منزله خبرنگارانی اند که صرفا نقل خبر و حدیث می کنند، ولی در خود خبر هیچ گونه تصرفی نمی کنند. این گروه، برای نقل خبر، تنها به مورد اطمینان بودن ناقلان کفایت می کنند. این کار، وظیفه ای است که از عهده همه افراد - البته با شرط وثاقت - بر می آید. لذا، منحصربه علمای دین نیست و غیرروحانیان هم از عهده آن بر می آیند.

گروه دیگر، مفتی، یعنی صاحب نظر، متفقه و بصیر در دین اند. در این زمینه، راستگویی کافی نیست. اگر فردی به درجه اجتهاد برسد و از لحاظ علمی بالا باشد، نیز راستگو بوده و از برخی گناهان پرهیز داشته باشد، کافی نیست. عالم دینی در عین حال که باید در قله اجتهاد و سرآمد افراد روزگار خود باشد، در تقوی و پرهیز از گناه نیز باید جلوتر از دیگران باشد. این از شرایط علمای دین است. (۱۱)

امام عصرعلیه السلام برای فقهای جامع الشرایط، که عهده دار رهبری جامعه اند، این ویژگی ها را لازم می شمارد: «و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه.» (۱۲)

علاوه بر ویژگی های فوق، که بیشتر شخصی است و آن حضرت برای فقیه بیان می کنند، امروزه وظایف دیگری نیز بر عهده علمای دین گذاشته شده است که منحصرا از عهده این صنف برمی آید. امروزه بقا و دوام موجودیت جمهوری اسلامی، که بر اصول اسلام و ارزش های دینی مبتنی است، مرهون روحانیت می باشد. اصلاح امور مسلمانان در گرو اصلاح روحانیت است که سمت رسمی رهبری جامعه مسلمانان را عهده دار است.

مرحوم شهید مطهری می فرماید: «قدر مسلم این است که هرگونه صلاح واصلاحی در کار مسلمین رخ دهد یا باید مستقیما به وسیله این سازمان (روحانیت)، که سمت رسمی رهبری دینی مسلمین را دارد، صورت بگیرد و یا لااقل این سازمان با آن هماهنگی داشته باشد... وعظ، تبلیغ، خطابه و منبر یکی از رشته های روحانیت است... بقا و دوام روحانیت و موجودیت اسلام در این کشور به این است که زعمای دین ابتکار اصلاحات عمیقی که امروز ضروری تشخیص داده می شود در دست گیرند.» (۱۳)

ایشان همچنین می فرمایند: «افرادی می توانند عهده دار چنین رهبری (رهبری جامعه اسلامی) شوند که در متن فرهنگ اسلامی پرورش یافته باشند و با قرآن و سنت و فقه و معارف اسلامی آشنایی کامل داشته باشند و تنها روحانیت است که می تواند نهضت اسلامی را رهبری کند.» (۱۴)

امروز بزرگ ترین وظیفه ای که بر دوش روحانیت سنگینی می کند، شناخت صحیح اسلام و شناساندن آن به قشر جوان و رفع شبهات و انحرافات عقیدتی و فکری است که از سوی دشمنان بر جامعه تزریق می شود و نیز حفظ اسلامیت انقلاب و پاسداری از عقاید و معارف دینی و تبیین درست آن مطابق با شرایط زمانی و ایدئولوژی ناب اسلامی به عهده روحانیت است.

استاد مصباح در این زمینه می فرماید: ویژگی بارز انقلاب، اسلامی بودن آن است و حافظ اسلامی بودن آن، روحانیت می باشد. هموست که حافظ فقه اسلام، تفسیر قرآن، عقاید و معارف اسلامی است و باید آنها را آن گونه که نازل شده، تفسیر نماید. اکنون مساله بقای اسلام در جهان مطرح است. این وظیفه بر دوش روحانیت است. وظیفه امروز روحانیت منحصر در پرورش یک عده امام جماعت و سخنران نیست. روحانیت باید جهان بینی، نظام ارزشی، اقتصادی، حکومتی، سیاسی و سایر بخش های معارف اسلامی را، که تمام شؤون زندگی بشر را فرامی گیرد، به خوبی برای جهانیان تبیین کند. تحقق بخشیدن به این امور کار بزرگ و پرمسؤولیتی است.

بزرگ ترین وظیفه ای که اکنون بر دوش روحانیان می باشد این است که در مورد هدایت مردم و جلوگیری از انحرافات عقیدتی و فکری و اخلاقی آنها حساس باشند و این کار را برای خود یک جهاد بدانند. شرایط ایفای درست وظیفه نیز چنین است: اول، داشتن شناخت کافی از اسلام ناب و صلاحیت اخلاقی، بویژه تقوی، برای عهده دار شدن مناصب مربوط به روحانیت؛ دوم، آشنایی با وضع زمان و نیازهای جامعه. بی شک، علما موظف اند که مردم گمراه را هدایت کنند و این هدایت به قشر خاصی اختصاص ندارد، بلکه عالم موظف است حتی در دورترین نقاط جهان، هر جاهلی را که نسبت به اسلام وجود داشته باشد، هدایت کند.

علمای ما از آن مرزی دفاع می کنند که در مقابل شیطان و عفریت های او قرار دارد، از آن سنگرهایی که در بین مسلمانان و مؤمنان و شیاطین و عفریت های اوست دفاع می کنند و مانع تسخیر قلوب مردم می شوند. روحانیان مورد نیاز امروز ما باید آشنایی کافی با مبانی اسلام داشته باشند تا بتوانند عقاید اسلامی را به خوبی برای مردم تبیین کنند و به سؤالات و شبهات دینی و فرهنگی آنان پاسخ دهند، جوانان را از چنگ شیاطین و دشمنان عقاید و ارزش های اسلامی نجات دهند. در واقع، وجود اسلام در جامعه، به عنوان یک نظام، ایدئولوژی و جهان بینی صالح، مرهون روحانیت است. روحانیت است که باید نظام ارزشی اسلام را به شکل صحیح به جهانیان عرضه کند و نظام اقتصادی، حکومتی، سیاسی و بین المللی اسلام را که تمام شؤون زندگی بشر را فرا می گیرد تبیین نماید. (۱۵)

از آنجا که در این مقال، سخن در خصوص مفسران و طبقات دینی است، در این بحث، به نقش روحانیان در فهم و تفسیر دین می پردازیم:

تفسیر دین، از وظایف مهم روحانیت

«تفسیر» در لغت، به معنای برگرفتن نقاب از چهره است. قرآن چون نور است بنابراین، نقابی بر چهره ندارد که ما آن را برگیریم، بلکه این ما هستیم که باید نقاب از چهره جان مان کنار زنیم و پرده از دیده عقل بیفکنیم تا مفاهیم بلند آن را درک کنیم. (۱۶)

«مفسر دین » کسی است که پرده از چهره خویش برگرفته تا به فهم مجموعه دین، که قرآن بخشی از آن است، نایل آید. بنابراین، «مفسر کتاب » (قرآن) کسی است که با برگرفتن نقاب از چهره خویش، کتاب خدا را می فهمد.

فهم دین دارای سلسله مراتب است؛ زیرا قرآن، که بخش اعظم دین است، دارای چهره های گوناگون است؛ یک چهره عمومی دارد که نور مبین است و چراغ هدایتی برای همه. طبیعتا، فهم آن نیز فهمی عمومی و در حد کلیات و بسیار محدود خواهد بود. قرآن چهره های دیگری نیز دارد که در روایات از آن به «بطون قرآن » تعبیر شده است. این بطون بر همه کس تجلی نمی کند و همه چشم ها قدرت و شایستگی دیدن آن را ندارند. بسیاری از این چهره ها با گذشت زمان و پرورش نبوغ ها و استعدادها و فهم موقعیت های زمانی و مکانی و اطلاع بر بسیاری از علوم جانبی و مرتبط با فهم قرآن، خود را هویدا می سازند. فهم بطون قرآن، دست کم به یکی از سه صورت زیر ممکن است:

۱- شناخت قرآن به دلیل اتحاد با حقیقت آن: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت مکرم اوعلیهم السلام، که به منزله جان رسول خدا هستند، از چنین شناختی برخوردارند: «نزل به الروح الامین علی قلبک.» (شعراء:۱۹۳) وقتی حقیقت کلام خدا بر روح رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم تنزل یافت و یا آن حضرت در قوس صعود به ملاقات حقیقت وحی نایل آمد (و انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم - نحل:۶) برای آن حضرت جای هیچ گونه ابهامی نماند.

۲- شناخت قرآن در اثر مشاهده جمال و جلال آن در خود: برخی قرآن را این گونه می شناسند. تبیین آن برای کسی که از آن بارقه، سهمی و از آن نفحه، نصیبی ندارد، میسور نیست.

۳- شناخت قرآن با بررسی ابعاد گوناگون اعجاز آن: بیشتر قرآن شناسان از این دسته اند.

نوع شناخت گروه اول همانند برهان صدیقین در معرفت خدای سبحان است که از ذات خداوند به او پی می برند. شناخت گروه دوم همانند برهان معرفت نفس است که با استمداد از آیات انفسی، پروردگار خویش را می شناسند. شناخت گروه سوم نیز نظیر برهان امکان یا حدوث است که با استدلال از نشانه های بیرونی، خدای را می شناسند.

کامل ترین شناخت قرآن، همان معرفت عمیقانه طبقه اول است که با چشم دل، آن را می یابند. چنین شناختی مخصوص اولیای دین و مسبوق بر عقل آنهاست.

پس از آن، شناخت گروه دوم است که با مشاهده آیات انفسی قرآن، به سوی این هدف والا جذب می شوند و با کشش قرآن وارد دریای بی کران او می گردند، چون شناگری که به همراه موج وارد دریا می شود، نه با کوشش خود؛ زیرا اقیانوس سهمگین به کوشش هیچ شناگری بها نمی دهد و توان هر دریانوردی را از او می رباید.

گروه سوم، که با بررسی ابعاد اعجازآمیز قرآن کریم، آن را می شناسند، چون قرآن شناسی آنان از روزنه های بیرونی است و کلام خدا را از پشت پرده های الفاظ و مفاهیم می بینند، قهرا تماس مستقیمی با قرآن ندارند و از حجاب مصطلحات نمی گذرند. این گروه، چون حقیقت قرآن را «مس » نکرده اند، بخشی از بیماری های آنان درمان نمی شود و گاهی به مقتضای بعضی از بیماری های کهن، تن به انحراف می دهند. (۱۷)

مراتب سه گانه مزبور و نیز مرتبه فهم عمومی شناخت قرآن در مورد مراتب گوناگون تفسیر و تاویل قرآن نیز صادق است. برای شناخت مراتب فوق، یک کارشناس و متخصص در دین، چه به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم، نیازمند اطلاع و درک عمیق از علومی نظیر فقه، اصول، کلام، تاریخ، ادبیات عرب، لغت، منطق، نحو و مانند آنهاست تا از این رهگذر، قادر به شناخت برخی از مراتب شناخت قرآن باشد. علاوه بر آن، برای فهم یک آیه از قرآن - و نه کل آن، که بخش اعظم دین را تشکیل می دهد - دست کم، باید قواعد واطلاعات دقیق و عمیق سیزده گانه ذیل را در مورد فهم آیات قرآنی رعایت کرد:

۱- مفردات آیه و نیز انواع مشتقات کلمه و معنای حقیقت، مجاز، کنایه و جز آن باید دانسته شود.

۲- مفردات آیه را هنگام ترکیب، که غیر از معنای مفردات است، بداند؛ مانند: «ید» و «الله » در «یدالله ».

۳- ترکیب نحوی آیه را باید بداند و اینکه با هر ترکیب جدید، معنای جدیدی به دست می آید.

۴- ارتباط آیات مورد تفسیر با آیات قبل و بعد همان سوره مورد بررسی قرار گیرد.

۵- آیات هم سیاق هر آیه در کل قرآن باید دانسته شود تا از این رهگذر، به فهم آیه مورد نظر کمک کند.

۶- مضامین آیات دیگر قرآن را، که با آیه ای سازگار است، کنار هم گذاشته و آنها را در کنار آیه مورد نظر، معنی کند. تفسیر شریف المیزان آیات قرآنی را با آیات دیگر تفسیر نموده است.

۷- به شان نزول آیات توجه نماید. لذا، در این زمینه، اطلاعات تاریخی برای مفسر لازم است.

۸- حتما باید به فهم و نحوه تفسیر دیگر مفسران در هر آیه توجه شود. اگر چه قول آنان حجت نیست، اما در فهم آیات کمک بسیاری به مفسر خواهند کرد.

۹- تمامی روایات وارده در هر آیه و در ذیل آیات مورد نظر و نحوه تفسیر و برداشت حضرات معصومین علیهم السلام از آنها باید مورد توجه قرار گیرد.

۱۰- قراءات متعدد آیات حتما باید مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا با هر قرائت معنای جدیدی به دست می آید؛ نظیر تفسیر شریف مجمع البیان که به این مساله توجه فراوان کرده است.

۱۱- باید حتما به محکم و متشابه آیات توجه شود؛ محکمات نیاز به تفسیر ندارند.

۱۲- باید به ناسخ و منسوخ آیات قرآنی توجه شود و اینکه نسخ آیات قرآنی، مختص آیات الاحکام است. باید آیه منسوخ را با توجه به آیه ناسخ آن تفسیر نمود.

۱۳- عام و خاص آیات نیز باید ملاحظه شود؛ نظیر مطلق و مقید که در هر عام و مطلقی باید به دنبال مخصص یا مقید آیه مورد نظر رفت. (۱۸)

شرایط فوق در تفسیر و فهم بخشی از دین ( قرآن) به عنوان مهم ترین وظایف روحانیت در همه اعصار تاریخ مطرح بوده است. همواره روحانیت از این رهگذر و با توجه به تغییر شرایط زمانی و مکانی، به فهم و تفسیر دین نایل آمده و این در گرانبها را، که از نسل های گذشته به عنوان امانت الهی به ما رسیده، به نسل های بعد تحویل داده است. انجام این وظیفه خطیر تنها از عهده کسانی برمی آید که همه عمر و به طور ممحض، اوقات خویش را وقف مطالعه و تحقیق و تدبر در دین و علوم مرتبط با فهم دین نموده اند. بنابراین، این مهم تنها از عهده روحانیت برمی آید. دیگران نیز قادر خواهند بود که از پرتو نور هدایت دین و قرآن بهره گیرند، اما در حد فهم عامیانه و عرفی و ناقص از آن. غور در دین و فهم عمیق آن به انسان های از خود گذشته ای نیاز دارد که همه هستی خود را وقف مطالعه آن کرده اند. ما این گروه را، که همه عمر خویش را وقف مطالعه در دین می کنند، «روحانیان » و «مفسران دین » می نامیم و تعصبی هم در این اصطلاح( روحانیت) نداریم. (۱۹)

به نظر می رسد که بداهت «انحصار فهم و تفسیر دین در کسانی که همه عمر خویش را وقف مطالعه در فهم دین و علوم مرتبط با آن می کنند»، با توجه به مواردی که گذشت، ضرورتی عقلی و غیر قابل انکار است؛ زیرا همان گونه که اشاره شد، علم دین علمی تخصصی است و مانند همه علوم تخصصی دیگر، نیازمند وقف همه عمر در مطالعه مستمر و فهم آن است. علاوه بر آن، علم دین از این نظر که علمی الهی است و نه بشری، از اهمیت ویژه ای برخودار می باشد.

ب - روشنفکران

مقدمه

اصطلاح روشنفکر از زمانی که در دیار ما سکه رایج شد، مباحثات و اختلاف نظرهایی را در پی داشت: برخی چنان بر آن تاختند که گویی همه مشکلات عالم در آن جمع شده است و برخی نیز چنان مجذوب آن گشتند که گویی اسوه همه زیبایی ها و جذابیت ها بود، برخی نیز مثل همیشه در برخورد با همه مسائل، عصای احتیاط را پیشه خویش ساختند. ابهام در این واژه، بیشتر از آنجا ناشی شده که بسیاری رابطه این مفهوم را با دیانت سنجیده اند و برخی آن را بالذات غیر دینی بل ضد دینی و کالایی غربی پنداشته اند، برخی نیز آن را با دیانت آشتی داده اند. ما نیز در این مقال، پس از بیان معانی لغوی و اصطلاحی این واژه، مشخصا به دنبال پاسخ این سؤالیم که آیا اساسا روشنفکری، کالایی الحادی و غربی و با دیانت کاملا بیگانه است و یا اینکه چنین نیست و می توان میان آن دو آشتی داد؟ ویژگیها، مشخصات، اوصاف، کارکرد و وظایف این صنف و نیز چگونگی شکل گیری پایگاه اجتماعی آنان چیست؟ یافتن مجموعه پاسخ این سؤالها، حاصل مقالی است که در پیش روی دارید؟

مفهوم روشنفکر

واژه روشنفکر، در لغت بسیار روشن و به معنی کسی است که دارای فکری روشن است، با روشنایی ها اتصال دارد، واقعیتها را درک می کند و فردی واقع بین است؛ یعنی تاریک بین نیست بلکه نور دارد و تاریکی ها و جهالت ها را می زداید. بنابراین، این تعریف به همه افراد و اقشار مختلف جامعه که واجد شرایط مذکورند قابل اطلاق است؛ کسانی که ضمیری روشن دارند، واقع بین اند، مصالح و مفاسد را می شناسند، قضایا و وقایع و حوادث روزگار را خوب و درست تحلیل می کنند و رخدادهای آینده را نیز با توجه به تحلیلها درست، پیش بینی می کنند؛ حوزویان، دانشگاهیان، فرنگ رفته ها، فرنگ نرفته ها، بازاری ها، کارگرها و... می توانند روشنفکر باشند. اما، باید گفت که این تعریف لغوی روشنفکراست و درست برخی از همینجا دچاراشتباه شده وبه خطا رفته اند و این تعریف را با روشنفکر اصطلاحی یکی پنداشته اند. اگرمقصود جعل اصطلاح جدید باشد، آنان بر صوابند، اما باید گفت که روشنفکران خود قشری مستقل در جامعه اند.

روشنفکران در اصطلاح رایج، کسانی هستند که دارای تحصیلات جدیداند و ترجیحا بلکه حتما به فرنگ رفته اند. کسانی که کار اصلی شان کاری فکری است، خوب فکر می کنند و از دیگران بهتر و بیشتر می فهمند. اما دین و مذهب را کهنه می پندارند و در نتیجه، آن را ناتوان از اداره جامعه می دانند، بیشتر به نظریات - به اصطلاح - علمی دل خوش کرده و بدان متکی اند و ملاک بحث های آنها هم همین نظریات است و معتقدند که دوران دین سپری شده و بدون خدا و دین هم می توان زیست و اساسا روشنفکران به ارزشهای دینی و اخلاقی خود پایبند نیستند و آن را به تمسخر می گیرند و به آداب و رسوم و سنن غربی روی آورده اند و بطورکلی به قابلیت ها و خلاقیت های نسل جوان کشور خود بدبین هستند، به دنبال یافتن هر چیز نوی هستند.

مروری بر تاریخچه پیدایش روشنفکری در غرب

تعریف فوق از معانی لغوی و اصطلاحی روشنفکری از اینجا ناشی می شود که این اوصاف همزاد و همراه با تاریخچه پیدایش روشنفکری در مغرب زمین بوده است. زیرا، روشنفکری به لحاظ تاریخی و تئوریک و در معنای اصطلاحی پدیده ای بالذات غربی و محصول و نتیجه رویکرد اومانیستی بشر به عالم و آدم است. ...این بینش به لحاظ نظری چیزی نیست مگر بیان منسجم و فرموله شده آراء اومانیستی که در قالب جهان نگری عصر روشنگری تمامی حوزه های علوم طبیعی، اخلاقیات، سیاست، حقوق و دین را تحت سیطره صورت فکری خود در آورده است. (۲۰)

البته این گونه نیست که روشنفکری فقط محصول افکار اومانیستی باشد، بلکه افکار اومانیستی یکی از مهمترین زمینه های پیدایش افکار روشنفکری است. در زمینه ای که در آن روشنفکری رشد و نمو کرد و با نهضت رنسانس همراه بود، علاوه بر پیدایش مکاتب اومانیسم بازار عقل و تعقل، ترقی و پیشرفت، آزادی، سعادت، قانون، جامعه، اخلاق و... نیز داغ بود. در واقع، علاوه بر مکتب اومانیسم، مکاتبی چون طبیعت گرایی (ناتورالیسم) عقل گرایی (راسیونالیسم) دنیاگرایی (سکولاریسم) و بی دینی(دئیسم) سکه رایج آن روزگار در دیار غرب شد. بنابراین، فهم این مکاتب و آراء و افکار و نظریات آن، در فهم مقوله روشنفکری تاثیر بسزایی داارد زیرا، همین مکاتب و ایسم ها بود که در دیار ما نیز به دریج سربرافراشت و روشنفکران وطنی ما نیز هر یک به گونه ای طرفدار این مکاتب شدند. و همه این مکاتب و نهضت ها نتیجه سیطره تمام عیار کلیسا بود. سیطره دین و کلیسا به گونه ای بود که حتی حاکمیت سیاسی نیز، مشروعیت خویش را از کلیسا و دین می گرفت و دین (کلیسا) و سیاست کاملا در هم تنیده بودند؛ علاوه بر صحنه های سیاست، عرصه فرهنگ، اقتصاد و... نیز در قبضه قدرت و اقتدار مطلق دین(کلیسا) بود. نتیجه این افراط کاریهای دینی که همه چیز را می بایست با مهر صحت دین تایید کرد، پیدایش مکاتبی چون دنیاگرایی (سکولاریسم) و نهضت روشنفکری بود.

الف - عقل گرایی(راسیونالیسم)

عقل گرایی، به منظور نفی اقتدار کلیسا و یافتن پاسخ پرسشها و شبهات موجود، بدون اتکا به ولایت فکری کلیسا بوجود آمد. در واقع، از آنجایی که کلیسا جرات چون و چرا را از مردم گرفته بود، نهضت عقل گرایی با شعار «جرات دانستن داشته باش » آغاز گردید. نقادی اندیشه و ظهور فلسفه نقدی کانت و شکاکیت عصاره عصر روشنگری است که بعدها به عنوان مشخصه های روشنفکری، همین عقل گرایی مطرح شد.

ب - انسان گرایی (اومانیسم)

از آنجایی که در آیین مسیحیت انسان به عنوان موجودی ذاتا گناهکار شناخته می شود، بنابراین، این انسان خود به تنهایی قادر به ارتباط با خداوند نیست و لذا نیازمند واسطه ای برای برقراری ارتباط با خداست و این واسطه همانا آباء کلیسایی است. با آغاز نهضت رنسانس و اعتراض عمومی به مالکیت و اقتدار مطلق کلیسا و چون و چرا در مقابل کشیشان مسیحی و رها شدن انسان اروپایی از قید و بند کلیسا و چشیدن طعم شیرین آزادی و آزادگی، از این آزادی نیز مثل همه جا سوء استفاه شد. انسانها برای دستیابی به حقوق از دست رفته خویش، به همه مقدسات و هرگونه تقید و قیدی و حتی خدا پشت کردند و به انسان محوری روی آوردند. بدین ترتیب، روشنفکری در مقابل کلیسا و اربابان کلیسا ظهور می کند.

بدنبال ظهور روشنفکری، آزادی و برابری افراد در حقوق اجتماعی و فردی اندیشه حاکم عصر می شود. فردگرایی، و به عبارت دیگر، نفی هرگونه حاکمیت و ولایت کلیسا و غیرکلیسا بر فرد و نیز دنیاپرستی (سکولاریسم) و تفکیک مرز میان دیانت و غیردیانت و تعیین محدودیت و قلمرویی خاص برای آن دو، سکه رایج دوران می شود.

ج- دنیاگرایی(سکولاریسم)

در تعریف (secularism) معانی دنیاپرستی، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، غیردین گرایی، دنیویت و جدا شدن دین از دنیا ذکر شده است.

در فرهنگ آکسفورد، نیز یکی از معانی سکولاریسم عبارت است از تنظیم امور معاش از قبیل تعلیم و تربیت، سیاست، اخلاق و جنبه های دیگری که مربوط به انسان است، بدون در نظر گرفتن خداوند و جنبه های آخرتی. (۲۱) با توجه به مفهوم لغوی سکولاریسم، می توان تعریف دقیق این واژه را «دنیاگرایی » یا «گیتی گرایی » دانست و اگر بخواهیم این کلمه معنای ارزشی نیز داشته باشد: «دنیاپرستی » برازنده آن است. (۲۲) در زبان عربی نیز این واژه به «العلمانیة » تعبیر شده است. با دقت در تعریف فوق و تعاریف دیگری که از این واژه ارائه شده است، می توان دریافت که برخی از این تعاریف ناظر به پیامدها و اغراض نهفته در آن است. در این رویکرد، یکی از اغراض مهم سکولاریسم، رهایی از سلطه کلیسا بویژه در شؤون سیاسی جامعه است. به این معنی که حاکمیت سیاسی باید از تاثیر مستقیم و غیر مستقیم کلیسا برکنار باشد. بنابراین، مهمترین شاخصه های آن عبارتند از:

- جدایی دین از دولت؛

- طرد قومگرایی و طایفه گری سیاسی؛

- برقراری مساوات بین افراد ملت علی رغم اختلاف دینی آنان؛

- منشا قانونگذاری، خود جامعه است که براساس نیازها و مشکلات آن قانون وضع می کند؛

- مشروعیت حاکمیت و حکومت از ملت است؛

- آزادی دین از سیطره دولت و دولت از سیطره دین. (۲۳)

فرهنگ عصر رنسانس دارای ویژگی ها و مشخصه هایی است که آن را از عصر قرون وسطی متمایز می سازد. از جمله آنها کاهش حاکمیت کلیسا است. فرهنگ عصر جدید بیش از آنکه روحانی و دینی باشد دنیوی است. تمدن غرب بر مبنای سکولاریسم بنا شده و فرهنگ سکولاریستی بر ویرانه های اعتقادات حاکم بر قرون وسطی شکل گرفته است. با تولد عصر روشنگری در غرب، متولیان این جامعه، نخست آئین مسیحیت را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و پس از تزلزل و تخریب آن، فرهنگ جدیدی را پی ریزی کردند. حاصل عملکرد رفتار آنان «دین زدایی » از جامعه است. اجرای این سیاست دو نتیجه در پی داشت: از سویی، در دین و بلکه همه مقدسات دینی تردید ایجاد کردند و سرانجام، آن را باطل اعلام نمودند. ازسوی دیگر، جانشینی برای آن معرفی کردند. این جایگزین سکولاریسم، به جای آیین مسیحیت بود. و دقیقا همین شعارها و مشخصات، همان چیزی است که ما به عنوان ویژگیهای روشنفکری برشمردیم و از این پس نیز خواهد آمد.

د: طبیعت گرایی (ناتورالیسم)

نتیجه طبیعی دنیاپرستی (سکولاریسم) و عقل گرایی، ظهور مکتب طبیعت گرایی و نفی ماوراء طبیعت و موهوم پنداشتن همه مقدسات و وعده هایی بود که کشیشان می دادند. در واقع مکتب طبیعت گرایی در اعتراض به پیش فرضهای اخلاقی و غیراخلاقی کشیشان مسیحی پدید آمد به گونه ای که روشنگرایان و بعدها روشنفکران همه مسائل و حتی ماوراءطبیعت را چیزی جز وهمیات و زاییده تخیل کشیشان برای جلوگیری از قدرت تفکر و تعقل بشری به منظور جلوگیری از کشف رموز طبیعت نمی دانستند.

مراحل روشنفکری

در خصوص تکوین ادوار مختلف تاریخی روشنفکری نیز آراء مختلفی وجوددارد. اما،اجمالا می توان مراحل روشنفکری را در مغرب زمین به قول فرانکلین بومر به چهار دوره کلی تقسیم نمود:

۱- دوره اول، از شکاکیت شروع شد که نماینده اش رابرت بویل (Robert Boyle) شیمیست مشهور است.

۲- دوره دوم، دوره دئیسم یعنی نفی مسیحیت و قبول خدا که نماینده اش ولتر (Voltair) در قرن هیجدهم است.

۳- دوره سوم، دوره الحاد صریح است که نماینده اش هاکل (Hukle) ، بوخنر (Bدchner) و فوئرباخ (Fuerbuch) در قرن نوزدهم است.

۴- وبالاخره دوره چهارم که دوره حسرت و رنج و فقدان معنویت است که نماینده اش آرتور کوستلر (Artour Koestler) در قرن بیستم است. (۲۴)

هر چند ادوار تاریخی فوق در دیار مغرب زمین، به ترتیب یکی پس از دیگری سپری گردید، اما روشنفکران وطنی ما برای اینکه از قافله تمدن بشری عقب نمانند، با یک جهشی سریع و بدون گذر از مراحل سه گانه قبل، به سراغ مرحله جهارم رفتند و در دوره حسرت و رنج و ملامت خویش ماندگار شدند. به قول آل احمد، برخی نیز وضع شان بدتر بود، و کارشان به عیاشی و بهیمیت و وصف نان و شراب و فرج و گلو کشیده شد. (۲۵) و «روشنفکری علی الاغلب در دیار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بی دینی و سست عقیدگی آغاز شد و با بی بند و باری در آمیخت و اغلب [در گذشته] به مارکسیسم منتهی گردید». (۲۶)

روشنفکری و دینداری

همانطور که در ابتدای این مقال اشارت رفت، سؤالی که مطرح است این است که آیا اساسا روشنفکری با دینداری سازگار است و یا اینکه روشنفکری کالایی کاملا غربی و الحادی است؟ خاستگاه این سؤال آنجایی است که برخی بر این عقیده اند که هرچند روشنفکری، بویژه در ایران، به شاخه لائیک و دینی تقسیم می شود، اما روشنفکری به دلیل جوهر و ماهیت اومانیستی خود، بالذات کالایی غیردینی است و اساسا دین محوری در تضاد ماهوی با انسان محوری اومانیستی است. (۲۷) ازسوی دیگر، چون تاریخ مبارزات روشنفکران مغرب زمین - که مهد ظهور این قشر است - چیزی جز مبارزه با روحانیون کلیسایی و دین نیست و در دیار ما نیز روشنفکران وطنی به تقلید از همقطاران خویش در دیار غرب، پیش و پس از انقلاب اسلامی مقابل روحانیت قدعلم کردند و نیز از آنجایی که مرحوم جلال آل احمد، این اولین کسی که اصطلاح روشنفکری را در دیار ما بر سر زبانها انداخت و به نقد و برسنجی آن پرداخت، معتقد به تقابل میان روشنفکری و دینداری است و بر اساس همین پیش فرض، دو قشر و طبقه را زیبنده روشنفکری نمی دانست: از آنجایی که روشنفکران، به تعبیر ایشان هرگز قضا و قدری نمی اندیشند، بنابراین، روحانیون از سلک روشنفکران خارجند و نیز چون تمرد و عصیان و چون و چرا و ... در مقابل نظم موجود از دیگر شرایط روشنفکری است، نظامیان نیز فاقد این شرط اند، بنابراین، طرح این سؤال که آیا روشنفکری با دینداری سازگار است یا نه؟ کاملا طبیعی به نظر می رسد.

علاوه بر زمینه های فوق برای طرح این شبهه (تقابل دینداری و روشنفکری)، پیش فرضی در این شبهه نهفته است (بویژه در کلام جلال آل احمد) که اولا، روشنفکری معادل آزاداندیشی و لاقیدی فرض شده است و ثانیا، هر نوع تقلید و تعبدی مذموم و نامیمون است. در پاسخ باید گفت که هرگز روشنفکری به معنی لاقیدی و آزاداندیشی نیست و اساسا آزاداندیشی عقلا ممکن نیست. مگر آزاد فکری به معنی مطلق امکان دارد؟ آیا می توان از قید انسانیت نیز رهایی یافت!! بنابراین، معادل صحیح روشنفکر، روشن بین و روشن اندیش است، نه آزاد اندیش. (۲۸) ازسوی دیگر، چرا هر نوع تقلیدی مذموم باشد؟ مگر نه همه عقلای عالم رجوع جاهل به عالم و غیرمتخصص به متخصص را قبول دارند و اساس علم طب نیز بر همین اصل استوار است؟مگر نمی توان با دلیل و برهان قاطع و عقل روشن به اصول و مبادی دینی معتقد شد؟ با همین عقلی که به عنوان یکی از بنیانهای اصلی روشنفکری است و دین اسلام و فرهنگ دینی نیز بدان مؤکدا سفارش نموده و اساس سنت دینی، بویژه شیعی به دلیل اجتهاد آزادش، مبتنی بر تفکر و تعقل است.

به نظر می رسد، این هر دو دلیل مخالفین آشتی دیانت و روشنفکری، از اساس باطل است. زیرا، مگر نمی توان در عین پرهیز از تعبد بی منطق و کورکورانه، به تعبد منطقی ملتزم شد و در عین پرهیز از تقلید مذموم به تقلید ممدوح پایبند بود. بله ما هم معتقدیم کسانی که بدون تامل و کار فکری و کوچکترین زحمتی چشم به دهان و قلم دیگران دوخته اند تا اعتقاد و مرام خویش و حتی نوع لباس و شکل مو و طرز حرف زدن خویش و... را از دیگران بگیرند، به همان اندازه جامه روشنفکری برازنده آنان نیست که کسانی که از آن طرف به افراط رفته اند و بدون داشتن صلاحیت کافی به اصطلاح ادای روشنفکران را در می آورند و در وادی هایی قدم می گذرارند که توان طی آن را ندارند. (۲۹)

بنابراین، هرگز ما معتقد به تقابل و ناسازگاری روشنفکری و دینداری نیستیم و معتقدیم روشنفکرانی که به بهانه ناسازگاری تعبد و روشنفکری، دیانت و دینداری را برازنده جامه روشنفکری نمی دانند و نیز دیندارانی که روشنفکری را عین الحاد و بی دینی و خداستیزی می شمارند و همه روشنفکران را به حق ستیزی و فساد و حق گریزی متهم می کنند، بر طریق ناصوابند. زیرا، اگر روشنفکر را به روشن بینی و روشن اندیشی تفسیر کنیم - که درست هم همین است - آنگاه باید گفت که فکر - اعم از دینی یا غیردینی - همیشه طالب نور و روشنایی است. بویژه فکر دینی که همه تاکید و همش بر تعقل و روشن اندیشی است. پس چه منافاتی دارد که روشنفکر را هم دیندار بدانیم، و متدین را نیز روشنفکر؛ یعنی درست اندیش. بنابراین، بر اساس این اصطلاح روشنفکر، بسیاری از اقشار و گروههای اجتماعی روشنفکراند. چه، روحانیونی که به منطق دینی مسلح اند و به لوازم عقل پایبند و چه کسبه و بازاریانی که مسائل روز را خوب می فهمند و آن را برای خود تجزیه و تحلیل می کنند و چه کارگرانی که قوانین حاکم بر نظام کارگری را می فهمند و از حقوق خود در مقابل کارفرما دفاع می کنند و ... همه و همه در این اصطلاح روشنفکر جای می گیرند و اینها روشنفکران واقعی اند.

ویژگیها و اوصاف روشنفکران

هر چند روشنفکر، به معنی مصطلح غربی آن، هنوز نیز در جامعه ما سکه رایج است و متبادر از معنای روشنفکر، همین معنی است؛ تحصیل کرده، به فرنگ رفته، متکی به تئوری علمی، معتقد به ناتوانی دین از اداره جامعه و... و ما نیز هرگز قائل به آشتی این معنی از روشنفکر با دیانت نبوده و نیستیم اما، در عین حال، در اینجا اوصاف هر دو گروه از روشنفکران - واقعی و غیرواقعی وابسته - را به صورت مقایسه گونه بیان می کنیم:

مهمترین شرط روشنفکری را می توان عقل و بصیرت دانست. هرگز کسی انسان کم عقل و یا از نظر عقلی نامتعادل و بی فکر و یا کوتاه فکر را روشنفکر نمی خواند. در واقع، چیز فهمی و اهل تامل و تدبر و عاقبت اندیشی و پایبندی به لوازم عقل و تقلید کورکورانه و بی دلیل از دیگران نکردن، از ابتدایی ترین شرط روشنفکر واقعی است. در عین حال، اینان به تقلید برخاسته از روی برهان و منطق ملتزم اند، برخلاف به اصطلاح روشنفکرانی که چشم به دیار فرنگ دوخته و هر چیزی را چشم بسته و گوش بسته گرفته و با جان و دل پذیرا هستند که بهره ای جز از لفظ روشنفکری نبرده اند. اینان تاریک بینانی اند که جز تقلید بوزینه وار چیزی نمی دانند. نه تنها با خرافات و اندیشه های پوچ و باطل در ستیز نیستند که به نوعی مروج خرافات از نوع فرنگی اند.

از دیگر شرایط روشنفکران واقعی، آزادی در بعد اندیشه است. درست اندیشی و از قید هواهای نفسانی رهایی یافتن و در قید و بند تعصبات گروهی و حزبی نبودن و چشم طمع به نشخوار دیگران نداشتن و از قید هر نوع استعمار و استحماری رها شدن و استقلال در فکر و رای و نظر داشتن و... از ویژگی و صفات روشنفکری واقعی است. البته رهایی از جمود و انجماد فکری و تحجر و پرهیز از قشری نگری نیز از لوازمات آزادی در بعد اندیشه است. بر خلاف روشنفکران تاریک بین که در قید و بند هوای نفسانی خویش گرفتارند و در پی یافتن آزادی به معنی مبتذل غربی آن و رهانیدن خویش از هر نوع فکر، عقیده، و قید و بندی در بعد اندیشه اند.

و نیز روشنفکر واقعی اهل کتاب، درس، مدرسه و علم و دانش اند. بطورکلی، شغل اصلی روشنفکر کار فکری است. حداقل تخصص و یا نیمه تخصصی در یکی از علوم دارد، به مسائل روز و کشور خویش آگاه است، قدرت تجزیه و تحلیل درست مسائل جاری را دارد، متکی به فرهنگ خویش و مطلع از آن است. بر خلاف، به اصطلاح روشنفکران وابسته ای که نه اعتقادی به تمدن، و غنای فرهنگ ملی و یا دینی خویش دارند و نه مطلع از آنند و در تجزیه و تحلیل نیز قبل از اینکه از فکر خویش بهره جویند به رادیوها و رسانه های غربی متکی اند.

داشتن ایمان و عقیده و پایبندی تا پای جان بدان که به فرد جهت، انگیزه و حرکت می دهد و وی را از آرمانهای بلند بشری بهره مند می سازد، از دیگر شرایط روشنفکر واقعی است. در واقع، تعهد، روحیه مسؤولیت پذیری، در بند جاه و مقام و مال و شکم نبودن از ویژگیهای یک روشنفکر متعهد و مؤمن است. ایمان به فرد، جرات، شهامت، و انگیزه برای دفاع از عقیده خویش می دهد. یک روشنفکر واقعی حداقل باید آنقدر شهامت داشته باشد که بدون کوچکترین واهمه ای به اهداف و آرمان بلند دینی و ملی خویش پایبند باشد و تا پای جان از آن دفاع نماید. بر خلاف روشنفکر غیر واقعی و غیر اصیل که به تقلید از روشنفکر غربی با هرگونه تقدسی مبارزه می کند، هرچند این تفدس برخاسته از ایمان خالص و خردپسند و معقول باشد!! خود نیز به هیچ عقیده ای مؤمن و متعهد نیست و طرفدار هر نسیم و بادی است که از مغرب زمین می وزد.

بالاخره روشنفکر واقعی دین شناس است و درد دین دارد؛ یعنی عملا به دین ملتزم و پایبند است. و قلبا معتقد است که دین حلال بسیاری از نابسامانیها و مشکلات جامعه است. دین قادر به اداره جامعه است و به این اعتقاد خویش باور تفصیلی و اذعان و یقین قلبی دارد. برخلاف روشنفکر غیر اصیل، که اساسا معتقد است به اینکه دین افیون توده هاست و باید میان دنیا و آخرت، سیاست و دیانت و دین و دنیا مرز قائل شد و آنها را از هم تفکیک کرد و اگر هم به مذهبی پایبند و معتقد است - که نیست - ایمان وی تقلیدی و بوزینه وار است. در مقابل، روشنفکر واقعی، اعتقادات خویش را نه از روی تقلید که از روی اجتهاد و باور تفصیلی به دست آورده، معتقد به ارتباط تنگاتنگ دیانت و سیاست است. اساسا، سیاست را جزء لاینفک دیانت می داند و این دو را از هم تفکیک ناپذیر و تنها حاکمیت مشروع در زمین را حکومت، خدا می داند. چرا که حاکم واقعی اوست.

نتیجه گیری

حاصل آنکه، ما معتقدیم که هرچند روشنفکری ابتداءًا کالایی غربی بود و در زمین شوره زار مغرب زمین رشد و نمو کرد، مانند بسیاری از کالاهای دیگر، اما این کالا را می توان در زمین حاصلخیز دیگری غرس نمود و از آن محافظت و مراقبت نمود و از آن آفت زدایی نمود و درختی پرثمر به بار آورد. نیز معتقدیم که همان کالای غربی را می توان در دیار خویش و یا دیار خود و در زمین شوره زاری غرس نمود و بسان همان درختی بی ثمر، پژمرده و... بار آورد. روشنفکری نیز از همین مقولات است، روشنفکران وابسته ای که به تعبیر آل احمد (۳۰) ادای غربی ها را در می آورند، لباس، کلاه و کفش فرنگی می پوشند، ریش می تراشند و کراوات می زنند و لفظ فرنگی به کار می برند، در هر فرصتی از فرنگ مثال می زنند، سهل انگار نسبت به دین اند و متظاهر به بی دینی، به مسجد و معبد نمی روند اگر هم به کلیسا می روند برای ارگی است که در آن می نوازند. دارای مدرکی معتبر از فرنگ و یا... هستند، اینان انسانهای لاابالی، لاقید، سهل انگار، بی درد، لامذهب، وابسته و... هستند که مستحق مذمت اند و از روشنفکری تنها اسم آن را به ارث برده اند و بویی از روشنفکری نبرده اند.

در عین حال، هستند روشنفکرانی که درد دین دارند، از روی باور تفصیلی و اجتهاد آن را یافته اند، عاشق علم، فکر، قلم اند، عمیقا مسائل را تجزیه و تحلیل می کنند، جلوتر از زمان حرکت می کنند، در هر علمی که وارد می شوند، سرآمد روزگارند، اگر عالم دینی اند، در فهم مسائل دینی همراه با زمان پیش می روند، عالمان غیردینی نیز مسائل روز را خوب می فهمند و تجزیه و تحلیل می کنند. بنابراین، بسیاری از روحانیون چون سیدجمال الدین اسدآبادی، مرحوم آیت الله طالقانی، مرحوم مطهری، شهید محمدباقر صدر، و... [مرحوم حضرت امام، شهید بهشتی و ...] از جمله روشنفکران مذهبی اند. (۳۱)

بنابراین، ما دو اصطلاح و دو گروه روشنفکر داریم: روشنفکران حقیقی و روشن اندیشان واقعی و روشنفکران غیرواقعی و بدلی. گروه دوم، خود صنفی مستقل در جامعه اند اما، اول بر قشر و طبقه ای خاص اطلاق نمی شود بل وصف عامی است که هرکس این ویژگیها و اوصاف را داشته باشد، روشنفکر است. در این تعریف، بسیاری از روحانیان و دانشگاهیان و کسانی که ویژگیهای یک روشنفکر واقعی را دارند، داخل اند.

پی نوشت ها:

۱- مرتضی مطهری، (آیة الله) خاتمیت، چاپ پنجم، (تهران: صدرا،۱۳۷۰)، ص ۱۰۸

۲- همو، بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مجموعه مقالات، مقاله «مشکل اساسی در سازمان روحانیت »، (تهران: شرکت انتشار،۱۳۴۱)، ص ۱۱۴

۳- محمدتقی مصباح یزدی، مباحثی پیرامون حوزه، مجموعه سخنرانی ها، (در دست چاپ)، ص ۳۳

۴- به بحث های جامعه شناسی قشربندی اجتماعی مراجعه شود. از جمله: جامعه شناسی قشرها و نابرابریهای اجتماعی، دکتر محمد مؤمن کاشی و دیگران، (تهران: نشر موندیز،۱۳۷۳)

۵ - مراد از شغل، شغل به معنی جامعه شناسی آن است؛ اینکه کسی در ازای کاری که انجام می دهد، حق الزحمه ای دریافت نماید. در صورتی که تحصیل علم دین این گونه نیست. نمی توان در مقابل تعلیم و تعلم علم دین، اجرت دریافت کرد.

۶- اصل این بحث در این است که آیا روحانی بودن شغل محسوب می شود یا نه؟ تحصیل علم، محلی برای کسب در آمد محسوب نمی شود، اما در عین حال، هستند روحانیان شاغل، که علاوه بر تحصیل، مناصب اجتماعی خاصی نیز اختیار می کنند.

۷- سخنرانی امام خمینی در تاریخ ۲۱/۱/۴۴

۸- در پاسخ به این سؤال که چه تفاوتی میان روحانی در اسلام و کشیش در مسیحیت وجود دارد، باید گفت که تفاوت بین این دو تفاوتی جوهری است و اساسا دلیل مخالفت بسیاری از روشنفکران وطنی و غیر وطنی با گروه و یا صنفی به نام «روحانی » در اسلام، ناشی از مقایسه روحانیت دراسلام باروحانی درمسیحیت است. این گروه همان نقش و جایگاهی را برای روحانی ترسیم می کنند که برای کشیش در مسیحیت. بدین ترتیب، اساسا مخالف وجودصنفی به نام «روحانی » هستند. باید گفت که تفاوت بین این دو صنف به تفاوت در نقش تعالیم ادیان آسمانی بازمی گردد؛ زیرا شان روحانیت در هر دینی برگرفته از تعالیم آسمانی آن دین است. با این پیش فرض، حتی روحانیت در مسیحیت با روحانیت در یهود متفاوت است و این هر دو با روحانیت در اسلام متفاوت اند. بالاتر اینکه، حتی در اسلام، روحانیت شیعه و سنی نیز با یکدیگر فرق دارند.

عمدتا در غرب و در مسیحیت این گونه پذیرفته شده است که حوزه دین، منحصر به امور قلبی، معنوی، اخلاق و مسائل اخروی است و باید مسائل دنیایی و غیر دینی را دانشگاه ها و کارشناسان علمی حل و فصل نمایند. طبق چنین بینشی، نقش روحانیت در این دین، که نقش خود را صرفا منحصربه بیان تعالیم اخلاقی می داند، با روحانیت در اسلام، که دیانت را عین ورود به سیاست و مسائل دنیایی می داند و برای خود نقش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قایل است، متفاوت خواهد بود.

تفاوت دیگر این دو در چگونگی شکل گیری پایگاه اجتماعی آنان است. اساسا روحانیت در مسیحیت تافته جدابافته ای است که فاصله ای عمیق میان آنان و مردم وجود دارد و روحانیان خود را واسطه بین بندگان و خداوند می دانند، سایر مردم عادی به آسانی قادر به ایجاد ارتباط با خدا نیستند و تنها کشیش می تواند با خدا ارتباط برقرار کند، بر خلاف روحانیت در اسلام، که صرفا ادعای ارشاد و هدایت دارد و هرکسی می تواند به راحتی با خدا ارتباط برقرار کند و با وی سخن گوید.

۹ و ۱۰- مرتضی مطهری، پیشین، ص ۱۰۸؛ ص ۲۵

۱۱- البته، ما درصدد بیان همه اصناف روحانیت نیستیم، وگرنه حکما و متکلمتن را هم می توان به نحوی در صنف دوم جای داد.

۱۲- طبری، الاحتجاج، ج ۲، ص ۲۶۳

۱۳- مرتضی مطهری، مرجعیت و روحانیت،پیشین، ص ۱۰۵ و۱۲۹

۱۴- همو، نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر،(قم: صدرا، بی تا)، ص ۷۱

۱۵- محمدتقی مصباح یزدی، پیشین، ص ۱۳۰

۱۶- ر.ک.به: تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، (تهران: دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۶۲)، ص ۱۹

۱۷- عبدالله جوادی آملی(آیة الله)، مقدمه تفسیرالمیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، (قم:جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،۱۳۶۳)، ج ۱،از ص ۱-۱۴ (باتلخیص)

۱۸- برگرفته از یادداشت های نگارنده از درس تفسیراستاد رضا استادی در سال ۱۳۶۴ در مؤسسه درراه حق.

۱۹- برخی در لفظ «روحانی » تعصب خاصی دارند، بنابراین، به جای روحانی، «عالم دینی » را پیشنهاد می کنند.

۲۰- ر.ک.به: تاملاتی درباره روشنفکری در ایران، شهریار زرشناس، (تهران:انتشارات برگ،۱۳۷۳).

۲۱- ر.ک به: غلامرضا اعوانی، حداد عادل غلامعلی و دیگران. «سکولاریسم و فرهنگ » نامه فرهنگ، ش: ۲۱(بهار ۱۳۷۵)

۲۲- ر.ک به: حلیم برکات، المجتمع العربی المعاصر، ج چهارم، (بیروت: مرکز الدراسات الوحده العربیه، ۱۹۹۱).

۲۳- محمدکامل ظاهر، الصراع بین التیارین الدینی والعلمانی، (بیروت: دارالبیرونی، ۱۴۱۴ق)، ص ۱۱۳

۲۴- ر.ک.به: رازدانی، روشنفکری،دینداری، عبدالکریم سروش،(تهران: چاپ داد،۱۳۷۰)، ص ۲۹

۲۵- ر.ک.به: درخدمت وخیانت روشنفکران، جلال آل احمد،(تهران: خوارزمی،۱۳۵۷)،ج ۱، ص ۲۳

۲۶- رازدانی...، پیشین، ص ۳۱

۲۷- ر.ک.به: شهریار زرشناس، پیشین، ص ۱۳.

۲۸- ر.ک.به: رازدانی...، پیشین.

۲۹- روشنفکرکیست؟، هادی صادقی، مجله معرفت ش. ۱۴، ص ۵۰

۳۰- ر.ک.به: جلال آل احمد، پیشین، ص ۴۵-۴۴

۳۱- رازدانی، پیشین، ص ۴۰

فصلنامه معرفت، شماره 20 | تاریخ درج : ‎1387/12/1 | بازدید : 1704

 محمد فولادی 


ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha