یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024
علل قیام عاشورا

حوزه/ من از همه مسلمانان شایسته ترم به این که این قیام و این اقدام را بکنم؛ چون من پسر پیغمبرم. اگر پیغمبر، بدیهی است حسین بن علی، پسر پیغمبر، وارث علم و حکمت پیغمبر، برای این تغییر از دیگران واجبتر و مناسبتر است که اقدام کند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، به مناسبت ایام ماه محرم الحرام، گزیده‌ای از بیانات رهبر معظم انقلاب به عنوان پرونده ویژه «گفتمان عاشورا» در مورد جریان شناسی و تحلیل چرایی و اهداف قیام عاشورا تقدیم شما فرهیختگان می‌شود

علت قیام امام حسین علیه السلام

امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعه اسلامی، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامی است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهی از منکر است. البته این کار، گاهی به نتیجه حکومت می رسد؛ امام حسین برای این آماده بود. گاهی هم به نتیجه شهادت می رسد؛ برای این هم آماده بود.

ما به چه دلیل این مطلب را عرض می کنیم؟ این را از کلمات خود امام حسین به دست می آوریم. من در میان کلمات حضرت ابی عبدالله علیه السلام، چند عبارت را انتخاب کرده ام.

انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام

اوّل در مدینه؛ آن شبی که ولید حاکم مدینه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاویه از دنیا رفته است و شما باید با یزید بیعت کنید! حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اینا احق بالبیعة و الخلافه» برویم فکر کنیم، ببینیم ما باید خلیفه شویم، یا یزید باید خلیفه شود! مروان فردای آن روز، حضرت را در کوچه های مدینه دید، گفت: یا اباعبدالله، تو خودت را به کشتن می دهی! چرا با خلیفه بیعت نمی کنی؟ بیا بیعت کن، خودت را به کشتن نده؛ خودت را به زحمت نینداز!

حضرت در جواب او، این جمله را فرمود: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام، اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» ؛ دیگر باید با اسلام، خداحافظی کرد و بدرود گفت؛ آن وقتی که حاکمی مثل یزید بر سر کار بیاید و اسلام به حاکمی مثل یزید، مبتلا گردد! قضیه شخص یزید نیست؛ هرکس مثل یزید باشد.

خطر انحراف، خطر نابودی اصل اسلام

حضرت می خواهد بفرماید که تا به حال هرچه بود، قابل تحمّل بود؛ اما الان پای اصل دین و نظام اسلامی در میان است و با حکومت کسی مثل یزید، نابود خواهد شد. به این که خطر انحراف، خطر جدّی است، اشاره می کند. مسأله، عبارت از خطر برای اصلِ اسلام است.

حضرت ابی عبدالله علیه السّلام، هم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهایی با محمّدبن حنفیه داشت. به نظر من می رسد که این وصیّت، مربوط است به هنگامی که می خواست از مکه خارج شود. در ماه ذیحجّه هم که محمدبن حنفیه به مکه آمده بود، صحبتهایی با حضرت داشت. حضرت به برادرش محمد بن حنفیه، چیزی را به عنوان وصیّت نوشت و داد.

می خواهیم قیام کنیم و این قیام ما هم برای اصلاح است

آن جا بعد از شهادت به وحدانیّت خدا و چه و چه، به این جا می رسد: «و انی لم اخرج اشرا ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً»؛ یعنی کسانی اشتباه نکنند و تبلیغاتچی‌ها تبلیغ کنند که امام حسین هم مثل کسانی که این گوشه و آن گوشه، خروج می کنند برای این که قدرت را به چنگ بگیرند - برای خودنمایی، برای عیش و ظلم و فساد - وارد میدان مبارزه و جنگ می شود! کار ما از این قبیل نیست؛ «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّة جدّی» . عنوان این کار، همین اصلاح است؛ می خواهم اصلاح کنم. این همان واجبی است که قبل از امام حسین، انجام نگرفته بوده است. این اصلاح، از طریق خروج است - خروج، یعنی قیام - حضرت در این وصیّتنامه، این را ذکر کرد - تقریباً تصریح به این معناست - یعنی اوّلاً می خواهیم قیام کنیم و این قیام ما هم برای اصلاح است؛ نه برای این است که حتماً باید به حکومت برسیم، نه برای این است که حتماً باید برویم شهید شویم. نه؛ می خواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکی نیست. یک وقت شرایط، طوری است که انسان به حکومت می رسد و خودش زمام قدرت را به دست می گیرد؛ یک وقت نمی تواند این کار را بکند - نمی شود - شهید می شود. در عین حال هر دو، قیامِ برای اصلاح است.

بعد می فرماید: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدّی» ؛ این اصلاح، مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. این هم یک بیان دیگر.

می خواهم بدعت را از بین ببرم و سنّت را احیا کنم

حضرت در مکه، دو نامه نوشته است که: یکی به رؤسای بصره و یکی به رؤسای کوفه است. در نامه حضرت به رؤسای بصره، این طور آمده است: «و قد بعث رسولی الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبّیه فان سنّة قد امیتت و البدعة قدا حییت فان تسمعوا قولی اهدیکم الی سبیل الرّشاد» ؛ من می خواهم بدعت را از بین ببرم و سنّت را احیا کنم؛ زیرا سنت را میرانده اند و بدعت را زنده کرده اند! اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است؛ یعنی می خواهم همان تکلیف بزرگ را انجام دهم که احیای اسلام و احیای سنّت پیغمبر و نظام اسلامی است.

حاکم باید خط مستقیم الهی را حفظ کند

بعد در نامه به اهل کوفه فرمود: «فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب والقائم بالقسط الدّائن بدین الحقّ الحابس نفسه علی ذالک الله والسلام»؛ امام و پیشوا و رئیس جامعه اسلامی نمی تواند کسی باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دوری از خدا و اینهاست. باید کسی باشد که به کتاب خدا عمل کند. یعنی در جامعه عمل کند؛ نه این که خودش در اتاق خلوت فقط نماز بخواند؛ بلکه عمل به کتاب را در جامعه زنده کند، اخذ به قسط و عدل کند و حق را قانون جامعه قرار دهد.

«الداّئن بدین الحق»، یعنی آیین و قانون و مقرّرات جامعه را حق قرار دهد و باطل را کنار بگذارد. «و الحابس نفسه علی ذالک للّه»؛ ظاهراً معنای این جمله این است که خودش را در خطّ مستقیم الهی به هر کیفیّتی حفظ کند و اسیر جاذبه های شیطانی و مادّی نشود؛ والسّلام. بنابراین، هدف را مشخّص می کند.

پیغمبر مشخّص کرده بود که اگر نظام اسلامی، منحرف شد، باید چه کار کرد

امام حسین از مکه خارج شد. آن حضرت در بین راه در هر کدام از منازل، صحبتی با لحنهای مختلف دارد. در منزلی به نام «بیضه»، در حالی که حرّبن یزید هم در کنار حضرت است - حضرت می رود، او هم در کنار حضرت می رود - به این منزل رسیدند و فرود آمدند. شاید قبل از این که استراحت کنند - یا بعد از اندکی استراحت - حضرت ایستاد و خطاب به لشکر دشمن، این گونه فرمود:

«ایّهاالنّاس، انّ رسول الله (صلّی الله علیه وآله) قال: «من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنّة رسول الله یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقّاً علی الله ان یدخله مدخله» ؛ یعنی اگر کسی ببیند حاکمی در جامعه، بر سرِ کار است که ظلم می کند، حرام خدا را حلال می شمارد، حلال خدا را حرام می شمارد، حکم الهی را کنار می زند - عمل نمی کند - و دیگران را به عمل وادار نمی کند؛ یعنی در میان مردم، با گناه، با دشمنی و با ظلم عمل می کند - حاکمِ فاسدِ ظالمِ جائر، که مصداق کاملش یزید بود - «و لم یغیّر بقول و لافعل»، و با زبان و عمل، علیه او اقدام نکند، «کان حقّاً علی الله ان یدخله مدخله»، خدای متعال در قیامت، این ساکتِ بی تفاوتِ بی عمل را هم به همان سرنوشتی دچار می کند که آن ظالم را دچار کرده است؛ یعنی با او در یک صف و در یک جناح قرار می گیرد. این را پیغمبر فرموده است. این که عرض کردیم پیغمبر، حکم این مطلب را فرموده است، این یکی از نمونه های آن است. پس پیغمبر مشخّص کرده بود که اگر نظام اسلامی، منحرف شد، باید چه کار کرد. امام حسین هم به همین فرمایش پیغمبر، استناد می کند.

من از همه مسلمانان به این قیام شایسته‌ترم

پس تکلیف، چه شد؟ تکلیف، «یغیّر بقول و لافعل» شد. اگر انسان در چنین شرایطی قرار گرفت - البته در زمانی که موقعیت مناسب باشد - واجب است در مقابل این عمل، قیام و اقدام کند. به هر کجا می خواهد برسد؛ کشته شود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق شود، یا نشود. هر مسلمانی در مقابل این وضعیت باید قیام و اقدام کند. این تکلیفی است که پیغمبر فرموده است.

بعد امام حسین فرمود: «و انّی احق بهذا»؛ من از همه مسلمانان شایسته ترم به این که این قیام و این اقدام را بکنم؛ چون من پسر پیغمبرم. اگر پیغمبر، این تغییر، یعنی همین اقدام را بر تک تک مسلمانان واجب کرده است، بدیهی است حسین بن علی، پسر پیغمبر، وارث علم و حکمت پیغمبر، از دیگران واجبتر و مناسبتر است که اقدام کند و من به خاطر این است که اقدام کردم. پس امام، علّت قیام خود را بیان می کند.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha