به گزارش خبرگزاری حوزه، به دنبال اظهارات اخیر دکتر سروش در موضوع رحمانیت و خشونت در اسلام و تعارضات فراوان آن با آموزههای مسلم دین، بر آن شدیم سیر تطور فکری ایشان در حوزههای مختلف را از ابتدا تا کنون در مصاحبه با صاحبنظران و متفکران این حوزهها به بحث و گفتگو بنشینیم. باشد که نسل جوان و جویای واقعیت پاسخ بسیاری از ابهامات خود را دریابد و منشا بسیاری از افکار و اندیشه ها را بازشناسد و بزنگاه ها و اشکالات واضح، تناقضات، مغالطات، همچنین لوازم معرفتی برخی افکار روشن گردد.با حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشکده حکمت و دینپژوهی پژوهشگاه، دربارۀ اندیشۀ سروش و سیر تکامل اندیشه وی به بحث نشستیم که متن گفتگو تقدیم میگردد:
به عنوان اولین سوال ، لطفا درباره فرایند اندیشههای دکتر سروش توضیحی بفرمایید؟
فرایند فکری سروش
فرایند و بسط اندیشههای سروش را با دو رویکرد میتوان پیگرفت. رویکرد نخست: شخص محور است یعنی با توجه به شخصیتهایی که بیشتر در شکل گرفتن اندیشههای سروش تاثیرگذار بودهاند، قابل شناسایی است.
رویکرد دوم: جریان یا موضوع محور است یعنی با توجه به جریانهایی که سروش با آنها در تقابل بوده یا موضوعاتی که دغدغه فکری او را تشکیل میدادند قابل پیگیری است
دکتر سروش در بخش شخص محوری از چه شخصیتهایی تاثیر پذیرفتند؟
فرایند فکری سروش با رویکرد شخص محوری
سروش در فرایند فکری خود به ترتیب از شخصیتهایی مانند ملاصدرا، پویر، کانت، گادامر و شلایر ماخر متاثر بوده بودند. ابتدا ملاصدرا است. گرایش خود را به اندیشههای صدرایی و مبانی معرفتشناختی و رئالیستی حکمت متعالیه با تدوین کتاب نهاد ناآرام جهان نشان میدهد. در مرحله بعد از پوپر متاثر است. سروش در این مرحله با توجه به علاقهاش نسبت به فلسفه علم و گرایش به دیدگاههای فیلسوفان علم به ویژه ابطالگرایی پویر به سوی ابطالگرایی معرفت تجربی سوق پیدا کرد. کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ در این مرحله تدوین شد و برای نخستین بار فلسفه علم کارل پویر وارد اندیشه دانشگاهیان شد. آگاهی وی از فلسفه علم و فلسفه سیاسی کارل پویر سبب شد که تا به همراه بزرگانی چون استاد مطهری، استاد مصباح و استاد سبحانی به نقد مارکسیسم که یکی از جدیترین رقبای انقلاب اسلامی بود، بپردازد.
سروش که سالها خود را شاگرد خلف پوپر میدانست، از اردیبهشت سال ۱۳۶۷ وارد مرحله جدیدی شد و با کنارگذاشتن فلسفه علم، پای به عرصه هرمنوتیک و معرفتشناسی معارف دینی میگذارد. او با تدوین قبض و بسط تئوریک شریعت که به صورت مقالاتی در کیهان فرهنگی نیمه دوم دهه شصت با عنوان بسط و قبض تئوریک شریعت منتشر گردید، رویکرد گادامری و نسبی گرایی معرفت دینی را نظاممند کرد. نهایتا در مرحله چهارم تائیرپذیری خود را از شلایر ماخر و شاه ولیالله دهلوی نشان میدهد.
میتوان گفت بخش نسبیت دین را در این مرحله تدوین میکند؟
بله دکتر سروش در این مرحله به نسبیت معرفت تجربی و معرفت دینی بسنده نمیکند و پا را فراتر گذاشته و نسبیت دین را هدف قرار میدهد. او با تدوین و انتشار بسط تجربه نبوی در سال ۱۳۸۷، علاوه بر بسط تجربه نبوی به مقولههای دیگری مانند ذاتی و عرضی در ادیان، دین اقلی و اکثری، خاتمیت پیامبر و غیره نیز پرداخته است. به تعبیر وی: [در] قبض و بسط تئوریک شریعت، سخن از بشری بودن و تاریخی بودن و زمینی بودن معرفت دینی میرفت و اینک در بسط تجربه نبوی سخن از بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه دینی میرود. به عبارت دیگر این کتاب رویه بشری و تاریخی و زمینی وحی و دیانت را بدون تعرض و رویه فراتاریخی و فراطبیعی آن، بلکه با قبول و تصدیق آن، میکاود و باز مینماید. تعارض دانستن امامت و خاتمیت و نیز امامت و دمکراسی که در سال ۱۳۸۴ در دانشگاه سوربن فرانسه در جمع دانشجویان مطرح کرد، در راستای تکمیل مرحله چهارم معنا پیدا میکند.
آیا ایشان را میتوان بنیانگذار نظریه نسبیت معرفت دینی دانست؟
هر چند نمیتوان نویسنده نظریه قبض و بسط را بنیانگذار نظریه نسبیت معرفت دینی دانست، زیرا سالها پیش این نظریه توسط اقبال لاهوری، مهندس جلالالدین آشتیانی و دکتر شریعتی مطرح شده بود، اما دکتر سروش، برای اولین بار توانست این نظریه را با استفاده از ذهنشناسی و فلسفه استعلایی کانت و هرمنوتیک فلسفی گادامر به صورت ارکان سه گانهای نظاممند سازد. جالب توجه اینکه، گادامر، شاگرد هایدگری است که به شدت با پوپر در تزاحم و تعارض بوده و همانند اسلاف مکتب پوزیتویسم و اگزیستانسیالیسم دائما در حال ستیز و مخالفت با یکدیگر بودند و حال دکتر سروش، هرمنوتیک فلسفی هایدگر را با بهرهگیری از کتاب حقیقت و روش گادامر احیا میکند و در کنار نظریه ابطالگرایی پوپری مینشاند؛ البته سروش هیچگاه در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، نام گادامر را نمیبرد، اما از صامت دانستن دین و تاثیرگذاری معارف بیرون دینی بر فهم متون دینی کاملا پیدا است که او از این مدرسه بهره فراوان برده است.
بخش اول درباره تاثیرپذیری دکتر سروش از شخصیتها بود بخش دوم درباره جریانها است .اینکه ایشان با کدام جریانها درتقابل بود
فرایند فکری سروش با رویکرد جریان و موضوع محوری
دکتر سروش در دومین توصیف و تحلیل بسط فکریاش با جریانها و موضوعات متنوعی درگیر شده است. دغدغههای فکری و اجتماعی او را نمیتوان یکسان معرفی کرد. گاهی مارکسیسم و زمانی معرفت تجربی و در مواردی، معرفت دینی و سپس دین و بعد مسایل سیاسی و اجتماعی و حکومت جمهوری اسلامی ایران دغدغه و موضوع نگاشتهها و سخنرانیهای او بهشمار میآمد. بر ایناساس، میتوان پنج مرحله را در این رویکرد به فرایند فکری سروش نسبت داد. شایان ذکر است گرچه دغدغههای او سیر تاریخی پیدا میکند، اما چنین نیست که اگر در مرحله نخست، دغدغهای داشته و بعد وارد دغدغه دیگری در مرحله دوم شدهاند، دست از دغدغه گذشته برداشته است، بلکه دغدغهها و موضوعات پژوهشی ایشان سیر تکاملی مییابند.
مرحله نخست: دغدغه مقابله با مارکیستها اگر خوانندگان با آثار نخستین دکتر سروش مانند نهاد نا آرام جهان (نظریه فلسفه ملاصدرا درباره حرکت جوهری) و فلسفه تاریخ و ما در کدام جهان زندگی میکنیم و دگماتیسم نقابدار یا ایدئولوژی شیطانی و دانش و ارزش و نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی آشنایی داشته باشند، در مییابند که این دوره از آثار قلمی گرچه مطالعات علمی و فلسفی تلقی میشوند، اما او عمدتا با جریان و فلسفه مارکسیسم در چالش است و نشان میدهد که اولا فلسفه غیر از علم است و نمیتوان با مطالب علمی به نظام فلسفی دست یافت؛ ثانیا با توجه به این که قوانین علمی ابطال پذیرند و تجربهها مسبوق به فرضیهها هستند، پس نمیتوانند جهت کل تاریخ را نشان دهند و فلسفه تاریخ را بزایند؛ ثالثا اخلاقیات نیز از علوم تجربی جدایند و رابطه منطقی میان آنها وجود ندارد و مقولهای به نام اخلاق علمی و اخلاق تکاملی زاییده مغالطه ربط (باید به هست) است.
پس تا اینجا دکتر سروش تلاش میکند با بهرهگیری از فلسفه علم و فلسفه فلسفه و فلسفه علوم اجتماعی، رویکردی معرفتشناسانه و درجه دوم به علوم انسانی و طبیعی و فلسفه داشته باشد و نظریه ابطال پذیری پوپر و دیدگاه هیوم در باب معضله استقرا و تجربه را در اثبات معارف تجربی ناکار آمد معرفی میکند تا بتواند فلسفه علمی و اخلاق علمی و تکاملی مارکیستها را نقد کند.
مرحله دوم: دغدغه معرفتشناسی دینی و تاکید بر نسبیت معرفت دینی مرحله نخست تنها دکتر سروش را در نقد مارکسیسم مدد نرسانید بلکه او را به دنیای دیگری سوق و جهت داد. وی با استمداد از مرحله نخست، وارد دومین مرحله میشود یعنی معرفت دینی را به جای معرفت تجربی، موضوع پژوهش خود قرار میدهد. رویکرد معرفت شناسانه و درجه دوم و تاریخی و فلسفه مضاف به علوم و معارف اسلامی او رابه نسبیگرایی معرفت دینی میکشاند. سروش با نوشتن قبض و بسط تئوریک شریعت نه تنها متون دینی را صامت معرفی میکند. بلکه فهم دین و معرفت دینی را زاییده همه معارف بشری اعم از علم و فلسفه میداند.
مرحله سوم: تفسیر گزاره و باورهای دینی سروش با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت، در اردیبهشت ۶۷ و خردهگیریهای ناقدان و توصیههای پارهای از دوستان بر آن شد تا پا به عرصه دیگری بگذارد و خود را از بیدینی مبرا سازد. براین اساس در سال ۱۳۶۸ در مسجد جامع امام صادق (ع) به تفسیر نهج البلاغه پرداخت. او خطبه امام علی (ع) درباره متقین را با عنوان اوصاف پارسایان و نیز نامه امام علی (ع) به امام حسن (ع) را با عنوان حکمت و معیشت در سه دفتر شرح و تبیین کرد.
مرحله چهارم: دغدغه دین و تاکید بر نسبیت آن مرحله چهارم اندیشه سروش زاییده تاثیرگذاری مرحله دوم است. وی در این مرحله وارد دینشناسی میشود، به عبارت دیگر، نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت که به حوزه فلسفه معرفت دینی ارتباط داشت بر مباحث فلسفه دین و دینشناسی تاثیر میگذارد. سروش در این مرحله، دیگر از فهم دین سخن نمیگوید بلکه خود دین، موضوع تحقیق او است. در سال ۱۳۶۷ در مسجد امام صادق (اقدسیه تهران) بحث علل اقبال به دعوت انبیا را ارایه میکند و در سال ۱۳۶۸ به قم آمده و در موسسه امام رضا (ع) بعد از توصیف و گزارش نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت و تبیین نسبیگرایی معرفت دینی به مباحث فلسفه دین مانند انتظار بشر از دین و علم و دین میپردازد و بعدها کتابهای فربهتر از ایدئولوژی (۱۳۷۳ ش) و بسط تجربه نبوی (۱۳۷۸ ش) را به انتشار میرساند. حقیقت دین را با تجربه دینی مترادف دانسته و آن را بسط میدهد.
لطفا درباره شیوه گفتگوی او با دیگران توضیح دهید؟
تحولات فکری سروش و شیوه گفتگوی او با دیگران
خوب است چند نکته ویژه را درباره آقای سروش مطرح کنیم. اولین نکته، شیوه گفتوگوی او با دیگران است. ایشان هرکسی که به باورهایش نزدیک باشد آیتالله، خطاب میکند هرچند صرفا مروّجالاحکام باشد. از آن طرف آنهایی که باورهایش را به چالش میکشند حتی مروّجالاحکام هم نمیخواند ولو آیتاللهالعظمی و مرجع تقلید باشند. نمونههای متعددی وجود دارد؛ مثلا در همین حوادث اخیر، سید کمال حیدری را به عنوان آیتالله و مرجع تقلید خطاب کرد و برای آیتالله اراکی تعبیری شبیه «یک مبلّغ آشفته» داشت که البته باید تعبیر دقیقش را جستوجو کرد. درباره آقای سروش محلاتی هم، پیشوند «آیتالله» به کار بردهاند؛ اما حاضر نیستند مخالفینشان را حتی «آقا» خطاب کنند. خود سروش میگوید که من چندین بار با مقام عظیم رهبری با عتاب و درشتی سخن گفتم و مذمّتها و ملامتها بر او روا داشتم. باید از ایشان پرسید که اگر نقدی به کسی دارید چرا اینقدر با عتاب و درشتی و ملامت سخن میگویید؟! شما که اینقدر دم از اخلاق میزنید قدری آرامتر نصیحت کنید! این روش بیاخلاقی دکتر سروش بر فرزند و مریدان او هم اثر گذاشته است و وقتی میخواهند کسی را که قبول ندارند نقد کنند با توهین و درشتی نقد میکنند و ذرهای اخلاق را رعایت نمیکنند.
ایشان مانند بسیاری از مدعیان روشنفکری گرفتار نوعی آلزایمر تاریخی است. این همه آزادی اندیشه و گفتوگو را در کشور ما نادیده میگیرد و در آمریکایی زندگی میکند که کسی جرئت نمیکند هلوکاست را نقد کند. این همه ظلمی که در ایالات متحده به سیاهان میشود. نزدیک چهل میلیون سیاهپوست مظلوم واقع شدهاند. حول و هوش همین مقدار، کارتنخوابِ زیر خط فقر در آمریکا زندگی میکنند؛ ولی یک بار نشده که انتقاد کند که این چه ظلمی است که بر مردم روا میدارید؟! یا حتی جریان روشنفکری عصر مشروطه را ببینید که چه ظلم مستبدانهای بر منتقدان خود کردند. اینها آنقدر ظلم کردند که زمینه برای دولت قلدرمآبی مثل رضاخان فراهم شد. یک بار پیش نیامده که دکتر سروش دوره مشروطه و روشنفکران آن زمان را نقد کند! تاریخ نشان داد که عدهای آمدند و به اسم روشنفکری و حریّت و قانون، حکومت را به دست گرفتند و حتی تحمل موافقان منتقد خود را هم نداشتند. چقدر اعدام و ترور و قتل اتفاق افتاد؛ ولی ایشان عین خیالشان نیست؛ حال یا مانند بقیه آلزایمر تاریخی گرفتهاند یا میخواهند با انقلاب اسلامی مبارزه کنند. وای از آن روزی که دولتی را نپسندند! انواع دشنامها را نصیبش میکنند؛ ناسزاهایی مثل دولت خرافهگستر، سفاهتپرور، بیتدبیر، گرفتار توهم ظهور و خیالات خام را بر آن بار میکنند؛ اما اگر دولتی با او همسو باشد آنگاه که بر اریکه قدرت بنشیند؛ حتی اگر اقتصاد و فرهنگ کشور را به حضیض ذلّت بکشاند و به غربیان مستبد و زورگو میدان دهد، هیچ انتقادی ندارد و حتی امتیازاتی برای آن دولت برمیشمرد. این رفتار افراط و تفریطیاش در برابر دولتها تأسفبار است. انسان باید از زحمات دولتها تشکر کند و اگر نقص و ضعفی دارند با رعایت اخلاق نقد کند. ایشان نسبت به عالمان هم رویکرد افراط و تفریطی دارد.
یعنی جناب سروش، روشنفکر مصلحتاندیش هستند؟
عدم رعایت اخلاق نقد توسط دکتر سروش
در واقع روشنفکر منفعتاندیش است نه مصلحتاندیش و تنها شاخص حق و باطل را خودش میداند. دم از پلورالیسم دینی میزند ولی انحصارگراتر از او در این عالم وجود ندارد؛ حتی بنده ترامپ را به اندازه سروش انحصارگرا نمیدانم. دم از اخلاق میزند و حکایات ارزشمند سعدی را تدریس میکند، آموزههای عرفانی مولوی را شرح میدهد، سابقا هم کتاب «اخلاق پارسایان» را نوشته بود و در رادیو بحث میکرد؛ اما در عمل نه در گفتار و نه در کردار او اخلاق دیده نمیشود. هرکس ذرهای با او مخالفت کند امکان ندارد از دم تیغ او جان سالم به در ببرد. شما اخلاق ماکیاولی را بخوانید، ببینید غیر از این اخلاقی است که جناب سروش دارد؟! سروش، اولین روشنفکری نیست که سیاست را با دیانت درآمیخت و دیانت را سیاستزده کرد و از آموزههای دینی، تفسیری سیاسی ارائه داد؛ با این وجود دم از سکولاریسم میزند. همه اینها تناقضات اوست. این همه به رهبر حمله میکند؛ ولی یکهزارم حلم ایشان را ندارد. رهبر بزرگوار ما هزاران تهمت و افترا را شنید؛ ولی تحمل و صبر پیشه کرد. همین حضرت آیتالله مصباح یزدی(رضواناللهتعالیعلیه) که سروش از او به تئوریسین خشونت یاد میکند این همه از سخنان او تفسیر به رأی کردند، آیتالله مصباحی که ولایت انتصابی فقیه را میپذیرفت از طرف دیگر از مشارکت حداکثری مردم هم حمایت میکرد؛ اما سروش میگفت: این ولایت انتصابی یعنی نفی مشارکت مردم و نفی دموکراسی و دروغهای متعدد دیگری که به ایشان نسبت میداد. البته گاهی اوقات منظور امثال سروش از برچسب مخالف دموکراسی، مخالفت با دموکراسی لیبرالی است که باید گفت آیتالله مصباح(رحمهاللهعلیه) هر دو دموکراسی لیبرالی و مارکسیستی را نفی میکرد. آیتالله مصباح در قبل از انقلاب و دهه اول انقلاب، مارکسیستها را نقد میکرد و در دهه دوم انقلاب، به نقد لیبرالیستها پرداخت؛ ولی آقای سروش، یکهزارم حلم و صبر و ادب آیتالله مصباح را نداشت. کسی بنشیند به طور منصفانه ادبیات آقای مصباح و ادبیات آقای سروش را با هم مقایسه کند. زمانی دکتر سروش، در اصفهان سخنرانی کرد و به دروغ گفت که مناظرهای با مصباح یزدی (میدانید که ایشان تعبیر آقا و آیتالله و… را به کار نمیبرد) انجام دادهام و مصباح بیهوش شده است! بعدها آقای مصباح هم در سفری که به اصفهان داشتند کسی این مطلب را از ایشان پرسید و آیتالله مصباح هم جواب داد: بنده که اعلام مناظره میکنم آقای سروش بیاید ببینیم چه کسی غش میکند. خیلی مایه تعجب است که کسی اینقدر با مثنوی معنوی انس داشته باشد و این همه کینه و عصبیت به دل راه دهد. من در سالهای ۶۸تا۷۰ به جلسات آقای سروش در موسسه امام رضا (علیهالسلام) میرفتم. وقتی به ایشان نقدی میکردیم به او برمیخورد و ناراحت و عصبانی میشد؛ حتی زمانی مدیر موسسه مرا خواست و گفت: آقای سروش گفته است که اگر فلانی میخواهد اینگونه نقد بکند دیگر نیاید؛ اما چقدر در برابر مریدانش ادب را رعایت میکرد، خوشا به حال مریدانش! خیلی تحویلشان میگرفت و وقت خصوصی برایشان تعیین میکرد. به خاطر دارم یکی از همین مریدان که بعدا ملحد شد و به الحاد خودش اقرار کرد، از ایران هم رفت و خانوادهاش از هم پاشید. همین مرید، یک سال و نیم بعد از شروع جلسات، به جمع کلاس دکتر سروش ملحق شد. آقای سروش قبل از جلسه، نیم ساعت، چهل دقیقه پشت درهای بسته با این شخص جلسه میگذاشت. میخواهم بگویم روحیه آقای سروش کاملا مریدپرورانه بود. به منتقدان سروش که از جریانهای مختلف فکری هستند نگاه کنید؛ آیتاللهالعظمی سبحانی، آیتاللهالعظمی مکارم شیرازی، آیتالله صادق لاریجانی، آیتالله رشاد، دکتر داوری، دکتر جواد طباطبایی، دکتر رحیمپور ازغدی، دکتر حداد عادل، دکتر فردید، جناب علی معلم، اگر کسی جریانشناسی کند هر چند نفر از این افراد را در یک جریان خاص مییابد، همه اینها گرفتار هجمههای سروش بودهاند. اشکالی ندارد، تمامی این افراد را نقد کند؛ اما با ادب، بااخلاق و بامنطق! آنقدر به همه اینها بیادبی و توهین کرده که طرفدار پر و پا قرص ایشان، یعنی سید محمد خاتمی حاضر نبود از او حمایت کند. اسلام سروش، اسلام عرفانی است؛ اما از نوع تلخ و تازیانهای است. اسلام سروش، ظاهری و باطنی دارد و به تعبیر خودش «ذاتی» و «عرضی» دارد. اشعار ملای بلخی، عرضی و ظاهر اسلام سروش به شمار میآید که مملو از عشق و محبّت و مودّت و مداراست؛ اما باطن اسلام سروش، عبوسانه و همراه با خشونت و توهین و سیاهنمایی است.
مطلبی که راجع به آقای خاتمی فرمودید مربوط به چه دورانی بود؟
طردشدن سروش توسط حامیان قدیمی
در همین مدتی که بنده در موسسه حکمت و فلسفه ایران مسئول بودم، آقای سروش، کسی را واسطه قرار داده بود که اگر امکان دارد اخراج ایشان تبدیل به بازنشستگی شود و حقوق بازنشستگی برایش درنظر گرفته شود؛ چون جناب سروش در زمان ریاست دکتر اعوانی از موسسه اخراج و برایش پرونده تشکیل شده بود و معیشت تنگی را در واشنگتن میگذراند و به هر حال میدانید که دکّان روشنفکران ما در ایران است و وقتی به خارج از کشور میروند کسی تحویلشان نمیگیرد. بالاخره اینها میخواهند به غرب بروند که کانت و دکارت و اسپینوزا و مالبرانش و هایدگر و گادامر درس بدهند. خب، خود غربیها باسوادتر از این افراد دارند. من به آن رابط گفتم که لابد آقای سروش پرونده نهادهای امنیتی دارند؛ لذا پیگیری موسسه، مسئله را حل نمیکند. این واسطه گفت: بله، درست است باید با این مجموعهها صحبت کرد. گفتم: آقای سید محمد خاتمی با دولت آقای روحانی رابطه خوبی دارند و ایشان بهتر میتوانند سفارش آقای سروش را بکند. آن فرد گفت: دیگر آقای خاتمی حاضر نیست سفارش دکتر سروش را بکند؛ برای اینکه آقای سروش، سخنان بیادبانه و تندی به دکتر داوری زده است.
من میخواهم نه از سروش که از نخبگان بپرسم؛ آیا شأن یک متفکر است که وقتی ولایتفقیه را قبول ندارد به صراحت بنویسد که ولایتفقیه نه شرعا اعتبار دارد و نه عقلا! درحالیکه فقهای ما هزاران صفحه و دهها جلد کتاب در باب ولایتفقیه نوشتهاند. من نمیگویم که این هزاران صفحه را بپذیرد! نقد کند؛ اما این تعبیر که «ولایتفقیه نه شرعا اعتبار دارد و نه عقلا» سخن دور از ادب و انصاف است. فرض کنید کسی به خود جناب سروش که آثار متعددی دارد بگوید: سخنان سروش نه شرعا اعتبار دارد و نه عقلا! آقای سروش، به شما برنمیخورد از این سخن؟! انصاف علمی میگوید بالاخره چند جمله شما درست است و چند جمله هم غلط است. منتقد هم باید جملات نادرست شما را نقد کند: «عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو» بگذارید حکایتی از گستان سعدی را برای شما نقل کنم. سعدی میگوید: «اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزائن و عمر و ملک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسر نشده؟ گفتا: به عون خدای عزّوجل، هر مملکتی را که گرفتم رعیّتش نیازردم و نام پادشاهان جز به نکویی نبردم. بزرگش نخوانند اهل خرد/ که نام بزرگان به زشتی برد» آقای سروش، اینکه اینطور بزرگانی را که قبول نداری به زشتی نام میبری که انصاف نیست! سروش در اول دیماه۱۳۹۰ نامهای نوشته است و در ابتدای نامه نوشته: باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم. در ادامه درباره ولایتفقیه میگوید: «ولایت فقیه نه شرعا اعتبار دارد و نه عقلا و کثیری از فقها با آن مخالفاند.» هیچ آدرسی هم نمیدهد و خود را بینیاز از ارجاع به منابع میداند.
گفتید که دکتر سروش در فضای دانشگاهی هم منتقدانی دارد. کسی را سراغ دارید که مطالبی را اظهار کرده باشد؟
منتقدان دکتر سروش در فضای دانشگاهی
آقای دکتر داوری اردکانی و دکتر سید جواد طباطبایی. آقای دکتر طباطبایی که اصلا تفکر اسلامی و شیعی هم ندارد. سروش درباره آقای طباطبایی گفته بود: «باید دهان طباطبایی را دوخت و قلمش را شکست.» یک روز که آقای دکتر طباطبایی به دفتر من در موسسه حکمت آمده بود به من گفت: «این آقای خامنهای که قدرت دارد و حتما نقدهای مرا هم دیده است یک بار نگفته باید دهان طباطبایی را دوخت و قلمش را شکست. ایشان که قدرت در دستش دارد به من اجازه میدهد که حرفهایم را بزنم اما این آدم که قدرت ندارد این حرف را میزند، فردا اگر قدرت به دست آورد با سوزن جوالدوز دهان ما را میبندد.» آقای سید جواد طباطبایی، تئوریسین انقلاب که نیست. منتقد است و نقدهایی به تمدن اسلامی دارد. جناب دکتر سروش، هزاران توهین و تهمت را به کار میبرد و بعد ادعا میکند: نامه مشفقانهای به رهبری!
من از سال۶۵ با اندیشههای سروش آشنا بودم؛ یعنی وقتی کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» در اردیبهشت۶۷ چاپ شد من با یکماه تأخیر در خرداد۶۷ کتاب را مطالعه کردم. بیش از سیسال است که با اندیشهها و زندگی سروش آشنا هستم. وقتی پسر آقای سروش به کانادا رفته بود خانم دکتر سروش به دفتر من آمد، مفصل صحبت کرد و درد دلهایی داشت. من در سال۸۱ که به انگلستان سفر کردم از دوستان نزدیک آقای سروش مطالبی شنیدم که اخلاقا صلاح نمیبینم این شنیدهها را بازگو کنم؛ ولی مریدان ایشان جستوجو کنند که سلوک اخلاقی ایشان با خانوادهاش چگونه بوده است! «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»، سلوک سیاسی ایشان، سلوک اجتماعی ایشان و…
با علامه جعفری هم مناظره و بحث داشت؟
توهین سروش به منتقدان
با علامه جعفری هم اصطکاک داشت؛ ولی ایشان هیچموقع با هیچکسی تن به مناظره نمیداد. میگفت: من مینویسم شما جواب بدهید. میدانست که در مناظره کم میآورد. ایشان یک سال در یکی از دانشکدههای دانشگاه تهران درباره آزادی سخنرانی کرد و حاضر نبود مناظره کند. بنده و علامه جعفری به دانشکده حقوق رفتیم و نظر خودمان را درباره آزادی گفتیم، ضمنا به نقد او هم پرداختیم.
آقای سروش درباره مرحوم جعفر شهیدی در ۲۵دیماه۸۶ نامه تسلیتی نوشته و از کمگوییها و گزیدهگوییهای مرحوم شهیدی تعریف و تمجید میکند؛ چون آقای سید جعفر شهیدی انتقادی به سخنان سروش نکرده است. نکته جالب این نامه این است که از مرحوم شهیدی تمجید میکند ضمن اینکه از زبان او به فلسفه و اصول فقه طعن میزند؛ هرچند معلوم هم نیست که آن مرحوم چنین سخنانی گفته باشد. بعد از این در همان پیام تسلیت که جای تسلای بازماندگان و طلب مغفرت است به دکتر فردید هم حملهور میشود!
سروش، در نقد خود به دکتر داوری میگوید: «این سخنان را اگر کسی جز چهره ماندگار فلسفه و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس فرهنگستان علوم و استاد برجسته فلسفه دانشگاه تهران و صاحب نشان درجه یک علمی کشور گفته بود لاحول میخواندم… نان به نرخ روز خوردن که این همه هلهله ندارد! آیا داوری اردکانی بضاعت لازم برای چنین داوریهایی دارد؟! و آیا دلایلی که برای نفی علم انسانی دینی آورده از استواری فلسفی برخوردار است؟! در بضاعت وی همینقدر باید گفت که وی از فلسفه علم(علمشناسی فلسفی و تاریخ علم) چندان چیزی نمیداند و حداکثر اطلاع او از روششناسی علم همان است که در کتاب فلیسین شاله ترجمه دکتر یحیی مهدوی در جوانی خوانده است.» به این ادبیات که نگاه میکنید تأسف میخورید. نقدهای سروش نقدنامه نیست، فحشنامه است.
در نامهای که فروردین۹۲ به دکتر حداد عادل نوشته با عنوان «دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم؟» باز همینطور به فحشنامه پرداخته است: «…حداد عادل حتی در درک سوالهای مصاحبهگر، در باب ترجمه قرآن هم کم میآورد چه جای جواب آنها!»
در پاورقی همان نامه، دروغی را هم به من نسبت داد و گفت: «روزی که با عبدالحسین خسروپناه، رئیس کنونی انجمن حکمت، گفتی: شکنجهها که در زندان ولایت بر مظلومان میرود کار اسرائیلیهاست، سوگمندانه دانستم…» یعنی حداد عادل این جمله را به من گفته است درحالیکه ایشان اساسا این حرف را به من نزده بود. اصلا آقای سروش، به فرض صحت، تو از کجا شنیدی که ایشان این حرف را به من گفته است؟
البته الان بنده نه درصدد دفاع از دکتر حداد عادل هستم و نه دکتر داوری اردکانی. بحث من در نوع ادبیات آقای سروش و توهین و رفتارهای غیراخلاقی اوست.
نکته دیگری که درباره آقای سروش هست، ادعاهای بیدلیل اوست؛ گویی کلام خود را وحی میداند و با مبنایی که دارد خودش را دارای تجربه دینی هم میداند. در واقع وقتی از بسط تجربه نبوی سخن میگوید ابتدا برای خودش این بسط تجربه را حاصلشده میداند. جایی میگوید: فقها اینطور گفتهاند. خب؛ آدرسش کو؟! یا میگوید: غزالی این را گفته است. معتزله این را میگویند. فخر رازی فلان مطلب را میگوید. خب؛ آدرس این ادعاها کجاست؟! سخنرانیهای ایشان کتاب شده است!
به یاد دارم آن زمان که کتاب «صراطهای مستقیم» را نوشته بود میگفت: من آثار جان هیک را ندیدهام که به این پلورالیسم دینی رسیدم. بعدا که با جان هیک مصاحبهای داشت، به او گفت: من از ابتدا آثار تو را میخواندم. اصلا آقای سروش! همین مطالبی که درباره امامت امام علی میگویید را بر چه اساس و دلیلی مطرح میکنید؟! همه اینها ادعاست. اینکه میگویید: پیامبر ما علی(علیهالسلام) را بعد از خود جانشین قرار نداده، کار تمام میشود؟! یعنی کل «الغدیر» علامه امینی، کتاب«احقاقالحق و ابطالالباطل» مرحوم شهید رابع و کتاب «عبقات» میرحامد حسین را با یک جمله میخواهید رد کنید؟! این چه غرور و تکبری است؟!
ظاهرا درباره مناظره با آقای مصباح گفته بودند اگر مصباح، کتاب تألیفی داشته باشد با او مصاحبه میکنم. حال آنکه این ایراد اولا به خودشان وارد است!
بله؛ اولا آیتالله مصباح، کتاب تألیفی دارند. همین کتاب «آموزش فلسفه» قلم خود ایشان است که ابتدا یک دوره درس دارند و سپس به نگارش درآوردند. آقای مصباح، کتابهایشان اینطور بود که یک دوره درس میدادند و آن دروس پیاده میشد سپس آنها را قلمی میکردند. فقط این اواخر عمرشان بود که عین سخنرانیها منتشر میشد.
تناقضات و مغالطات سروش
جناب استاد، آقای سروش به لوازم سخنانش ملتزم هست؟
خیر؛ به هیچکدام.
مثالی دیگر از تناقضات ایشان بزنم. بعضی تناقضات، رفتاری بود و بعضی علمی است. در بحث صراطهای مستقیم، جناب سروش میگوید: اولین کسی که کوره پلورالیسم دینی را داغ کرد خدا بود که انبیای متعدد فرستاد؛ سپس میگوید: همه ادیان موجود حق هستند. خب؛ آقای سروش، اولا خداوند شرایع متعدد فرستاده نه ادیان مختلف. فرمود: «ان الدین عند الله الاسلام» ثانیا اینکه این شرایع را در عرض هم فرستاده یا در طول هم؟ چگونه از ارسال رسل و انزال کتب که در طول هم هستند، حقانیّت عرضی موجود را نتیجه میگیرید؟! مگر چه ملازمهای میان این دو وجود دارد؟
در جایی دیگر میگوید: «همه این ادیان موجود ادیان حقی هستند و حق و صدق را به معنای مطابقت با واقع میگیرم.» وقتی به ایشان اشکال میگیریم که بعضی ادیان به معاد قائل هستند و بعضی دیگر تناسخ را باور دارند، چگونه اینها را جمع میکنید؟ او میگوید: اشکالی ندارد چون آن دین که به تناسخ باور دارد در نزد متدینان او، تناسخ حق است یا در نزد متدینان دینی دیگر، معاد حق است. ما میگوییم: آخر این صدق و حقانیّت مخبری است در حالیکه شما صدق را به معنای خبری گرفتهاید! یعنی آقای سروش در ابتدا صدق را به معنای خبریاش میگیرد؛ ولی در نتیجه کلام، قائل به صدق مخبری میشود که این تناقض است. در بحث قبض و بسط تئوریک شریعت میگوید: «همه معرفتهای دینی مبتنی بر همه معرفتهای غیردینی هستند.» در جلسهای که با حضور ایشان در قم برگزار کردیم کسی از آقای سروش سوال کرد: بگویید فهم ما از اقم الصلاه چه ارتباطی با نسبیت انیشتین دارد؟! او در جواب میگفت: مگر من وظیفه دارم هر ارتباطی را توضیح دهم؟ آقای سروش! شما خودتان میگویید من این حرف را با استقراء به دست آوردهام و اگر یک مورد نقض بیاورید گزاره من باطل میشود. خب؛ ما نمونه نقض آوردیم.
ایشان در دورهای دلبسته علامه طباطبایی و شهید مطهری است و اولین یادنامهای که شامل مجموعه مقالاتی از استاد شهید است و در سال۱۳۶۰ منتشر شده بود زیرنظر ایشان انجام شده است. کتابی از خودش را هم به شهید مطهری تقدیم کرده بود که نشان از تعلق او به شهید مطهری است. بالاخره دلبسته ایشان است و به گفته خودش یکی از کتابهایی که با خود به انگلیس میبرد «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است. وقتی به انگلیس میرود به آثار پوپر علاقهمند میشود و نقد مارکسیسم با روش نوپوزیتویستی پوپر را میخواند. میدانید که پوزیتویستها و نوپوزیتویستها در مقابل اگزیستانسیالیستها هستند و این دو مکتب مقابل هم قرار دارند و در فلسفه معاصر، با هم درگیرند. انشعابات پوزیتیویسم که فلسفه تحلیلی و ابطالپذیری پوپر و رئالیسم انتقادی است در مقابل زاییدههای اگزیستانسیالیسم مثل پدیدارشناسی و هرمنوتیک صف کشیدهاند. موسس هرمنوتیک فلسفی، هایدگر است و موسس رئالیسم انتقادی، پوپر است. هایدگر و پوپر با هم دعوا داشتند. در جامعه ما هم عدهای ادای هایدگر را درمیآورند عدهای هم ادای پوپر را درمیآورند و در نهایت ادای دعوا را درمیآورند. شما میبینید که آقای سروش در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت به ابطالگرایی پوپر استناد میکند و میگوید: ادعای من در ترابط علوم، استقراء با روش ابطالگرایی است؛ لذا قابل ابطال هم هست. اولا آقای پوپر مخالف اثباتگرایی است و میگوید: استقراء چیزی را اثبات نمیکند و فقط ابطالگرایی را میپذیرد؛ حال باید به آقای سروش گفت که شما با این مبنا در کتاب قبض و بسط، چیزی را اثبات نکردهای چرا سعی در اثبات داری؟ ثانیا باید با یک گزاره نقض، ابطال را بپذیری، چرا نمیپذیری؟ جالب است که در همین کتاب، میبینیم که از هرمنوتیک فلسفی هم تأثیر پذیرفته است؛ هرچند آن موقع هرمنوتیک فلسفی را نخوانده بود و از اندیشه فلسفی هایدگر مطلع نبود؛ ولی چون متأثر از اندیشه جهان عرب بود و از آثار نصر حامد ابوزید تأثیر گرفته بود بر قبض و بسط او، اثر گذاشت. کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، ترکیب خام و ناقصی از ابطالگرایی پوپر و هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر است. باید پرسید: چگونه این دو را با هم جمع میکنی درحالیکه با هم جمعشدنی نیستند؟! بالاخره یا باید پارادایم تبیینی را قبول کنید یا پارادایم تفهّمی را بپذیرید! خلاصه از این نوع خامیها و ناپختگیها در مباحث ایشان وجود دارد. گاهی هم کلا به یک نفر توجه میکند؛ مثلا تعابیری که سروش درباره رویاانگاری وحی دارد تماما در آثار حامد ابوزید وجود دارد. ابوزید صریحا میگوید: وحی رویاست. جناب سروش به خاطر مهارتش در ادبیاتسازی و ترجمه افکار دیگران با مفاهیم بومی، طوری شرح و بسط میدهد که انسان خیال میکند حرفهای خود اوست.
منبع: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی