شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
شماس شامی

مخاطب در همراهی با رمان "شمّاس شامی" مجالی برای آرامش به چشمانش نمی دهد و از زمانی که کتاب را در دست می‌گیرد تا هنگام پایان این اثر، روح جستجوگر و پرسشگرش آرام نمی نشیند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، به لطف الهی در طول بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، نوشتن کتاب و رمان و داستان با مضامین مذهبی و به خصوص زندگی ائمه اطهار (ع) در کشور ما رونق بسیار خوبی داشته است؛ آثاری که عموماً با بیانی زیبا و صادقانه و بر اساس مستندات تاریخی نوشته شده اند، توانسته اند مخاطبین قابل توجهی نیز به ویژه از میان نسل جوان پیدا کنند.

از جمله این آثار، رمان " شماس شامی" به قلم نویسنده برجسته و کاربلد، مجید قیصری است؛  گرچه یازده سال از چاپ این کتاب به همت انتشارات افق می گذرد و بارها نیز تجدید چاپ شده، اما انصافاً هنوز اثری خواندنی و جذاب است.

در پشت جلد این کتاب به قلم نویسنده آمده است: "داستان اگر اجازه ندارد تاریخ را تحریف کند اما این توان و ظرفیت را داراست که تاریخ را از زاویه نو به روایت بنشیند. گویی که آن را دوباره می آفریند. در شماس شامی برهه ای از تاریخی مکرر باز هم تکرار می‌شود و هنوز نامکرر است. "

به نظر می رسد که توفیق این رمان که بستر و حوادث آن محرم سال ۶۱ هجری قمری را با روایتی جذاب، متنوع و این بار با تلفیقی از ادبیات معمایی به مخاطب خود ارائه کرده، ریشه در همان جمله کوتاه مجید قیصری در پشت جلد "شماس شامی" دارد، چه آن که او تاریخ را از زاویه نو به روایت نشسته است و داستانی را بازگو می‌کند که با وجود تکرار و تکرار و تکرار حدیث نامکرر برای مخاطب آن چنان جذاب است که در همراهی با شماس شامی مجالی برای آرامش به چشمانش نمی دهد و از زمانی که کتاب را در دست می‌گیرد تا گاه به پایان رساندنش، روح جستجوگر و پرسشگر او آرام نمی نشیند.

«شماس» نام خدمت‌کار و محافظ مخصوص «جالوت» نماینده روم است که از روم به شام آمده است. جالوت از نوادگان حضرت داوود(ع) است که نزد مسیحیان روم و شام از احترام بالایی برخوردار است. جالوت در ابتدای داستان از حوادث مربوط به عاشورا بی‌اطلاع است ولی پس از تحقیق و تفحص به اصل ماجرا و حقانیت امام حسین(ع) پی می‌برد. او بعد از تحقیقات زیاد به دربار یزید می رود و بر او می تازد که چرا پسر پیامبر(ص) را کشته ای؟ آن ھم در اوج مظلومیت! او جمله ای تاریخی به یزید می گوید: «نسل من با بیست و چند پشت (یا به نقلی ھفتاد پشت)، به داوود نبی می رسد و مردم به ھمین دلیل خاک کفش من را سرمه چشم می کنند و تو مردی را که با یک واسطه به پیامبرتان می رسد، این چنین می کشی و زن و فرزندش را اسیر می کنی؟»

نکته جالب این که در این رمان، مجید قیصری به بهانه الهامی که از کتاب "منتهی الآمال" مرحوم شیخ عباس قمی گرفته، این اثر جذاب و خواندنی را نوشته است.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha